«در آغاز تاريكى در تاريكى نهفته بود». اين جمله كوتاه از يكى از كهنترين متون هندو يعنى «ريگ ودا» را شايد بتوان با زبانى ديگر بدينگونه برگرداند: «در آغاز سكوت در سكوت نهفته بود».
سكوت از پيشينترينهاست يا شايد پيشينترين؛ پديدهاى كه تمام ديگر پديدههاى پيشين جهان همچون عشق و درد و سوگ را در دل خود دارد؛ زهدان هر آنچه مىشناسيم و مىتوانيم تصور كنيم. جهانى سرشار از عشق و درد و سوگ مطلق تصورپذير نيست، يا جهانى از حركت كلماتى فاقد سكوت؛ اما جهان سكوت ناب، تصورپذير.
هستى واقعى و جوهر بنيادين پديدهها خود را در سكوت پديدارتر و نيرومندتر عرضه مىكنند. سكوت بيكرانهترين پديدهى جهان است. او همهچيز را از راز سرشار مىكند، زيرا در هر چيزى، سكوت حضورى بيشتر از خود آن چيز دارد. سكوت در عشق حضورى قوىتر از خود عشق دارد، و درد كموزنتر از خاموشى درون خويش است.
هيچ پديدهاى را همچون سكوت نمىتوان يافت كه بتواند اينچنين دور و نزديك، گذشته و حال، و عادى و شگفت را در خود يگانه كند. در اين يگانگىست كه بايد ايستاد، تا «بيانناپذير»، آنچه در موردش نمىتوان چيزى گفت «گفته شود» يا سكوت بورزد.
++++++++++
از آنچه گذشته يا مىگذرد نوشتن چنان حادثه را در توصيف غرق مىكند كه حادثه خود محو مىشود و شعر از آنچه حادث نشده حرف مىزند تا حادثه بر جاى خود يعنى در گذشتهى خود بماند و غرق نشود يعنى در توصيفى كه آن را در گذشته و سطح حادثه در توصيف غرق مىكند يعنى سكوت مىكند در نوشتن.
و سكوت نكردن در نوشتن نيازمند نوشتن در سكوت است. رنگها مىبيند و صداها مىشنود و تا حادثه بشنود و ببيند، اين صداها و رنگها نمىشنود و نمىبيند.
در سكوت چيزىست كه هر آنچه رخ داده است نمايان مىكند، اگر كه گوش و چشم ببندى بر سطح توصيف آنچه شنودن و ديدن ناميده مىشود.
سكوت حرفهاى ناگفته نيست، ناتوانى گفتن است در گفتن! گفتن اصلا براى نگفتن زاده شده است يا شايد براى گفتن سكوتى كه چارهاى ندارد جز آنكه در گفتن خود را بنماياند يعنى آن گفتنى پيروز است كه بتواند بيش از همه سكوت برجسته كند تا جايى كه سكوت مجسم شود و شكل تشريح به خود بگيرد.
نه فقط سكوت و خواب بلكه حادثه نيز كه به نظر رخ مىدهد فقط در حذف حادثه گفتنى مىشود. وصف حادثه حادثه را از درون خالى مىكند و آنچه مىماند خلئىست كه ارزش واقعى خلاء هم از دست مىدهد.
نوشتن سكوت خلاء حادثه را در عمق خودش مىنماياند و تبديلش مىكند به حادثهاى خالى كه واقعيت هر حادثهاى را مىسازد.
در اينباره بايد بيشتر گفت يعنى سكوت كرد تا سكوت بتواند چنان گويا شود كه در واقعيت هست. پس بيشتر نبايد گفت تا سكوت بتواند شروع كند به گفتن
يا سكوت ورزيدن!
++++++++++
در جهان مادى و مصرفى ما كه مبناى همهچيزى بر معناى رايج سودمندى استوار است، سكوت پديدهاى ناسودمند تلقى مىشود. و دقيقا به همين دليل او مىتواند يكى از سودمندترين مصالح براى محصولات فكرى امروز باشد؛ پديدهاى كه همواره حضورى قاطع دارد، حتا در ميان كلمههايى كه بىوقفه از سوى دو گوينده رد و بدل مىشوند.
كلمه بدون سكوت تصورناپذير است. اما جهانى از سكوت بدون كلمه تصورپذير. فراتر حتا، كلمه بىحضور سكوت ژرفاى خود را از دست مىدهد. برخلاف گفتن و حرف زدن كه در نقطه مقابل سكوت قرار دارند و او را مىشكنند، شعر و موسيقى در موازات با سكوت جارىاند و او را همراهى مىكنند.
در هر كلمهاى هم اندكى سكوت هست و هر سكوتى نيز چيزى گويا در خود دارد. پس استفاده ماهرانه از سكوت شرط نزديكى به «بيانناپذير» است. شعرى كه از اين سكوت بهره مىگيرد، سوداى مخاطب وسيع را در سر ندارد، زيرا مىداند كه هر روز از تعداد خويشاوندان سكوت كاسته مىشود.
نزديك شدن به «ناممكن» هم تنها از طريق هماهنگى با سكوت امكانپذير است، زيرا همجوارى با سكوت همجوارى با آن چيزىست كه نزديكى به «ناممكن» را در درون خود دارد. پس هر چه شعر به حرف زدن و فرياد كشيدن نزديكتر شود، از بيانناپذير و ناممكن دورتر مىشود و از شعر فاصلهاى بيشتر مىگيرد، زيرا در سكوت است كه هر حس ژرفى حقيقت عريان خود را نشان مىدهد.
شاعر واقعى مىداند كه اگر چيز مهمى براى گفتن دارد، بايد بيشتر سكوت، اين «ناسودمند مقدس» را بياموزد.
و آيا براستى نگريستن به يك ستاره در تنهايى شعر است يا فريادهاى هر چند زيباى سخنورى در پشت ميكروفون؟
بهنام باوندپور