سِـترون بسترت ای شب زمَـه سيراب خواهد شد
عقيم ِ وَهــم، آبستن از آ ن مهتاب خواهد شد
اگر يک چند در يغما، فروخفتند اخترها
قيامت گونه بالينت، مزار ِ خواب خواهد شد
ستاره با شهاب ثاقب و با مـَه چو آميزد
پلاسين معجر يلدا، حريری ناب خواهد شد
به هر گامی که بر داری به سوی شهر هشياری
بدين مژده، ترا فانوس ِ ره شبتاب خواهد شد
به تهديدی مکن تمکين، ز محصوری مشو غمگين
که گر خواهی! رها سرداب از ارعاب خواهد شد
دمار از مکر ِزندانبان برآرد خسته ی زندان
قفس چون بشکند، باری، پريدن باب خواهد شد
و بی پروا به آزادی، کند پرواز چون شادی
دعای تک تک شوريدگان ايجاب خواهد شد
عبوس زُهـد در پستو، عطش ها را نخواهد کشت
به حکم عاشقان ميخانه خود محراب خواهد شد
در اين ابری ترين دوران ،رها سازی اگر حرمان
دل سنگين ماتم هـم، به همت آب خواهد شد
و حتا در دل افسانه ها بينی که تهمينه
جوان از ديدن ِ بيداری ِ سهراب خواهد شد
بدين شکرانه پس ای شب، خموشی را مـده مهلت
بخوان مه را به بالينت! بخوان! مهتاب خواهد شد
ويدا فرهودی
تابستان ۱۳۸۷