چهارشنبه 1 تير 1384

زندگى و ديگر هيچ، ادبيات و آزادى فردى، حسين ياغچى، شرق

[email protected]

«عمل كشورهاى كمونيستى اين نبود كه نيروى نقد و جست وجوى راه حل را در مردم خود بارور سازند يا استعداد تفكر يا بينش خاصى را كه براى كشف حقيقت مفيد مى دانند، تقويت كنند. فاشيست ها آشكارا ارزش هرگونه روش عقلانى سئوال و جواب را نفى و طرد مى كردند. عمل اين حكومت ها در نظر هر يك از متفكران قرن نوزدهم _ كه قائل به روش علمى بودند _ وحشتناك تلقى مى شد. آموزش دادن افراد براى اين كه مطلقاً دلواپس مسائلى كه طرح و بحث آنها ثبات حكومت را در مخاطره مى اندازد نشوند. ساختن و پرداختن چارچوبى قوى از نظامات و اسطوره ها و آداب و انديشه ها كه حكومت را از تكان هاى ناگهانى يا از پوسيدگى تدريجى مصون دارد، راهى است كه به ظهور ايدئولوژى هاى مربوط به حكومت تماميت خواه مى انجامد و اين است جوهر طنزهاى جورج اورول و آلدوس هاكسلى كه موى بر تن آدمى راست مى كند.»
آيزايا برلين، چهار مقاله درباره آزادى،
ترجمه: محمدعلى موحد صفحات ۱۱۰ و ۱۱۱
«آيزايا برلين» در نقل قولى كه از او آورديم بر وجود دو ديدگاه تاكيد مى كند. نخست، ديدگاهى است كه قدرت را در اختيار دارد و تلاش مى كند تا از آن چيزى جلوگيرى كند كه در نهايت به فرديت و تمايز ميان انسان ها مى انجامد. «روش عقلانى و سئوال و جواب» كه حكومت هاى توتاليتر اين همه از نضج گرفتن آن در ميان مردمان جامعه خود مى ترسيدند، در سرچشمه هاى خود وامدار آثار بزرگ ادبى بود كه امروز از آن با عنوان ادبيات كلاسيك نام برده مى شود. در واقع ديدگاه دوم كه مقابل ديدگاه اول خود قرار دارد، اديبان و داستان نويسان بزرگ جوامع را دربرمى گيرد.
در طول تاريخ ادبيات داستانى جهان مى توان فصلى جداگانه را به اين مبارزه فكرى اختصاص داد و البته به گمان خيلى ها اين مبارزه فكرى مهمترين بخش تاريخ ادبيات داستانى را شامل مى شود، به گونه اى كه اگر اين تقابل نبود، خلق و نگارش بسيارى از آثار بزرگ ادبى منتفى مى شد. با اين حال مى توان چنين كاركردى را در ساير حوزه هاى فرهنگ هم جست وجو كرد. به طور مثال نمى توان پيرامون مسئله آزادى فردى از نقش ديدگاه هاى فيلسوفانى همچون «نيچه » غافل ماند. فيلسوفى كه نوعى حس خفگى بر او مستولى بود و در كلام تند و آتشين اش بر زندگى گله اى و انسان گله اى لعنت مى فرستاد و در مقابل آن «ابرمرد» را جست وجو مى كرد. راديكال ترين انديشه هايش پيرامون اين موضوع اين گونه بوده است: «بازداشتن خويش از آسيب رساندن به يكديگر و زور گفتن به يكديگر و بهره كشيدن از يكديگر و خواست خويش را با خواست ديگرى همساز كردن _ اگر كه شرايط آن فراهم باشد (يعنى، اگر قدرت و سنجه هاى ارزشى دو تن به راستى يكسان باشد و جان در يك قالب باشند)، به يك معناى خام به صورت رفتار خوب ميان افراد درمى آيد. اما همين كه بخواهيم اين اصل را فراتر بريم و اگر بشود، آن را همچون اصل بنيادى جامعه بينگاريم، يك باره ثابت خواهد كرد كه ماهيت آن عبارت است از خواست نفى زندگى، يعنى اصل پاشيدگى و سرنگونى.» (فراسوى نيك و بد، ترجمه داريوش آشورى، صفحه ۲۵۵) از سوى ديگر آثار بسيارى از متفكران و فيلسوفان انگليسى هم (كه البته نيچه منتقدشان بود) بر پايه همين دغدغه آزادى فردى شكل گرفت. مقالات و ديدگاه هاى ماندگار «جان استوارت ميل» توسط فيلسوفانى همچون «آيزايا برلين» تداوم يافت و از جهاتى به مهمترين دغدغه فكرى در سال هاى ميانى قرن بيستم بدل شد. با اين حال مى توان ردپاى شكل گيرى جوامعى كه در طول تاريخ بيشترين تحديد را براى آزادى فردى پديد آورده اند در آثار فيلسوفان بزرگ قرن نوزدهم همچون هگل و ماركس جست وجو كرد. تاريخ باورى اينان و هدفى كه در اين سير تاريخى براى جوامع مشخص مى كردند در نهايت به قلع و قمع خصوصيات و ويژگى هاى فردى انجاميد. خصوصياتى كه شايد با سير تاريخى مفروض جامعه، هماهنگ نبود و همچون وصله ناجورى جلوه گر مى شد و به نظر مى رسيد كه براى هماهنگ كردن آن چاره اى جز برخوردهاى قهرآميز نيست. نمونه هاى فراوان آن را در نيمه اول قرن بيستم در كشورهاى اروپايى ديده ايم كه اين شيوه در نهايت به آسيا هم تسرى يافت. در اين ميان اما ادبيات و داستان يكسره از چنين ديدگاهى به دور بودند و شايد تنها دليل آن ناشى از خصوصيت بنيادين داستان و داستان گويى باشد. در داستان مجبور هستيد كه طيف متنوعى از شخصيت ها را در ذهن خوانندگان زنده كنيد و هرچه جزئيات و ويژگى هاى آنها را ملموس تر سازيد، هنر داستان پردازى تان، بارورتر جلوه خواهد كرد. بنابراين ورود به حيطه ادبيات، ما را از هرگونه كلى نگرى و يكسان انگاشتن انسان ها، دور مى كند و اين، بازگشت به همان ديدگاه ناباكوف است كه مى گويد: «ادبيات، جمعيت جهان را افزايش داد.» (نقل به مضمون) به يقين در اين نقل قول، جمعيت عددى انسان ها مدنظر نيست، بلكه منظور، ويژگى هاى فردى و متمايز هر يك از انسان ها در جامعه است كه جمعيت آنها را افزايش مى دهد. چه بسيار زندگى هايى كه با خواندن آثار بزرگ ادبى، تحول شگرف يافتند و مسيرى يكسره متفاوت از گذشته، در پيش گرفتند كه گاه قالب هاى تعيين شده اجتماعى را مورد تهديد قرار مى داد. نقش ادبيات در جوامعى كه از آنها با عنوان جوامع توتاليتر ياد مى شود، نقشى بوده كه مردمان داراى خصوصيت «خلاف آمد عادت» آن را بنيان نهاده اند و از اين طريق جمعيت جامعه را افزايش داده اند. اما به رغم اينكه جوهره ادبيات از چنين خصوصيت بنيادينى برخوردار است، برخى آثار داستانى بوده اند كه يكسره همين تحديد آزادى فردى در يك جامعه را نشانه گرفته اند و بر آن تاخته اند. البته با نگاهى كلى، بسيارى و شايد تمام آثار داستانى از چنين خصوصيتى برخوردار بوده اند و نبايد گفتار برخى اديبان را فراموش كرد كه مى گويند ميل به خلق داستان (يا هر اثر هنرى ديگر) از ميل به تمايز ناشى مى شود. اما مى توان در نگاهى تاريخى سير مبارزه با تحديد آزادى فردى در آثار داستانى بزرگ را پى گرفت و ناگفته پيدا است كه از اين رهگذر، نقش پررنگ ادبيات در شكل گيرى تمدنى كه امروز با آن مواجهيم مشخص مى شود.
•لئون تولستوى و جنگ و صلح
ويژگى اصلى كار تولستوى را ساخت و پرداخت شخصيت هايى مى دانند كه در خصوصيات فردى، بسيار متفاوت و متضاد هم هستند. اين ويژگى به گونه اى است كه يكى از اديبان بزرگ، پيرامون اش گفته كه اگر موجوداتى فضايى از سياره هاى ديگر پا به زمين بگذارند و بخواهند با نوع انسان آشنا شوند، بايد داستان هاى تولستوى را بخوانند. ويژگى ذهنى تولستوى به گونه اى بوده كه مى توانسته، شخصيت هاى متضادى را در ذهن خود مجسم كند و آنها را همچون انسان هايى واقعى كه در زندگى روزمره ما حضور دارند، به تصوير بكشد. با اين حال آن ويژگى در كار تولستوى كه مدنظر ما در اين مقاله است، نبوغ او در شخصيت پردازى نيست. تولستوى در رمان هاى بزرگى همچون «جنگ و صلح» و «آناكارنينا» مبارزه اى فكرى را آغاز كرده كه از آن با عنوان نقد رمانتيسيسم ياد مى شود. در زمانه او جريان غالب فرهنگى به سمت ديدگاه هاى رمانتيكى گرايش داشت كه نقاط اوج آن در كشورهاى فرانسه و آلمان شكل گرفته بود. «جنگ و صلح» و در كنار آن «آناكارنينا» از جمله آثارى به شمار مى روند كه برخلاف جريان روز زمانه، دغدغه هاى ديگرى را در خوانندگان شان پديد آورده اند. بخش مهمى از «جنگ و صلح» به بيان ديدگاه هاى تاريخى تولستوى پيرامون جنگ روسيه با فرانسه در دهه هاى آغازين قرن نوزدهم اختصاص دارد. معمولاً تحليلگران آثار تولستوى به اين بخش از رمان «جنگ و صلح» چندان اهميتى قائل نشده اند و اين بخش ها را در تحليلى كلى ناشى از ديدگاه نويسندگان كلاسيك به مقوله داستان و داستان پردازى دانسته اند. اين در حالى است كه مى توان از اين ديدگاه هاى تاريخى تولستوى، به دليل اصلى نگارش رمانى همچون «جنگ و صلح» پى برد. تولستوى در اين بخش ها به مقابله با آن تفكرى مى رود كه تاريخ باورى را همچون موضوعى فلسفى مورد بررسى قرار مى دهد. ديدگاه عمومى كه پيرامون شخصيتى همچون «ناپلئون بناپارت» وجود دارد براساس همين تاريخ باورى شكل گرفته است. تولستوى اما در كتاب اش ناپلئون را همچون شخصيتى عادى و عوام نشان مى دهد كه برخلاف تصور عمومى قادر به طرح نقشه هاى پيچيده جنگى نيست و حتى در مهمترين جنگى كه با روس ها در پيش دارد، دچار سرماخوردگى مى شود و نمى تواند فرماندهان سپاه اش را پيرامون اين جنگ، توجيه كند. اين ديدگاه تولستوى را مى توان در نوع ساختار داستانى اثر هم پى گرفت. او هر چقدر كه از شخصيت هاى تاريخى مهمى همچون «ناپلئون بناپارت» و «تزار الكساندر» افسون زدايى كرده، در عوض نقش شخصيت هاى تاريخى نه چندان مهمى همچون «كوتوزف» را پررنگ كرده است و از جهاتى اگر قلمفرسايى هاى او پيرامون اين شخصيت نبود، امروز نامى هم از اين فرمانده لشگر روس باقى نمى ماند. تولستوى در «جنگ و صلح» فرديت انسان روس را بارور مى سازد و آنچه كه براى او در درجه اول اهميت قرار دارد، موضوعاتى همچون خاك و وطن روسيه نيست بلكه نقش انسان هايى است كه درگير و دار جنگ خانمان سوز روسيه و فرانسه همچنان اميد به زندگى دارند و چگونگى مناسبات شان و فرجام آنها مهمترين دغدغه خوانندگان اين اثر بزرگ به شمار مى رود. مبارزه فكرى تولستوى اگرچه در فضاى روسيه آن زمان تاثير چندانى به جاى نگذارد و در سال هاى بعد از آن، همزمان با انقلاب اكتبر، به طور كلى مورد غفلت قرار گرفت، اما با اين حال، «جنگ و صلح» در تاريخ ادبيات داستانى جهان در شمار آثارى قرار مى گيرد كه به همان مسئله «افزايش جمعيت جهان» توجه ويژه نشان داده و فرديت انسان و بروز و ظهور آن در يك جامعه را به هنرمندانه ترين شكل ممكن، بيان كرده است.
•ايوان تورگنيف و پدران و پسران
يكى از ماندگارترين شخصيت ها در تاريخ ادبيات داستانى، شخصيتى به نام«بازارف» است كه با او در رمان «پدران و پسران» اثر «تورگنيف» آشنا مى شويم. «بازارف» را به عنوان اولين بلشويك مى شناسند. شخصيتى كه نگاه شبه پوزيتيويستى اش به مسائل، همچون ديدگاهى راديكال و بنيان برانداز در روسيه آن زمان جلوه گر مى شود. او نماد آن كسانى است كه در دهه هاى آغازين قرن بيستم، ديدگاهى اجتماعى را در جامعه بيان كردند كه در آن بيشترين تحديد بر آزادى فردى نمودار شد و عيان ترين و روشن ترين برخورد توده در مقابل فرد، عيان گشت. بازارف نمونه تمام عيار چنين اشخاصى به شمار مى رود.
او گفت وگوى جاودانه اى با يكى از شخصيت هاى رمان به نام «پاول كرسانف» دارد كه جوهره ديدگاه او پيرامون اجتماع را مشخص مى سازد:
«- در حال حاضر مفيدترين كار، نفى كردن است. بنابراين ما نفى مى كنيم. پاول كرسانف مى پرسد: همه چيز را؟
- همه چيز را.
- چى؟ نه تنها هنر و شعر را... بلكه... گفتنش هم وحشتناك است...
- همه چيز را.
- پس شما همه چيز را خراب مى كنيد... آخر انسان بايد يك چيزى هم بسازد؟
- اين كار ما نيست. اول بايد زمين را صاف كرد.»
پيرامون ديدگاه همدلانه و يا غيرهمدلانه تورگنيف با شخصيت «بازارف» سخنان بسيارى بيان شده است. اما هر چقدر هم كه معتقد باشيم ديدگاه «تورگنيف» نسبت به «بازارف» همدلانه بوده، با اين حال بايد اذعان كرد كه «تورگنيف» از نقد تندوتيز پيرامون رفتار جوانان روسى آن زمان كه نمونه بارزشان «بازارف» بوده، هيچ ابايى نداشته و فرجام تراژيك چنين ديدگاهى را عيان ساخته است. تفكر علمى بازارف كه در ذات خود مى خواهد انسان ها را يك شكل و يك رنگ كند در نهايت به تناقضى دچار مى شود كه كارش را به دوئل مى كشاند. تورگنيف اين شخصيت را در پايان داستان خود از بين مى برد. اما چنددهه بعد، جوانانى در سرزمين روسيه سر برآوردند كه آرمان بازارف را پيگيرى مى كردند و البته تحليلگران بيرونى را بيش از همه به ياد ديدگاه هاى هشدارگونه تورگنيف پيرامون اين نسل مى انداختند.
•جوزف كنراد و از چشم غربى
«از چشم غربى» داستان غريبى است. جوزف كنراد در اين داستان، جوانى را به ما معرفى مى كند كه فكر و ذكرى جز درس خواندن و موفقيت در دانشگاه ندارد و اين دغدغه در او چنان است كه از فكر كردن به مسائلى نظير سياست و انقلاب بازش مى دارد. دست تقدير يك روز جوانى انقلابى را كه مرتكب ترور شده به خانه او مى آورد و او را مجبور مى كند كه براى نجات اين جوان از دست نيروهاى امنيتى اقدامى كند. او در نهايت استيصال تصميم مى گيرد كه جوان را لو دهد. اما اين كار او باعث مى شود كه به تدريج به عنوان جاسوس حكومت تزار در خارج از كشور فعاليت كند و زندگى اش از آن هدفى كه خود در سر داشته، تهى شود.
كنراد در اثر جاودانه خود، فشار يك جامعه پس افتاده را بر فردى نشان مى دهد كه شخصى ترين دغدغه ها و هدف ها را در زندگى خود جست وجو مى كند و در جامعه اى انقلابى و آرمان گرا، ضدآرمان مى انديشد. در چنين جامعه اى، اين فرد نمى تواند آنچنان كه مى خواهد زندگى كند و جامعه او را به سمتى مى برد كه مطابق آرمان جمعى است. به همين خاطر زندگى از اين فرد دريغ مى شود و او در تلاطم هاى اجتماعى چاره اى جز تسليم و هم رنگى با جماعت ندارد.
كنراد در اين رمان در مقام يك پيشگو ظاهر مى شود و مى تواند ويژگى بسيارى از حوادث تلخ و تاسف آور جوامع بشرى در قرن بيستم را معلوم كند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

•ئى. ام. فورستر و گذرى به هند
نوع مواجهه انگليسى ها با سرزمين هند موضوع بسيارى از رمان هاى مهم انگليسى بوده است. با اين حال مى توان انسانى ترين نگاه به اين مقوله را در رمان «گذرى به هند» نوشته «ئى. ام. فورستر» يافت. فورستر در رمان خود هندى ها را از آن توده بى شكلى كه در نگاه انگليسى ها داشتند بيرون مى آورد و آنها را همچون انسان هايى با ويژگى هاى خاص خود جلوه گر مى كند. او از اين رهگذر انتقاد هاى تند و تيزى را متوجه جامعه انگليسى زبان هند مى كند و آينه اى جلوى ديدگان شان مى گيرد كه براى آنها كه منادى آزادى فردى هستند بسيار سخت و دردناك است. فورستر در جريان محاكمه عزيز هندى فرديت دو گروه متخاصم را عيان مى سازد. در ابتداى رمان انگليسى ها در يك سو و هندى ها در سوى ديگر قرار دارند. به تدريج روند حوادث داستان اين آ رايش را به گونه اى مى كند كه مرز هاى ميان آنها درهم مى شكند و ديگر ما با دو گروه سروكار نداريم، بلكه با انسان هايى مواجهيم كه ارزش هاى مورد نظر گروه خود را زيرپا گذاشته اند و هر يك راهى را در پيش گرفته اند كه نشان دهنده رشد فرديت در آنها است. فورستر هم در رمان خود در مقام يك پيشگو ظاهر مى شود و فرجام جامعه توده وار هند را حضور افراد بسيارى مى داند كه همچون «عزيز» مستقل از ارزش هاى جمع و قبيله حركت مى كنند و اتفاقاً بزرگ ترين خطر براى استعمار انگلستان به شمار مى روند.
•جورج اورول و ۱۹۸۴
در نهايت به كابوسى مى رسيم كه جورج اورول در رمان ۱۹۸۴ از انهدام فرد و فرديت در جامعه اى با قدرت قاهر به تصوير مى كشد. «وينستون اسميت» را در آغاز رمان در جايى مى بينيم كه كوچك ترين حركات اش به وسيله يك تله اسكرين ضبط مى شود. او اسير پليس انديشه و ناظر كبير است و با انزجارى كه از اين اسارت دارد تلاش مى كند تا در ذهن خود دنيايى دگرگونه را تصوير كند. دنيايى كه اگر پليس انديشه از ويژگى هاى آن اطلاع يابد، وينستون را نابود خواهد كرد. اورول در شاهكار خود از اين ايده رمانتيك كه آگاهى در هر صورت منفذى براى بيان و ابراز وجود خود مى يابد، پرهيز كرده است. اگرچه از عناصر آن براى جذاب كردن ساختار داستانى اثر سود جسته است. روند نيمه اول داستان به گونه اى است كه در نهايت خواننده را به اين نتيجه مى رساند كه با داستانى با فرجام خوش مواجه است. به نظر مى رسد در نهايت وينستون از اين دنياى مرموز و خفقان آور خلاص مى شود و پيروزى آزاد انديشى را به اثبات مى رساند. اما حوادث نيمه دوم داستان اين روند را يكسره معكوس مى كند. وينستون تسليم قدرت قاهر دنياى اطراف خود مى شود و ديگر نه از روى ترس بلكه با تمام وجود به ناظر كبير عشق مى ورزد. كابوس جورج اورول از تهديدى ريشه مى گيرد كه در سال هاى قرن بيستم بر آزادى فردى وارد آمد. تك تك آثارى كه بررسى كرديم هر كدام هراس از چنين تهديدى را در خود مستتر دارند. چه بسيار آثارى كه در اين نوشتار اشاره اى به آنها صورت نگرفت و البته آنها هم به نوعى درصدد القاى اين مفهوم بوده اند. با اين حال بررسى اجمالى همين چند اثر نشان مى دهد كه ادبيات و در مقياسى وسيع تر فرهنگ چه مبارزه تاريخى و دامنه دارى را با جرياناتى انجام داده كه جامعه را در ايده آل ترين صورت به حالتى توده وار در نظر آورده اند و از اين جهت خصمى آشكار با آزادى فردى و تصورات و باور هاى شخصى هر يك از افراد اجتماع داشته اند.

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/25028

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'زندگى و ديگر هيچ، ادبيات و آزادى فردى، حسين ياغچى، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016