پنجشنبه 22 دي 1384

خواب های آشفته و حقوق بشر، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
حقوق بشر به علم و دانش و هنر و فرهنگ و تمدن، که جان پويای آدمی ست، نيز توجه دارد و بر اهميت همه ی اين ها تاکيد می کند. در واقع هدف از نوشتن مطلب حاضر نگاه به همين بخش از حقوق بشر است، بخشی که به خاطرش در قرن گذشته، ده ها سازمان و موسسه تشکيل شده تا برای نگاهداری از چيزهايی که اهميت شان در مفهوم حقوق بشر شناخته شده است تلاش کنند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

زمانه ای بود که هر کشوری برای خودش قانونی (به معنای راه و روشی نوشته يا نانوشته) داشت، اما در واقع اين اراده ی حکام و سلاطين و امپراتورها بود که قانون واقعی به حساب می آمد. حتی در مترقی ترين شان مثل روم، که مجلسی داشت و قوانينی و نوعی دموکراسی، باز سزاری می آمد، و می زد زير همه چيز، و فرياد می کرد: «سزار، روم، روم، سزار.» البته عاشقان آزادی و قانون هم بودند که می رفتند و حساب زورگو را می رسيدند (که شکسپير چه استادانه اين عشق به آزادی را که به دردناکترين مرحله، يعنی کشتن، می رسد بيان کرده است) اما باز اين يک امر داخلی بود و در محدوده لردها و اشراف، و نه تنها ربطی به جهانيان نداشت بلکه حتی ربطی به مردم معمولی آن سرزمين هم نداشت. و آزادی به مدتی محدود و در محدوده همان لردها حضور و ادامه می يافت تا نوبت به امپراتور بعدی برسد.

در سرزمين خودمان هم، البته خيلی قبل از روم، وقتی کوروش بزرگ فرمان آزادی انسان را، در جهاتی متفاوت، اعلام کرد، اين خواستِ يک امپراتور بود و ربطی به مردم معمولی نداشت. امپراتوری که در روز فتح بابل تصميم می گيرد که فرامينی را صادر کند. (اگر چه من معتقدم که ممکن نيست مفهوم آزادی در ذهن رهبر سياسی سرزمين ما بوده باشد اما در ذهن مردمان ما، حداقل گروهی خاص از آن ها، نبوده باشد.) اما به هر حال، اين فرمان فقط می توانسته از زبان اين رهبر، به عنوان يک امپراتور و قدرت مطلق، درآيد تا اهميت داشته باشد. اگر همه ی مردمان می خواستند و او نمی خواست چنين کاری ممکن نمی شد. چون قانون در اختيار او، و يا حداکثر در اختيار خواص آن زمان بود. با اين حال فرامين کوروش هم مثل هر امپراتور و سلطان و حاکمی باز ربطی به سرزمين های بيرون از قلمرو او نداشت. او می توانست و مجاز بود (با باورهای آن زمان) که به جای آزادی دادن بزند و بکشد و ببندد و غارت کند و بسوزاند. مثل اسکندر، مثل اعراب، مثل مغول ها. و اگر چنين نکرد، باز به دليل خواست شخصی خودش بود و امری داخلی و ربطی به کسی نداشت. همانگونه که آزادی های اعلام شده از جانب او هم تنها در سرزمين تحت قرمان او ممکن بود جاری شود. يعنی حتی اگر او می خواست که همه ی جهان صاحب آزادی و صلح باشد دستش به جايي نمی رسيد. اين مفهوم مفهومی جهانی نبود و نمی توانست در جهان هم کار کند.

به هر حال زمانه ی «چهارديواری اختياری» بود و بود و بود تا وقتی که بشر ـ پس از قرن ها درد کشيدن، جنگيدن، جان باختن ـ در اقتدار بی مرز ديکتاتوری ها، از ديکتاتوری های فردی گرفته تا ديکتاتوری های مذهبی و قومی و نژادی و غيره و غيره، ناگهان به مدينه فاضله ای رسيد که رسيدن به آن بعيد نبود؛ به بهشتی رسيد که ديدارش ممکن بود؛ به جايگاهی رسيد که قرن های قرن تنها در ذهن فلاسفه و هنرمندان و اهل انديشه و خرد قابل تصوير و تصور بود ـ جايگاهی با نام «حقوق بشر» که در آن «حيثيت ذاتی کليه اعضای بشری و حقوق يکسان و انتقال ناپذير آنان» به رسميت شناخته شده و پذيرفته شده بود که اين حقوق «اساس آزادی، عدالت و صلح در جهان است». يعنی، سه دروازه روشن و نجات دهنده به سوی خوشبختی بشری گشوده شد تا هر فردی از افراد بشر، در سراسر کره زمين، بتواند به اختيار خود قدم به سرزمين نو بگذارد.

بدين سان، ديگر سزار و کوروش و ناپلئون و آبراهام لينکلن (با همه ی بدی ها و خوبی هاشان) نبودند که می توانستند برای انسان تصميم بگيرند بلکه من و شما هم شديم تصميم گيرنده و دولت ها هم قبول کردند که چهارديواری سرزمين های من و شمای آمريکايي و اروپايي و آسيايي و افريقايي از محدوده سرزمين های ما به کل کره زمين گسترش پيدا کرده است. اينگونه بود که رشته مرواريدی ساخته شد که هر دانه اش اگرچه در اهميت و ارزش و مهمتر از همه استقلال يکتاست اما جدا شدنش از ديگر دانه ها جهان را پريشان می کند. ما ديگر نمی توانيم هر کاری که دلمان می خواهد بکنيم بدون آن که به قول سعدی مان قرار از ديگری نگيريم.

اما ممکن است که شما از آن دسته ای باشيد که اين حرف ها را ايده آليستی ببنيد. و يا بلافاصله بگوييد: «چطور نمی توانند قرار از ديگران بگيرند؟ پس اين سرزمين هايي که عده ای دارند حکومت می کنند و تصميم می گيرند و بقيه ی آن اعضای بشری فقط تماشاگرند، رنج می برند، خفه می شوند، و زندانی می شوند، چيست؟» و من بلافاصله می گويم: مهم اين است که اين کارها زمانی قانونی بود (در محدوده چهارديواری کشورها) و اکنون قانونی نيست. بر اساس قانون حقوق بشر جهانی. و برای همين هم هست که من، به عنوان يک عضو کوچک اين چهارديواری زمين، از هر ملت و نژادی که باشم و در هر گوشه ای از آن که باشم می توانم بر اساس نصح صريح حقوق بشر ـ که می گويد: «هركس حق دارد بكوشد تا در سطح اجتماعي و جهاني چنان سامان و نظمي حكمفرما شود كه حقوق و آزادي هايي كه در اين اعلاميه اعلام شده است در آن سطح به نتيجه كامل برسد» ـ راه بيفتم در خيابان ها و پلاکارت دست بگيرم و فرياد بزنم که در فلان کشور دارند مردم را شکنجه می کنند، يا در فلان کشور جنگ زده سربازان دارند قانون شکنی می کنند، يا در فلان کشور در مورد يهودی يا مسلمان، يا بهايي ها تبعيض قايل می شوند و يا در فلان کشور زنی را سنگسار می کنند و مردی را گردن می زنند؛ و از شکستن ميثاق حقوق بشر سخن بگويم.

و اين فرياد من است که می گويد نه آقا، و نه خانم ديکتاتور! چهارديواریِ سرزمين من يا شما ديگر اختياری نيست. حالا ممکن است که صدای من به طور موقت و در آن سرزمين به جايي نرسد اما اين حق انسانی من، يا حقوق بشری من است که کسی نمی تواند جلوی آن را بگيرد. و همين است که خواب هر ديکتاتور يا هر زير پا گذارنده حقوق بشر را آشفته می سازد.

اما اين تازه اول کار است. و من، به عنوان يک عضو جامعه ی گسترده بشری، می توانم از همه ی سازمان هايي که بر اساس حقوق بشر شناخته شده در جامعه ی بين المللی بوجود آمده، بخواهم که به حرف من توجه کنند و اگر حقی از انسانی در روی کره خاک ضايع شده به آن رسيدگی کنند.

و البته باز هم ممکن است که اين سازمان ها نيز به داد من عضو ساده کوچک جامعه جهانی نرسد اما، به هر دليلی که اين کار را نکرده باشند، يک موضوع روشن است: من خواب آن ها را هم پريشان کرده ام و همين خواب های پريشان و کابوس های ناشی از اراده و خواست های برحق بشری بوده اند که ما توانسته ايم به مدد آنها از زمان برده داری به زمان تثبيت حقوق بشر برسيم.

و اما اين حقوق بشر، از آنجايي که انسان را مرکز همه ی کائنات می داند، همه چيز جهان را هم برای آرامش و آسايش و شادمانی و خوشبختی او می خواهد، به سلامت جسم و جا و مکان و تغذيه او نيز اهميت می دهد. سازمان های حفظ محيط زيست درست می شود که زمين و دريا و هوا را از آلودگی نجات دهند تا انسان سالم بماند و همين انسان سالم است که به فکر آسايش ديگر جاندارن نيز می افتد و نگران سلامت موش ها و ماهی ها و پرنده ها هم می شود.

در عين حال حقوق بشر به علم و دانش و هنر و فرهنگ و تمدن، که جان پويای آدمی ست، نيز توجه دارد و بر اهميت همه ی اين ها تاکيد می کند. در واقع هدف از نوشتن مطلب حاضر نگاه به همين بخش از حقوق بشر است، بخشی که به خاطرش در قرن گذشته، ده ها سازمان و موسسه تشکيل شده تا برای نگاهداری از چيزهايي که اهميت شان در مفهوم حقوق بشر شناخته شده است تلاش کنند.
يکی از اين سازمان ها، سازمان جهانی يونسکو است که وظيفه ی بخش هايي از آن مثل «ايکوموس» نگاهداری از ميراث ها، گنجينه ها، و منابع طبيعی و فرهنگی بشريت است. که اعضای آن در گردهم آيي هزار و نهصد و هفتاد و دو استکهلم زير متنی را امضا کرده اند که کنوانسيون نگاهداری و نگاهبانی از ميراث فرهنگی و طبيعی کل کره زمين نام گرفته است. اعضايي که اکنون تعدادشان به صد و هفتاد و هشت کشور رسيده است.

در خود سند زير عنوان «نگاهبانی و نگاهداری از آثار فرهنگی و طبيعی ملی و جهانی» آمده است که «هر کشور امضا کننده اين کنوانسيون می داند که وظيفه ی نگاهبانی و نگاهداری، ميراث فرهنگی و طبيعی که در حوزه آن کشور قرار دارد و ارائه و انتقال آن به نسل های آينده برعهده ی آن دولت است. و اين دولت برای رسيدن به اين مقصود همه ی امکاناتش را به کار می برد و هر کجا که لازم باشد کمک ها و همکاری های بين المللی را به خصوص در زمينه های مالی، هنری، علمی و فنی خواهد گرفت.»

يعنی در اين جا هم ديگر چهار ديواری اختياری نيست. يعنی که يک دولت يا حکومت، حتی اگر همه ی مردمانش نيز قبول کنند، نمی تواند تصميم بگيرد که مثلا چاه های نفت شان را آتش بزند و بگويد: «مال خودمان است و می خواهيم دود شود و برود هوا.» يا چغار زنبيل توی سرزمين خودمان است و می خواهيم که وسط اش چاه نفت بزنيم؛ يا می خواهيم دريای خزر را خشک کنيم و رويش آپارتمان بسازيم و عشق کنيم و يا... پاسارگاد مال خودمان است و دلمان می خواهد رويش سد بزنيم و در آب غرقش کنيم و کنار درياچه اش سماور روشن کنيم و قليون بکشيم. نه. اين آثار، همه و همه ، با حفظ مالکيت ملی اش، متعلق به جهان و جهانيان است.

ضمنا اين را هم حتما شنيده ايد که می گويند: «اگر سد سيوند آبگيری شود چون فقط 4 کيلومترش متعلق به ميراث جهانی است، ربطی به يونسکو ندارد.» گويندگان اين سخنان بايد آگاه باشند که علاوه بر دولت ايران، وزارت نيرو، سازمان ميراث فرهنگی، و همه ی کسانی که تصميم گيرنده يا موثرند، سازمان يونسکو، سازمان ملل و سازمان حقوق بشر، هم در جای خود در قبال تکه تکه از آنچه هايی که زير آب خواهد رفت مسئول هستند. چه به مسئوليت شان عمل کنند و چه نکنند.

و ما، تک تک کسانی که عضو «کميته بين المللی نجات آثار دشت پاسارگاد» هستيم، و تک تک کسانی که خواست مان نگاهداری پاسارگاد، با هر آنچه هايی است که در آنجا وجود دارد ـ از دهکده های هخامنشی گرفته تا راه های شاهی، تا کارخانه های ذوب فلز و شراب سازی، تا باغ های آن دوره، تا خانه ها و گورستان های آن جا ـ به اين مسئوليت سراسری ملی و جهانی کاملا واقف هستيم و از حقوق انسانی و فرهنگی خود نخواهيم گذشت. حتی اگر با تلاش های خودمان تنها خواب کسانی را آشفته کنيم که ممکن است اين نکته ساده را فراموش کرده باشند که حفظ آثار و گنجينه های فرهنگی در هر کجايي که باشد يک وظيفه حقوق بشری است.

يازدهم ژانويه 2006

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/28326

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'خواب های آشفته و حقوق بشر، شکوه ميرزادگی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016