از بنبستهای کودکی تا آخر...
J4p- در روزهای گذشته، بخش نخست مصاحبه همکار هنرمندمان «آرش نصيری» با مرحوم «بابک بيات» در خبرنگاران صلح منتشر شد. با اين توضيح که اين گفت و گوی بلند، آخرين مصاحبه بيات پيش از فوتش بوده است، بخش پايانی آن در ادامه می آيد.
***
آشنايیتان با اوشال بعد از اپرا بود يا وقتی بود که در اپرا هم بوديد؟
بعد از اپرا بود، در جشنهای دو هزار و پانصد ساله. يادم است که من قصه عشق را ساخته بودم و در استوديو طنين ضبط کرده بودم. مال همان سريالی بود که منوچهر والیزاده و اينها بازی میکردند. يک سريال تلويزيونی بود. من وقتی به جشنهای دوهزار و پانصد ساله میرفتيم اين آهنگ را میگذاشتم. اوشال چند رديف بعد از من در اتوبوس نشسته بود. ما در مقابل آقای اوشال مثل جوجه بوديم. ديدم اوشال گوش میکند و نمیگويد که خاموشش کنيد. با دقت کامل گوش میکرد. در همان اتوبوس که ما را از شيراز میبرد تخت جمشيد. آنجا با اوشال يک کم آشنا شده بودم اما نه آن حد. وقتی در استوديو همديگر را ديديم بعد از آن من هر روز خانه اوشال بودم. يک روز جمعه با اوشال قرار داشتيم. در خانهاش را زدم. هفت و نيم، هشت قرار داشتيم. در زدم گفتند که در خانه نيست. میدانستم خواب است. من آنجا در ماشين نشستم تا ساعت نه، نه و نيم شد و فکرکردم که الان بيدار شده است. زنگ زدم و گفتند آمده و من رفتم بالا. نگفتم که شما خواب بوديد و من دم خانه در ماشين نشسته بودم. با تمام عشقم میرفتم به خانه اوشال. گفتم همين الان آمدم. خيلی دوستش داشتم و دارم. خيلی زحمت مرا کشيد. همانقدر که ايرج در زندگی هنری من موثر بوده، محمد اوشال هم در هارمونی و زهینويسی و آکوم پانيمان که او دوست دارد و من هم خيلی دوست دارم يعنی آکوم پانيمان دیسونانس، نه آکوردهای ساده. هميشه آکوردی میگذاشت که با آن خط موسيقی که در ترانه بود نت گذر پيدا میکرد. اوشال هميشه اين لطف را به من داشته و الان هم که در انگليس است من برايش آرزوی يک انرژی خورشيدی و يک خوشبختی به روشنی صبح را دارم. برای ايرج هم همينطور يا خسرو شريفپور که دوست من بود و شعر حافظ و مولانا را برايم میخواند. شعر شاملو را برايم میخواند، قبل از آنکه من با شاملو آشنا شوم و اين آدم اينقدر فرهنگش بالا بود که من و ايرج را از سيزده سالگی که با او آشنا شديم همينطوری به سمت خودش کشاند طوری که من زندگی بعد از انقلابم را با خسرو و کاری که او برايم در بندرعباس تعيين کرده بود در جزيره ابوموسی گذراندم. حتی يک مهندس نصف حقوق من را میگرفت؛ به خاطر تاثيرگذاری در امور شرکت. الان خدايش بيامرزد. در امامزاده طاهر است. از سپيدار بلند خيلی خوشش میآمد. من گفتم خسرو، جايی خوابيدی که اگر يک خورده برگردی سپيدارهای بلند بالای سرت هستند. تو به هر چيزی که میخواستی رسيدی. اميدوارم که من هم در زندگی منش تو را داشته باشم و مثل تو به هر چه میخواهم برسم.
در زير سروهای بلند امامزاده طاهر کرج يک نفر ديگر هم خاک شده است که میدانم برايتان عزيز است و با ايشان هم همکاری خاطرهانگيزی داشتيد. منظورم احمد شاملو است. با شاملو کی آشنا شديد؟
سال ۵۸ نواری با آقای شاملو منتشر کرديم با سازمان ابتکار. اول يک نواری بود که خانم سيمين غريبی خواند به نام «با من باش» يا يک چنين چيزی که الان يادم نيست. در آن راجع به اشعار صمد بهرنگی صحبت شده بود. نوار بعدی که من کار کردم با آقای خسرو گلنوش بود که الان استرالياست. او کتاب «خروس زری، پيرهن پری» را به من نشان داد. کتاب و نوار. من گفتم چرا اينجاها را داديد به هنرپيشهها اينطوری اجرا کردند؟ (اجرا میکند) «ای خروس سحری...» (به شکلی که هنرپيشهها در آن اجرا کرده بودند اجرا میکند). من آمدم يک شب روی آن ملودی گذاشتم. (با ملودی خودش میخواند) «ای خروس سحری... حالا من قصه دارم/ انار سربسته دارم/ کوزه نشکسته دارم/ اگه خواستی ببينی چاکرتو/ درآر از لونه خودت سرتو» با هزارتومان يک نوازنده تار آمد زد، آقای محمد دلنوازی که واقعا دوست خوبی است و من بسيار به او علاقهمندم. خودم هم چند تا آکورد پيانو گرفتم که روی آن چند نفر از خوانندهها آمدند خواندند. در قسمتهای ديگر ترانههای ديگری هم دارد. همه را من در يک شب ملودی گذاشتم و اجرا شد و هنوز هم «خروس زری، پيرهن پری» پرفروشترين نوار کودکان است که توسط سازمان ابتکار منتشر شد. آقای ابراهيم زالزاده دوست صميمی من بود و خدايش بيامرزد. با فوتش کمر من شکست و من يک سال واقعا عزادار بودم. به خاطر او من عقدکنان دخترم را عقب انداختم. وقتی که میخواستم «سکوت» را کار کنم آقای زالزاده به من گفت که برای اين شعرها ملودی بساز. ما بودجه نداريم و میدانيد که برای کارهای آقای شاملو بودجه نمیدهند. من آن اشعار را بردم خانه. پسرم تازه فوت کرده بود. من با الهام از وجود او و با الهام از صدای شاملوکه ضبط شده بود کارهارا ساختم. من صدای شاملو را همانطوری که گفتم هميشه به ويولنسل تشبيه میکردم که هم بم را زيبا میزند و هم بالاها را جايی که به بالاتر از پنج خط حامل کليوفا میرسد. خيلی صدای زيبايی داشتند ايشان. بهترين کسی بود که میتوانست شعر را دکلمه کند. من کاست «سکوت، سرشار از ناگفتههاست» را آمدم با استفاده از موسيقی نقطه ضعف ساختم. يک روز زالزاده به من زنگ زد که من اين را فردا میخواهم ببرم برای ضبط. گفتم من که چيزی ننوشتم. گفت من نمیدانم، فردا میخواهم ببرم برای ضبط! حالا ساعت شش بعدازظهر بود. گفتم خيلی خب. من قطعه اصلی سکوت را از ساعت شش بعدازظهر تا ساعت ده، يازده شب نوشتم که اين شد که میگويد: (میخواند) «فافا می می دودور رسی، سیسی دور میفاسل، سل سل فافا میمی رر دو، دو ر می فاسل لا...» (بعد مدولاسيونش را اجرا میکند و بعد تکنيکهای تخصصیاش را توضيح میدهد و با حرارت اجرا میکند) آقای شاملو آمد قطعات را شنيد. گفت شما اول بسمالله همه موسيقی را گذاشتهايد. نه، اينطوری نمیشود. اول با پيانوی ملودی سکوت شروع میکنيد، بعد باچند تا ساز اجرا میکنيد و بعد در قسمتهای بعدی ملودی با ارکستراسيونش میآيد.
شناخت خوبی از موسيقی داشت. درست است؟
خيلی. خدايش بيامرزد. در کنار ايشان بودن، هر لحظه که به يادم میافتد برايم يک افتخار بزرگ است. زالزاده رفته بود آلمان. به من گفته بود آقای شاملو تنها نباشد. با هم میرفتيم سونا. میرفتم منزلش و با هم میرفتيم سونا. خانهاش در حوالی پاسداران بود. يک خيابان که موازی با پاسداران و شرق آن است.
خيابان امير ابراهيمی...
نمیدانم. میدانم که انتهايش از کنار آن پادگان بيرون میآيد.وقتی نزديکیهای آخر آن خيابان میرسيديم چند چهارراه دارد. به هر چهارراه میرسيديم آقای شاملو میگفت: نمیدانی بابک، سر اين چهارراهها يک تصادفهايی میشود. بعدا من اين را از بر شده بودم و سر هر چهارراه که میرسيدم قبل از آنکه آقای شاملو بگويد میگفتم: «آقای شاملو، نمیدانيد سر اين چهارراهها يک تصادفهايی میشود!» میخنديد. میرفتيم سونا. آنجا کاست سکوت را میگذاشتند. گوش میکرد و میگفت: «حالا آداجيوی بابک را گوش کنيم.» وقتی میرسيديم به آنجا که مدولاسيون میشود میگفت: «اينجا آداجيوی بابک است».
(در اينجا من در مورد آداجيو میپرسم و آقای بيات مثل استادی باحوصله درباره آداجيو و لارگو و اينها برايم توضيح میدهد.)
بعد از آن کاست، کاست «چيدن سپيدهدم» را کار کردم. آقای شاملو به من گفت: «پاشو بيا اينجا، موسيقی چوپانت را هم بياور.» سلطان و شبان را میگفت. پرسيدم «شما دوست داريد؟» گفت: «عيالم دوست دارد.» آيداخانم را میگفت. بردم و گوش کردند. آقای شاملو من را میبرد به آن خلسهای که میخواستم. کارهای رودريگو را خيلی دوست داشت. (سولفژ میکند) وقتی که مرا به صدا میانداخت حسی که خودم داشتم اين بود که پسرش هستم. به هر صورت برای «چيدن سپيدهدم» من رفتم پيش آقای شاملو و ايشان موسيقی «ماکس بروخ» را گذاشت برای من. خيلی ماکس بروخ را دوست داشت. من نوار را آوردم خانه و گذاشتم و گوش کردم. قطعات زيبايی بود که بيشتر با ويولنسل اجرا میشد. من «چيدن سپيدهدم» را نوشتم. در آن کاست من براساس هر شعری که شاملو خوانده بود، برايش موسيقی نوشتم. برای تمام مخارج آن موسيقی، آقای زالزاده سی هزار تومان فرستاد و هفت هزار و پانصد تومان آن هم اضافه آمد. پيانو را آندره زده بود که خيلی زيبا مینواخت. سکوت را هم آندره نواخته بود. خيلی زيبا مینواخت. در نقطه ضعف هم آندره کار کرده بود. بيست و دو هزار تومان خرج استوديو و نوازنده شد. همان هفت هزار و پانصد تومان را زالزاده از من نگرفت. اين شد دستمزد من از يک کار آقای شاملو. سکوت هنوز در نوارهای آقای شاملو پرفروشترين است. «چيدن سپيدهدم» هم مقام دوم است.
آخر سر داريم میرسيم به «ولايت عشق». موسيقی زيبايی که شما برای سريال امامرضا(ع) نوشتيد...
تعريف نکردم برايت؟
نه.
يک روز آقای اصفهانی به من تلفن زد و گفت: «چه کار میکنی؟» گفتم: «هيچ» گفت: «من با وجودی که ديشب از کيش آمدم و اصلا به تو فکرنمیکردم ديشب خوابت را ديدم. ديدم من توی يک کوير گم شدهام و شما داری دنبال يک آهوی خوش خط و خال میدوی. من از تو آدرس سوال کردم، وايستادی و گفتی تو هم بيا. من گفتم: «من راه را گم میکنم.» تو گفتی: نه، اين آهو ما را میبرد همان جايی که میخواهيم.» میگفت: «من نيامدم و تو تنها رفتی.» اصفهانی گفت: «تعبير اين خواب چيه؟» گفتم: «من سريال ولايت عشق، ضامن آهو را قرارداد بستم و به اين دليل شما اين خواب را برای من ديدهای.» خود آقای اصفهانی شاهد است، میتوانی زنگ بزنی و از خودش بپرسی. اين خواب را من نديدم، او ديده بود. به هر صورت، ولايت عشق را شروع کردم. خيلی موسيقی داشت، من برای هر شخصيتش يک تم خاص در نظر گرفتم. برای هارون که پادشاه بود يک تم اسپانيش گذاشتم (سولفژ میکند). اگر شما دقت کنيد میبينيد که ميکوس روژا هم برای پادشاهان هميشه تم اسپانيش میگذاشت...
(اينجای مصاحبه خانم بيات میآيد) آقای بيات میگويد: صدای خانمم را هم توی مصاحبه بياور. میگويد: «شهين جان برای ما حرف بزن.»
خانم بيات چيزی نمیگويد. آقای بيات میگويد: خانم من اگر نبود من در اين مدت نمیتوانستم خودم را پيدا کنم. يک سال، يک سال و نيم شب و روز بالای سر پسرم بود. بعد هم که آمد تورنتو پيش من و من با آن پاهای ورم کرده برگشتم، زحمت من هم به گردنش افتاد و بيمارستان و همهاش گرفتار من بود. الان هم که با هم میرويم تورنتو و آنجا در نوبت کبد میمانم که کبدم را پيوند بزنند. میدانم که با خيال راحت بر میگردم. الحمدالله هميشه انرژی مثبت به من میرسد و اميدوارم اين انرژیها همه به خانوادهام برگردد و با خانوادهام همه انرژیهای مثبت را ببينيم. (خانم بيات چيزی نمیگويد. زحمت میکشد چای را میگذارد روی ميز و میرود) داشتم از ولايت عشق میگفتم که شهين آمد و من احساس کردم که خيلی دچار کمبود میشوم اگر در موردش صحبت نکنم. داشتم در مورد تمهای مختلف کار میگفتم. برای همه کاراکترها تم خاصی گذاشتم. برای ايرانیها يک تم. (تمهای مختلف را توصيف میکند و شرح میدهد و سولفژ میکند. برای نقش مامون. برای نقش آقای رشيدی در سريال که اسم کاراکترش يادش نيست، برای امين و زبيده و ديگران. (میگويد تم مامون را نزديک به تم ايرانی انتخاب کرده. بعد تم فضلابنسهل که نقشش را آقای زنجانپور بازی کرده بود. بعد تم جنگها) دويست و چهل دقيقه موسيقی نوشتم و ساختم برای سريال.
تم مربوط به امامرضا(ع) چطور بود؟
من عکس قاب کرده امامرضا(ع) را داشتم، آنجاست. هنوز و هميشه دارم، روی پيانوی من است. يک عکس بزرگ داشتم که دوستانم داده بودند و بعد که کارم تمام شد پس گرفتند وحالا اين عکس کوچک را دارم. وقتی که برای اولين بار راه رفتن امام رضا را نشان میدهند که با نعلين و لباس سفيد میآيد تم امام رضا(ع) شروع میشود و هر جا که امام رضا هست آن تم شنيده میشود. خيلی زيباتر و آسمانیتر و جادويیتر از تمهای ديگر اجرا میشود، با صدای سوپرانو و سازهايی که آرامتر نواخته میشدند و حالت پرواز را داشتند. جايی که میرود پيش نصرانی که جان نمیداد و با حمد و قلهوالله مسلمان میشود و جان میدهد و بعد خانوادهاش به امام رضا گرويدند. وقتی امام رضا را به مرو میبرند من ترانه اول سريال را میآورم که سوپرانو میشود و بعد صدای اصفهانی است که میخواند. (میخواند): «عاشق عشق به هوای تو شد/ کشته رضا به رضای تو شد/ حنجرهها خونآلود است/ قصه همين است... (سولفژ میکند و به زيبايی میخواند)... ماه را کشتند/ دريک فانوس.» بعد میرسند به دعبل خزايی که شعری را برای امام رضا میگويد. (شعر عربی را به دقت هرچه تمامتر به صورت کامل میخواند) من روی اين شعر ملودی گذاشته بودم و اصفهانی خيلی زيبا خواند. خيلی زيبا خواند. آنقدر لهجه عربی را به زيبايی خواند که حد ندارد. میرسيم تا لحظه شهادت. من اين لحظه را دو بار ساختم. دفعه دوم خيلی زيبا شد. من برای اولين بار نی را وارد کردم. وقتی امام رضا(ع) زهر را مینوشد تمها با هم تلفيق میشود و آنقدر زيبا میشود و نی میآيد که آقای محسن روشنبختی وقتی اين موسيقی را سينک میکرد گريهاش گرفته بود و تلفن کرد به منزلشان که بشنو ببين چه شهادتی ساخته. همه از خود بیخود میشوند. من وظيفهام بود هرچه بودجه در اختيار دارم کار کنم. فيلمی بود که باعث افتخار من بود و هست. آقای فخيمزاده خيلی خوب کار کرد. به هر صورت اين سريال تمام شد و رسيد به آنجا که دارند نوحهسرايی میکنند. من بيست ماه روی آن موسيقی کار کردم تا شش ماه هر چه استراحت میکردم هنوز آن خستگی در تنم بود. دويست و چهل دقيقه قرارداد داشتم، دويست و هشتاد دقيقه تحويل دادم. ما ششصد دقيقه با آقای ناصر فرهودی و آقای کلهر که خدايش بيامرزد ضبط کرديم. از داخل آن اين دويست و هشتاد دقيقه را درآوردم که آقای محسن روشن با آن اديتهای خاص خودش که واقعا دست مريزاد دارد روی آن کار کرد. از همين ششصد دقيقه بيشتر از هزار دقيقه روی سريال گذاشتيم. اديت کرديم و در جاهای مختلف گذاشتيم.
خيلی مشقت کشيديد و خيلی هم زحمت کشيديد و شايد هم ضرر کرديد. اگر دوباره چنين کاری به شما پيشنهاد شود قبول میکنيد؟
من اصلا ضرر نکردم. پولی که قرار داشتيم به من دادند. آقای لاريجانی سرپرست آن زمان راديو و تلويزيون خيلی مهربانی نسبت به من داشت و حتی به سيمافيلم مجددا سفارش کردند: کسی که سی ميليون خرج ضبط استوديوی يک موسيقی میکند بايد پنجاه ميليون دستمزد بگيرد. من دستمزدم را از امام رضا گرفتم. هيچ گله و هيچ ناراحتیای ندارم. آنچه را که بايد فهميده باشم فهميدم.اگر سريال به اين زيبايی باشد و با اين زمينه، حتما تا سن هفتاد سالگی هم قبول میکنم، حتی اگر درآمدش کم باشد يا نباشد. آدم آبرو کسب میکند. به عشق امام رضا هر کاری میکنم...
بغض میکند و به پنجره نگاه میکند. شايد به بيماری سختش فکر میکند و مخارج سنگين عملش. آدمی با عزت نفس فوقالعاده و يک عمر خلق ملودیهايی ماندگار که ورد زبان خاص و عام مردم است. شايد به ملودیهای شيرينش فکر میکند و تم روحانی که برای امام رضا(ع) ساخته است. شايد...
خيلی از شب گذشته است.