کوردلان تارک درد و بلا!
در شب تاریک و جبر، میهن افسانه ها
گرچه زیر سنگ سرد خوف،
بامداد شعرش گرم...
زنده و هشیار است!
گر بکوبید
سنگ و خاک،
یا زخشم از بودنش
در عمق دلهامان
ستیز دشنه ای دیگر
نشانید اینچنین نامردسان
بر نهاد مرد نیرومند
واژگان کوچه،
آن خدای بندگان شعرپاک،
باز می گوییم
در شب تاریک و جبر، میهن افسانه ها
گرچه زیر سنگ سرد خوف،
بامداد شعرش گرم...
زنده و هشیار است!
مهر او رودیست
تا به دریا های فردا می رسد،
روح او دریاست
تا به اقیانوس عشق و شور و شیدا می رسد،
هر کلامش بر تن ملت هنوز
چشمه نور و شفاست...
و این حقیقت
بر همه تن پیداست،
کز غروب دردناک خورشید ...
تا بدین ساعت...
در شب تاریک و جبر، میهن افسانه ها
گرچه زیر سنگ سرد خوف،
بامداد شعرش گرم...
زنده و هشیار است!
ای که در جام جهنّم جان خود آلوده اید،
ای که مست و منگ،
در زیافتهای گرگان،
تن به تازیان داده اید،
آ...ی مزدوران هفت رنگِ پست اندیش،
به گمان ننگتان
دل بسته اید،
که،
بامداد،
آفتاب شعر ایران،
مردنیست!؟
کور خواندید!
بر مزارش گر که مشت،
خندان،
مشت،
وهم خود،
ظفر
می نشاندید...
بار دیگر... بر نگاه تیره تان بنویسید!
در شب تاریک و جبر، میهن افسانه ها
گرچه زیر سنگ سرد خوف،
در طلوع بامداد
بــــــــــــــاز
شعرش گرم...
زنده و هشیار است.
سام واثقی ۲۱ فروردين ۱٣٨۵