يكشنبه 18 ارديبهشت 1384

صنعتى به نام سرگرمى، كاوه جلالى، ايران

ژان لوك گدار به گفتن جملات نغز شهره است. او مهارت عجيبى در به كار گرفتن گزين گويه ها دارد و همين گزين گويه ها مى توانند به عنوان ضرب المثل در نوشته ها و گفته هاى هر منتقد و علاقه مند به سينما راه باز كنند. اين ديگر تبديل به يك عادت شده كه هر علاقه مند به سينما در ميانه هاى صحبتش با گفتن يك «به قول گدار» نقل قولى عجيب از او متذكر شود و شما خلع سلاح شده، با گفته استاد پير سينما تنها بمانيد. حالا من هم مى خواهم با يك نقل قول از گدار آغاز كنم؛ او در يكى از مصاحبه هايش درباره تاريخ سينما مى گويد: «مرگ سينما از زمانى آغاز شد كه يك تاجر يهودى فيلمهاى چاپلين را براى نمايش در اروپا خريد؛ سينما از همان لحظه مرد و آنچه ما امروزه به عنوان سينما مى شناسيم، هيچ چيز جز مناسبات كثيف اقتصادى نيست.» گفته گدار بيشتر به يك شوخى شبيه است. او در طول دوران كارى اش هميشه متفاوت بودن را دوست داشته، زمانى هم قطعاً بعد از تروفو به خاطر همين متفاوت بودن دوست داشتنى ترين چهره موج نو به حساب مى آمده و زمانى هم باز به خاطر همين متفاوت بودن چهره اسطوره اى اش را دوست نداشتيم (مثلاً وقتى از «سيب» حمايت كرد.) شك كردن در اهداف اقتصادى سينما هم از تمايل به متفاوت بودن بر مى خيزد وگرنه كيست كه نداند سينما هميشه با پول پيوند عميقى داشته است. سينما يعنى بازگشت سريع سرمايه، سينما يعنى ميزان موفقيت مالى و موفقيت هنرى چيزى است كه بعدها رخ مى دهد. جان فورد زمانى گفته بود كه شكست هنرى چندان مهم نيست، اما شكست تجارى يك فاجعه است (جان فورد هم به گفتن گزين گويه مشهور است، اما نسبت به گدار در مرتبه بسيار پايين ترى قرار دارد.) نمونه هاى تاريخى هم همين نظر را تأييد مى كنند: «چهارصد ضربه» براى نخستين بار در جشنواره كن به نمايش درآمد و همه را تحت تأثير قرار داد؛ تروفو مركز توجه بود و به او لقب «ناپلئون جوان فرانسه» داده بودند، اما چنين اتفاقى باعث محبوبيت موج نو نشد. موج نو زمانى به راه افتاد كه فيلمهايى با هزينه هاى اندك ساخته شد و فروش خوبى داشت، تماشاگران فرانسوى براى ديدن آثار موج نو كه طيفهاى تفاوت ژانرى هم داشت، پول پرداخت مى كردند و همين تهيه كنندگان را راضى مى كرد كه روى فيلمهاى اينچنينى سرمايه گذارى كنند. چنين روابطى چه بخواهيم و چه نخواهيم، چه دوست داشته باشيم و چه دوست نداشته باشيم، بر دنياى سينما حاكم است؛ سينما بايد سودآور باشد تا به حياتش ادامه دهد و چنين اتفاقى نمى افتد، مگر با وجود يك جريان مشخص اقتصادى ‎/ هنرى در سينما؛ مگر با اتخاذ رويكردى صنعتى به موجوديت هنرى سينما و در نظر گرفتن فيلم به عنوان محصولى صنعتى كه توليد كننده و مصرف كننده مشخص دارد، يا ما كالاى توليد شده را دوست داريم و حاضريم برايش پول خرج كنيم يا نه و يا در حيطه طرفدارى قرار داريم و يا نه؛ آيا فيلم انتظارات ما را برآورده مى كند يا نه.
وجود چنين رابطه اى همه چيز را به طور تعريف شده و مشخص در مى آورد: اگر پاسخ سؤالات فوق مثبت است، تماشاگر طرفدار فيلم است و موفقيت آن را تضمين مى كند.اساساً فرهنگى به نام فيلم كالت (Cult Movie) و سنت دنباله سازى نيز محصول چنين نگرشى است. فيلمهاى موفق دوباره و دوباره ساخته مى شوند، اصول ثابت مى مانند و با همين ويژگى مقتضيات نسلى را به هيچ مى گيرند. درست مثل كالايى كه كيفيتش مورد تأييد مصرف كنندگانش است.«جنگ ستارگان» ۳۰ ساله شد. نخستين جنگ ستارگان در اوايل دهه ۷۰ تماشاگرانش را مبهوت كرد و در طول اين ۳۰ سال تماشاگران از نسلهاى متفاوت همچنان به تماشاى آن نشستند و هر نسلى خاطره هاى خود را از آن ساخت. جنگ ستارگان مى تواند عالى ترين نمونه هم براى يك Cult تمام عيار و هم دنباله سازى موفق باشد. هنگام اكران آخرين جنگ ستارگان، تماشاگران فيلم از شب پيش در مقابل درهاى سينما صف بستند تا در اولين روز اكران تماشاگر آن باشند؛ اين دقيقاً همان مفهوم «طرفدار بودن» (fan) است. كدام فيلم ديگرى را سراغ داريد كه به چنين مرتبه اى از «هنرى بودن» برسد. جنگ ستارگان يك فيلم فلسفى درباره تقابل شر و نيكى است. فيلمى كه اسطوره هاى جاويدان دنياى معاصر را خلق مى كند و تعبير شر را تبيين مى كند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

لوكاس در مصاحبه اى گفته بود من براى كودكان فيلم نمى سازم، كودك درون همه آدمها مخاطبان اصلى من هستند. جمله اى كه در سال ۲۰۰۵ كمى قديمى به نظر مى رسد، اما حقيقت آشكار لزوم قصه گويى در سينما را دوباره عيان مى كند.اما براى كسانى كه تمام زندگى شان را با وسوسه سينما گذرانده و تصاوير روى پرده (و البته تصاوير ظاهر شده بر صفحه كوچك تلويزيون) حقيقت تمام عيار زندگى اش بوده، چنين تعابيرى چندان معنى ندارد. او شيفته همه سينماست و حتى اگر اثرى او را نشانه نگيرد هم او خود را مخاطب هميشگى آن اثر مى داند. او بيرون اين نظريه پردازى هاست و مى داند در مقياس وسيع، اثرى در صنعت سينما ندارد. درست مثل تماشاگران گدار.درست است كه اكنون كسى براى ديدن فيلم تازه گدار شب را مقابل سينما نمى گذراند، اما او لحظه اى را به ياد مى آورد كه در فيلم سرباز كوچولو ميشل سوبور به آنا كارينا مى گويد «موهايت را تكان بده» و كارينا درحالى كه سرش را پايين انداخته، سرش را تكان مى دهد و موهايش در اطراف سرش تكان مى خورند. آيا واقعاً بهتر نيست گدار را براى آفريدن چنين لحظه اى به خاطر سپرد تا نقل قولهاى طنزآميزش.

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/22253

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'صنعتى به نام سرگرمى، كاوه جلالى، ايران' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016