سهيل آصفي
" این چشم ها ،چشم های من ، شاهد بوده اند ، شاهدی بر مشقت زندگی در سرزمینم ؛جایی که واقعیت رنج کشیدن انسان ها است ،اما در واقعیت این حقیقت است که رنج می برد و بیش از آن خون بر زمین ریخته است که بی تفاوت بمانی !... "
یکمین ماه ِ بهاران ِ "خانه" ، ماه ِ یادهاست ؛ یکی گرم، یکی سرد ، یکی گس ! و یکی ...
ماه ِ هنگامه روز ِ"آری" ست و "نه" و"نه" و" نه"!..
ماه ِ سوگ "کاوه" است و ماه ِ سوگ "زیبا" !....
سیزدهم فروردین ماه ، سوگ کاوه دو ساله شد ؛ در میانه این ماه ، دو سالی پیش ترک و در گرماگرم جدال خیر و َشر! ، (آنگونه که"پرزیدنتِ نو محافظه کار" ،سخت، باورمندش است!) عکاس، فیلم ساز، تصویر بردار و خبرنگار سرشناس ایرانی شبکه BBC و برنده جایزه معتبر "کاپا" ، در حین آماده سازی ارسال گزارشی برای BBC در شمال عراق بر اثر انفجار مین کشته شد!
از شوک آن خبر که درست در چنین روزهایی آوارمان شد بر می گذرم که حدیث مطول می کند ، اما ،دو سال پیش همزمان با انتشار خبر مرگ جانگداز "کاوه" ،در" خانه" ، اوضاع به چه احوال بود؟!
تازهء تازه ، به یادش افتادیم ، به یاد کسی که چون بی شماره فرهنگیان دیگر این ملک ، در طول تمام دوران فعالیت حرفه ای خود ، دم از دم بر نداشت ، با همه مرارت ها ، توهین ها و تهمت ها ساخت، بی آنکه
لحظه ای نا امیدی درَش رخنه کند . اقامت دائم در آن سوی آبها را بر نگزید؛ در "خانه" ، به کنجی نشستن را نیز... همان "خونه" که ترانه سرای شهره سرودش و "داریوش" خواندش : " خونه این خونه ی ویرون َبره من هزار تا خاطره داره / خونه این خونه ی تاریک چه روزایی رو به یادم میاره ! / .... "
درست در همین روزها ، "کاوه" را دریافتیم . در همین روز ها بود که تلویزیون دولتی ، خبر اول
(Head line)، معتبر ترین رادیو تلویزیون های دنیا را رسما بایکوت کرد و ساعاتی چند پس از واقعه ،تنها در دو سرویس خبری خود ، در زمره اخبار ردیف دهم و یازدهم ، خبری کوتاه را به سمع و نظر مخاطبین خود رساند. البته بازتاب خبر کشته شدن خبر نگار شبکه "الجزیره" ، شبکه فلان و شبکه بهمان با چنان آب و تابی خوانده شد که هیچ گاه تا به حال در مورد ارج گذاشتن رسانه مشهور ! به حرفه
روزنامه نگاری سابقه نداشت...
نمی دانم چرائی اش را آنگونه که باید ، هر بار که خبری ناگوار از یک روزنامه نگار در هر گوشه گیتی می شنوم به ناگاه تمامی حواشی فراموشم می شود و تنها و تنها به حال وروز همقلمی فکر می کنم که رفته است تا در دل حادثه، سرنخی را شاید، از حقیقت بیابد. حقیقت ، حقیقت و حقیقت ! شوخی جالبی ست ، نه؟!
هنوز که هنوز است ، مجموعه عکس های "گلستان" از لحظات بام تا شام رساندن تودهء بی چیزان و زحمتکشان این دیار ، در روستاها ، مناطق دور افتاده و حاشیه نشینان شهرهای بزرگ پیش از انقلاب 1979 در بایگانی ثبت است و تر و تازه می نمایدمان . تصاویر بی مانندش از سنگفرش های سرخ ِ بهمنی ، از آن میتینگ هایی که با دیدن عکس "گلستان" می بینی که جای سوزن انداختن د ََر َش نبوده ؛ اینجا ایران است؟! میدان آزادی؟! ؛آزادی ، آزادی ، آزادی!..... و میدان ِ جنگ میهنی ! فرزندان ایران و دولت بعثی و حامیانش ... جنبه آرتیستیک و تخصصی برسی آثار "کاوه گلستان" بحثی ست پر دامنه و متعلق به خبرگان ِ هنر عکاسی ، اما آنچه هدف این سیاه نوشته هاست ،تعظیم در برابر هنریست که در آشفته بازار پیرامون ، هنوز و همچنان اجتماعی می اندیشد و همچنان بر آن است که به قول زنده یاد
دکتر امیر حسین آریان پور، شعور و خرد انسانی عامل تعیین کننده زندگی اجتماعی و تحول جوامع است.
جهان جنگ سرد هویدایمان کرد که دگم ها و کلیشه های از پیش مهیا شده ذهنی چه سان زود، فرومی ریزد و با چه سرعتی آن خرد پرسشگر ، انتقادی، پویا و دائما دچار تحول جایگزین می شود ... پایان جنگ سرد و فروپاشی اردوگاه شرق، اما، بر درس های ماندگار رئالیزم سوسیالیستی (به رغم دگم ها، کژی ها و کاستی های پر شماره اش) مهر پایان نزد و موجب آن نشد که راز ماندگاری جاودانه آثار "فادیف" ، "شولوخف"و...به اوراق تاریخ پیشین سپرده شود؛ بل ، پسین رخ می نمایاند همچنان ؛ و نیز متعلق به آینده پیش رو!.... و این همه نه بدان معناست که قصد آن باشد که بگوییم مثلا "فادایف" حتما برتر از "تولستوی" است! و یا "شولوخف" بزرگتر از "بالزاک" و...
باری ، سالیانی پیش ،حدود دَه یا شاید کمی بیش ترک ، از "کاوه گلستان" پیرامون حرفه اش ، حرفه "خبرنگاری" پرسیده شد و او بی درنگ ما را به روزگارانی بس دور برد. به دو سالگی ِ خود!
«... آگاه به حضور خود در دو سالگی : در میان گندمزارها و زمین های بایر حومه تهران . جهان ، آسمان آبی بود و بوی ساقه های گندم ، بعد برق آمد ، و تلویزیون ! جهان ، دگرگون شد ، باز شد ، تصاویر و تصاویر ! گسترش شناخت . » گلستان ، از خویش و قوم اعظم نیز می گوید ، که به دیدار سالانه ی بهار می آمدند و تلویزیون آن هنگام پوشیده می شد! « میهمان ، با ریش پر پشت و بوی گلاب و نقل از مضرات جعبه جهان نمای من می گفت . بعد از ساعتی حرف ها همراه دود غلیظ میهمان محو می شد . حاضرین همه منگ . کمی تحمل و آنچه که باقی [می]ماند بوی ساقه های گندم بود و تصاویر ، تصاویر ! گسترش شناخت . و قدرت تصویر در گسترش شناخت مرا جادو کرد .» "کاوه" ، به یاد می آوَ رَ د لحظاتی پس از این احوالات را نیز. عکاس ما ،میگوید برایش روشن بوده که هجو حرف ها از حجم دود بود! ، او از تلاش بی وقفه خود می گوید و از قدرت تصویر برای ایجاد شناخت و مقابله با هجویات سبکدار و قافیه دار. «یک تصویر می تواند هزار لغت را ، با و یا بی وزن و قافیه بی ارزش کند ،کنار بزند . پس :1 – شناخت 2 – مقابله .»
"کاوه" ، که در سالها ی اخیر، یک پا در لندن داشت ( آنجا که خانواده مأوا دارد) و پای دیگر ، "خانه"؛ روستای دور افتاده ی "الموت" را به خاطر می آورد و آن زمان را که پس از عبور از جادّهای صعب العبورزمستانی ،حمام حقیر و غیر بهداشتی روستا ،پسرک دوسه ساله برهنه ،در خزینه را می بیند . عکس و مقاله "گلستان" در روزنامه صبح چاپ می شود ؛ اولین نگاه عمومی مملکت به این روستا ! حالا ، تصویر آقای عکاس ، کار ِ خود را کرده ؛ روستا ، راهدار و صاحب می شود حمامی نو را. روز از پس ِ روز می شود ، حالا ، دو دهه از آن زمستان سخت گذشته است .عکاس جوانی به "کاوه" می گوید عکاسی ِ او بر زندگی اش چنان اثری داشته و آنچنان اثرش را بر زندگی اش دیده که خود نیز عکاس شده .«او همان پسرک ِ دو سه ساله ای بود که در عکس های روستا در خزینه حمام می کرد . تصور می تواند زندگی آدمی را تعقییر دهد : تحول ، پس : 1 – شناخت
2- مقابله 3 – ایجاد تحول .»
و اما، حدیث ِ مکرر ِ خشونت و حمله نظامی ... حالا نیروهای امریکایی درست ،بیخ ِ گوش رقیب سر سخت ، اتحاد شوروی ، نقشه ی تهاجمی نافرجام را به "طبس" عملی می کنند . « طبس :تهاجم نافرجام نیرو های امریکایی . جهان از جریان خبر ندارد ، حلقه فیلمی را که یک خلبان نظامی هلکوپتر شناسایی ایران ازصحنه برخورد هواپیما و هلکوپتر و اجساد امریکا یی ها تهیه کرده در تاریکخانه ظاهر می کنم . اجساد . آهن پاره ها . جهان نمی داند .کسی نمی گوید . چشم ها بسته است . عکس ها را انتخاب و چاپ می کنم و می گذارم روی دستگاه مخابره عکس . دکمه را فشار می دهم . تصاویر ،به قدرت جادو ، به امواج صدا تبدیل می شدند و از سیم تلفن ،سیم های تلفن ها و آنتن های ماهواره ها در فضا پخش می شود و در چند ثانیه تمام روزنامه های دنیا تصویر ها را دریافت می کنند . و می بینند . دنیا ندیده بود ،یک فرد دید و با فشار یک دکمه همه دیدند . دنیا شریک یک نگاه می شود :ارتباط ، ارتباط ! » و اما زندگی کوتاه ِ "کاوه" و بسیاران دیگر ِ کمتر نام آشنا چون او گواه این حقیقت ِ یکه است که باید حرف زد ، باید گفت . اما نه فقط . او بر این باور بود و بر این باور رفت که بیان ،ترسیم حقیقت است و عمل ، اجرای حقیقت ! با عمل کردن ،حقیقت زنده و حاکم می شود . و نیروی زندگی، بازآفریده ...
حدود یازده سال پیش ، وقتی "آدینه" از "گلستان" خواست تا "وقایع تکان دهنده" ای که در سال پیش بَر َش گذشته است را واگویه کند ، او کلام را چون بسیاران ِ دیگر مطول نکرد و نیز کشدار ؛ تنها سلسله ایی از واژگان را بیان می کند که به گونه ی غریبی موجز می نمایاند و حدیث ِ حال روز ِ ما اینجائیان ! داستان عینی و تصویر!؛ آری، تصویری مستند از آغازین سال های دهه هفتاد خورشیدی در "خانه" پس از دهه پر ماجرای شصت! شاید هم نسلان ِ فریبایش ،جهانی دیگر بیابند در این سلسله ی واژگان ِ بالا بلند.این کلمه داستان ِ صد و یازده تایی . مینی مال. فتو رمان .... :
«سال گذشته - من - واقعه – اثر – علامت سؤال – زمان – سفیدی مو – تاری چشم – پارسال – دو نقطه – دروغ - تزویر – ترس – قدرت – دخالت – آرمان های والا – بالا – پوچ – سقوط – زوال – دیوار- دروغ – سنگ – حد – حدود – محدودیت – در جا زدن پشت دیوارهای تدافعی بسته – تاریک – سیاه – پوشیده با
اَ کلیل – زرق و برق بیا تا بنز بیست میلیونی – استفراغ – نقطه
خون – خیابان – سرب – بیابان – فراموشی – ابر سفیدی که به آرامی روی کوه می لغزد – آویشن – باد در موها – علف در باد – باد در برگ بید و گردو – سکون سکوت صخره – برق نور در نوک قندیل یخ – بدن کوچک پسرم در زیر آبشار – او که جدائیمان را به ادامه تلاشم بخشید – اما دیوار رانمی توان بخشید –
نقطه .
داستان – دو نقطه – عکاس – ثبت حقیقت – دخالت – مکافات – فراوان – توضیح – توجیه – آری – نه – زور ضابطه نه – آتش رابطه نه – سرب – دیوار – دخالت .
مسأله – دونقطه – جواز – اجازه – صلاحیت – درخواست – بررسی – بازبینی – بازجوئی – دخالت ضوابط – مقررات – دخالت – راهرو – میز – مقام – دخالت – حفظ قدرت – منافع – محافظه – محدودیت –
تنگ نظری – خط قرمز – مهر باطل – دیوار – دخالت – دیوار – آنکه از دیوار بالا رفت بعد در چهار دیواری با سقف اسیر شد – دیوار را باید فرو ریخت .
سال گذشته – روز روی روز – نفس شب پشت شب – نفس – آویشن – آه – آویشن – نقطه .
ابراهیم گلستان، دور از یار و دیار، در آغازین روزهای سال یک هزار و سیصد و هشتاد و دو خورشیدی، و در نهمین دهه عمر، پس از روزگارانی ، یکان ،یکان ، پرشماره که از پرواز به خاطر سپردنی ِ "فروغ" گذشت ، به سوگ ِ کاوه اش نشست ؛ در این روزهای دوباره ی ِ کار در "خانه" ، از این دورهای ِ دور و در فاصله قریب به سه نسل پس از او، سلامش می کنم و چشم انتظار ِافروختن نود شمع فروزان در آن
مه گرفته ی حومه ی لندن ؛ آنجا که هی سایه "فروغ" خلأ را می شکند ، سرمای خاکستری ِ غربت را و پیش َترَک می آید ، از میان آن انبوه درختان نزدیک کاشانه اش ، هی می آید و هی می رود ... یادهایی بس سوزان از روزگاران ِ پیش و پس از کودتا !... هی "خشت" و هی "آینه".... و سیگاری که حالا آتش زده است آغشته به آن نثر ِ گلستانی و به یاد ، یاد و یاد! ....
...............................................
پی نوشت : سخنان "کاوه گلستان" بر گرفته از دو مقاله او در "آدینه" تحت عنوان : "شناخت ،ارتباط و واقعیت رنج" شماره 96 ، آبان 73 و "یک سال ،111 کادر" ، شماره 91 و 90 ، نوروز 73