بازيگران فرانسوى از «ژان گابن» و «لينو ونتورا» تا «آلن دلون» و «ژرار دپارديو» از «ژان مورو» و «ماريا اشنايدر» تا «كاترين دونوو» و «ايزابل آجانى» هميشه تصوير روشنفكرانه اى از هنر بازيگرى خلق كرده اند. همراهى با كارگردانان نخبه گرايى كه هميشه مى خواستند از جاده هاى فرعى در سينما به مقصد برسند چنين تقديرى برايشان رقم زد. آنها هميشه يك تصوير داشتند؛ تنها، خسته، گوشه گير. تلخى قهوه كافه هاى پاريس با متن نظريه هاى سارتر درهم مى آميخت تا راه ديگرى به افق باز شود. جايى كه سينماى فرانسه داشت خواب موج نويى ديگر مى ديد. اما نه از جشنواره كن كارى ساخته بود نه از سينماگران مهاجر كه از شرق اروپا خواسته بودند روياهاى نيمه تمام ماركسيسم را در پاريس تعبير كنند. ژوليت بينوش ۴۱ ساله فرزند چنين دورانى است.
تصوير او در فرودگاه مهرآباد و يا در خانه ميزبانش عباس كيارستمى هرچه هست هيچ قرابتى با تصوير همبازى هايش در آمريكا ندارد. سادگى از حد گذشته و بى رنگى خيره كننده اى ما را به سمت او مى خواند. باور كردن اين نكته ساده كه او ژوليت بينوش است به سخت ترين گمانه ها تبديل مى شود. اما خودش است. روز پنجشنبه در خانه عباس كيارستمى را بازيگر كريشتف كيشلوفسكى به رويمان باز مى كند و به روش فيلم هاى على حاتمى به ما سلام مى كند. او مى گويد سلام و ما مى گوييم مرسى. زبان و مرز هميشه با هم نزديكى هايى داشته اند.
بينوش بازيگرى است روشنفكر. ديدگاه هاى او در اين گفت وگو ثابت مى كند كه او همچنان به سرورى فرهنگ بر سياست ايمان دارد . او مانند اسلافش اگرچه نه به آن تندى و نه با آن تيزى حرف هايى مى زند كه اصولاً چپ ها در جهان براى چنين سخنانى كف مى زنند.
در حالى كه در فرانسه قانون كار زمين و زمان را به هم دوخته است بينوش دلواپس تصوير مردم فرانسه به عنوان استعمارگران كهن است و وقتى خيالش راحت مى شود كه حساب فرانسه از انگلستان و آمريكا براى مردم ايران جدا است و خاطره دايى جان ناپلئون را مى شنود حالا مى خواهد از ما سئوال كند و ما هميشه آماده جوابيم. آنقدر به مدير و همكار و دوست بابت هر كارى بايد جواب پس بدهيم كه در آن استاد شده ايم. چاپ زودهنگام همين گفت وگو هم پاسخى است به ابهامى كه دوستان عزيز همكار يك هفته است تلاش مى كنند آن را به چيز ديگرى تبديل كنند. در اين گفت وگو به روشنى مى توانيد پاسخ بسيارى از سئوال هايى كه در طول اين چند روز به قافيه اتهام برايمان رديف شده بخوانيد. استاد كيارستمى هم مانند هميشه هرطور كه دوست دارند فيلم شان را مى سازند. خبر همان بود و گفت وگو روبه روى شماست. با سپاس از سهيلا قاسمى كه در پياده كردن متن كامل گفت وگو از فرانسه به فارسى ما را يارى كردند.
•••
•دو هفته است كه از آغاز سال ايرانى مى گذرد. در دومين روز كارى در سال جديد خبر ورود شما به تهران مانند يك بمب در محافل سينمايى و روشنفكرى ايران صدا كرده. بدون شك اولين سئوالى كه در اين لحظه بايد بپرسم، پاسخ به اين كنجكاوى عمومى است كه چه روندى طى شده و چه اتفاقاتى افتاده كه اكنون ژوليت بينوش در تهران است؟
دو دليل مهم براى حضور من در ايران وجود دارد. اول خود كشور ايران است كه از نظر فرانسوى ها و كلاً كشورهاى غربى، يك كشور بسيار رمزآميز است كه كمى از جهان خارج مى ترسد. اين مسئله باعث شده تا بسيارى به سوى كشور شما براى كشف اين رمز و راز كشيده شوند. چرا كه اسرار خاص خود را دارد و از جهتى پايگاه تاريخى تمدن بشرى است. در ايران مى توان همزمان هم اسرار باستانى را مشاهده كرد و هم اسرار مدرن امروزى كه مورد مناقشه بسيارى از كشورهاى مهم جهان است. اين همان چيزى است كه نه در من بلكه در اكثر مردم جهان براى ديدن ايران كشش ايجاد مى كند. اما دليل دوم كه دليل مهم تر و اصلى تر من براى آمدن به ايران است شناخت عباس (كيارستمى) است. من چندين بار در جاهاى مختلف و به ويژه پاريس با او ملاقات كردم و دوستى عميقى بين ما شكل گرفت. من با او از احتمال سفرم به ايران گفتم. در واقع بيشتر به اين خاطر كه همديگر را بهتر بشناسيم و اين اتفاق در كشورى كه او زندگى مى كرد مى توانست بهتر صورت بگيرد. او به من گفت كه در فكر ساخت يك فيلم كوتاه مشترك است. اما من فكر مى كنم ساخت اين فيلم از يك ارتباط خلق مى شود. از يك آرزوى متقابل يا حتى يك مخالفت.
من معتقدم كه يك كار مشترك نمى تواند سفارشى باشد، بلكه تصميمى است كه تقريباً فراتر از خود ماست. چهار ماه پيش ما درباره اين مسئله با هم حرف زديم و بعد من تنها كارى كه فكر كردم بايد انجام دهم سفر به ايران بود. وقتى به عباس (كيارستمى) گفتم كه مى خواهم به ايران بيايم او باور نمى كرد. حتى در لحظه آخر. اما من به اين سفر ايمان داشتم، بنابراين تصميم نهايى را به تنهايى گرفتم و حالا خوشحالم كه در اينجا هستم.
•يعنى به قصد بازى در فيلمى از عباس كيارستمى نيامده ايد، بلكه در اينجا هستيد تا اگر به تفاهمى رسيديد، يك كار مشترك انجام دهيد.
تقريباً بله. من بايد قبل از شروع كار مى آمدم تا اگر به توافق نرسيديم به نوعى مزاحم او هم نباشم.
•مدت حضورتان در ايران چند روز است؟
فقط يك هفته. هفت روز. اين عدد در همه جاى دنيا مهم است.
•قرار است در اين هفت روز چه كارهايى انجام دهيد؟
طى اين هفت روز ملاقاتى كه صورت مى گيرد صرفاً براى انجام ملاقات نيست بلكه هدف شناخت و تامل روى يكديگر است. فقط بايد اين هفت روز را سپرى كرد و فقط شريك بودن در اين زمان مدنظر است. مى توان با تماشاى يك فيلم در كنار هم (ما با هم فيلم يكى از دوستان او را ديديم) يا چرخ زدن در خيابان ها با ماشين و صحبت در سكوت، اين وقت را گذراند. فكر مى كنم رابطه دوستى در كنار داشتن يك ايده مشترك مى تواند رابطه «هنرمندها» (البته اين كلمه را در گيومه قرار مى دهم) را شكل دهد. ما نيز به زمانى فرازمانى نياز داريم.
•آيا سينماى ايران، مخصوصاً سينماى عباس كيارستمى را مى شناسيد؟
من برخى فيلم هاى عباس و نه همه آنها را ديده ام. البته از او خواسته ام تا هر روز در خانه اش يكى از فيلم هايش را برايم نمايش دهد. ديشب هم فيلمى از بهمن فرمان آرا ديدم. من پيش از ملاقات با كيارستمى دو فيلم از او ديده بودم.
•آشنايى شما با عباس كيارستمى از كجا شروع شد. آيا به واسطه فيلمى از او بود؟
من اولين بار كه او را ملاقات كردم زمانى بود كه از من دعوت كردند تا به خاطر ساخت فيلم «طعم گيلاس» كه برنده نخل طلايى جشنواره كن هم شده بود، به او جايزه فدريكو فلينى (كه توسط يونسكو به برخى از كارگردانان موفق جهان داده مى شود) را اهدا كنم. قبل از اهداى جايزه مرا خيلى ترسانده بودند و بارها از سوى مسئولان به من تذكر داده شد كه هنگام اهداى جوايز هيچ گونه تماسى با كيارستمى نداشته باشم. به هر حال من خيلى خوشحال بودم كه او را مى ديدم و جايزه را به او مى دادم. بالاخره هم هنگام اهداى جايزه نتوانستم خودم را كنترل كنم و به جاى دست دادن، گل هايى كه همراهم بود به طرفش پرت كردم.
•چرا مسئولان يونسكو شما را ترسانده بودند و چه چيزى به شما تذكر داده بودند؟
آنها از مسائلى كه بعد از حركت كاترين دونوو هنگام اهداى جايزه نخل طلا به عباس از روى بى اطلاعى اين بازيگر نسبت به كشور شما رخ داد و براى كيارستمى دردسرساز شده بود گفتند. به هر حال هيچ كس دوست نداشت طعم شيرين جايزه بعد از برگشت كيارستمى به ايران به كام او تلخ شود؛ پس تذكرات لازم را به من دادند و مرا نسبت به مسائل داخل ايران آگاه كردند.
•ايران طى چند سال اخير هميشه در صدر كشورهاى خبرساز جهان بوده است. تحولات اخير سياسى در ايران شكل تازه اى به منطقه داده كه فرانسه را به عنوان يك كشور مهم اروپايى وارد مواجهات سياسى با ايران كرده است. دوست داشتم نظرتان را به عنوان يك هنرمند روشنفكر فرانسوى درباره ايران بدانم و اگر از نظرات ديگر روشنفكران فرانسوى نيز بااطلاعيد برايمان توضيح دهيد.
فكر مى كنم داشتن يك نظر واقعى بسيار دشوار است. چون ما از وضعيت ديگر كشورها توسط اخبار و رسانه ها مطلع مى شويم و معمولاً رسانه ها به شكل ديگرى كه خودشان دوست دارند اين اخبار را نمايش مى دهند. ما ديدگاهى برخاسته از روابط ديپلماتيك داريم و واقعاً نمى دانيم كه مردم ايران چگونه هستند. فقط در مورد تنش هاى سياسى ايران صحبت مى شود. وقتى مى خواستم به ايران بيايم به من گفتند مراقب باش. مطمئنى مى خواهى به آنجا بروى؟ همه به من گفتند كه خيلى خيلى مواظب باش و من فقط از طريق اى ميل با عباس و يك دوست مشترك اين اطمينان را به دست آوردم. وقتى به ايران آمدم به همراه عباس به قهوه خانه اى سنتى رفتيم كه چندان زنانه نبود و من نگران بودم و فكر مى كردم كه در ايران فقط مردها حق استفاده از اين مكان ها را دارند. اول خيلى معذب بودم، اما وقتى وارد شدم متوجه حضور دو خانم در آنجا شدم. مردى هم كه در آنجا كار مى كرد استقبال بسيار خوبى كرد و حس كردم به راحتى پذيرفته شده ام.
• حالا اگر به فرانسه برگرديد و درباره ايران از شما بپرسند چه مى گوييد؟ آيا در تصحيح نگرش آنها نسبت به ايران صحبت مى كنيد؟
هنوز زمان زيادى از حضورم در ايران نمى گذرد اما به هر حال شناخت هر كشورى با لذت جسمى همراه است. ديدن انسان ها، نگاه ها و تصورات ما از ديدن آنها بسيار لذت بخش است و مى توان از آن به عنوان يك تجربه فيزيكى نام برد. راه رفتن در خيابان ها، حس كردن چيزها، آب پرتقال نوشيدن در صبح و رد شدن از كنار زنى كه دست فرزندش را گرفته و چشم در چشم شدن با او چيزهايى هستند كه با وجود تفاوت هاى فرهنگى و آموزشى حس نزديكى خاصى به انسان مى بخشند. چيزى كه فراتر از زبان و فاصله ها است و مفاهيم انسانى و نزديكى آنها را تداعى مى كند.
• آخرين فيلمى كه از شما در ايران به نمايش درآمد فيلمى از مايكل هانكه با عنوان «پنهان» بود. اين فيلم كه با استقبال منتقدان و تماشاگران روبه رو شد، درباره مهاجرت و برخورد فرانسويان با مهاجران بود. با توجه به ناآرامى هاى چندماهه اخير پاريس كه بار ديگر مسئله مهاجرت و حاشيه نشينى مهاجران در فرانسه را مطرح كرده است شما به عنوان بازيگر روشنفكرى كه در پروژه پنهان بازى كرديد نظرتان در اين باره چيست؟ آيا مى توانيد گزارشى از نگرش روشنفكران فرانسه نسبت به اين اتفاق را براى خوانندگان ما ارائه دهيد؟
ژوليت بينوش و دانيل اوتوی در فيلم "پنهان"
من روزنامه نگار نيستم و در حومه ها هم زندگى نمى كنم. اما فكر مى كنم كه مشكلات عميقى وجود دارد و براى من چيزى كه ناراحت كننده است عدم شناخت درست اين وقايع است. من فكر مى كنم يك معذرت خواهى لازم است و به نظر من تا زمانى كه اين معذرت خواهى صورت نگيرد آشتى واقعى و عميقى صورت نخواهد گرفت. براى من اين فيلم بسيار ضرورى بود. پدرم مخالف جنگ الجزاير بود و زندگى اش را به خاطر مخالفت با جنگ الجزاير كه نوعى مخالفت با دولت وقت به شمار مى رفت به خطر انداخت. به هر حال در نسل بعدى، من فكر مى كنم اين نتيجه گيرى شد كه وظيفه ما است عذرخواهى كنيم و بايد پلى به گذشته بسازيم. خيلى ها فكر مى كنند كه گذشته گذشته و نبايد در موردش حرفى بزنيم و بايد ورق را برگردانيم اما من اين طور فكر نمى كنم. ما گناه خود را به گردن نمى گيريم و به نظر من اين مسئله واقعاً ناراحت كننده است. منظورم اصلاً بد يا بدجنس بودن ما نيست بلكه فكر مى كنم ما خود را مسئول نمى دانيم.
• آيا همان طور كه در فيلم «پنهان» ديديم فرانسوى ها هنوز نتوانسته اند مشكلاتشان را با مهاجران حل كنند؟
بخش زيادى از آن به ويژه از طرف مردم حل شده اما فكر مى كنم كه لزوم پذيرش اين مسئوليت از سوى دولت هنوز سر جايش باقى مانده است. به نام ملت و گذشته آنها مسئول اند. به عنوان مثال قانونى تصويب شده بود كه طبق آن استعمارگرى فرانسه در گذشته مفيد شمرده مى شد و اين واقعاً شرم آور بود و با واكنش هاى بسيارى از جمله تظاهرات مردمى و بيانيه ها مواجه شد و در نهايت آنها ناچار شدند قانون را تغيير دهند. براى من رفتن به سمت ديگرى بسيار مهم است. در روابط هم رفتن به سمت طرف مقابل را دوست دارم. رفتن به سمت كشور ديگر را هم دوست دارم. اما بايد هويت دو طرف حفظ شود و فكر مى كنم به طور كلى مشكل انسان ها هم حفظ همين نكته است. در واقع بايد همين تفاوت ها را تحسين كرد و از آن لذت برد.
• روشنفكرها و هنرمندان فرانسوى چقدر در مسائل سياسى كشورشان دخالت مى كنند و در آن نقش دارند؟
خيلى كمتر از گذشته، خيلى. ديگر پيدا كردن محفلى براى روابط و به گونه اى همفكر شدن و همگون شدن امكان پذير نيست و هر كس به طور مجزا براى خودش فكر و كار مى كند. خيلى جالب است كه يك روزنامه نگار خارجى مثل شما مى آيد و در مورد مشكلات اساسى و عمومى فرانسه و گذشته يك كشور استعمارى صحبت مى كند. مسائلى كه كاملاً فرانسوى هستند. شايد ما براى بهتر ديدن و بهتر شناختن خود به ديگران بسيار نيازمند باشيم.
• آيا با توجه به انتقاد صريح اين فيلم به برخورد فرانسويان با مهاجران براى نمايش در فرانسه به مشكلى برنخورديد؟
ابداً. وظيفه فيلمساز و اصولاً يك فيلم روشنگرى در جامعه و نقد عملكرد جامعه و دولت است. وگرنه نمايش صرف فيلم چه فايده اى دارد. فقط سرگرم كردن است. اين كار سينماى روشنفكرى نيست.
• آيا نمايش اين فيلم تاثيرى هم بر سياستمداران و دولتمردان داشته است؟
بله اين فيلم چيزى بود كه در موردش حرف هاى زيادى زدند و نمايش اش بسيار مهم و تاثيرگذار بود. در نهايت بايد بگويم كه روزبه روز بر تعداد فرانسوى هايى كه ريشه غيرفرانسوى دارند و در فيلم ها حضور دارند افزوده مى شود و بايد گفت كه در اين زمينه تغييرات زيادى ايجاد شده است. اما تا زمانى كه عمق و واقعيت اين درد شناخته نشود همچنان خشم آنها سر جاى خود باقى خواهد ماند.
• سينماى روشنفكرانه فرانسه پس از موج نو، اوج و فرود فراوانى داشته است. اكنون سينماى پيشرو آسيا، آفريقا و آمريكاى لاتين حجم قابل توجهى از سهم سينماى روشنفكرى را بر دوش مى كشند. علت كاهش توليدات سينماى روشنفكرى در اروپا را در چه مى دانيد؟
به نظر من فيلم وسيله اى است براى بيان آن چيزهايى كه به هيچ روش ديگرى نمى توان بيان كرد. قدرت سينما در زمان هاى خاص و به ويژه پس از جنگ و بحران ها قابل مشاهده است. به همين دليل است كه حرف زدن از مهاجرت مهم است. چرا كه روشنفكران در اين مورد حرف هايى براى گفتن دارند. در واقع وقتى هنرمند در شرايط ترديد و كمبود است بهتر مى تواند ابراز عقيده كند. وقتى مسئله خاصى وجود ندارد ديگر حرفى براى گفتن وجود ندارد و او عملاً در خواب و بيدارى جسمى و فكرى است. تقريباً مى توان گفت نقصان و همچنين سكوت براى خلق چنين سينمايى لازم است. در آمريكاى جنوبى واقعاً هنرمندان و روشنفكران نياز به ابراز عقيده دارند و اين مسئله برايشان بسيار حياتى است. آن گونه كه من احساس مى كنم فيلم هايى كه اين روزها در فرانسه ساخته مى شوند هدفشان فقط موفقيت و جلب نظر عموم است. در واقع كمدى هاى ساده و فيلم هايى كه خوب فروش مى روند امروزه بيشتر مد نظر هستند و هنرمندان واقعى كه از خودشان و درونشان حرف مى زنند بسيار نادر هستند.
• در واقع شما معتقديد كه در حال حاضر شرايط اجتماعى فرانسه به گونه اى است كه ساخت اين گونه آثار را مى طلبد؟
من تحليلگر فيلم يا روزنامه نگار نيستم. اما احساس مى كنم فيلم هايى كه اخيراً در فرانسه ساخته مى شوند به اندازه كافى نمك ندارند و تكان دهنده نيستند و هدفشان فقط موفقيت است. البته اين احساس من است كه اين فيلم ها گرمايى ندارند و بيشتر با محيط هماهنگ شده اند و در واقع ولرم هستند. براى همين است كه احساس نياز كرده ام تا به جايى ديگر بروم. فكر مى كنم در غرب و آمريكا هم موفقيت و به نوعى ستاره شدن و همين طور پول نهايت و غايت اهداف شده است و من به دنبال فيلم هايى هستم كه ناديدنى ها را بيان كنند.
• با توجه به اينكه شما يك بازيگر روشنفكر هستيد و تمايلى نداريد كه در هر فيلمى به ويژه فيلم هاى سطحى ايفاى نقش كنيد براى حفظ اين موقعيت چه تدبيرى اتخاذ كرده ايد؟
من اصلاً تلاش نمى كنم چيزى را حفظ كنم. فقط در فيلم هايى كه برايم جالب هستند كار مى كنم. به عنوان مثال من به اين دليل فيلم آبل فررا را پذيرفتم كه خود فيلم و همچنين كار كردن با او برايم جالب بود. موفقيت چيز خوشايندى است اما نمى تواند هدف باشد چون در اين صورت نتيجه، عكس خواهد بود.
• در چنين شرايطى كه حجم توليدات فيلم هاى روشنفكرى كاهش پيدا كرده تكليف هنرمندانى مثل شما چه مى شود؟
خودشان بايد خلق كنند. [با خنده] البته كسانى هستند كه خودشان فيلم مى سازند مثل «والريا برونى تدسكى» هنرپيشه فرانسوى كه در حال ساخت دومين فيلمش است. من فيلمى با «آنتونى مينگلا» در لندن كار كردم و همچنين در فرانسه هم با يك تهيه كننده پرتغالى و يك كارگردان فرانسوى كه اصليت آرژانتينى دارد كار كردم. او وقتى مجبور شد آرژانتين را در سن ۱۲سالگى ترك كند رنجى در اعماق وجودش باقى ماند. او درست است كه نويسنده است اما همين درد باعث جذابيتش شده و او را از ديگران متمايز كرده است. فكر مى كنم كه اين درد چيز بدى نيست و در واقع راه بسيار خوبى براى شناخت خود است. نمى گويم كه درد خوب است اما گاهى اين امكان را مى دهد كه آدمى در جست وجوى چيز ديگرى باشد و خود را عميق تر و بهتر بكاود.
• سينماى فرانسه در دوره اى سردمدار مقابله با سينماى آمريكا و هجوم فرهنگى هاليوود و آمريكا به اروپا بود. به نظر شما با توجه به گسترش رسانه ها و هجوم توليدات هاليوودى آيا ما روزى شاهد اين خواهيم بود كه عملاً توليدات روشنفكرى از پرده سينماهاى اروپا و جهان حذف شوند؟
هميشه اين مقاومت فرانسوى وجود خواهد داشت. ما هميشه مى خواهيم فيلم ها را متفاوت و با روش خود بسازيم. هرچند برخى كارگردان هاى فرانسوى سعى مى كنند از توليدات آمريكايى تقليد كنند.
•وضعيت فيلمسازان روشنفكر در فرانسه چگونه است؟ آيا دولت فرانسه از سينماى روشنفكرى در اين كشور حمايت مى كند؟
من با برخى از اين فيلمسازان در ارتباط هستم و دولت هم سازمانى براى كمك به فيلمسازهاى روشنفكر دارد كه «Lصavance sur recettes» نام دارد.
•آيا دولت در قبال اين حمايت ها به خود اجازه دخالت هم در كار آنها مى دهد؟
نه، آنها در بيان هرآنچه مى خواهند آزادند و اين كمك فقط مالى است. يك كميته مشتمل بر ۱۰ يا ۲۰ نفر وجود دارد كه سناريوها را بررسى مى كند و به بهترين آنها اين كمك را ارائه مى دهد. پس از آن هم هيچ كارى به آنها ندارد.
•آيا همين كه يك شورا وجود دارد كه تصميم مى گيرد به چه فيلمنامه اى كمك كند نوعى گزينش نيست و آيا نحوه گزينش شان نوعى جهت گيرى و خط دهى نيست؟
نه، چون اين كميته از روشنفكران و نويسندگان تشكيل شده و هرچند وقت يك بار هم اعضاى آن تغيير مى كنند. فكر مى كنم كه كميته چهار بار در سال تشكيل جلسه مى دهد و هر كس براى خودش اين فيلمنامه را مى خواند. در نهايت نيز هر دفعه پنج فيلم انتخاب مى شود و كمى كمك مالى مى گيرد. همچنين فيلم ها با كمك شبكه هاى تلويزيونى و توليدات مشترك هم ساخته مى شوند چرا كه كمك Lصavance sur recettes براى ساخت فيلم اصلاً كافى نيست. بنابراين، اين انتخاب در عين اينكه مى تواند شخصى باشد تغييراتى را هم شامل مى شود.
• هنوز هم تئاتر بازى مى كنيد؟
در نيويورك و لندن كار تئاتر را دنبال مى كنم. قبلاً هم در پاريس در چند كار تئاترى بازى كردم. اما به نظرم جالب ترين كارگردان هاى تئاتر آلمانى ها هستند. متاسفانه من امشب ديپلمات خوبى براى فرانسوى ها نيستم. شايد هم به اين مسئله برگردد كه من هرگز ملى گرا نبوده ام و هميشه آرزو داشتم كه يك بازيگر جهانى باشم.
•نظرتان در مورد سينماى ايران و آثار ايرانى چيست؟
من مى توانم با نگاه عباس (كيارستمى) صحبت كنم. چيزى كه در كار او و ديگر كارگردان ها تحسين مى كنم صحبت كردن از دنياى خود است. آنها تلاش نمى كنند دنياى خارج از خود را خلق كنند. هرچند فلينى و برخى فيلم هاى او را تحسين مى كنم و همچنين امير كاستاريكا را دوست دارم. آنها مى توانند جهانى خلق كنند. اما چيزى كه دوست دارم نگاه انسان بر روى يك حقيقت است و فكر مى كنم اين گونه كارها بسيار كمياب هستند و مرا بسيار به خود جلب مى كنند. اما چيزى كه برايم كمتر جذاب است بازآفرينى يك واقعيت است. چون سينماى فرانسه برايم زياد جالب نيست و مدام دور خود مى چرخد ترجيح مى دهم كه به جاهاى ديگرى بروم.
•غير از كيارستمى كارگردان هاى ايرانى ديگرى را هم مى شناسيد؟
ديروز با يكى از آنها به نام قبادى آشنا شدم.
•پس سميرا مخملباف و كارگردان هايى را كه سينماگران فرانسه آن را كشف خود مى دانند نمى شناسيد؟
در مورد آنها شنيده ام اما با آنها ملاقاتى نداشته ام.
•خودتان تا به حال به ساخت فيلم فكر كرده ايد؟
بله، اما رفتن به دنياهاى مختلف و به سمت ديگر جذاب تر است.
در خدمت يك داستان بودن و كار كردن با ديگران را دوست دارم هر چند يك كارگردان هم در خدمت آنها است، اما كارگردان هويت خودش را دارد ولى من نياز به تغيير دارم و تغييرات را واقعاً دوست دارم. من در جست وجوى حقيقت از طريق دنياهاى مختلف هستم.
•شما محبوبيت زيادى در ميان علاقه مندان سينما در ايران داريد. آنها فيلم هاى شما را به صورت DVD در خانه هايشان ديده اند. حتى در جشنواره آخرين فيلم شما با نام «پنهان» با استقبال بسيار خوبى روبه رو شد...
خوشحالم از اين احساسى كه در موردم وجود دارد. اما اينجا دلم مى خواهد جايمان را با هم عوض كنيم و من از شما چند سئوال درباره فرانسه بپرسم.
•حتماً، در خدمت تان هستم.
"شکلات"، "آبی" و "بار هستی"، سه فيلم با بازی ژوليت بينوش
شما كه در ايران زندگى مى كنيد چه احساسى در مورد فرانسه داريد؟
•من فقط در جايگاه يك خبرنگار سينمايى مى توانم به اين سئوال شما جواب بدهم. فرانسه هميشه براى ما مهد روشنفكرى در جهان بوده و اميد همه سينماگران روشنگر به فرانسه است. حتى جشنواره هاى سينمايى كه در فرانسه برگزار مى شود و جوايز آن برايمان اعتبار ويژه ترى دارد. سينماى فرانسه هميشه در ميان ديگر كشورهاى اروپايى، در ايران و در بين روشنفكران اهميت داشته. فرانسه محل دفن و خودكشى بزرگترين و تاثيرگذارترين نويسنده ادبيات معاصر ايران صادق هدايت است. فرانسه براى روشنفكران ايرانى اهميت دارد چرا كه در جهان به همين اهميت شهره است.
البته منظور من از لحاظ سياسى است. به هر حال فرانسه قبلاً در كشورهاى ديگر خيلى نفوذ كرده و مستعمره داشته و حتى در جنگ شما با عراق هم دخالت داشته است.
•من تحليلگر سياسى نيستم. اما فكر مى كنم در زمان جنگ ايران و عراق، نقش فرانسه به نسبت كشورهايى چون آمريكا و انگلستان كم رنگ تر بوده است. زمانى هم كه من دانش آموز بودم يادم مى آيد كه هميشه در شعارهاى صبحگاهى سرصف برعليه دشمن اصلى مان آمريكا و انگليس شعار مى داديم نه فرانسه.
شما فكر مى كنيد نسبت به مسائل سياسى گذشته و روابط فيمابين نسبت به فرانسه خشم مردمى وجود ندارد؟ مثلاً از اينكه شما هم امروزه از واژه فرانسوى «مرسى استفاده مى كنيد ناراحت نيستيد؟
•واقعيت اين است كه آن قدر سرعت تحولات و اتفاقات در ايران زياد است و آن قدر مردم ايران دچار مشكلات روزمره هستند كه كمتر به گذشته و مسائل آن فكر مى كنند. اين خشمى كه شما از آن نام مى بريد در صورتى مى توانست خودش را در مردم ايران نشان دهد كه آنها بعد از جنگ در شرايط آرامى به سر مى بردند. متاسفانه مردم ايران به يك روزمرگى اى دچار شده اند كه اجازه تفكر در گذشته شان را نمى دهد.
شما كدام يك از كارگردانان فرانسوى را دوست داريد؟ آيا جديداً فيلم فرانسوى اى ديده ايد كه خيلى دوست داشته باشيد؟
•ژان لوك گدار و فرانسوا تروفو از كارگردانان فرانسوى هستند كه من دوست دارم. آخرين فيلمى هم كه از گدار در ايران به نمايش درآمد «در ستايش عشق» بود. اما سال گذشته يك فيلم از ژان پى ير ژونه به نام «املى» در ايران دست به دست شد كه بسيار مورد توجه منتقدان ايران واقع شد.
خوشحالم از اين نزديكى فرهنگى.