بابک بيات که پنجم آذر ماه در سن شصت سالگى درگذشت، ادامهى ساختن موسيقى فيلم پس از انقلاب را با «مرگ يزدگرد» بهرام بيضايى آغاز کرد. او همچنين براى دو فيلم ديگر بيضايى «مسافران» و «شايد وقتى ديگر» موسيقى ساخت. بابک بيات معتقد بود موسيقى فيلم شايد وقتى ديگر يکى از سه کار برتر سينمايى او هستند.
مصاحبهگر: بهزاد كشميرىپور
********************
دويچهوله: آقاى بيضايى، اولين کار بابک بيات بعد از انقلاب ساختن موسيقى براى «مرگ يزدگرد» بود. اين همکارى چطور شکل گرفت؟
بهرام بيضايى: نمىدانم شما مىدانيد يا نه، من تئاتر اين کار را روى صحنه برده بودم و اين فيلم دو سه سال بعد ساخته شد. با آقاى بيات از طريق دوست مشترکمان شادروان ابراهيم زالزاده آشنا شدم. او با آقاى زالزاده آمده بود و آقاى زالزاده گفت که بابک علاقمند است که براى اين موسيقى بسازد. من گفتم اين کار موسيقى ندارد، براى اينکه ما در فيلم عين صحنهى تئاتر را داشتيم. يعنى سعى کرده بوديم فيلم، مستندى باشد از يک تئاترى که اجرا شده. و تئاتر موسيقى نداشت، غير از يک همآوايى که بازيگران مىکردند. بهرحال من استقبال کردم و بابک آمد و فيلم را يکى دوبار ديد. بزرگترين مشکل اين بود که من مىخواستم سازها خودشان را نشان ندهند. يعنى يک ساز امروزى در يک فيلمى که مال زمان يزدگرد است شنيده نشود، يا لااقل هويتاش مشخص نشود که اين چه سازىست. اين کار براى بابک که عادت به ساختن جور ديگرى از موسيقى داشت خيلى دشوار بود. بههرحال آخرسر برگشتيم به آوايى که بازيگران در صحنهى آخر تئاتر از خودشان درمىآوردند و ما براى فيلم هم همين آوا را از آنها گرفتيم؛ يعنى يک آواى انسانى. همين را مبنا قرار داديم و بابک تعدادى کار نوشت که خيلى خوب و زيبا بودند. البته ما همه را استفاده نکرديم، و در فيلم فقط از تعدادىشان استفاده شد.
دويچهوله: بابک بيات معتقد بود که موسيقى فيلم «شايد وقتى ديگر» يکى از سه کارىست که از نظر خودش بهترين کارهايش هستند. با اين حرف موافقايد شما؟
بهرام بيضايى: راستش من منتقد موسيقى بابک بيات نيستم. بابک دوست من بود و آنقدر مهربان بود که حتا اگر من موافق هم نباشم، فکر مىکنم اگر اين نظر اوست، پس محترم است. اين نظر بايد محترم بماند و محترم هم هست. بابک بيات خودش به مجموعه موسيقىهايى که ساخته بود آنقدر اشراف داشت که مىتوانست هر قضاوتى را که مىخواهد بنابه سليقهى خودش بکند. من آنقدر اشراف ندارم، من همه موسيقىهايش را الان در گوش ندارم که بتوانم نظر بدهم، ولى بههرحال مىدانم که موسيقى «شايد وقتى ديگر» يکى از مهمترين موسيقىهايىست که ساخته. و شايد ساحتن اين اثر براى او تجربهاى بود که در آغاز برايش خيلى آسان نبود.
دويچهوله: چه ويژگيهايى کار بابک بيات را نسبت به کار موسيقيدانهاى ديگرى که براى فيلم موسيقى ساختهاند برجسته و متمايز مىکند؟
بهرام بيضايى: مىدانيد، آنچه بيشتر از همه براى من مهم بود، اين بود که بابک سعى مىکرد با کارى که با آن آشنا نبود آشنا بشود. موسيقى فيلم، برخلاف آنچه در مملکت ما رواج دارد، در واقع موسيقى نواهايى که ما به طور دائم مىشنويم نيست، يک چيز خاص است. اصلا مىدانيد که ما در ايران موسيقى صحنهاى خيلى کم داريم و نمونههايى که داريم جوابگوى سينما نيستند. موسيقى فيلم يک تجربهى جديدى را مىطلبد. اغلب موسيقىهايى که در فيلمها و سريالهاى تلويزيونى مىشنويم در واقع موسيقى فيلم نيستند. يک نوايىست که هى تکرار مىشود و تکرار مىشود. در هر شرايطى تکرار مىشود و هيچ ربطى به اينکه آن صحنه تغيير کرده يا نه ندارد و بههرحال تکرار مىشود. بابک در آغاز کار شايد متوجه اين قضيه نبود که موسيقى فيلم بايد خيلى متنوع باشد و خواستههاى تصوير را تعقيب کند و يا لااقل نفى نکند ، شايد اوايل نمىدانست چه کار بايد بکند. او بدون اينکه معلمى داشته باشد کوشش بسيارى کرد. چون متاسفانه در ايران براى هيچ چيز آموزشى وجود ندارد. بابک که آموزش اين کار را نديده بود، هيچکس نديده، مگر من آموزش سينما ديدم؟ ما هيچکدام آموزش نديدهايم. بنابراين اينکه بابک کوشيد اين نکته را پيدا بکند و در خيلى از جاها بعدا موفق شد که واقعا موسيقى فيلم بسازد، اين اتفاق خيلى مهمى بود.
بابک خيلى آدم عاطفىاى بود و خيلى از قطعههايى که مىساخت، از عواطفش بيشتر سرچشمه مىگرفت. در واقع شايد ممکن بود عواطف او همه جا با عواطف فيلم خيلى تطبيق نکند. و اينکه او بتواند راهى را پيدا بکند که سرانجام موسيقى فيلم دربياورد، يعنى اينکه عواطف متغيير داشته باشد، نه يک عواطف ثابت، اينکه موفق شد اين کار را بکند، به نظرم برايش بزرگترين اتفاق بود. و اين هم در مسافران اتفاق افتاد و هم در «شايد وقتى ديگر» که او قطعهاى ساخت که به نظر من، خب، خيلى زيبا بود، ولى روى فيلم نمىنشست. من فيلم را براى بابک گذاشتم و خودش ديد. بابک اولين کارى که کرد اين بود که اشکاش زد بيرون. يعنى اولين عکسالعملش اين بود که چرا عاطفهاش اينبار باهاش يارى نکرده. اول شروع کرد به سرزنش کردن خودش. من برايش توضيح دادم، بابک جان، اصلا اين کار آسان نيست و در فرنگ هم حتا اين اتفاق مىافتد. آهنگسازهاى خيلى بزرگى هستند که براى يک فيلم موسيقى ساختهاند و بعد آن را کاملا گذاشتهاند کنار و يکى ديگر ساختهاند. بنابراين اصلا نگران اين نباش. به هرحال مدتى طول مىکشيد تا بابک بر اين عاطفه غلبه کند و از نو من بگويم که اين صحنه چه مىخواهد و او سعى کند آن را پيدا کند. در واقع درگيرى خودش با خودش درگيريى بود که شايد اصلا موسيقى سينما ما با خودش دارد. موسيقى يک کشورى که گنجينههاى خودش را در اختيار ندارد. گنجينههاى موسيقى ايرانى، لااقل در آن زمان، در اختيار نبود . الان خوشبختانه نوارهاى موسيقى بخشهاى مختلف ايران خيلى زياد در دسترس هست، آن موقع نبود. آدم گنجينه موسيقى خودش را در اختيار ندارد، از موسيقى سنتى خودش يا از موسيقى پوينده خودش فاصله گرفته، وارد موسيقى غربى شده، آن جوابگوى اين نيست، حالا با صنعتى دارد کار مىکند، يعنى با سينما، که بدون هيچ آموزشى در اين مملکت شروع شده. در واقع همه در حال پيداکردناند، بابک هم در حال پيدا کردن بود. و به نظر من اين به اندازهى کارهايى که او کرد، و در کنار آنها اين هم همانقدر مهم است. او کسى بود که جستوجو مىکرد!
دويچهوله: آقاى بيضايى بابک بيات بهجز اينکه براى فيلمهاى شما موسيقى و بعضا موسيقى بسيار خوب ساخته، تاثير ديگرى هم روى کار شما داشته؟
بهرام بيضايى: ببينيد، در آخرين فيلم من، ما با هم کار نکرديم. با بابک تلفنى صحبت کردم و به او گفتم، من يک ضد موسيقى مىخواهم براى فيلم سگکشى. موسيقىهاى تو خيلى خوب و خيلى عاطفىاند و مىتوانند فيلم را خيلى تلطيف کنند. من براى سگکشى تلطيف نمىخواهم و در واقع عملا يک ضدموسيقى، يک موسيقى خشن مىخواهم که از خشونت اين جامعهاى که ما در آن زندگى مىکنيم گرفته شده باشد. بابک البته داوطلب بود اين کار و اين تجربه را بکند، ولى مىدانستم خيلى برايش سخت است. چون آغاز يک مسافرتهايى را در پيش داشت. مىخواست پسرانش را ببرد، يا در فکر داشت آنها را ببرد به کانادا و آنجا مستقر بکند که بتوانند موسيقى را ادامه بدهند و اصلا داشت يکسرى اتفاقاتى در زندگىاش مىافتاد که من فکر کردم او نخواهد توانست اين کار را انجام بدهد. بهاضافهى اينکه ما خيلى بىثبات بوديم؛ نه هنوز پولى براى موسيقى داشتيم و غيره و غيره که اصلا نشد. اگر اين اتفاق آخر مىافتاد، شايد تجربهى ديگرى بود. ولى من احساس کردم که بابک با همه عاطفه و علاقهاى که دارد، الان وقت سپردن چنين کار سنگينى به او نيست. البته موسيقى خيلى سادهاى هم مىتوانست باشد. بابک دوستىاش هميشه همراه آدم است و... مىدانيد، از سر دوستى مىخواست حتما اين کار را بکند يا از روى عشق و عاطفه مىخواست اين کار را بکند. ولى شايد در شرايطى نبود که اين کار را بکند. من هميشه فکر مىکردم که بايد بابک را با امواجى از عواطفى که دوروبرش هست تصور کرد، کسى که هميشه سعى مىکند بر آن عواطف غلبه کند و متاسفانه مغلوب عواطفش هم هست.
دويچهوله: از شما نقل شده که از دلآزادگىهايى که موجب مرگ آقاى بيات شده اظهار تاسف کردهايد. اين دلآزادگىها چىها بودند؟
بهرام بيضايى: به نظرم همين که يک آدمى در بهترين شرايط ناچار مىشود خانه و زندگىاش را بههم بزند، براى اينکه بچههايش را به سامان برساند و هميشه در اوج کارش را ترک مىکند. چرا ما در اينجا هيچى نداريم، چرا ما اينجا جايى را نداريم که اين بچهها بتوانند همينجا سامان پيدا کنند. و چرا بايد ناچار بشويم بچههايمان را از اين مملکت بفرستيم بروند، يا خودشان بروند يا خودشان نخواهند که بمانند. من تمام اين چيزهاى ريشهاى را مىگويم، اينکه يک آدمى ناچار است در اوج کارش و در اوج موفقيت کارىاش زندگىاش را قطع کند و دربهدر جهان بشود. به چه مناسبت؟ چرا کسى فکرى براى اين کشور نمىکند؟ همين!
دويچهوله: ترانه و تصنيفهايى که بابک بيات در ساختنشان سهيم بود تاثير زيادى روى فضاى روشنفکرى سالهاى پيش از انقلاب داشته. شما آن فضاها را چطور تجربه کرديد؟
بهرام بيضايى: خب شما خودتان گفتيد. جواب شما در سوالىست که کردهايد. آره تجربه کردم. يک تعدادى ترانهسرا که همهشان بسيار خوب شعر مىگفتند با يک طعم عاطفى سياسى خيلى غنی بودند و چندنفرى برايشان آهنگ مىساختند که بابک يکى از شاخصترينشان بود. آره، فضايى بود که در واقع جايگزين غيبت فضاى سياسى بود. نه تنها آن، بلکه اصلا سينماى آن دوره يا تئاتر آن دوره و يا فرهنگ آن دوره. در شعر اين بود، در تئاتر بود، در ترانهسرايى هم اين آمد. در واقع اين يک موجى بود که فقط در ترانهسرايى نبود، ولى ترانهسرايى خيلى مردمىتر و به دست همه و به گوشهمه برستر بود. بنابراين، آره، او تاثير خيلى زيادى داشت.