برگرفته از [روزنامک]
شاهنامه، سند هويتِ ملی ايرانيان است و هيچ خوش آيند نبود که اين شناسنامه ی هويت ملی ما به مانند ساير کارهای بزرگان زبان و ادب پارسی به دست بيگانگان ويرايش شود، چراکه اين کار، تنها از پسِ يک ايرانی ای که از پيچ و خم های تاريخ کهنش گذشته و می تواند به ژرفا و جانِ مايه ی سخن شاهنامه پی ببرد، بر می آيد.
از نخستين ويرايش شاهنامه که به دست کاپيتان «ترنر ماکان» به سال ۱۸۲۹ در هندوستان انجام گرفت، ۱۷۸ سال می گذرد. در اين دو سده، ويرايش های گوناگونی از شاهنامه مانند: بروخيم، ژول مول، مسکو و ... به دست ما رسيده است. اما هيچ کدام از اين ويرايش ها نتوانسته است از يک اعتبار و پشتوانه ی علمیِ بالايی برخوردار باشد و از سويی ديگر رويکرد ما ايرانيان به شاهنامه يا از سرشيفتگی بوده يا تنگ نظری و جای پژوهش های علمی و آکادميک در اين ميان خالی بوده است. اما خوشبختانه به گفته ی دوست و دشمن، پژوهش های «دکتر جلال خالقی مطلق» درباره ی شاهنامه ی فردوسی و شاهنامه ی ويراسته ی او که به تازگی از سوی نشر دايره المعارف بزرگ اسلامی در ايران به چاپ رسيده است، ارزش و اعتبار علمی بالايی دارد و ويرايشگر جامع الاطرافش با تسلط بر حماسه های جهان، ادبيات پارسی، زبان های باستانی، تاريخ و ... توانسته نزديکترين شاهنامه به سخن فردوسی را به ايرانيان ارزانی دارد.
"دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن" درباره ی سال های دراز ويرايش شاهنامه به دستِ دکتر خالقی مطلق در آلمان، چنين می گويد: «خالقی مطلق، سال ها در شهر سرد هامبورگ، در کنار اجاق شاهنامه زانو زده، همان اجاقی که مردم ايران، طی قرن ها، از آن گرمی جُسته اند.» "دکتر محمد امين رياحی" نيز درباره ی اهميت کار دکتر خالقی مطلق، چنين می گويد: «انتشارِ شاهنامه ی خالقی با روش علمی و با انبوه نسخه بدل ها، نقطه ی آغاز شاهنامه شناسی به طور جدی است.» **
حال که کار ۴۰ ساله ی خالقی مطلق برای ويرايش شاهنامه به پايان رسيده است، نگذاريم به سرنوشتی مانند فردوسی دچار شود و از او بخواهيم دم فرو نبندد و جهانی بنشسته در گوشه ای نباشد و حداقل درخواست کنيم که در دانشکده های ادبيات به تدريس شاهنامه بپردازد. بايد تا دير نشده قدر و اندازه ی او را بدانيم و سپاسگزار خدمات والای او به تاريخ و فرهنگ ايران باشيم.
دکتر جلال خالقی مطلق، متولد ۲۰ شهريور ۱۳۱۶ در تهران و دارای درجه ی دکترا در رشته های شرق شناسی، مردم شناسی و تاريخ از دانشگاه کلن آلمان و استاد پيشين دانشگاه هامبورگ در رشته های زبان و ادبيات فارسی و فرهنگ ايران است. برخی از مقالات دکتر خالقی مطلق در دو کتاب «گل رنج های کهن» و« سخن های ديرينه» در ايران نيز چاپ شده است.
مسافرت او به ايران برای پيگيری کارهای چاپ شاهنامه اش، اين فرصت را به ما داد که دمی با استاد بنشينيم و درباره ی کار بزرگش، از او پرس و جو شويم.
ويرايش شاهنامه
- چرا بيگانگان توانسته اند بدون آشنايی با زير و بم زبان فارسی و تاريخ پر رمز و رازمان که ادبيات ما بيانگر آن تاريخ است، بهترين ويرايش ها را از متون کلاسيک ايران ارائه دهند؟
اين موضوع با شيوه ی تصحيح، ارتباط دارد. متاسفانه شيوه ی تصحيح انتقادی متون در ايران، سابقه ی چندانی ندارد. کارهايی هم که مصححان بزرگ ما انجام داده اند، بيشتر به سبکِ ماشينی بوده است. يعنی کسانی چون علامه قزوينی و ... که شيوه ی تصحيح متون را از خارجی ها آموخته اند، به مانند آنها که متنی را اقدم نسخ يا صحيح ترين نسخه تشخيص داده اند، مبنا قرار داده و اختلاف نسخ را به حاشيه برده اند و به اين شيوه متون فارسی را تصحيح کرده اند. البته کسانی چون قزوينی، فروغی، خانلری و ... به خاطر معلوماتِ عميقی که در زبان و ادب فارسی داشتند، در جاهايی که تشخيص می دادند، اين غلط است يا آن درست، متن را تصحيح می کردند. ولی در مجموع، بيشتر همان شيوه ی غربی ها مدنظر بوده و همان گونه که شما گفتيد به خاطر اينکه زبان فارسی، زبان مادری آنان نبوده، فهم سير تحول زبان فارسی برای آنها مشکل است. از چند نفر مانند «هلموت ريتر» که هفت پيکر نظامی را تصحيح کرده است، بگذريم، برای اين مصححان خارجی، تشخيص اين که کدام متن يا کدام ضبط کهن تر يا کدام جديدتر است، دشوار بود. از اين رو اين متون برای آنان دارای سطح و ارزش يکسانی بود و در نتيجه با احتياط فراوان، نسخه ای را متن قرار می دادند و اختلاف نسخ را به حاشيه می بردند. ايرانيانی نبز که اين شيوه را از آنان آموختند، همين کار را کردند. اما در اين ميان کسانی بودند که متوجه شدند، از يک سو اين شيوه صد در صد درست نيست و از سوی ديگر هم با شيوه ی انتقادی تصحيح متون آشنا نبودند و هنگامی که در اقدم نسخ يا صحيح ترين نسخه، غلط های زيادی را می ديدند، متن را تصحيح ذوقی می کردند، به اين معنا که هر ضبطی را که آسان تر و فصيح تر تشخيص می دادند، يعنی به زبان و زمانِ امروزِ ما نزديکتر می يافتند، به تصور اين که چنين کاری بهتر است، از چنين شيوه ی ذوقی ای که درست عکس تصحيح انتقادی است، استفاده می کردند.
بنابراين دو شيوه در ايران معمول شد. يکی شيوه ی ماشينی و ديگری شيوه ی ذوقی که هيچ کدام شيوه ی انتقادی نيستند. منتها بايد اين نکته را عرض کنم که مرحوم قزوينی به خاطر داشتن اطلاعات عميق در زمينه ی زبان و ادبيات فارسی، با نوشتن حواشی در متونِ تصحيحیِ خود، شيوه ی ماشينی ای را که در تصحيح از آن پيروی می کرد، عملاً با توضيحاتش به شيوه ای انتقادی تبديل می کرد. ولی ديگران چنين کاری را کمتر انجام دادند، آنها يا شيوه ی ماشينی را برگزيدند و يا برگشتند به شيوه ی ذوقی و در نتيجه بسياری از ضبط های کهن و دشوار را که در ظاهر تباه شده بود، يا به دور ريختند و يا اصلاً ثبت نکردند.
- چرا به جای اينکه پس از علامه قزوينی و فروغی، شاهد روندِ تکاملی تصحيح متون در ايران باشيم، شاهد يک ايستايی هستيم؟
پديده هايی مانندِ مرحوم قزوينی يا مرحوم فروغی، چيزی نيست که مرتب به وجود بيايد. اينها پديده های نادری اند. ولی با اين وجود، پس از آنان هنوز تصحيح متون هرچند نه به آن اندازه، ولی از اعتبار، برخوردار است. مثلاً تصحيح مرحوم غلامحسين يوسفی از بوستان و گلستان سعدی از اعتبار بالايی برخوردار است. شايد نسل بعدی، با نسل پيشين در بعضی مسائل اختلاف داشته باشد ولی به هر روی اينها ادامه دهنده ی راه پيشينيان هستند. در اين ميان کسانی هم آمدند که اطلاعاتی در حد مرحوم قزوينی يا مرحوم فروغی نداشتند ولی مصححان خوبی بودند. اما در زمانه ی ما کار تصحيح متون به کلی درهم ريخته است. برای اين مورد علل فراوانی چون اجتماعی، اقتصادی و ... می توان آورد. ولی در کل، اين امر بيشتر، تبديل به کتاب سازی شده است.
چاپ کارهای گذشتگان، با دست بردن در آنها کارِ صحيحی نيست و در واقع "پخته خواری" است، يعنی آسان به مقصد رسيدن. يعنی فرض بفرمائيد اثری را که مرحوم قزوينی سال ها، آن هم با امکانات محدود زمان خودش و دسترسی بسيار دشوار به نسخه ها (از اين کتابخانه به آن کتابخانه رفتن و عکس گرفتن) تهيه کرده و سال ها زحمت کشيده تا اثری را تصحيح کند، حالا ما بيايم و با تجديدنظری در کارهای آنان، اقدام به چاپ کتاب بکنيم، اين کار را به هيچ عنوان درست نمی دانم. ناشران بايد کارها را بدان صورت که مصححان کرده اند به چاپ برسانند و اگر خودمان می خواهيم آن اثر را دوباره تصحيح کنيم بايد به دنبال نسخه ها و مقابله ی آنها با يکديگر باشيم و آنگاه می توانيم بگوئيم، اين کارِ، کارِ من است.
متاسفانه چنين کتاب سازی هايی انجام شده و می شود. ناشران بيشتر دنبال چنين کارهايی اند و گروهی از پژوهشگران را به وسوسه می اندازند، تا از بازار گرمِ فروش چنين کتاب هايی، بهره ببرند.
- برای ويرايش شاهنامه از چه نسخه هايی بهره برده ايد و دلايلِ شما برای گزينش آن نسخه ها چه بود؟
در مدت ۱۰ سال، نزديک به ۵۰ نسخه ی خطیِ شاهنامه را بررسی کردم که برخی از آنها پس از شروع کارِ ويرايش شاهنامه بود. آن تعداد از نسخه هايی که به نظرم معتبر می آمدند و با الگوی کاریِ من که جست و جوی ضبط های کهن تر بود، يعنی ابياتِ الحاقی يا رواياتِ الحاقی کمتری داشتند، انتخاب کردم. طرز تشخيص بيت ها يا روايت های الحاقی، مبحث جداگانه ای است که به آن وارد نمی شوم، البته چگونگی اين تشخيص را نوشته و منتشر کرده ام. برخی قطعات شاهنامه مانندِ کشتن پيل سفيد به دست رستم که همه بعيد می دانستند اين بخش ها، جز شاهنامه نباشد، با رجوع به نسخه های مختلف و متون خارج از شاهنامه تشخيص دادم که اينها الحاقی هستند.
به هر حال هيچ يک از نسخه های خطی شاهنامه، اعتبارِ مطلقی ندارند و دارای اعتباری نسبی اند. من نيز آن دسته از نسخه هايی که اعتبارِ بيشتری نسبت به نسخه های ديگر داشتند، جمع آوری کردم و در عين حال برای بی نيازی پژوهشگران از چاپ مسکو، چند نسخه ای که در شاهنامه مسکو استفاده شده بود را نيز وارد کارم کردم. در شاهنامه ی مسکو، از چهار نسخه بهره برده اند، نسخه ی لندن به تاريخ ۶۷۵ هجری، نسخه ی معتبری است. از سه نسخه ی ديگر نيز، دوتای آن را که اعتبارِ متوسطی دارند، برای اينکه محققان بين دو چاپ در رفت و آمد نباشند، جزو نسخه های خودم پذيرفتم و کار آنها را آسان کردم. اما نسخه ی چهارم را که نسخه ی لنين گراد نام دارد و برخلاف نظر ويرايشگران چاپ مسکو، متاخرتر از قرن نهم است و اعتبار چندانی هم ندارد، انتخاب نکردم. بنابراين آن افرادی که دست به تصحيح شاهنامه می زنند و روی جلد آن می نويسند بر اساس چاپ مسکو و خالقی، بايد اين را در نظر داشته باشند وقتی از چاپ من استفاده می کنند، ديگر نيازی به چاپ مسکو ندارند.
برای اينکه نسخه ها از لحاظ تعداد و مقدار کفايت کند، ۱۵ نسخه را برای ويرايش شاهنامه گزينش کردم. اين تعداد بسيار مهم است، چراکه گاهی برخی نسخه ها، بخش هايی از شاهنامه را ندارند و زمانی هم که تعداد نسخه ها کم باشد، به مشکل برخورد می کنيم. در بسياری از موارد نيز با بررسی و مقايسه ی اين نسخه هاست که به ضبط های کهن تر پی می بريم و همچنين هنگامی که ضبط های کهن تر را تشخيص داديم، بايد بررسی کنيم که چه تعداد از اين نسخه ها آن را تائيد می کنند و چه تعداد نمی کنند. بنابراين اين درست نيست که براساس يک نسخه ی واحد، درست يا غلط بودن را تعيين کنيم. آنچه گفتم در مسائل متن شناسی و فن تحقيق بسيار مهم است و اگر نسخه ها کم باشد، مانعی بر سر اين کار پيش می آيد. البته از سويی ديگر نيز نمی توان گفت که مثلاً بايد از ۵۰ نسخه استفاده کرد، چون امکانش نيست و بايد يک گروهِ ۵۰ نفره وجود داشته باشد که به فرض، هر کدامشان ۱۰ صفحه يا يک بخش از شاهنامه را انتخاب کند و با ۵۰ نسخه مقابله کند. البته نتيجه ی چندانی هم اين کار ندارد.
من تشخيص دادم که ۱۵ نسخه کافی است، البته در جمع از ۱۶ نسخه بهره بردم، چراکه نسخه ی فلورانس تنها نيمه ی اول را دارد و نسخه ی کراچی نيمه ی دوم شاهنامه را. همچنين ترجمه ی بُنداری که اساس آن بايد نسخه ای کهن تر از نسخه هايی باشد که امروز در دست داريم، در برخی موارد کمک بسيار شايانی به من کرد، البته اين نکته را هم بايد مدنظر داشت که کار بنداری ترجمه ی لفظ به لفظ نيست.
- مهمترين خرده ای که برخی منتقدان به کار شما می گيرند، اهميت زيادی است که به نسخه ی فلورانس داده ايد. اين نسخه چه برتری و ويژگی هايی داشت که نسخه ی اساس کار شما شد؟
تصورم بر اين است که کسانی که چنين خرده ای می گيرند، اصلاً تصحيح و مقالاتِ مرا نخوانده اند. در مقاله ای که در شماره ی پيشين نامه ی بهارستان نوشته ام، در آن آماری ارائه کرده ام که با نگاهی به آن درخواهيد يافت که من چندصد بيت از نسخه ی فلورانس را به حاشيه برده ام و چندصد بيت از نسخه های ديگر را به متن. حال چگونه ممکن است کسی که چندصد بيت آنهم فقط در نيمه ی نخست شاهنامه را به حاشيه می برد، از نسخه ی اساس اش پيروی کورکورانه کرده باشد؟
از آنجا که روشِ من، روشِ انتقادی بوده، از هيچ نسخه ای پيروی کورکورانه، نکرده ام.
- بارها گفته ايد که در ويرايش شاهنامه از شيوه ی ويرايش انتقادی بهره برده ايد. ويرايش انتقادی چه شيوه ای در ويرايشِ نسخه های کهن است و آيا تاکنون کسی در ايران از اين شيوه استفاده کرده است؟
اين شيوه در ايران به نام شناخته ولی در عمل ناشناخته بود.
از اين شيوه با عنوان "ضبط دشوارتر، برتر است" ياد می شود که شيوه ی انتقادی تصحيح متون در غرب است که براساس تحول زبان و ادبيات، بين دو لفظ، تشخيص می دهند که کدام لفظ کهن تر است و اين را از هر نسخه ای که باشد به متن منتقل می کنند و آنکه نوتر است بدين معنی است که از زمانِ مولف دورتر است و اين کار، کارِ کاتبان است که آنها متن را با زبانِ روز تطبيق می دهند و واژه های کهن و دشوار، اصطلاحات، ترکيبات و ... را به زبان روزِ خود تبديل می کنند.
در زبان فارسی هرچه به جلوتر می آئيم، می بينيم که واژه های عربیِ بيشتری جای واژه های فارسی را می گيرد، البته گاهی عکس اين مسئله نيز رخ می دهد، مثلاً واژه ی عربی ای که در قرن چهارم مصطلح بوده و در زمان کاتب از رونق افتاده، تبديل به واژه ی فارسی می شود. البته عکس اين امر بيشتر اتفاق افتاده، يعنی از قرن هفتم به بعد، واژه های بسياری از زبان عربی وارد زبان فارسی شده و کاتبان، اين واژگان را جانشين واژه های کهن فارسی که مطرود شده، کرده اند. يا حتی واژه ی فارسیِ جديدتری را جايگزين واژه ی کهن تر فارسی نموده اند. به عنوان نمونه در قرن هفتم، کمتر کاتبی يا نويسنده ای "دشخوار" می گفته و اين واژه در زمان آنها "دشوار" خوانده و نوشته می شده، حالا اگر من نسخه هايی را در دست بررسی دارم و اين واژه به هر دو شکل آمده، من "دشخوار" را به متن می آورم و بقيه را به حاشيه. من بيش از صدها مثال از اين دست می توانم برای شما بزنم.
نگاهِ من به نسخه ی فلورانس نيز اين چنين است که اولاً ضبط کهن تر را انتخاب می کنم و در متن جای می دهم و دوم اين که، ضبط نوتر را نيز در حاشيه جای می دهم تا امکان بحث وجود داشته باشد و هر کسی که مايل است، بداند که در نسخه های ديگر اين لفظ چگونه بوده است، بتواند پيگيری کند. اين شيوه در غرب، شيوه ی مثبت شناخته می شود که هم اختلاف نسخ و هم اتفاق نسخ را می دهد. يعنی اين نسخه ها اين اختلاف ها را با هم دارند ولی متنی که من انتخاب کرده ام در اين نسخه ها آمده است.
اين روشِ انتقادی من است که در ضمن تهيه ی يادداشت ها، روشِ تحقيقی را نيز بدان افزوده ام که شامل مسائل و حواشی متن است. مثلاً واژه ی اين ترکيب چه بوده؟ گواه های آن در آثار ديگر چيست؟ آيا اين در مورد تاريخ يا فرهنگ ساسانی مطلبی را بيان می کند؟ و ... جالب است زمانی که من از اين شيوه پيروی می کنم، نسخه ای که اين شيوه ی مرا بيشتر تائيد می کند، نسخه ی فلورانس است. برای همين است که نسخه ی فلورانس در کار من بيشتر نمود دارد و اين نشان دهنده ی آن نيست که من از آغاز مشخص کرده ام که اين نسخه ی اساس و پايه ی اصلی کار من است. شما اگر به شاهنامه ی تصحيح من مراجعه کنيد، می بينيد هيچ صفحه ای از شاهنامه ی تصحيح من، وجود ندارد که ابيات نسخه ی فلورانس در آن صفحه، بارها در حاشيه نيامده باشد. بنابراين نمی دانم اين منتقدين برچه اساسی اين سخن را گفته اند، در حالی که خود آنان هيچ تجاوزی از نسخه ای که اساس کار خود قرار داده اند (مانند نسخه ی لندن) نکرده اند.
- آيا در نظر نداريد برای راهنمايی پژوهشگران، کتابی درباره ی شيوه ی ويرايش انتقادی نسخه های کهن بنويسيد؟
من مقالاتِ زيادی در اين زمينه نوشته ام که اکثراً در خارج از ايران منتشر شده و چندتايی از آنها هم در داخل ايران، مانندِ مقاله هايی که در "نامه ی بهارستان" چاپ شده و خواهد شد.
اخيراً از من خواسته اند که اين مقاله ها را در يک مجموعه چاپ کنم و اميدوارم که بزودی موفق به انجام اين کار شوم.
- از سال ۱۳۴۸ تاکنون که همه ی مطالعات شاهنامه پژوهی را از نظر گذرانده ايد، آيا به نوشته يا نويسنده ای برخورد کرده ايد که شما را تحت تاثير قرار دهد؟
سه نفر مرا تحت تاثير خود قرار داده اند. البته اين بدان معنا نيست که من از کار آنها تقليد کرده ام.
نخستين پژوهشگر، «نولدِکِه» آلمانی است و کتابی که درباره ی حماسه ی ملی ايران نوشته.
هرچند امروزه، برخی از مطالبی که او گفته رد شده و اعتباری ندارد (البته ايرادی هم بر کار او نيست، چراکه در آن زمان وسايل کار نبود و برخی از متون هم هنوز منتشر نشده بود) ولی پايه و اساسی که نولدکه در همين کتاب کوچک و کم حجمِِ حماسه ی ملی ايران (به عنوان اولين کارِ تحقيقی در زمينه ی شاهنامه) بنا کرده تا اندازه ای والاست که هيچ گاه بوی کهنگی به خود نخواهد گرفت. البته با همه ی اين احوال، در اين اثر بسيار مهم که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده، سونظرهايی ديده می شود.
نولدکه شرق شناسی بسيار عالم، عميق نگرِ و بزرگی بود. شيوه ی کارش مبنی بر اين بود که در زمينه ای مطالعه و نتيجه ی مطالعه اش را در چند سطر بيان می کرد ولی به جزئيات نمی پرداخت. امروزه اين قضيه ممکن است برخی را در آغاز به اين شک بی اندازد که خُب! او نظری گفته و من نظرِ مخالفش را می گويم! اما اگر بروند و عميق و بی طرفانه تحقيق بکنند، به نظرياتِ او می رسند. به عنوان نمونه؛ نظرياتی که نولدکه درباره ی شاهنامه ی ابومنصوری بيان کرده و گفته که نويسندگان يا مترجمان اين شاهنامه، زرتشتی بوده اند و منابع اين شاهنامه را از متون پهلوی ترجمه کرده اند يا در مورد اينکه فردوسی از منابع شفاهی استفاده نکرده، دقيق و درست است که من پس از سال ها تحقيق و پژوهش در اين موضوعات، به همان نتيجه رسيدم که نولدکه پيش از من رسيده بود.
دومين پژوهشگری که احترام مرا نسبت به خود برانگيخت، «روکرت» شاعرِ آلمانی است.
روکرت در نقدی که بر ترجمه ی فرانسوی مول از شاهنامه می نويسد، بدون در اختيار داشتنِ نسخه های خطی شاهنامه به نکاتی اشاره می کند که برايم بسيار شگفت انگيز بود که چگونه يک آلمانی زبان در آن زمان، توانسته به اين مسائل پی ببرد و ترجمه ای هم که از شاهنامه به آلمانی به صورت شعر کرده، واقعاً شاهکار است. يعنی توانسته با يک استادی عجيبی در زبان آلمانی، مضمون ابيات را کاملاً منتقل کند و چنين چيزی تنها از يک شاعر مادرزاد بر می آيد.
کار او براستی مرا شگفت زده کرد و برای گراميداشت ياد او، در يادداشت های شاهنامه، نظريات او را چه آنهايی که موافق بودم و چه آنهايی که مخالف، آورده ام.
اما پژوهشگری که از کارش استفاده کرده ام، « فريتس وولف» است.
همانگونه که وولف در آغازِ فرهنگِ شاهنامه اش با تيزبينیِ خاصی گفته؛ برخی به او ايراد می گرفتند که تهيه يک فرهنگ از شاهنامه بايد بر اساس يک متن انتقادی باشد و پاسخ وولف به آنها اين بود که يک تصحيح انتقادی، زمانی می تواند به وجود بيايد که چنين فرهنگی وجود داشته باشد. حرف او دقيقاً درست است و من در اين تصحيح انتقادی از کار او بسيار سود جسته ام.
مثلاً فرض بفرمائيد؛ کلمه ی "سياووش" را فردوسی در شاهنامه به کار نبرده، اما در تصحيحات شاهنامه به سياووش، زياد برخورد می کنيد در حالی که فردوسی يا "سياوخش" به کار برده يا "سياوش". اگر کلمه ی سياووش را فردوسی؛ با عادتی که در قافيه سازی دارد، به کار برده بود اين کلمه چون قافيه اش زياد است، بارها و بارها در قافيه آمده بود. مانند هم قافيه شدن سياووش با هوش، کوش، توش و ده ها واژه ی ديگر. ولی سياوخش در زبان فارسی قافيه ی چندانی ندارد و از آنجا که اين واژه بسيار اندک در قافيه آمده، نشان دهنده ی اين است که وقتی کلمه ی سياووش را در قافيه نمی بينيم، فردوسی آن را به اين شيوه ننوشته است، در حالی که چند صد بار کاووس مثلاً با توس هم قافيه شده و ... من با بررسی اين واژه در فرهنگ وولف که مثلاً در کجاهای شاهنامه اين واژه آمده، اين کلمه چند بار در شاهنامه تکرار شده، آيا به عنوان قافيه هم به کار رفته است يا نه و ... به اين نتيجه رسيدم که "سياووش" نمی تواند درست باشد. اين تنها يک نمونه بود برای روشن شدن نقش مهم فرهنگ وولف در کارِ من.
من در موارد بسيار زيادی به هنگام ويرايش شاهنامه از اين فرهنگ سود جسته ام. البته ممکن است اين فرهنگ صدرصد درست نباشد و واژه ای که در نسخه ها آمده در فرهنگ وولف نباشد ولی اين فرهنگ به من خيلی کمک کرد و من مديون اين فرهنگ هستم. مديونی من به فرهنگ وولف از يک سو و سرنوشت تراژيک و بدی که اين مرد داشت از سویِ ديگر، مرا واداشت که مقاله ای درباره ی او با عنوان "فريتس وولف، محقق ناکام" بنويسم. می دانيد که چون وولف يهودی الاصل بود (هرچند که بعدها به آئين پروتستان گرويده بود) نازی ها او را سربه نيست کردند.
- جالب است، هر سه نفری که نام برديد، آلمانی اند و از آنجا که خودِ شما ساکن آلمان هستيد، آيا هنوز ايرانشناسی در آلمان از رونقِ گذشته برخوردار است؟
نه! به هيچ وجه. نه در آلمان و نه در هيچ کجایِ ديگر.
اين رونقِ ايرانشناسی که در قرن نوزدهم و اوايل سده ی بيستم (تا پيش از جنگ جهانی دوم و اندکی پس از آن) وجود داشت، ديگر اصلاً وجود ندارد.
- برگرديم به کارِ شما، طی اين هزار سال، چه نوع پيرايه هايی به شاهنامه افزوده شده است؟
مورد اول، موردی است که کاتبی به خاطر ندانستن يا سهو قلم و نه از روی عمد، متن را تباه می کند.
يکی از انديشه هايم در آغاز ويرايشِ شاهنامه اين بود که الحاقاتی که کاتبان به شاهنامه کرده اند - حتی با علم به اين که اينها از فردوسی نيست - دور نريزم. به اين دليل که اولاً ضبط های به ظاهر فاسد و تباه شده، به ضبط های اصلی نزديک ترند تا آن ضبطی که شسته و رفته تر به نظر می رسد. توضيح اينکه، در معرفی شيوه ی کارم عنوانی دارم به نامِ "مراحلِ فساد ضبط" که نشان می دهم يک ضبطی را که فردوسی به کار برده اين پيش از اينکه به يک واژه يا اصطلاحِ ديگری نو شود، از يک مرحله ی فسادی می گذرد که اين مرحله، آن واژه يا ترکيب را بی معنی می کند. آن واژه ی بی معنی که شما هيچ چيزی از آن سر در نمی آوريد، نسبت به آن واژه ی شست و رفته به ضبط اصلی نزديک تر است. چون هميشه اينگونه نيست که کاتبی بيايد يک واژه ی کهن را بردارد و واژه ی نوينی جای آن بگذارد. ممکن است کاتبی معنای يک واژه ی کهن را نفهمد بنابراين می آيد و آن را نقاشی می کند و چيزِ بی معنی ای، از آن در می آورد و سپس شخصِ ديگری می آيد و به جای آن چيزِ بی معنی، از واژه يا واژه های با معنی استفاده می کند. من در مقاله ای با نامِ "مراحل فساد متن" برای اولين بار اين شيوه را در تصحيح متون مطرح کرده ام که حتی برای خارجی ها نيز جالب بود.
مورد دوم، کاتبانی هستند که با نظر فردوسی موافق نبوده اند و بيتی را بخاطر محتوايش به شاهنامه افزوده و يا بيتی را از شاهنامه حذف کرده اند.
مثلاً کاتبی زن ستيز را فرض کنيد که شب گذشته هم با زنش دعوا کرده، وی در هنگام کتابت شاهنامه، می آيد و بيت هايی در هجو زنان بدان می افزايد. حالا شما هر چه به اين منتقدان و روشنفکران ايرانی می گوئيد که بيائيد و ببينيد که اين ابيات از کجا آمده و سپس قضاوت کنيد، فايده ای ندارد! يا کاتبی که با عقيده ی مذهبی فردوسی که گويا شيعه بوده، مخالف است، می آيد و عقيده ی خود را به شاهنامه می افزايد.
همچنين کاتبانی هم بوده اند که روايت هايی را که در جايی می خواندند و يا می شنيدند و می ديدند که در شاهنامه نيست، اين روايات را به شاهنامه می افزودند.
از سويی نيز بايد به نقش صاحبانِ نسخ هم توجه داشته باشيم. اين دارندگان نسخ با وارد کردن يادداشت هايی در حاشيه ی نسخه ی خود، سبب می شدند در هنگامی که اين نسخه در دست کاتبی برای رونويسی می افتد وی آن حواشی را نيز به متن وارد کند. يعنی کاتبان بيشتر وارد کننده ی الحاقات بودند تا سازندگان الحاقات. خود آنها هم اگر طبع شعری داشتند، چنين کارهايی می کردند، البته لزوماً تنها آنها به وارد کردن الحاقات نمی پرداختند چراکه کاتبان بيشتر برآن بودند که به سرعت نسخه ای را رونويسی کرده و مزدِ کارشان را دريافت دارند و کمتر فرصت چنين کارهايی داشتند.
بنابراين اگر به روز درآوردن زبان شاهنامه، وارد کردن افکارِ مذهبی، اجتماعی و ... که دلايل الحاقات يا حذفيات شاهنامه هستند، در نظر گرفته شوند، می بينيم اين الحاقات به ما برای مطالعه ی تحولات زبانی، ادبی و اجتماعی ايران، مواد خامی به دست می دهند که حيف است دور ريخته شود.
همه ی اين موارد را من در مقدمه ی دفتر اول شاهنامه که فکر کنم سال ۱۹۸۴ منشر شد، نوشته ام. در اين مقدمه اشاره کرده ام که اين موارد چه چيزی در اختيار ما می گذارند و در عمل نيز در سراسر کارم اينها را نشان داده ام. بعدها درست در همين زمان بود که امريکايی ها و انگليسی ها هم به اين متد رسيدند. در همين زمان، نه پيش از من و از آنجا که اين مطالب را من در مجله های خارج از ايران چاپ می کردم و ايران شناس ها با اين مطالب آشنا بودند، بعيد نمی دانم که از اين شيوه ی پيشنهادی من در تصحيح متون تاثير پذيرفته باشند.
- علاوه بر شاهنامه پژوهان بيگانه، اخيراً چند شاهنامه پژوه ايرانی، کارهايی در زمينه ی ويرايش شاهنامه انجام داده اند. ديدگاه شما درباره ی ويرايش های اين شاهنامه پژوهان چيست؟
من همواره بر اين باورم که نبايستی زحمات و کارهای ديگران را ناچيز بگيرم. به اين خاطر هميشه سعی کرده ام از اظهار نظرِ منفی درباره ی کارِ پژوهشگران خودداری کنم و داوری را بر عهده ی ديگران بگذارم.
خوانندگانِ شاهنامه دو دسته اند؛ يک دسته، توده ی مردم اند که کاری به اين کارها ندارند و دسته ی ديگر پژوهشگران، دانشجويان و ... هستند. اين گروه خود می توانند نسبت به شاهنامه ای که وارد بازار شده اظهار نظر و بررسی کنند که ويراستار از چند نسخه بهره برده، روش کارش چه بوده و ... بنابراين خوانندگان اهل فن، خود قادر به تشخيص هستند و ديگر نيازی به اظهار نظر من درباره ی کارهايی که پيش يا پس از من شده، نيست.
ولی من به عنوان محقق شاهنامه، وظيفه ای بر دوش خود احساس می کنم، البته بايد بی افزايم که بين يک دوراهی گير کرده ام. از يک سو نمی خواهم کار ديگران را ناچيز جلوه دهم و از سويی ديگر من بايد دِينِ خودم را به زبان و ادب فارسی، شاهنامه و فردوسی به عنوان پژوهشگر شاهنامه ادا کنم. بنابراين از آنجايی که می بينم چاپ مسکو در جامعه ی ما يک شهرت کاذبی پيدا کرده در حالی که اين چاپ، بی اعتبارتر از آنی است که ما فکر می کنيم، چند سالِ پيش تصميم گرفتم برای نخستين بار درباره ی آن شاهنامه در سخنرانی که در مشهد داشتم، اظهار نظر کنم.
اين شاهنامه که محصول کارِ دانشمندان شوروی است، تنها براساس نسخه هايی اندک (چهار نسخه) که حتی به آن نسخه ها نيز وفادار نمانده اند، تنظيم شده است. آنان با بردن اصيل ترين ابيات شاهنامه به حواشی و ابيات الحاقی و افزوده به متن و ... کار ضعيفی ارائه کرده اند. ولی از آنجا که پيش از من کار ويرايش شاهنامه را آغاز کرده اند و کار آنها از کارهايی چون بروخيم بهتر است، در کنار اين ستايش به خودم اجازه می دهم که چنين انتقادهايی را نيز به اين شاهنامه داشته باشم.
- چرا نخستين بار، شاهنامه را در امريکا چاپ کرديد و چرا کار چاپ شاهنامه در ايران که زيرنظر زنده ياد سعيدی سيرجانی در انتشارات روزبهان پيگيری می شد، ادامه نيافت؟
اين امر چند دليل داشت، يکی اينکه ناشر امريکايی حاضر بود، کارهای مرا نه يکجا بلکه دفتر به دفتر چاپ کند، در حالی که در ايران هيچ ناشری اين کار را نمی کند. دوم اينکه اولين دفتر تصحيح من، يکی – دو سال پس از انقلاب منتشر شد و در آن زمان در ايران مسائل ديگری در جريان بود که طبعاً در چنين فضايی چاپ شاهنامه چندان اهميتی نداشت. سوم اينکه من در خارج از کشور بودم و از محيط نشر ايران به دور. اينها همه عواملی بودند که مجبور شدم، شاهنامه را در خارج از ايران چاپ کنم.
کار چاپ شاهنامه در ايران که تا انتشارِ دفترهای يکم و دوم پيش رفت به دليلِ مخالفت ناشر امريکايی و عدم علاقه ی من به ادامه ی اين کار، متوقف شد.
- چه زمانی اين شاهنامه و يادداشت های شما در ايران چاپ خواهد شد؟ و آيا مانند شاهنامه ی چاپ امريکای شما بهای بالايی خواهد داشت؟
تا پايان سال جاری، مرکز دايره المعارف بزرگ اسلامی شاهنامه و يادداشت ها را منتشر خواهد کرد.
آن قيمتِ بالا هم که شما گفتيد، در خارج از ايران چندان بالا نيست. در اينجا نيز قيمت را روی ارزش کارِ ۴۰ ساله ی من نخواهند گذاشت و تنها هزينه ی چاپ، کاغذ و ... را احتساب خواهند کرد.