اعدام*
عفت ماهباز
آن سال فاجعه
آن فصل خونین
آن شب شوم
شروع فاجعه
پایان زندگیها
آغاز تنهایی ما
سال دریدن عشق و مهر
سال پر شدن خاک تنهایی خاوران،
از تنها
شبی که ساعت شش بعد از ظهر
در احساسی غریب
برای تو نگاستهام
"برنجزار چه هوای من،
همپا و همراهت در سلول قدم میزنم"(١)
و آن شب با صدای رگبار گلولهها
دانستم ، تو مرا در باد
صدا کردی
همین دیشب را میگویم!
دقایقی از یازده گذشته
ساعت خاموشی زندان است (٢)
ناگهان.
سکوت خواب را شعارها میشکنند!
بندیان کنجکاو و ترسان،
به طرف صدا سر میچرخانند
برخی در رختخواب
نیمه خیز
برخی بیقرار و دلواپس
و عدهایی در راهرو
در کورسوی چراغ،
مبهوت لرزان ، کتاب نخوانده را
بستهاند
همهمه
و صدای چکمههای نظامیان و قدمها
بازهم
نزدیک و نزدیکتر میشود
و شعار شوم پاسداران شب
"مرگ بر ملحدین کافر"
"مرگ بر ملحدین و.....کفار و ..."
پا میکوبند
و زمین میلرزد
مشتشان با دود خشمشان
به هوا میرود
و اینسوی دیوار
بندیان
ماسیده رنگ به رخساره
بر هم و
بر دیوار تکیه میدهند
ترسان و پرسان،بی نگاهی بهم.
چند نفرند ؟
ده، بیست،صدو یا ...؟!
کدام عزیزمان این بار؟ آیا
و من
ترا از پشت دیوار
روی تپه اوین
می بینم
در صفی بلنداز منتظران اعدام،
و با چشمانی بسته
اما بر لبانت ، چون همیشه
لبخندی است
و میشنوم
صدایت را ..
جان مریم (٣) چشماتو واکن
منو نگاه کن .......
می خواهم بپرسم
نمی ترسی!؟
صدای باد با شعارها یکی میشود
ومرا از تو میگیرد
سکوت و سکوت
وپارس سگان
و پاسداران
وتاریکی
قدمهای شب سست میشود
و رنگ میبازد
و زنجرهها سکوت میکنند
همه دزدانه بهم مینگرند
و دستان بهم فشرده میشود
شب به همراهی سکوت
دردناک مینشیند!
سکوت شب و سینههارا
صدای مهیب رگبار
میدرد
و سرها همچون کبوتران،خسته حرم،
بر سینه خم میشود
و لبخند بر لبانت میخشکد
و سرخی خون بر پیراهنم مینشیند
همان پیراهن آبی چهارخانه!
سکوت وسکوت
صدای بادو نفسهای بندیان
تک ، تک ،...تیرها،تیرهاو
و تک تیرها.......
و خلاص
و زوزه سگان تا سپیده دم
من زنجیر بر پای بسته
تاصبح در راهروی بند
ره که نه!
جان میسپارم
آخرین نامه ام
که امروز ساعت شش نوشتهام
"در بیرون،و در اینجا، هر آن
صدای ساعت دانشگاه ملی
مرا به نزد تو میخواند" را (١)
به دست باد سپردهام
****
پنجمین پگاه مرداد
خورشید در گذر
از تپه خون
سرخگون است
و شبنمهای خون،روی تپه
در گرما،شتک میزنند.
کامیونهای گوشت
به خاوران میرسند
وگودالها و کانالها.آز آدمیان
انباشته میگردد
وتوبا هفت نفردیگر
درخاکی، غریبانه خفته ایی
****
پگاهی دیگر است
خورشید سربر نکرده هنوز
مادران حقیقت
خاک بر سر
بر زمین خشک و تفتیده خاوران
چنگ میزنند
و صدای مادر که بر سینه میکوبد
بغض و سکوت را میشکند
وای عروسم، عروس قشنگم!
پیراهن مرا شناخته است
همان آبی چهارخانه!
سراسیمه سر،
خاک وگل را کنار میزند
و ترا در آغوش میکشد
ای کاش من در پیراهنم بودم
و ......
عفت ماهباز
مرداد ١٣٨٣ - ٢٠٠٤
----------------------
* در ٥ مرداد ١٣٦٧ بعد از در گیری مجاهدین با حکومت، (فروغ جاودان مجاهدین یا مرصاد) شب همان روز، اولین سری زندانیان را اعدام کردند این عده از گروهای مختلف چپ بودند تعداد کسانی که در این روز اعدام شده اند، نامشخص است.
١. خطوطی ازنامه، در روز چهارم مرداد حوالی ساعت ٦ احساس عجیبی داشتم .احساسی که تا امروز بعد از گذشت ١٦ سال هنوز آن را فراموش نکرده ام و در آن لحظه غریب،نامه ایی برای همسرم نوشتم که هیچگاه بدستش نرسید و در واقع من آن را به دست باد سپردم
٢. ساعت خاموشی زندان:ساعت ١١ شب ساعت اجباری خاموش شدن چراغهای بندهای عمومی بود و معمولا زندانیان در این ساعت در رختخواب آماده خوابیدن هستند..اما راهروی بند زندان تا صبح روشن میماند
٣. ترانه جان مریم (خواننده نوری)،ترانه ایی است که همسرم در آخرین ملاقاتمان (در ٧تیر ١٣٦٧) گفت که در آخرین لحظات آن را خواهد خواند.