تا هنگامی که مرد، بزرگ ترین آفریننده ای بود که هنر ایرانی در چند صد سال اخیر یافته بود. و در آینده، تا هر زمان که هنر زبان و شعر در واحدهای ملی و جغرافیائی مشخص شود نام او و کار او با نام و کار رودکی و بیهقی و سعدی و حافظ همپا و یک جا خواهد آمد. نیز اگر در آینده بخواهند زبان روزگار ما را بیابند، و درک کننده روان ما را بیابند، دریابنده امید و ترس ما را و بیننده راه و حرکت انسانی ایران عصر تغییر کنونی را بنامند، او را خواهند یافت، او را خواهند نمود، و او را خواهند نامید.
او تنها یک شاعر نبود. یا در حقیقت تنها یک شاعر بود اگر شعر آگاهی باشد. او آگاه بود. شعر او حس او بود و حس او حس یک عاشق نبود، حس یک جویای راز نبود، حس یک بیننده عشق و بیننده راز بود. پرسش هایش پرسش و آورنده پاسخ و اصل بود.
او روی تیغه بلندی که میان دیروز و فرداست میرفت. او میدید. گفته های او دیده های اوست؛ یا دیدن های اوست.
کوشش برای جستن ربطی میان او و زبان و قواعد زبان، یا شعر و گذشته شعر، کاری است نه در خورد کار او، و باطل است چرا که او را نه می توان کوچک کرد و نه بزرگتر از آنچه که هست وانمود. او بیرون از این مدارهاست. و این یک ستایش نیست، یک اعتقادست.