شنبه 15 مهر 1385

هر روز يک عالمه کلمه وضع حمل می کنم، گفت وگوی دنا رباطی با سيدابراهيم نبوی، شهروند

ابراهيم نبوی
هادی خرسندی بهترين شاعر طنزپرداز صد سال اخير بعد از مشروطه است...دلم می خواهد سازگارا يک روز رئيس جمهور ايران بشود، حداقل به خاطر تيپش که شايد خاطره احمدی نژاد از ذهنم برود...با گوگوش قرار گذاشتم که مصاحبه ای طولانی با هم بکنيم و کتابی در موردش بنويسم...علی دائی بزرگ ترين افتخار فوتبال ايران است و ما با همه افتخارات مان نامردی می کنيم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

* می توانم در مورد اين تراژدی کمدی بنويسم
* طنزنويسی از راه دور بسيار دشوار است
* اصولا جوادشناسی از علوم ضروری برای کسانی است که در خانه شان به کوچه سياست ايران باز می شود
* ما با همه افتخارات مان نامردی می کنيم

پيش پرداخت

ابراهيم نبوی۶ يا هفت سال پيش ابراهيم نبوی از ايران به تورنتو آمد. هرگز فکر نمی کردم زمانی برسد که او هم حداقل، تا نمی دانم کی! ــ ساکن غرب شود.
آنچه از آن زمان ملاقات با نبوی در خاطرم ماند، چت های شفاهی بود که با او داشتم:
پينک فلويد بعد از راجر واترز . . .
ــ نه بابا! يعنی می خوای بگی ديويد گيلمور کمتر از اون . . .
بابا! پس خبر نداری جديدا چی گفته . . .
ــ ببين يه بچه محل داشتيم رفت جبهه، اما با "واک ــ من" اش . . . يادش بخير گويا تا آخرين لحظه پينک فلويد گوش می کرده . . .
ــ کدوم کارشو؟
ــ "طرف تاريک ماه" . . .

آن شب دوستی که از طنزهای شفاهی او در سخنرانی همان روزش، هنوز هم ريسه می رفت، او را زير باران شماتت های سياسی گرفت.
نبوی به تمام حرف هايش گوش داد و گفت فرض کنيم تمام حرفهايت درست باشد، فرض ديگر را هم بر اين پايه قرار دهيم که تو به جای من در ايران و من به جای تو در خارج می بودم. حال بعد از اين همه سال می دانی چه اتفاقی می افتاد؟ هيچی، هيچ اتفاقی نمی افتاد؛ تو همين گلی می شدی که منم و من هم همين آقايی می شدم که تويی.
بايد بنويسم که نبوی به جای گل و آقا از کلمه های ديگری استفاده کرد، اما نمی دانم چرا در ذهن من گل و آقا معنی می دهد.
د. ر

معنی سيد چيست؟
ــ سيد يعنی آقا و سادات به معنای مذهبی آن يعنی آقايان و سروران. البته من نمی دانم که در مورد خودم چه اصراری است که حتما از اسمم معلوم بشود که آقا هستم و خانم نيستم. از ظاهرم البته به طور طبيعی فکر می کنم معلوم باشد، البته وقتی می گويم ظاهر، منظورم همان ظاهر است، نه چيزهای بی ادبی ديگر. ضمنا اشاره هم بکنم که من خيلی به سيد بودن خودم مطمئن نيستم، چون گاهی اوقات کارهايی می کنم که معمولا نبايد بکنم.

معنی آقا چيست؟
ــ آقا! اين چه سئوالی است که می کنيد؟ آقا هزار تا معنی دارد. يکی اش آقاست در مقابل خانم، يعنی کسی که تصادفا يک تفاوت های فيزيولوژيک و گاهی روانشناختی با خانم ها دارد. يکی اش که برمی گردد به فرهنگ مردسالار ما، يعنی کسی که خيلی موقر و سنگين است، در مقابل يارو. مثلا می گوئيم « فائزه هاشمی واقعا آقاست»، در مقابل اينکه « اين يارو فاطی رجبی رو ديدی؟» يک معنی آقا يعنی کسی که خاتمی يا هاشمی رفسنجانی نيست و قدرت تصميم گيری در حکومت جمهوری اسلامی دارد، مثلا می گوئيم« ديروز هيات دولت تشريف بردند بيت آقا» يک معنی ديگر آقا به نوع خطاب کردن برمی گردد، و اين در زمانی است که ما نمی خواهيم به يک نفر بگوئيم مرتيکه الدنگ! من می توانم سه هزار صفحه ديگر در اين مورد بنويسم، ولی فکر نکنم شما دوست داشته باشيد سه هزار صفحه ديگر در اين مورد بخوانيد.

معنی شاهزاده چيست؟
ــ شاهزاده يعنی کسی که می خواهد رفراندوم برگزار کند تا رئيس جمهور شود. البته يکی از معانی ديگر آن کسی است که فرزند يک شاه و احتمالا اگر انقلاب يا کودتا نشود و يا برادر بزرگتری نداشته باشد، پدر يک شاهزاده ديگر است. در اروپا تعدادی آدم خوش تيپ هستند که عکس های شان در مجلات سلطنتی چاپ می شود و معمولا با يک دختر آرژانتينی يا ايتاليايی ازدواج می کنند، به آنها هم شاهزاده می گويند.

کليد می اندازی در خانه را باز می کنی، يکهو حالت گرفته می شود ميتوانم بپرسم علت چيست؟
ــ تو جای من بودی حالت گرفته نمی شد؟ ناسلامتی من سه سال است در اين خانه زندگی می کنم، فکر کن اشتباها کليد را انداختم توی قفل همسايه! باز هم خدا را شکر که کسی در خانه شان نبود، وگرنه فکر می کردند من دزد هستم. من بيشتر از اين تعجب می کنم که چطور کليد من به خانه آنها می خورد. لابد آنها هم چند بار همين اشتباه را کرده اند و به خانه من رفته اند. تازه فهميدم که چطور شد که کفش نوک باريک مشکی ام گم شد، و چتری که از لندن خريده بودم. خيلی واقعه بدی بود، واقعا حالم گرفته شد.

کليد می اندازی در خانه را باز می کنی يکهو خوشحال می شوی...
ــ بعد از يک سفر يک ماهه که مجبور بودم يا در هتل بخوابم يا توی سالن پذيرايی خانه دوستان و هر وقت هم که می خواستم بروم دستشويی بايد به هزار مصيبت فکر می کردم که چطور... خب خانه خود آدم نيست ديگر! خوشحال شدم که برگشتم به خانه خودم و می توانم هر جوری دلم بخواهد راه بروم، بلند بلند با خودم حرف بزنم، پهلوی کتاب هايم باشم، هر وقت خواستم روی بالش خودم بخوابم. واقعا خوشحال شدم.

می توانم بپرسم علت چيست؟
ــ علت اين است که من اصولا نمی توانم با کسی ديگر کار کنم، من هميشه عادت کردم تنهايی کار خودم را پيش ببرم، به همين دليل وقتی با يک جمع کار می کنم و مجبورم براساس فکر ديگران کارم را تنظيم کنم حالم گرفته می شود. علتش فقط همين است، وگرنه من چه اختلافی با مسعود بهنود دارم. اتفاقا خيلی هم دوستش دارم.

داريوش همايون بيرون از ايران به دنبال پادشاهی مشروطه است، سعيد حجاريان داخل ايران به دنبال ولايت مشروطه است. اگر روزی "علوم دقيقه" آنها را به صرف شام دعوت کند،آيا به هم دقيق می شوند؟
ــ فکر نمی کنم، چون اصلا اين دو نفر به علوم دقيقه اعتماد ندارند که به دعوتش پاسخ بدهند. واقعيت را بخواهی من هم به علوم دقيقه اعتماد ندارم، چون اصلا برخلاف ادعايش دقت کافی را ندارد. ولی فکر می کنم اگر داريوش همايون و سعيد حجاريان تصادفا در يک رستوران در پاريس همديگر را ببينند بيشتر به هم دقيق می شوند. و تازه وقتی دقيق شوند، متوجه می شوند که هر کدام شان يک بار در يک واقعه سياسی يک بخش از جسم شان را از دست داده اند، يکی زمانی که فاشيست بود، پايش را از دست داد، ديگری زمانی که فاشيست نبود، بخش بزرگتری از بدنش را از دست داد.

اگر "علوم نظری" آنها را به صرف ناهار دعوت کند، آيا آنها با هم نظر بازی می کنند؟
ــ در نظربازی شان بی خبران حيرانند، من هم خبر خاصی ندارم. البته می دانی که در گذشته نظربازی يک کار لذت بخش بود، يعنی اينکه چيزهای جالب آدم های جذاب را مورد نظر قرار می دادند، اما در حال حاضر نظربازی يک چيزی است تو مايه بازی کردن با نظر ديگران. مثلا شش ماه همه با نظرات هانتينگتون بازی بازی می کنند، بعد با نظرات هابرماس بازی بازی می کنند، معمولا با چيز خودشان، يعنی نظر خودشان بازی نمی کنند، بلکه با مال ديگران بازی می کنند. من فکر می کنم اگر علوم نظری از آنها دعوت کند، به دلايل عملی با همديگر نظربازی نمی کنند، جان من! خودت بگو در اين دو موجود محترم چه چيزی برای نظر بازی( به سبک قديم) وجود دارد، البته برای نظربازی به سبک جديد نه احتياج به صرف ناهار است و نه ديدار يکديگر. آنها الان هم دارند نظربازی می کنند، منتهی نظربازی از راه دور.

اگر "چانه زنی از بالا، فشار از پايين" را به گفت وگو با بالا و مشورت با پايين عوض کنيم، تاثيری روی پروسه توليد "قمه "می گذارد؟
ــ بله، حتما. فکر می کنم پروسه توليد قمه کوتاه تر و سريع تر می شود و ما با توليد انبوه قمه مواجه می شويم، به شکلی که می توانيم قمه های صادراتی توليد کنيم و آنها را برای کشورهای تازه قمه يافته مثل عراق و لبنان و پاکستان و افغانستان صادر کنيم. به نظر من هرچه فشار به پائين بيشتر باشد، دستور توليد قمه از بالا کمتر داده می شود، البته ممکن است برای فشار از پائين بعضی ها از قمه استفاده کنند که در اين صورت هر نوع فشاری از پائين منجر به پارگی شده و وقتی چيزی پاره شد، ديگر امکان چانه زنی کم می شود، بنابراين برای کنترل ميزان توليد قمه( و حتی يخ شکن در اشکال بروز غريزه اصلی) لازم است که ميزان فشار از پائين به مقداری باشد که برای طرف فشارداده شده قابل تحمل باشد تا در حينی که به فشار عادت می کند و حتی کم کم خوشش هم می آيد و تغييرات اساسی را می پذيرد، چانه زنی به نوعی مهرورزی تبديل شود تا يواش يواش هم جامعه راضی بشود و هم کسی که فشار داده است به نتيجه برسد و هم کسی که فشار داده شده. البته توضيح بدهم که اگر مهرورزی از نوع احمدی نژادی باشد، قطعا احتمال پارگی در بالا و پائين وجود دارد و آنگاه ممکن است پارگی باعث توليد انبوه قمه هم بشود.

رفيق ات کسالت روحی دارد، به اندازه يک جمله هم بيشتر نمی تواند تحمل کند. اگر آن جمله قرار باشد از دهان تو بيرون بيايد و يک جمله کاملی هم باشد چطور آن را جفت و جور می کنی و با چه لحنی آن را ادا می کنی؟
ــ در حالی که به چشمهايش نگاه می کنم، با لحنی که معلوم بشود دارم دروغ می گويم، شانه اش را توی دست هايم می گيرم و به او می گويم: من اگر جای تو بودم، خودم رو می کشتم. و بعد پوزخندی می زنم که فکر کند من از عمق هستی اطلاع دارم و تا به حال بايد هفتصدبار خودم را کشته باشم. بعد او به من می گويد: پس تو خودت چرا خودکشی نمی کنی؟ می گويم: الان چيزهايی منو به دنيا وصل می کنه، شايد لازم نيست برات بگم، می دونم حال شنيدنش رو نداری. اصلا ولش کن. و بعد او گير می دهد که چه چيزهايی و بعد.... شايد هم نااميدتر از اين چيزها باشد.

چرا بر نمی گردی ايران؟
ــ اولا که می ترسم. من را که می شناسی، مظهر شهامت و شجاعت ام. اما جز اين بارها گفته ام و بار دگر می گويم که در اين شرايطی که رئيس جمهور خوشگل و خوش تيپ مملکت ما روزی دوازده تا سوژه طنز به دست من می دهد، مگر مرض دارم بروم ايران که از اين همه سوژه محروم بشوم؟ تازه يک فرصت تاريخی به دست آورده ام. باور کن که چنين موجود بامزه ای ديگر تکرار نخواهد شد، اين يک فرصت تاريخی است و من روزی هشت ساعت فقط می توانم در مورد اين تراژدی کمدی طنز بنويسم. در مثل موقعيت من مثل موقعيت آدم فقيری است که به عروسی يک خانواده ميليونر رفته که آنها از فرط شادی و ثروت سکه های طلا را روی سر عروس می ريزند. من هم نشسته ام زمين و دارم سکه های طلا را جمع می کنم. در اين شرايط مگر ديوانه ام که بروم ايران و ديگر نتوانم طنز بنويسم. مطمئن باش اولين روزی که ببينم احمدی نژاد رفته است گل بچيند يا برکنار شده است، يا اتوبان شهيد احمدی نژاد افتتاح شده است، يا دوره رياست جمهوری اش تمام شده و هر کسی ديگر رئيس جمهور شده باشد، بلافاصله برمی گردم ايران و به ادامه فعاليتم در حوزه نجوم و زيست شناسی ادامه می دهم.

در حوزه طنز ( نثر و شعر) درباره هادی خرسندی چه می انديشی؟
Ebrahim Nabavi 8.jpgــ به نظر من هادی خرسندی بهترين شاعر طنزپرداز صدسال اخير بعد از مشروطه است. در اين ترديد ندارم. در نثر کارهايش گاه درخشان و گاه معمولی است. بخصوص وقتی که زيادی عصبانی و کينه ای می شود. نثرش مثل شعرش درخشان نيست، ولی شعر طنزش بی نظير است. مطمئنا اگر بخواهم مثال بزنم بايد دهها نمونه را بگويم. طبيعی است، بالاخره هر کسی همه توانايی ها را ندارد. در حوزه طنز شفاهی نيز اين آدم بی نظير است. بامزه است! تکه پرانی ها و طنزسازی های سريع اش حرف ندارد. وقتی شخصيت می سازد، مثلا شخصيت صادق صداقت يا شخصيت راوی خاطرات علم، کارش درخشان می شود. ذهنش خلاق است و هميشه می توانی انتظار داشته باشی که يک کار تازه از او ببينی. دقت نظرش در دوباره بينی فرهنگ و اخلاق ايرانيان ستودنی است و من بسيار نکته از اين ريزبينی آموخته ام. شايد يکی از بهترين کارهای زندگی ام که اميدوارم روزی بنويسمش يک تحليل جدی و يک زندگينامه از هادی باشد. جز اينها بايد بگويمت که هادی يک بازيگر بسيار شيرين است. بازی اش با صورت در اجراهای زنده بسيار ديدنی است. بلد است آدم ها را وقتی روی صحنه است بنشاند روی صندلی و انفجار خنده ايجاد کند. بعضی ها معتقدند که هادی روی صحنه عميق نيست. شايد اين انتقاد را بتوان با جديت مطرح کرد، اما می خواهم بگويم که تماشاگر هادی تا حد زيادی در کشاندن او به گوشه ای از طنز که به مذاق بعضی خوش نمی آيد موثر است. به نظر من هادی خرسندی وقتی روی صحنه می رود مثل پدری که بايد برای حرف زدن با بچه ها سرش را پائين بياورد، خودش را به حد تماشاگر می کشاند. ضمن اينکه بايد بگويم که هادی خرسندی از آنهايی است که بسياری از توانايی هايش را همگان نمی دانند. او يک نويسنده خوب تلويزيونی است، يک نويسنده خوب راديويی است و يک شوخی ساز بزرگ است. هميشه آرزو می کنم کاش در يک جامعه آزاد زندگی می کرديم تا آدمها بيرون اجبارهای زمانه بدرخشند و همان شوند که هستند. هادی يک همه کاره طنز است که شعرش از بخش های ديگر طنزش بسيار قوی تر است. برايش آرزوی طول عمر می کنم و نفرينش می کنم که يک روزی را ببينيم که هادی خرسندی در تهران استندآپ کمدی اجرا کند.

آه ! عجب ! کمتر برخورد کرده ام که دو نويسنده با استعداد و يا حتی کم استعداد در زمان حياتشان اينقدر نسبت به هم دور از هرگونه... قضاوت مثبت داشته باشند، اگر هم بوده يا هست به هرحال هنوز کاملا به صورت يک وجه غالب فرهنگی جا نيفتاده، اين را به اين خاطر می گويم که نظر هادی را هم نسبت به تو می دانم. به هرحال من فکر می کنم که نياز ديدن قسمت های روشن هم در کنار قسمت های ديگر ضروری است .
ــ بگذار کمی هم از روی تيره ماه بگويم. هادی از کشورش دور است، اين يعنی مصيبت. شايد خودش قبول نداشته باشد، ولی به نظر من طنزنويسی از راه دور بسيار دشوار است. گاهی فاصله بسيار با خيابانهای تهران باعث می شود آنجا که کارش به قضاوت درباره مصاديق سياسی می کشد، از نظر من دچار بی انصافی شود. بهتر است بگويم ديدگاهش با من متفاوت می شود و به نظر من دقت های کافی را در چنين شرايط ندارد. من بسيار دوستش دارم و هميشه از خواندن و شنيدن و ديدنش لذت می برم.

آيا فرهنگی که طنز با خودش می آورد علت اين نيکوئی نيست؟
ــ در مورد رابطه خاص من و هادی مساله اصلی روحيه طنز من نيست، بلکه به مطالعات من در مورد تاريخ طنز برمی گردد. من اگر در هادی خرسندی زيبايی ای را درمی يابم، به خاطر رفاقت با او نيست، درست برعکس، علت رفاقت من با خرسندی به حساسيتی که من در مورد طنز او دارم برمی گردد. من مثل يک کارشناس به کارش نگاه می کنم و حتی يک کلمه هم بی دليل از او تعريف نمی کنم. اصولا من در جايی ننشسته ام که بتوانم بی دليل مدح کسی را بکنم. هادی به همه اين چيزهايی که گفتم می ارزد.

آيا اين احتمال را می دهی که در آينده "جواد شناسی تطبيقی" تدريس شود؟
ــ حتما، جزو علوم ضروری است، بخصوص که انواع آن رو به افزونی است و کم کم بايد دوره کارشناسی ارشد هم برايش بگذارند. اصولا جوادشناسی از علوم ضروری برای کسانی است که در خانه شان به کوچه سياست ايران باز می شود. جوادها هستند و بايد آنها را شناخت، طبقه بندی کرد و معرفت شناسی جوادها را کشف کرد. جدی می گويم تا حدی باور کنيد.

از ظرف شويی و غذا پختن و رخت شويی با کدام بيشتر راحتی؟
ــ آشپزی تخصص ويژه من است. ادعا هم در اين مورد دارم. در بسياری از غذاهای مطلقا ايرانی، می توانم مثل مادربزرگ ها غذا بپزم و کاملا اصول کلاسيک آشپزی ايرانی را رعايت کنم. در جا انداختن غذا و ايجاد مزه ايرانی غذا تخصص دارم و از زمان پختن غذا لذت می برم، بخصوص وقتی که برای يک مهمانی قرار است غذا بپزم. شستن ظرف را هم دوست دارم، بخصوص وقتی که در موردش فکر می کنم و غريزی ظرف نمی شويم، از دستکش متنفرم و از اينکه ندانم ظروف را بعد از شستن بايد کجا بگذارم بدم می آيد. اصولا کارهای خانه را دوست دارم. می شود گفت من بيش از ده سال است که خانه داری می کنم. تقريبا ده سال است که هميشه در خانه کار کرده ام و همين باعث شده که کارهای خانه را دوست داشته باشم، فقط يک کار را دوست ندارم که وقتی مجبور به انجامش می شوم می رود روی اعصابم.

اگر روزی آقای احمدی نژاد باهات تماس بگيرد و بگويد از جان من چه می خواهی به او چه می گويی؟
ــ می گويم که دوستت دارم، عاشقتم، ديوونه تم، می خوامت سنگين. برو کنار بذار باد بياد. احتمالا ايشان بعد از شنيدن اين جملات حدس می زند که شماره را اشتباه گرفته است و زندگی ادامه پيدا می کند.

کارهای تازه گوگوش را گوش کرده ای (از زمان بيرون آمدنش به بعد)؟
ــ بعضی از آنها را گوش کرده ام، اما بيچاره کارهای قديمی اش هستم. از ترانه خواندنش لذت می برم. بلد است بخواند. روی صحنه و بخصوص جلوی تلويزيون خداست. می فهمد چکار می کند و بلد است با صدايش بار عاطفی واژه ها را منتقل کند. کارهای جديدش را هم کمابيش گوش کرده ام. معنی اين جمله اين است که بيشتر کارهای قديمی اش را گوش می کنم. با ايشان قرار گذاشتم که مصاحبه ای طولانی با هم بکنيم و کتابی در موردش بنويسم. اين کار را حتما خواهم کرد. گوگوش برای من خاطره خواهری است که سالهاست نديدمش و تازگی ها نوه دار شده. سالها قبل وقتی با خواهرم در کرمان يک فاصله يک کيلومتری را برای رسيدن به مدرسه مان که نزديک به هم بود می رفتيم، او ترانه های گوگوش را می خواند و من گوش می کردم. گوگوش به نوعی خواهر همه ما ايرانی هاست.

می خواهی در مورد آقای سازگارا چند جمله ای بگی؟
ــ محسن سازگارا يک رفيق بيست ساله است، خودش و همسرش و پسرهايش را خوب می شناسم و دوستشان دارم. يک آدم متشخص و توانا در کار اجرايی و بی صبر در سياست و دارای توانايی اشتباه کردن. درست برخلاف من که هرگز اشتباه نمی کنم. من او را فراتر از شخصيت سياسی اش دوست دارم. در ماجرای رفراندوم تمام حرف هايش را قبول داشتم، فقط چون نمی دانستم اين رفراندوم در کدام کشور قرار است برگزار شود در کنارش قرار نگرفتم. الان با او رفيق هستم و هميشه از بودن در کنارش لذت می برم. دلم می خواهد يک روز رئيس جمهور ايران بشود، حداقل به خاطر تيپش که شايد خاطره احمدی نژاد از ذهنم برود.

در جامعه مدنی مورد نظر تو آيا مردمان می توانند جمله "مادر، دوستت دارم " را به زبان مادری خودشان در مطبوعات و رسانه ها بنويسند و بگويند و هم سر کلاس های درس آن را بياموزند؟
ــ اگر منظورت همين جمله ايست که می گويی بله موافقم، آمممما!

راستی "دودو تا" با چه زبانی/ زبان هايی نميشود چهار تا؟ (منظورم رياضيات جديد نيست)
ــ در سياست خيلی اوقات دو دوتا چهار تا نمی شود و غالبا در ايران. مثلا احمدی نژاد رئيس جمهور است. اين يعنی دو دو تا چهار تا نمی شود. در اخلاق و عشق و هنر هم همين طور است. به عبارت ديگر در هر جايی که منطق و عقل حاکم نباشد دو دو تا چهار تا نمی شود. راحتت کنم. دو دو تا فقط در رياضيات چهار تا می شود.

به نظر تو آقای خاتمی تعريف جامعی از جامعه مدنی داشت؟
ــ نه، به نظر من آقای خاتمی وقتی رئيس جمهور شد نمی دانست چه کسی او را از بالای آبشار نياگارا هل داده است پائين و قهرمان شيرجه شده است. يواش يواش ملت و اهل خرد جمله جامعه مدنی را گذاشتند توی دهان آقای خاتمی تا يواش يواش شد حرف خودش و وقتی که خوب ياد گرفت، مردم يادشان افتاد که حالا يک چيز ديگر می خواهند، خاتمی هم که يزدی است، قامت دارد ولی استقامت ندارد...

در مجموع خودت را آدم منصفی می دانی ؟
ــ بعضی اوقات آدم منصفی هستم. ولی خيلی اوقات رگ هنرمندی و سيدی و ترکی ام قاط می زند و می شوم يک موجود غيرقابل تحمل و غيرمنطقی که اصلا دوستش ندارم. انصاف را فراموش می کنم و تند می روم يا اصلا نمی روم. ولی خيلی اوقات منصف هستم.

در رمان "ليلی مجنون" عشقش اداريه يا اداره اش عشقيه؟
ــ فکر می کنم هر دو، اصولا در ايران بسياری از ادارات عشقی است و در تمام دنيا و در زمان ما عشق ها اصولا دارد اداری می شود. من سالهاست که اين کتاب را نخواندم. دوست ندارم زياد در موردش فکر کنم.

استند آپ کمدی در رابطه با طنزت رشد طولی است يا عرضی يا هر دو؟
ــ عرضی است. اصولا استندآپ کمدی و طنز من فاصله زيادی دارند. خودم بايد کاملا اين دو را از هم جدا کنم. خوشبختانه مخاطب اين دو معمولا يکی است و من برای نشاندن تماشاگر برنامه خيلی از جدول بيرون نمی زنم.

با منطق طنز اين مسئله که دائی ۳۸ ساله مهاجم را... آن کردند که خوانديم و برانکو را اين کردند که می بينيم، اما مربی جديد ايرانی می آيد محمود فکری ۳۸ ساله را در قلب دفاع قرار می دهد، چگونه تعبير می شود؟ آيا انتخاب بازيکنی ۳۸ ساله فقط برای مربی خارجی جرم محسوب می شود؟ تازه محمود فکری نه صد و ده تا به بالا گل در پرونده دارد و نه دفاع آنچنان سفت و سختی از دروازه ايران در پيشينه دارد.
ــ با علی دائی نامردی ملی کرديم، به شرح ايضا با برانکو. علی دائی در جام جهانی بدتر از رونالدوی برزيلی بازی نکرد. ولی برزيلی ها حرمت نگه می دارند، ما حرمت نگه نمی داريم. طرف را به لجن می کشيم. علی دائی بزرگترين افتخار فوتبال ايران است. و ما با همه افتخارات مان نامردی می کنيم يا بهتر است بگويم غير منصفانه برخورد می کنيم. به نظر من برانکو از بهترين مربيان جهان است و اگر در جام جهانی به جای برانکو احمدی نژاد را عوض می کرديم قطعا نتايج بهتری می گرفتيم.

اگر فقط يک تابلوی ورود ممنوع داشتی آن را کجا نصب ميکردی؟
ــ جلوی در اتاق کارم.

در کارنامه ابراهيم نبوی ۵۰ کتاب ثبت شده، آيا می خواهی رکورد بزنی؟
ــ نه، فقط می خواهم بيماری نوشتن ام را درمان کنم. همين حالا ۳۸ کتاب آماده انتشار دارم و هر روز يک عالمه کلمه وضع حمل می کنم. البته اميدوارم ده سال ديگر در سن ۵۸ سالگی بنشينم و از ۱۴۳ کتابی که تا آن زمان نوشته ام بيست جلد مجموعه آثار تميز در بياورم. شايد خيلی از کتابهايم تا آن زمان زنده نباشند.

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/31672

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'هر روز يک عالمه کلمه وضع حمل می کنم، گفت وگوی دنا رباطی با سيدابراهيم نبوی، شهروند' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016