از اين ستون تا تو - شهروند
[email protected]
[email protected]
سلام
براي من انترناسيوناليسم، فاشيسم و جهاني شدن خارج از هرگونه اشتراك و افتراق و ارزشگذاري و قضاوت، در امر داعيه رهبري جهان مشتركند و هر كدام بنا به دلايل و ادله هاي مختلف در بسياري جهات متناقض مي خواستند/ مي خواهند ثابت كنند كه رهبري و مديريت جهاني حق آنهاست.
در هر سه مقوله كه هر كدام دوراني را از تاريخ مشترك بشر در عرصه بين المللي رقم مي زنند اين ادعا يا شعار كه جهان تحت رهبري آنها جهاني ايمن تر و شاداب تر و عادلانه تر خواهد بود وجود داشته و دارد.
انترناسيوناليسم پرولتري پايه و استدلال را بر كار و توليد و عدالت در تقسيم سود و ثروت حاصله از آن بر مبناي كار (فيزيكي و فكري) و در نهايت بر اساس نياز اقتصادي افراد جامعه گذاشت.
فاشيسم هيتلري اساس را بر برتري نژادي و اينكه نژادشان برترين و كارآراترين نژاد جهان است گذاشت، و جهاني شدن امروزي اساس را بر اقتصاد باز جهاني و رقابت هاي اقتصادي مي گذارد تا در اين رقابت ها آن كسي يا كشوري كه سزاوارتر است سهم بيشتري به خود اختصاص دهد. اما براي حصول چنين مقصودي در قدم نخست جهان بايد ايمن شود و در اين رابطه هم دموكراسي در دستور كار رهبران نظم نوين كنوني جهان است كه در نهايت رشد سرمايه ميسرتر شود.
در دوران كنوني، جهاني شدن سرمايه هدف غائي است و هم آن ست كه مي تواند ارزش هاي ديگر اجتماعي را به وجود آورد و يا شكل نو به آن بدهد. اگر در زمان جهان دو قطبي، قطب كار ارزش هاي سياسي اش را «كار» و «كارگر» قرار مي داد، در دوران كنوني اين «كار» و «سرمايه گذار» هستند كه ارزش هاي پايه را فرم مي دهند.
به باور من اگر دوران كنوني را "اقتصاد خدائي" بناميم پر بيراه نرفته ايم.
سقوط دوران اول
امريكائي ها مي گويند اين دوران ]انترناسيوناليسم پرولتري[ بعد از چند دهه رهبري بر بخشي از جهان و با توجه به تمام شعارهاي رفاه اجتماعي اش مقابل ايالات متحده هم به لحاظ سياسي و هم به لحاظ اقتصادي زانو زد.
از سوي ديگر صاحب نظران بسياري در عرصه بين المللي معتقدند كه صرفاً به دليل سمبه پر زور آمريكا نبود، بلكه رژيم خود در درون استعداد فروپاشي داشت كه از آن جمله مي توان به نظر محمد خاتمي رئيس جمهوري اشاره كرد كه عدالت اقتصادي منهاي عدالت اجتماعي باعث سقوط شوروي شد. نظرات ديگري هم مشترك القول هستند كه عدالت اقتصادي هم به نحو احسن در اين كشور اجرا نشد و دليل شان هم مقايسه جمهوري هاي اين كشور است كه بسياري از آنها بخصوص در بخش آسيائي به لحاظ اقتصادي و اجتماعي رشدي درخور نداشتند.
بر اين مجموعه از گفته ها و ناگفته ها هم اگر اختناق سياسي و تك حزبي بودن شوروي را بيفزايم و يا تك حزبي بودن را اساس و بقيه را بر آن بيفرائيم مجموعه اي مي شود كه يكي از دو قطب دنيا بعد از دهه ها از هم فرو مي پاشد.
سقوط فاشيزم
از آنجا كه نقطه شروع اين قدرت طلبي صرفاً برتري نژادي بود، تمام جامعه جهاني را مقابل خود قرار داد كه طي آن ميليون ها انسان را قرباني كرد و به عنوان دردناك ترين واقعه بشري در روان انسان ديروز و امروز همچنان زنده است. ناگفته نماند كه در آن روزگار و از آنجا كه صحبت از برتري نژاد آريا بود بسياري از ايرانيان كار به دست و عادي ــ كه بسياري از آنها هنوز هم در قيد حيات هستند و بعضاً فعال ــ از فاشيست ها طرفداري مي كردند و سبيل هايشان را هم شكل سبيل «پيشوا» درست مي كردند.
جهاني شدن كنوني
و اما جهاني شدن كنوني كه فعلاً در حال شدن است با شعار دمكراسي براي جهانيان به ميدان آمده و تجربه افغانستان و عراق نشان مي دهد كه نوع و چگونگي گذار را هم تنها ابرقدرت كنوني جهان براساس منافع خودش تعيين مي كند و همين از اعتبار آن مي كاهد، به اين معني كه اين سئوال مطرح مي شود، آيا قرار است جهاني شويم يا آمريكائي؟
البته مقامات آمريكائي پايه و اساس حمله خود را به افغانستان و عراق مسئله تروريسم و سلاح هاي كشتار جمعي گذاشته اند و اينكه مثلاً در مورد افغانستان، جنگ را ابتدا رژيم طالبان عليه آمريكا شروع كرد و همين باعث شد كه صورت مسئله تغيير كند و به شكل كنوني درآيد و هم اكنون هم اين دلايل براي بسياري از مردم آمريكا و غير آمريكا قابل قبول است و دقيقاً در جهت عكس نيز صادق است.
«الوين تافلر» در كتاب موج سوم مي گويد كه (نقل به معني) ماركسيزم پاسخ بد به يك خواسته خوب بود. هم اكنون هم اگر شعار دمكراسي براي مردم جهان را يك خواسته خوب بدانيم، آيا جوابي كه آمريكا تاكنون به اين خواسته داده در جهت آن بوده و يا ...
نه چندان ابستركت
دكتر داريوش همايون وزير اطلاعات و جهانگردي دوره محمدرضا شاه در گفت وگو با شهروند و در سخنراني اش در مونتريال مطرح مي كند كه ديگر به استقلال و پرچم اعتقادي ندارد.
به باور من اين سخن آقاي همايون بسيار سخن انديشمندانه اي ست و ريشه در متون دارد. در ماركسيزم هم براي بشر در كل و رسيدن به كمونيزم جهاني جايي براي پرچم و استقلال به مفهومي كه ما امروزه مي فهميم نداشت/ندارد، چرا كه اصل جهان كمونيزم است و نه جهان مثلاً ايراني. در اسلام هم مسئله پرچم و استقلال مقابل اسلام و مسلمان بي معني ست چرا كه اصل جهان اسلام است و نه جهان مثلاً ايراني.
در سخن همايون هم چيزي به همين معني برداشت كردم كه مهم جهاني شدن است و نه جهان مثلاً ايراني.
حال سئوال اين است كه شخصيتي مثل آقاي همايون كه در دوران جواني هم مخالف شخصيت ملي مثل دكتر مصدق بوده و بالاخره بعد از هفتاد و اندي سال توانسته مسئله پرچم كه قدمتي برابر با پادشاهي در ايران دارد، حل كند؛ به راستي چرا نمي تواند نهاد پادشاهي را ــ كه 2500 سال استبداد را در زبان ما نهادينه كرد ــ مثل پرچم كنار بگذارد.
دكتر همايون مثال پادشاهان اروپائي را در توجيه پادشاهي خواهي خود مي زند، اما گويا بينامتني دارد مي گويد 2500 سال كم بود، شايد نيم قرن ديگري نياز داشتيم تا اين نهاد رفته رفته دمكرات شود.
حال بيائيد مسئله را به اين شكل مطرح كنيم و فرض كنيم هر شخصيت سياسي و اجتماعي كاري كه مي كند به درست بودن آن اعتقاد دارد و به خود اجازه ندهيم كسي را بد بناميم.
خب! به نظر من راه و رفتار باورمدارانه اي كه آقاي همايون بخصوص بعد از انقلاب پيشه كرده، از سر خلوص و صداقت و انديشه است. نگاه كنيد به اعتقادش به درست بودن جمهوري خواهان آمريكائي، از سه ماه پيش خانه و كاشانه را رها مي كند و مي آيد آمريكا و براي جورج دبليو بوش در ميان هموطنان ايراني ــ آمريكائي تبليغ مي كند.
آيا به ياد رهبران حزب توده در زمان شوروي سابق نمي افتيد، آنها هم درست مثل آقاي همايون از سر خلوص و صداقت و انديشه همين كارها را براي شوروي مي كردند.
بگذريم! گويا دريدا بود كه گفت، انقلابها صدمات زيادي به بشر وارد كرده اند در حاليكه هنوز نيازمند يك انقلاب در روح انسانيم.
من فكر مي كنم اگر مسئله استقلال و پرچم در روح آقاي همايون اتفاق افتاده بود ديگر ايشان تلاش نميكرد با رژيم جمهوري اسلامي مبارزه كند تا يك زماني آن را شكست دهد و قدرت سياسي را به دست آورد.
آقاي همايون به كدام كشور مي خواهي خدمت كني كه نه به استقلال و نه به پرچم آن مي انديشي. همانطور كه گفتم سخن شما در رابطه با استقلال و پرچم هوشمندانه است اما بايد يادآوري كنم كه در طول تاريخ سياستمداران زيادي يا حرف هاي هوشمندانه اي زده اند يا از حرف هاي ديگران استفاده كرده اند تا به مقصود برسند و ديگر هيچ. چرا كه بسياري از حرف هاي هوشمندانه را بيشتر بايد انجام داد و كمتر گفت. مي خواهم بگويم شما حتي نام حزب خود را «مشروطه» گذاشته ايد و از «فر» و سمبل هاي تاريخي و فرهنگي سود مي بريد. چشم بد به دور در زمان شاه وقتي از كلمات «ايران» و «شاه» و «پاسداران مرزي» و «خائنين منتسب به مصدق» و «ارتجاع سياه و سرخ» و بخصوص پرچم سه رنگ نام مي برديد، ما بچه ها از ترس و ابهت شما تا صبح خواب پرچم مي ديديم. حالا چطور شد كه استقلال و پرچم از مد افتادند.
كاش جرج بوش هم اين را مي فهميد و هر جا كه لشگر مي كشيد فوري پرچم كشور خود را در خاك كشوري كه قرار است دمكراسي به سوغات ببرد، فرو نمي كرد.
آقاي همايون شما گويا در رابطه با درست گويي مهره مار داريد، همان موقع كه «چو ايران نباشد تن من مباد ...» به شكلي غير مدني حقنه مي شد، شماي (نوعي) درست مي گفتيد! و هم الان كه بوي غريب و غير مدني اشغال ايران به مشام مي رسد هم درست مي گوئيد؟
من به شخصه نمي دانم تعريف وطن و خيانت به آن چيست، مي توانم اين جا و آنجا چهار تا تعريف از قول ديگران بگويم، اما خودم به شخصه تعريف خاصي از آن ندارم. وطن شايد مفهومي مثل اسم يا زبان و يا نوعي دانائي براي من باشد كه بي آنكه آن را بفروشم و يا خرابش كنم مي توانم آن را نداشته باشم، اما بايد بگويم كه بي وطني حتي به مفهوم جهان وطني را خود انتخاب نكرده ام و نيز فرق است بين من/ ما نوعي كه هر كدام بي وطني را به شكل خاص خود داريم، با آن كس كه درون ميهن، بي وطن است. همه حرف شايد اين باشد كه براي انديشه بي وطني و جهان وطني نبايد وطن ها نابود و به فروش برسند. شما چه فكر مي كنيد؟