در فرودگاه شارل دوگل
ایرانی کوچک
اعتصاب سفر،
اعتصاب سخن کرده است؛
و از خطِ فارسیِ سرنوشتاش
یک واژه نیز دیگر نمی خواهد بخواند.
در فرودگاه شارل دوگل
مسافری خسته،
به بی پناهی، پناه برده است.
و گرداگردش
پرچینی از نگاههای کنجکاو کشیده است.
در فرودگاه شارل دوگل
مسافری بیزار
هرچه می کند نمی تواند از مرزهای خود بگریزد؛
و هرچه لب فرو می بندد
واژه های مادریاش باز در جانش وول می خورند.
در فرودگاه شارل دوگل
مسافری نومید
از همهی پروازهای آینده
فرود آمده است؛
آرمان هایش را
در چمدان های کهنهاش بسته است.
و با درویشان پنهان جاناش
در خانقاهِ هیچ
به خلوت نشسته است.
در فرودگاه شارل دو گل
کشورهای آزاد،
شهرهای دلکش،
با بازوان گشوده
اکنون
به دیدن مسافری می آیند
و مسافر، دیگر میل ندارد
با هیجیک از آنها گفتگو کند
***
در فرودگاهِ شارل دوگل،
در میدان هوایی قرن،
در پایگاهِ آینده،
در شاهراه همهی سفرها
ایرانی خسته
ایرانی زخمی
از رفتن
باز مانده است!
پاریس. ۲۸ دسامبر ۲۰۰۴