گ، مثل گلاب = ل، مثل لاگر فلد
ک، مثل کاتر پیلار = ب، مثل بولدزر
ع، مثل عبا = د، مثل دراکولا
...؟، مثل...؟ = ...؟، مثل...؟
حاشیهء یک:
برخی می گویند: جعبهء شیشه ای جماران یک کار هنری ست. حق دارند!
یعنی انسان حق دارد به اِلمان های سادۀ بیرون از خود نگاه کند، دریافتها و برداشتهای خود را داشته باشد.
حاشیهء دو:
جمعی دیگر می گویند: جعبهء شیشه ای خرت و پرت های خمینی، موسوم به جماران، هنر نیست، یا اگر هنر است، یادآور خون و خونریزی، جنایت های خمینی ست و نمایش آن، چیزی نیست مگر بازتولیدِ رنج و درد و شکنجه و شکنجه شدگان را باز شلاق می زند... اینان اما، حق ندارند!
همهء این الاکلنگ بازیها سر همین است: ما حق داریم. جون حق با ماست، پس اگر کسی با ما مخالفت کند، تحمل دیدن یزید را بر پردۀ تعزیهء امام حسین ندارد. اگر دارد که هیچ، اگر ندارد برود از نیچه بپرسد که سرآغاز کتابسوزان ما کجاست؟ آنگاه آقای نیچه در تب و تابِ پس پس رفتنهای خرچنگش، پاسخ خواهد داد: " نزدیک دور دست "
تبصرهء یک: بیچاره نیچه که سعد ابن ابی وقاص را که تون حمام ها را به دستور امام وقت، با سوختبار کتاب می افروخت، نمی شناخت.
تبصرهء دو: اگر حافظ زنده بود، بنا به سفارشِ مرقومه نویسِ ساکن آلمان و اقتدا کننده به انسان مصرع " الا یا ایهالساقی ... " را از سرآغاز دیوانش بر می داشت.
عبور از حاشیه، ورود به متن:
" نگاه به سرآغازهای جهل و استبدادی که فقیه مطلقش، سلطان جنایت شد. "
برداشت یک:
فقهی از نوع مطلقش را داریم.
اِلمان ها از نوع ساده اش باشند ( عبای جیب دار، عصا، تسبیح، عینک، دو فقره
پاسپورت، یک قاب تذهیب شده با عکس فقیه مطلق و... )
خروج فوری از متن و ورود به حاشیه:
عبا چه گَل و گشاد باشد، چه تنگ و تُرش، چه تابستانی و توری، و چه زمستانی و کلفت، جیب ندارد.
اگر مرقومه نویس " ک مثل کاتر پیلار، ب مثل بولدزر " حواسش جمع بود، عوض عبای جیب دار می نوشت؛ لباده، تا برداشت اول خراب از آب در نیاید.
ورود بیجا به متن:
همه اش تقصیر کانون نویسندگان و انجمن قلم ایران در تبعید است! چرا که در منشورش ننوشته است؛ حق بعضی از همگان است تا یکی که هموند کانون نیست، اما منشور کانون پرچم راه اوست با استفادۀ مجاز! از حق همگانی، به سهراب مختاری بگوید؛ که کتاب بنیامینِ را زمین بگذارد و در شعری از مخمد مختاری دقیق شود.
خروج از متن و ورود به حاشیهء ربط دار:
اگر یکی پیدا شود ( کنجکاوی مثل من ) و بگوید؛ پدر جان! تو که منشور کانون را پرچم راه خود می دانی، باید بدانی که ما هم حق آزادی بی حد وحصر و استثناء در بیان عقایدمان داریم. پس، چرا چنین گفتی؟ لابد می گوید: تقصیر کانون است؛ چرا که این کوررنگهای سیاست باز که هنر را از دریچهء سیاست به شلاق کشیده اند، نمی توانند مثل من بفهمند که؛ کاتر پیلار یعنی بولدزر، چون مانند من به جعبهء جماران نگاه موشکافانه نکرده اند.
نتیجهء یک:
حالا باز هم بگو که در این مورد نیز، تقصیر از کانون و انجمن قلم نیست! نیست؟ هست! تازه، چیزی هم آنور هست.
مسألهء یک:
آیا گلاب با مارک قمصر کاشان، قابل تبدیل به عطر زنانهء لاگرفلد هست یا نه؟
مسألهء دو:
آیا نعلین ساخت ایتالیا با مارک کاتر پیلار، قابل تبدیل به بولدزر هست یا نه؟
جواب مسأله های یک و دو:
اگر هنر را از دریچهء سیاست به شلاق نکشی و کوررنگ نباشی، هستی ات با بولدزر شخم زده نمی شود و به معجزۀ جعبه ایمان می آوری!
تبصره:
شخم زدن، یعنی شیار کردن زمین برای کاشتن. معنای منفی اش در بعضی موارد که اقتضا کند، کاربرد دارد.
نتیجهء دو:
کوررنگی، نوعی بیماری چشمی ست که بعضی وقت ها، خوب است. این جعبهء جادوی جماران از وقتی که در خانهء فرهنگ های جهان برلین قرار گرفته است، هی دارد معجزه می کند. حالا، با توجه به مسایل یک و دو، و با بذلِ توجه به این نکته، که خمینی رابطه ای از نوع مستقیم با خون و خونریزی داشت، اگر یک مرتبه از زیر عبای جیب دار آقا " ره " کنت دراکولا در آمد، تکلیف چیست؟ می دانی کیه چه خین و خین ریزی در این برلین به راه می افتد! اگر هزار تا بروس لی و رامبو و ترمیناتور هم بیاوری، چاره ساز نیست! این برلین با چهار و اندی میلیون سکنه، شبها سوت و کور می شود. کی جواب این همه کافه دار را در برلین می دهد؟ اگر به عدلیه، شکایت بردند چه می شود؟ پسر جان! این آلمانی ها برای قضای حاجت هم قانون دارند، چه رسد به امور بو دار و ساده ای مثل قضیهء آقا! از همهء اینها که بگذری، یکی که کوررنگی اش را به طور نسبی درمان کرده باشد و بخواهد به زیارت خانهء فرهنگ های جهان برود (البته آن هم فقط در طی روز، شبها خیلی خیلی خطرناک است و خونش پای خودش است.)، می بیند، ای داد و ای بیداد، همهء هزینهء برگزاری جشنوارۀ نزدیک دور دست صرف خریدِ سیر و صلیب برای آویزان کردن در خانهء فرهنگ ها شده است. بو دارش کرده اند تا آقا نتواند از ترس سیر و صلیب از جعبه در آید. راستی راستی یقهء چه کسی را باید گرفت؟
نتیجه سه، همراه با توصیه اکید:
یقهء کانون نویسندگان و انجمن قلم ایران در تبعید را بگیرید. چرا؟
برای اینکه:
الف_ در برداشتن این جعبه از خانهء فرهنگ ها، آنطور که باید و شاید پافشاری نکرد.
ب_ اگر به بیماری کوررنگی مبتلا نبود،می فهمید که چه جانوری در این جعبهء جادو پنهان است. باید معجزۀ جعبه را پیشاپیش کشف و بر ملا می کرد.
حکم:
با توجه به موارد یاد شدۀ بالا، همهء پیامدهای حاصل از نمایش جعبهء جادوی جماران، متوجه کانون نویسندگان و انجمن قلم ایران در تبعید است! مفسران و تأویل گرانِ عالیجاه که عطر و بولدزر به فکرشان رسیده بود، اما دراکولا، نه، بی تقصیرند. کلیهء شرکت های سازندۀ نوشابه که نامِ محصولاتشان به " کولا " ختم می شوند، حق ادعای خسارت از خانهء فرهنگ های جهان را ندارند.
توصیهء خیرخواهانهء نیمه بیربط:
اگر کسی در حال حاضر کتاب بنیامین را در دست دارد، زمین بگذارد، وگر نه، شخصی که در آلمان زندگی می کند و به انسان اقتدا می کند، او را سیاست خواهد کرد.
مسألهء سه:
شخصی بیست کیلو پرتقال از میدانِ تره بار، از قرار کیلویی چهار صد تومان خرید و آی پرتقال، آی پرتقال گویان در کوجه و
برزن به راه افتاد. پرتقال ها را از قرار کیلویی ششصد تومان فروخت. پیدا کنید پرتقال فروش را؟
ربط یک:
اگر پیدایش نکردید، حتمن به دبیرخانهء کانون نامه راهی کنید؛ چرا که در پیدا نشدن پرتقال فروش هم به هزار و یک دلیل مقصر است!
ربط دو:
هر کس تحمل دیدن یزید را بر پردۀ تعزیهء امام حسین ندارد، یرای اینکه بتواند از صحرای کربلا گریزی بزند به سرآغاز کتابسوزانِ سعدابن ابی وقاص در مداین، برود دست به دامان نیچه بشود که: " من از بهر حسین در اضطرابم تو از عباس می گویی جوابم "، تا آقای نیچه با استفادۀ بهینه از ابََرَمردش عباس، راهی اش کند به سفر عتبات در خانهء فرهنگهای جهان در برلین. شاید دلش آرام گیرد و سکینه بر جانش مستولی گردد.
تذکر:
در طی الطریق این سفر، مستحب است که ذکر نزدیک دوردست به کرات بر زبان جاری شود تا ثوابِ بسیار در نامهء اعمال نوشته آید!
به تاریخ پنج اردیبهشت سالِ هزار و سیصد و هشتاد و سه خورشیدی برابر با بیست و شش آوریل دو هزار و چهار مسیحی، مساوی با یوم اربع ربیعالاول سنهء هزار و چهارصد و بیست و پنج قمری. البلد المقدس البرلین.