از گوشه افق سیاهی قیر مذاب میراند و می راند تا انتهای روح قد میکشد تباهی و تکرار ...
ما دست بسته، خسته ، آوار می شویم
در قاب های مرده هر روز
پروانه امید
مچاله
بر یاسِ سپید ، در دستهای عاشق ویران
ماهِ مویه گر
اسب ِ سپید گمشده ایل
یال سوخته بر میآید از رؤیاهایی کبود
در نیمروز ساکت پاییز
بوشهر خواب میبیند
ققنوس پیرِ خود را پرپر
بر تشت خاکستر
آتش گرفته حنجره ماه
تعبیر خواب ِ مرده امروز است
این مور مور
بیداری است یا خواب؟
در دور دست دریا صدای شروه خوانی جاشوهاست
هلهله فانوس های دریایی
سیلی ِ امواج بر موجکوب ساحل تنها
و بانگ ِ رود رود، در کوچههای شرجی
ماهیان جنوب !
بندر وحشیِ رازها و نفت
نخل های تنگستان ، گناوه ، دیلم
خرما !
دشتستان
جاشوها !
شماها برادری داشته اید که گونه هاش به رنگ خورشیدِ بِرِشته بود
و دست هاش ، اقیانوسِ آرام
و چشم هاش ، اقیانوس کبیر
او رفته است ...