فرصت بازی های ذهنی نیست، گنجی در حال مرگ است. نیرویی بزرگ در دل همه دوستداران عدالت و آزادی وجود دارد که می تواند گنجی را زنده نگه دارد، ما باید در اطراف او جمع شویم، باید حضور تک تک مان در خیابان های اطراف بیمارستان میلاد دیده شود. هر حرکتی که باعث شود تعداد بیشتری بیایند باید انجام دهیم و هر حرکتی که باعث شود تعداد کمتری بیایند انجام ندهیم. حضور در این فرصت یعنی همه چیز.
باید به خیابان بروی، باید صدای قلبت را گنجی بشنود، هرکسی فقط باید بایستد و برای زنده ماندنش دعا کند، حالا وقت اینکه سر خودت را کلاه بگذاری و راهت را بکشی و کنار بروی نیست. زنده ماندن گنجی یعنی زنده ماندن انسان، یعنی زنده ماندن خودت، یعنی زنده ماندن کلمه، و تو حتی اگر کلمه هایش را دوست نداری باید به خیابان بروی تا کلمه زنده بماند و امروز گنجی با حضور ماست که می ماند. چیزی تلخ در احساس سرمای گنجی در آخرین نامه اوست، تلخی یک تنهایی بزرگ، تلخی نشنیدن صدای دیگران، او باید احساس کند که تو او را تنها نمی گذاری.
تمام آنها که نوشته ها و کتاب ها و نامه های گنجی را خوانده اند به اندازه رفتن به خیابان و دعا کردن برای زنده ماندن گنجی به او مدیون اند، نامه هایش را خوانده اید و به او بدهکارید، او نباید با تک تک سلول هایش هزینه آزادی ما را بپردازد، همه ما باید برای پرداخت هزینه زنده ماندن گنجی و کلمه هایش به خیابان برویم. عکس او را در دست بگیریم، هر که را که می شناسیم خبر کنیم، یکی یکی، چند تایی و با گروه دوستان مان برویم. نگذاریم دیدار بعدی ما با جسد گنجی و در تشییع جنازه اش باشد. ما باید به خیابان برویم. هیچ کس حق ندارد جلوی دعا خواندن ما را برای گنجی بگیرد. مطمئن باشیم دعا خواندن ما وقتی کنار هم باشیم گنجی را زنده نگه می دارد. نگذاریم کسانی که می خواهند گنجی در سکوت و تنهایی طبقه دوازدهم بیمارستان میلاد بمیرد، موفق بشوند تا صدای قلب گنجی را با سرما و سکوت مرگ متوقف کنند.
از خانه باید بیرون بروید، همه بزرگان باید از خانه بیرون بروند، همه کسانی که زیر بیانیه ها را امضا می کنند باید در خیابان حاضر شوند، هر روز همه باید در جلوی بیمارستان باشیم. هیچ کس جز ما نمی تواند جلوی مرگ گنجی را بگیرد، فقط تردید نکن، تو حق نداری سرت را پائین بیندازی و بگویی کلماتش را قبول ندارم، مساله کلمات گنجی نیست، مساله زنده ماندن کلمه است.