يكشنبه 28 بهمن 1386

پانويس های مقاله "چه كسی از ابراهيم گلستان نمی‌ترسد؟" نوشته محمود فرجامی

[مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]

پانويس ها

۱- در مقاله‌ای که مايکل هيلمن که در کتابی به زبان انگليسی درباره فروغ فرخزاد نوشته بود، اشاره‌ای هم به رابطه او با نادر نادرپور کرده بود، که اين به شدت مورد اعتراض و پرخاشِ کتبی گلستان نسبت به هيلمن و نادرپور شد. ۲- گويا منتقدی در مجله «هفت» در جايی از نقد خود درباره داستان «خروس»، مدعی شده که اينکه ابراهيم گلستان نوشته است پارو را به کف دريا فشار می‌داده‌اند اشتباه بوده است. آقای گلستان در اين گفتگوی بلند از بين تمام نقدها و منتقدين، فقط به همين مطلب (مفصلا در صفحات ۱۳ و ۲۶) جواب می‌دهد. ۳- مثلا: «وقتی هم جواب نمی‌داده‌ام، آی، چه بدتر! حتی پيغام می‌فرستاده‌اند چرا جواب نمی‌دهم به‌شان. بدتر، تکرار حرف‌هاشان که بی‌جواب می‌مانده است...». (ص۳۱) ۴- آن‌چنان که گفته و نوشته‌اند ابراهيم گلستان از ابراهيم صهبا و ابوالحسن ورزی می‌خواهد تا اشعاری را در مقابل دوربين قرائت کنند تا در فيلمی که او برای يک انجمن خيريه می‌سازد، استفاده کند؛ اما پس از نمايش عمومی «اسرار گنج دره جنی»، مشخص می‌شود که اشعار آنها با صدای خودشان روی صحنه‌هايی با رقص شهناز تهرانی و پرويز صياد قرار گرفته است؛ چيزی که باعث اعتراض شديد و شکايت آنها عليه گلستان می‌شود اما به جايی نمی‌رسد.

- در اين‌جا خواندن اين ماجرا از زبان آقای گلستان هم خالی از لطف نيست: «يادم می‌آيد از شاهی (قائم‌شهر) سوار شدم تا به زير آب و پل سفيد و آن طرف‌ها بروم... در آن قطار هدايت بود و بزرگ علوی و چوبک و خانلری (که آمده بودند مازندران ميهمان کلبادی برای تعطيلی‌های عيد)...در قطار به هم برخورد کرديم. در آنجا علوی به من گفت ما داريم انجمن نويسندگان درست می‌کنيم، کنفرانس زهرمار(!) درست می‌کنيم و دعوتنامه تو را هم فرستاده‌ام. مواظب باش که برای آن‌وقت آنجا بيايی. اين‌قدر خوشم آمد که هدايت ناگهان ترکيد و گفت اين را ولش کنيد، چی می‌گوييد؟ اين همه چيز را ول کرده و آمده يک کاری بکند. اين کار را ول کند و بيايد پيش شما که می‌خواهيد زق زق بکنيد. نه آقا نيايی‌ها، بگذار اينها بروند هر غلطی می‌خواهند بکنند...» اما کار بسيار مهم ابراهيم گستان، که خيلی مهم‌تر از انجمن‌های اينچنينی و "کنفرانس زهرمار" بوده، چه بوده است؟ «يک شلوغی‌های حزبی‌ای به وجود آمده بود- و داشتم می‌رفتم تا کار را درست کنم.» (ص۹)
البته ماجرای سابقه عضويت و اعتبار جناب گلستان در حزب توده هم بسيار تأمل‌برانگيز است؛ آقای گلستان که تأکيد می‌کند مشکلی که با کسانی نظير شاملو و خانلری دارد بر سر مسائل اخلاقی و نامردی ايشان (مثلا اينکه شاملو حائری را از خانه‌اش بيرون کرده) است، نورالدين کيانوری را آدمی درستکار و بسيار خوب (ص۱۳) توصيف می‌کند و در مورد اطلاعات بسيار وسيع خود درباره مارکسيسم به ياد می‌آورد؛ «شب دومی که در حزب بودم، فردی که مسئول حزب بود داشت يک مقدار درباره مسائل مربوط به مارکسيسم توضيح می‌داد و به هر علتی که بود حرف‌هايش درست نبود. من گفتم آقا، اين‌جور نيست و شروع کردم به کمک آن چيزهايی که خوانده بودم، توضيح درست‌تری از مارکسيسم دادن؛ از ارزش اضافی و از تراکم سرمايه و از اين حرف‌ها زدن. در همين حال آقايی (نورالدين کيانوری) در اتاق موزه را باز کرد و آمد تو و نشست- خيلی هم احترام‌اش کردند- و وقتی که گفته‌های من تمام شد گفت من اسم اين آقا را نمی‌دانم. تازه آمده‌اند؟ آقايی که آنجا بود گفت ايشان آقای گلستان هستند و شب دومی است که به حزب آمده‌اند. گفت حرفشان کاملا درست». (ص۶) اما آقای گلستانی که در شب دوم حضور در حزب چنين جولان می‌دهد و نورالدين کيانوری «خوب و درستکار» هم اين‌گونه آن را تأييد می‌کند و خودش هم ادعا می‌کند که با کيانوری رفيق شده است (ص۱۳)؛ چرا در بالاترين سطح از فعاليت‌های حزبی خود، نهايتاً به سامان‌دهی وضعيت حزبی کارگران يکی از شهرهای مازندران منصوب می‌شود؟

۶- گلستان پس از اندکی تواضع می گويد: «من به بعضی از آنها کمک عملی می‌کردم؛ برايشان قصه ترجمه کردم که بخوانند ولی قصه را بردند و فروختند»(۴) که البته بعدا (در صفحه۲۲) مشخص می شود يکی از –يا همه- اين بعضی‌ها جلال آل‌احمد بوده است که به خاطر مخارج عروسی‌اش، کتاب آقای گلستان را به ناشری می‌فروشد و البته از مدافعان سرسخت آقای گلستان هم بوده است.
۷- مثلا آقای گلستان در جايی می‌پرسد «کدام يک از اين آدم‌ها در اين ۳۰ سالی که از انقلاب می‌گذرد کاری کردند؟» (ص۲۳)
۸- آن روزگار انتشارات «روزن» را راه انداخته بودم. اميرعباس با ملعنت باعث ورشکستگی کامل آن شد... هويدا به من گفت: «به‌به، خيلی کار خوبی است. من دستور داده‌ام يا می‌دهم که دولت از هر کدام از اين کتاب‌ها هزار جلد بخرد برای توزيع در کتابخانه‌های عمومی و دبيرستان‌های سراسر کشور».(ص۲۵)
۷- شرح مبسوط اين دستگيری -به همراه ماجرای تهديد کردن بازجويان توسط آقای گلستان به خاطر اهانت به شاه و ترسيدن و عذرخواهی آنها!- در صفحات۲۳، ۲۴ و ۲۵ آمده است. آقای گلستان سپس به توسط «دوست نزديکی که مقام بی‌خدشه‌ای در دستگاه داشت»(ص۲۵)، به ديدن مقام عالی‌رتبه امنيتی می‌رود و از او بابت علت دستگيری‌اش سوال می‌کند که مشخص می‌شود، علت دستگيری، جمله‌ای در يکی از قصه‌های آقای گلستان بوده که ۲۹سال پيش از آن تاريخ نوشته شده بوده‌است.
۱۰- در همين مصاحبه، مهدی يزدانی خرم، اصرار دارد که «اسرار گنج دره جنی» اثری بوده که سقوط رژيم را پيش‌بينی کرده بود. در هر رژيمی، ده‌ها و بلکه صدها اثر رسمی يا مخفيانه- بسته به ميزان آزادی بيان- منتشر می‌شوند که سقوط و اضمحلال نظم و نظام جاری را به تلويح يا تصريح آرزو و پيش بينی می کنند؛ حالا اگر چند سال بعد واقعا چنين اتفاقی افتاد، اين نشان‌دهنده پيش‌بينی دقيق و انقلابی بودن اثر و تاثير آن در انقلاب است؟

۱۱- «من ۳ سال پيش يک بليت لاتاری خريدم و خيلی بردم... آن‌قدر آن مرتبه بردم که اگر ۸۰سال ديگر عمر کنم و هر هفته ۱۰ تا ۲۰ تا هم بخرم و ببازم، باز از برد همان دفعه پيش است.» (ص۱۰)

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

۱۱.۱- هرچند که بسياری از بزرگان کنونی فضای فرهنگی کشور، نظير نجف دريابندری، مدعيات آقای گلستان را مضحک و سخيف‌تر از آن می دانند که نيازی به جواب داشته باشد. دريابندری در مصاحبه با سايت ميراث،( www.chn.ir/news/?id=۱۴۷۲§ion=۴) ضمن رد و تکذيب چندباره اظهارات گلستان درباره خود، می‌گويد: « آن موقع که من گلستان را می شناختم اين طور نبود. من پنجاه سال پيش او را می ديدم و می شناختم.آن زمان سی و دو سه سال داشت، يعنی حدود پنجاه سال پيش. او به مصاحبه کننده هم پرخاش می کند، ظاهرا ديگر پير شده است. اين ها به خود آقای گلستان مربوط است.ولی گلستانی که من می شناختم اين شکلی نبود.» اين تغيير گلستان، نکته کليدی اما مغفولی است که بسياری از کسانی که رفتار و گفتار گلستان امروز را با شان هنری و فرهنگی گلستان چهل، ژنجاه سال پيش توجيه می کنند در نظر نمی گيرند.

۱۲- مطلب مذکور در يکی از شماره‌های مجله سخن در پيش از انقلاب چاپ شده است.
۱۳- يا ماجرای کبابی‌زدن برادر يکی از اطرافيان مهندس بازرگان در لندن، آن هم در پاسخ به اين پرسش که «اصلا با جريان ادبيات متعهد گويا مشکل داريد؟». (ص۱۰)
۱۴- چندی پيش، يک وبلاگ‌نويس مشهور و جنجالی که با اظهارنظرهای هتاکانه و بی‌منطق و سرک کشيدن‌های بيجايش در حوزه خصوصی افراد، با آبرو، شخصيت و حتی امنيت بسياری از روشنفکران داخل و خارج ايران بازی کرده بود، در پاسخ به اعتراض‌ها نوشت «من ابراهيم گلستان وبلاگستان هستم!».
۱۵- مهاجرانی در بزرگداشت گلستان در ص۳۸ همين کتابچه می‌نويسد: «همين يکی دو روز پيش بود، پاره‌ای از شعر اوديش را خواند. اگر تفنگ ندارم / تف دارم! ببين در فارسی از انگليسی بهتر از آب درمی‌آيد» و بعضی وقت‌ها جداً هم که فارسی بهتر از انگليسی از آب درمی‌آيد!
۱۶- مسعود بهنود هم در جمله‌ای به راستی تأثيربرانگيز، دليل انتخاب اين مکان برای اقامت‌ آقای گلستان را اين‌گونه شرح می‌دهد: «ساکن اين قصر نايس- که معمارش همان است که کاخ پارلمان لندن را به شکل امروز ساخت- دليلش برای انتخاب اينجا برای زندگی اين است که می‌تواند در تالار بزرگ آن با صدای بلند موزيک گوش بدهد...». (ص۳۹)

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/35928

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'پانويس های مقاله "چه كسی از ابراهيم گلستان نمی‌ترسد؟" نوشته محمود فرجامی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016