نام كتاب : زير سقف اعتقاد ( بنيان هاي ما قبل انتقادي انديشه شريعتي )
نوشته : حسن محدثي(1) . انتشارات فرهنگ و انديشه . چاپ اول ، 1383 ، 228 صفحه.
--------------
اشاره
شايد عنوان اين نوشته برخي را بيازارد و بعضي را شگفت زده و ناراضي كند . بنابر اين لازم است توضيح دهم كه چرا اين عنوان را انتخاب كرده ام ؟
بسياري از خوانندگان آثار شريعتي واقفند كه بررسي آثار او پيوسته يا از موضعي كاملاً انتقادي و تقابلي بوده و يا صرفاً تمجيد گرايانه و ستايش آميز . نقدهايي همچون نقد « ع – اسلامي » تا آن اندازه يك سويه و مبالغه آميز بود كه هر خواننده منصفي را به تعجب وامي داشت . ع اسلامي چنان از موضع حق به جانب و يكسو يه نگاه مي كرد كه در مقابل هر صفحه از نقد خود ! صفحه اي را سفيد گذاشته بود تا شريعتي پاسخ دهد . از اين رو نام كتاب خود را « آقاي شريعتي پاسخ دهيد » گذاشته بود . بعدها نيز با كتبي همچون « مطهري افشاگر توطئه » نوشته حجت الالسلام علي ابوالحسني ( ع – منذر) روبرو شديم كه محور انتقادي آن برحول دفاع از روحانيت مي چرخيد . چرا كه به زعم نويسنده ، اين شريعتي بود كه – غير مستقيم – موجب شكل گيري گروه فرقان شد و در نتيجه مطهري ها و مفتح ها و ... به دم تيغ خشونت ناشي از « آخوند » ستيزي شريعتي فرستاده شدند(2) .
در اين ميان كتب ديگري كه به بررسي و نقد آثار شريعتي اختصاص داشت نيز منتشر شد ، اما به نظر نگارنده هيچكدام به اندازه كتاب حاضر صميمانه ، منصفانه و عالمانه نوشته نشده است . البته اثبات چنين ادعايي به نوشته اي جداگانه نياز دارد كه اگر روزي فرصت دست دهد خواهم نوشت ، اما در اينجا بايد گفت كه وجه عالمانه زير سقف اعتقاد بروجوه دیگرش برتري نسبي دارد . نويسنده تسلط قابل توجهي بربنيان هاي فكري شريعتي دارد و نشان داده است كه مطالعات مستمر و پي گيري داشته است . نتيجه اين مطالعات را مي توان در حضور انديشمندانه نويسنده در متن اثر به خوبي مشاهده كرد .
اين كه عنوان اين نوشته « شريعتي فرو مي ريزد » گذاشته شده است ، نه بدين معنا است كه تماميت انديشه ها و آراء او فرو ريخته ، بلكه اشاره من به تحليل هاي موشكافانه از بنيان هاي فكري انديشه شريعتي است . نويسنده غير علمي بودن آنها را نشان داده است . و اين در حالي است كه ما مي دانيم شريعتي توجه خاصي به توجيه علمي افكار و آراء خود داشت . اين نكته نيز قابل توجه است كه نقد شريعتي نشان از حضور او و انديشه اش در جامعه فكري معاصر دارد و هنوز زندگي مي كند و نفس مي كشد ، حال آنكه سالهاست كه از طرح آراء شريعتي مي گذرد و در اين ميان چه بسيار نظرات و ديدگاه هايي كه آمدند اما ماندگاري شريعتي را نداشتند . باري دكتر حسن محدثي در سراسر اثر خود بر اين نكته تاكيد كرده و نشان داده است كه : اعتقادات و علائق پيشين شريعتي نسبت به دين – خصوصاً تشيع – باعث گرديده است كه او صرفاً به آنچه كه خود عقيده داشته جنبه اي علمي بدهد . وي به خوبي اين نكته را در زير سقف اعتقاد نمايانده است . آيا به واقع ، از منظري كه شرح آن را دادم ، شريعتي فرو ريخته است ؟ اميدوارم بتوانم با نگاهي به فصول نه گانه كتاب ، كه بسيار فشرده نوشته شده ، خواننده را به بطن و متن اثر برده و به او نشان دهم كه هنگام مطالعه زير سقف اعتقاد با نقدي روشمند از افكار و آراء شريعتي روبرو خواهد شد و پاسخ سوال ياد شده را در خواهد يافت .
فرو ريزي در متن؟
نويسنده خود را مديون شريعتي مي داند ، وي در مقطعي از زندگي اش ( سنين نوجواني ) همان ايامي كه ذهن مملو از سوالات اساسي در خصوص دين و گزاره هاي ديني است ، بي وقفه به مطالعه آثار شريعتي پرداخته و پاسخ بسياري از سوالهايش را يافته است . « نسبت به مذهب وضعي دوگانه داشتم از يك سو در باره ي شخصيت هاي ديني نظير پيامبر و ائمه مطالب مثبتي شنيده بودم و آن ها را انسان هاي والايي مي دانستم و از سوي ديگر رفتارها و عجايبي را به آنها نسبت مي دادند كه در نظر من خرافي مي آمد ». ( 12-11 )
بدين ترتيب شريعتي نه تنها نويسنده را از « دو گانگي » فكري « نجات » داده بلكه باعث گرديده تا وي « مذهب پدر و مادرش را طلاق » داده و به « مذهب او » در آيد . سالها بعد اما نويسنده – با توجه به آموزه هاي خود شريعتي – از سقفي كه شريعتي براي او ساخته بيرون مي آيد « و حالا ديگر گمان مي كنم كار به جايي رسيده است كه مذهب شريعتي را نيز كم و بيش طلاق داده ام ». ( ص 12 )
نزد نويسنده رويكرد انتقادي به آثار شريعتي از اين باور ناشي مي شود كه: « كار اصلي شريعتي اين نبود كه غايت و قبله را نشان دهدبلكه او « بلند بلند فكر كرد » و بدين ترتيب « سبب شد كه ديگران نيز با او بينديشند و قدري جلوتر بروند ». ( همان )وبدين ترتيب خود به انديشيدن آراسته شوند. و نه پيروي محض . وهم از اين رو است كه نويسنده پيروان متعصب شريعتي را در اين نقل قول و در فرازهاي ديگري از كتاب مورد انتقاد قرار داده است : « منظور من از پيروان شريعتي همه ي آنهايي هستند كه از نظر فكري يكسره در درون گفتار شريعتي مقيم اند و حتي براي ارزيابي آگاهانه اين اقامتشان امكان و توان خروج موقت از گفتار شريعتي را نيز فاقدند . اين است كه آنان حتي براي ارزيابي شريعتي نيز همواره به ادبيات خود او پناه مي برند و همه مقوله هاي فكري را نيز از ادبيات او مي گيرند ، اما خطاست اگر گمان كنيم كه مجموعه آثار شريعتي يك دستگاه عريض و طويل فكري است كه از شير مرغ تا جان آدميزاد در آن يافت مي شود و اگر احياناً در آن « امرنيند يشيده مانده » اي باشد ، بايد از طريق « حفاري مفاهيم » كه ظاهراً يك صنعت و هنر ملي است ، آنها را استخراج كنيم ». ( ص 14 )
دكتر حسن محدثي صرفاً به انتقادات كلي از نوع آنچه كه ذكر شد نپرداخته است ، وي با تحليل – نسبتاً همه جانبه اي از- آثار و افكار شريعتي ، به نقد بنيان هاي تيوريك او پرداخته و نشان داده است كه شريعتي چگونه دست به تاويل گري مي زده است. درست همان كاري كه پيروان او آموختند و در دفاع از خود شريعتي آن را به كار گرفتند « تمايل به ساختن ساختماني ژله اي از افكار شريعتي را مي بايست مورد انتقاد قرار داد . ساختمان ژله اي تعين مشخصي ندارد ، محل استقرار دقيقي ندارد و به آساني مي تواند تغيير مكان دهد و دوباره به جاي خود برگردد ، زلزله هم اگر بيايد فرو نمي ريزد ، بلكه جابه جا مي شود ! ». ( ص 12) شريعتي تعلق خاصي به اعتقاداتش داشت « تعلقات و اعتقاداتي كه حتي گاهي اوقات سبب شده است كه او بخشي از واقعيت را تحريف كند . اين است كه به نظرم خطاهاي فاحشي در دين شناسي و تاويل گري شريعتي يافت مي شود ». ( ص 18 )
ديباچه « زيرسقف اعتقاد » هر خواننده كنجكاوي را وا مي دارد كه متن را با دقت بيشتري مطالعه كند . در اين ديباچه علاوه بر آنچه كه ذكر كردم سه نكته ي انتقادي در خصوص آراء شريعتي مورد بحث قرار گرفته است ، نكاتي كه در متن اصلي شرح و تفصيل بيشتري داده شده است . به دليل اهميت نكات ياد شده به دو مورد اشاره مي كنم:
1. « عقل ما قبل انتقادي » شريعتي او را به پذيرش پيش فرض هايي واداشته است كه براي يك روشفكر و نظر يه پرداز ويران كننده است « متفكر مي تواند به عنوان يك معتقد، اعتقادي را به نحو تعبدي بپذيرد . اما به عنوان يك منفكر نمي تواند بر اساس آن اعتقاد ديني انديشه ورزي و نظريه سازي كند ، اين چنين بناي نظري از بن ويران است ، زيرا مبتني بر عقل ما قبل انتقادي است براي مثال بحث « دموكراسي متعهد » كه تاويلي است از امامت تماماً مبتني بر پيش فرض پيش گفته است ». ( ص 19 )
2. بن مايه هاي مباحث شريعتي در خصوص تشيع علوي و صفوي برجسته نمودن اين نكته است كه « تشيع از ابتدا تا دوران صفويه همواره نهضتي انقلابي » بوده و در دوران صفويه ( با تشكيل حكومت شاه اسماعيل صفوي ) « نهضت شيعي مبدل به نهاد شد » بنا بر اين تشيع « همواره انقلابي ، مبارز و مردمي بوده است » . اما در همين دوران صفويه نيز به انحراف كشيده شد « و به مثابه ابزاري در دست طبقه حاكم عمل كرد ] ... [ پس با نقد تشيع صفوي مي توانيم به تشيع اصيل [ تشيع علوي [ دست يابيم ». ( ص 20-19 ) اما به نظر نويسنده : « هر دانشجوي تاريخ و هر كسي كه اندك مطالعه اي در باره تاريخ اسلام داشته باشد مي داند كه قبل از صفويه نيز تشيع در مقام ديني ، حكومتي ظاهر شده است. به قدرت رسيدن سربداريه در بخشي از خراسان ، حكومت فاطميان در مصر ، حكومت ادريسيان در مراكش ، حكومت آل بويه ، حكومت علويان در طبرستان ، حكومت حمدانيان در موصل و حكومت مشعشيان در خوزستان . پرونده اعمال اين حكومت ها در مجموعه نوشته هاي شريعتي مغفول واقع شده است . پس اين هم نوعي فقدان واقعيت است ، كه گفته شود در طول تاريخ، تسنن همواره مذهب حاكم ، و تشيع همواره مذهب طبقه محكوم و محروم بوده است و اين ناتمامي نيز ريشه در اعتقادات خاص او دارد ». ( ص 20 )
ذكر همين دو نكته اخير – اجمالاً – ما را با نگاه انتقادي نويسنده آشنا مي كند . انتقاداتي كه اساساً مباني فكري شريعتي را هدف قرار داده و با نمود مصاديق آن در آثار شريعتي هر خواننده منصفي را - هر چند كه از پيروان سرسخت وي باشد- به چالش مي كشد .
زير سقف اعتقاد در نه فصل نگاشته شده است . در آغاز هر فصل مقدمه اي روشنگر و در پايان خلاصه اي از فصل مربوطه ، تحت عنوان « نتيجه گيري » دارد . با نگاهي فشرده به اين فصول نه گانه تلاش خواهم كرد تا خواننده را هر چه بيشتر در جريان متن قرار دهم . اين كار از آن جهت اهميت دارد كه ادعاي موجود در عنوان اين نوشتار را بهتر و بيشتر اثبات مي كند . شريعتي فرو مي ريزد ، دعوي بزرگي است و بدون توجه و ابتناء كافي به متن زير سقف اعتقاد ابتر خواهد ماند .
فصل اول : كه عنوان « نگاه شريعتي به جامعه شناسي دين » را بر پيشاني دارد، در پي اين است كه نشان دهد ، شريعتي سعي دارد با روش هاي بر گرفته از دانش جامعه شناسي به تفسير دين بپردازد ، اما نتوانسته است « تماماً به روش هاي علمي وفادار » بماند ، زيرا اعتقادات شخصي او به دين – خصوصاً اسلام و تشيع – مانع از نگرش كاملاً علمي به مقوله دين شده است . نويسنده در اين زمينه به ذكر چند نمونه پرداخته است . از جمله در باره ي ابتناء شريعتي به فطري بودن دين اين نكته را مطرح كرده است كه : « شريعتي مي خواهد فطري بودن دين را با متد جامعه شناسي بررسي كند » (ص 33) حال آنكه « گزاره اي كه مي گويد « دين فطري انسان است» گزاره اي غير علمي است ، زيرا ابطال پذير نيست ، آيا وجود افراد بي دين مبطل آن است ؟ قطعاً چنين نيست ، زيرا با قبول چنين گزاره اي افراد بي دين هم ذاتاً دين دار محسوب مي شوند [ ...] چنين مدعايي علمي نيست بلكه فلسفه و كلامي است ». ( ص 34)
فصل دوم : زير عنوان « شريعتي و تعريف دين » نوشته شده است . نويسنده ابتدا به تعريف دين – آنچنانكه خود بدان باور دارد – پرداخته و سپس ضمن توضيحاتي در باره ي تعريف دين از نظر شريعتي نوشته ست : « شريعتي در تعريف دين تا حد زيادي «دلبخواهانه عمل كرده است و تعريف وي با مستندات علمي و تاريخي ناسازگار است ». ( ص 57 ) نكاتي كه شريعتي در تعريف از دين به آنها اشاره كرده است ، از نظر نويسنده - « به استثناي معدود مواردي » - همگي نكاتي فرعي و يا نامربوط به دين اند . در حالي كه توجه شريعتي به ويژگي ها ي غايت گرايانه دين معطوف است ، در نهايت تعريف او از دين به تمهيدي براي عرضه ي تصويري موجه و مطلوب از آن ختم مي شود . وي بيست و شش ويژگي براي دين بر مي شمارد « يعني همه ي امور فرهنگي اي كه از نظر او مثبت بوده است ». ( ص 58 )
فصل سوم : تحت عنوان « ارزيابي شريعتي از كاركردهاي اساسي دين » نگاشته شده است . در اين فصل رويكردهاي شريعتي به كاركردهاي اجتماعي دين مورد نقد و بررسي قرار گرفته است . به نظرنويسنده شريعتي ضمن آنكه : « به خدمتي كه دين در جهت نقاب كشيدن بر تضادها براي طبقه حاكم انجام مي دهد و وضعيت نا برابر اجتماعي را توجيه مي كند » ( ص 70 ) توجه كافي داشته ، اما كليت آثار او در اين زمينه نشان مي دهد كه باورهاي پيشيني او پيوسته در جهت « تبرئه دين و دفاع از آن بوده است » . ( همان ) . اين دفاع از نظر نويسنده تا آنجا پيش مي رود كه شريعتي دين را « با فلسفه ، علم ، هنر ، ادبيات ، صنعت و معماري مقايسه مي كند » ( ص 68 ) در حالي كه « مقايسه دين با هنر ، ادبيات و [ ...] مقايسه مع الفارقي است زيرا هيچ يك از آن ها آن قدر كه دين بر ذهن و ضمير توده تاثير مي نهد ، موثر نيستند به علاوه تفكيك معماري از آثار معماري يا دين از آثار دين [ آنچنانكه شريعتي برآن تاكيد كرده ] صرفاً تفكيكي انتزاعي است . از نظر تاريخي و جامعه شناختي نمي توان چنين تفكيكي را معتبر دانست ... » . ( ص 69 )
فصل چهارم : « تحليل جامعه شناختي فرقه هاي شيعي » نام دارد . در اين فصل روشن مي گردد كه شريعتي با چه روشي به تحليل موضوع مورد نظر پرداخته است . نويسنده تفسير و تحليل شريعتي را مردود شمرده و معتقد است، اين كه : « شريعتي اعتراض اجتماعي شيعه به وضع موجود را تلويحاً دليل حقانيت آن مي داند » درست نيست زيرا در اين صورت مي توان گفت : « همه فرقه هاي انقلابي عالم برحق » اند . ( ص 78 ) نهايت اين كه چنين تحليلي بازهم خواننده را به اين نتيجه مي رساند كه شريعتي پيوسته در انديشه دفاع از دين بوده و « راهي براي تبرئه مذهب خويش و دفاع از اعتقادات خود» مي جسته است . ( همان )
فصل پنجم : « سكولاريزاسيون در نگاه شريعتي » نام گرفته است . در آغاز اين فصل ابتدا از پراكندگي آراء شريعتي در خصوص سكولاريزاسيون سخن گفته شده است، پس از آن بر اين نكته تاكيد شده است كه : « اتخاذ يك رويكرد انتقادي راجع به اين قسمت از نظرات او امكان فرا روي از شريعتي را فراهم مي كند » ( ص 79) . چنين تاكيدي مي تواند حاكي از آن باشد كه نويسنده اين بخش از آراء شريعتي را بيشتر قابل خدشه مي بيند. در حالي كه كليت اين اثر يك فرا روي تمام عيار از شريعتي است . در هر حال نويسنده خود تاكيد كرده است كه « لازمه فرايند دنيوي شدن فرايند تسري تقدس است » ( ص 91 ) .
اما چنين تسري اي « به خودي خود منجر به وقوع سكولاريزاسيون نمي شود » ( همان ) وي دنيوي شدن جوامع غربي را در پي تغييرات ساختاري ، شكل گيري تفكر جديد و رشد علم در عصر جديد مي داند و بر اين باور است كه : « شريعتي در تبيين اين فرايند نظر يه اي جامع و نظامند ارايه نمي كند » بلكه در تحليل او اين نكته برجسته مي شود كه سكولاريزاسيون « مختص مسيحيت » است و اساس آن را بايد « در رشد طبقه بورژوازي » دانست . در حالي كه « تحليل ساختاري او به بحث از رشد بورژوازي محدود مي ماند ». ( همان ) علاوه براينكه : « تاكيد او بر رشد بورژوازي به عنوان پديده اصلي دنيوي شدن بعدي اخلاقي به خود مي گيرد » . ( همان ) از ديگر نكاتي كه شريعتي در مورد سكولاريزاسيون مطرح مي كند « تمايز ميان دين حقييقي و دين واقعي » است . به نظر نويسنده: « اين در حقيقت پاك كردن صورت مساله است » زيرا شريعتي هيچ معياري براي تميز دين حقيقي و دين واقعي عرضه نمي كند ، حال آنكه چنين تمايزي تنها « تمهيدي براي دفاع از دين و قرائت خاصي از آن [ است ] و از منظر جامعه شناسي دين ، و به طور كلي مطالعه علمي دين فاقد ارزش » است . ( ص 93 )
فصل ششم : به يكي از مهمترين وجوه انديشه شريعتي اختصاص دارد : « دين به مثابه ايدئولوژي » . اما عنوان اصلي اين فصل « سوء تفاهم برسر ايدئولوژي » است . اهميت اين بحث باعث گرديده تا نويسنده بيش از 35 صفحه از كتاب را به آن اختصاص دهد ، و تفصيل آن را با تفكيك دو مفهوم خاص از ايدئولوژي آغاز كند . مفهوم نخست كه تعريفي عام از ايدئولوژي است در واقع مي تواند به نوعي از ايمان منجر شود اما لزوماً ديني نيست و مي تواند فاقد تجربه امر قدسي باشد . بدين ترتيب هر نظام اعتقادي غير ديني مي تواند به مثابه ايدئولوژي گروه معيني عمل كند .
اما مفهوم دوم باز مي گردد به « نظام هاي اعتقادي كلاني كه در دوران مدرن ساخته شده اند تا بر بنيادهاي عقلانيت و اومانيسم به جاي اسطوره و دين ، هدايت گر و مبناي زيست انسان در عصر جديد باشد » . ( ص 95 )
نويسنده پس از تبين يادشده از دو مفهوم ايدئولوژي ، به مناقشاتي كه در خصوص ايدئولوژي از نظر شريعتي وجود دارد پرداخته و سرچشمه اين مناقشات را آثار خود شريعتي مي داند « او به هر دو معنا مبلغ ايدئولوژي بوده است » . ( ص 96)
در اين فصل و در ادامه مبحث ياد شده به تشريح دو مفهوم ديگر يعني سنت و دين پرداخته شده است است . چرا كه به نظر نويسنده تشريح اين دو مفهوم براي فهم تحليل شريعتي از ايدئولوژي لازم است. نويسنده زير سقف اعتقاد ضمن ارايه مستنداتي از آثار شريعتي نوشته است : « او از اسلام يك فلسفه تاريخ بيرون كشيد و تمام تاريخ را در قالب و چارچوب اين فلسفه تاريخ خلاصه كرد و خود تاريخ را بدل به اسطوره كرد و بسياري از اسطوره هاي كلاسيك را با بازخواني خويش در اين كاريكاتوري كه از تاريخ ساخته بود از نو زنده كرد ». ( ص 127 )
نويسنده نمونه بارز اين كاريكارتور را سخنراني شريعتي كه تحت عنوان « آري اين چنين بود برادر » ايراد شد ، دانسته است؟
فصل هفتم : را نويسنده « شريعتي و نوسازي اسطوره ها » ناميده است . نگارنده ، اين فصل و فصل آخر ( نهم ) را از جذابترين فصول نه گانه زير سقف اعتقاد مي دانم و معتقدم كه وي با ظرافت خاصي به طرح موضوع پرداخته و ظريفتر از آن بحث را دنبال كرده و به انجام رسانيده است . در اين فصل پس از طرح موضوع . به نكته قابل تاملي اشاره شده است .
نويسنده تفاسير متضادي را كه از نظريات شريعتي در خصوص اسطوره بيان شده مطرح كرده و مشكلات بررسي پر پيچ و خم و مبهم آن را پيش روي خواننده قرار داده است : « اكنون اگر خود را براي يك لحظه در موقعيت فكري من قرار دهيد در مي يابيد كه با چه معماي غريبي روبرو بوده ام: از يك طرف بر اساس مطالعاتم مي انديشيده ام كه شريعتي تصويري عقلاني و غيره اسطوره اي از دين ارايه كرده است . از طرف ديگر برخي معتقد بودند كه شريعتي دين را به اسطوره بدل ساخت است ، و بالاخره نطر گاه سومي كه مي گفت شريعتي دين اسطوره اي را وارد قلمر و غير اسطوره اي كرده است». (ص33 ) تشريح و تفصيل چنين چالشي بحث حاضر را بسيار جذاب كرده است .
فصل هشتم : « ديكتاتوري آموزشي » نام دارد . در اين فصل پس از توضيحات كوتاهي در باره ي ويژگي هاي فلسفه سياسي ، انسان شناسي فلسفي ، نظريه سياسي و انديشه سياسي ، نويسنده به مبحثي كه شريعتي تحت عنوان « دموكراسي متعهد» از آن سخن گفته اشاره كرده و آن را نظريه سياسي - « ولو به طور غير نظامند » - دانسته است . وي به طرح سوالي پرداخته كه به نظر مي رسد يكي از مهمترين سوالات در اين زمينه باشد : « در انديشه شريعتي نفي آزادي انسان برابر است با نفي انسانيت انسان ، اما آيا در نظريه سياسي شريعتي [ دموكراسي متعهد ] نيز آزادي از اين جايگاه معتبر برخوردار است ؟ » . ( 164 ) پاسخ به اين سوال و طرح نكات انتقادي متعددي پيرامون مسائلي كه ذيل مبحث ديكتاتوري آموزشي جاي مي گيرد ، مضمون و محتوي فصل هشتم است . در صفحه ي پاياني اين فصل مي خوانيم : « اگر چه نظريه دموكراسي متعهد در صورت تحقق عملاً نافي آزادي است ، اما عليرغم همه اينها ، شريعتي را نمي توان در رديف دشمنان آزادي قلمداد كرد » . ( ص 193 )
فصل نهم :« شريعتي و كليشه هاي ضد مسيحي» نام گرفته است . اين فصل از آن جهت اهميت دو چندان دارد كه نويسنده به خوبي نشان داده است كه شريعتي در كار توجيه و تاويل معتقدات پيشيني خود آنچنان جدي و غير قابل انعطاف بوده است كه تنها به ظاهر مستندات خود بسنده كرده و كليشه وار آنها را به خدمت ديدگاه هاي خود گرفته است . « با بررسي آراء شريعتي در باره مسيحيت مي توان يكي ديگر از ستون هاي اعتقادي وي را علامت گذاري كرد و تزلزل و نااستواري اين عمود را براي كساني كه در زيراين خيمه ماوا گزيده اند ، ياد آوري كرد . اين ستون همانا اعتقاد شريعتي به برتري ماهوي اسلام بر مسيحيت و در نتيجه ، تمايز ماهوي آنها از يكديگر است » . ( ص 196 ) به نظر مي رسد كه جمله يادشده براي هدايت خواننده به درون متن كافي باشد . اما براي روشنتر شدن مطلب بايد بگويم از اين فصل چنين استنباط مي شود كه غيرت ديني شريعتي تاب مقايسه برابر اسلام و غير اسلام را ندارد . « در مواردي كه بيان بيشتر حالت محققانه و دين پژوهانه دارد و يا بيان جدلي است اما بحث مربوط به موضوعي كه له يا عليه دين به طور كلي است ، قضاوت شريعتي در باره مسبحيت و عيسي مسيح مثبت مي شود . يا به اين سمت تمايل مي يابد . اما آنجا كه بافت بياني بيشتر جدلي است [ ...] و پاي مقايسه اسلام و مسيحيت از يك سو و عيسي مسيح و پيامبر اسلام از سوي ديگر در ميان است ، نظر شريعتي در باره ي مسيحيت و عيسي مسيح به شدت منفي مي شود » . ( ص 197 )
در انتها بايد بگويم كه نويسنده زير سقف اعتقاد تسلط قابل توجهي به آثار و آراء شريعتي از خود نشان داده است . اما به هيچ روي اين تسلط باعث نگرديده كه او از مدار انصاف خارج شده و برخي از انديشه هاي درخشان شريعتي را بي جهت مورد انتقاد قرار دهد . اين واقعيت را نيز نمي توان پنهان كرد كه پس از مطالعه كتاب ، تصوير شريعتي همچون تصوير روي جلد آن كم رنگ مي شود ، اما به هيچ وجه نمي تواند حضور او را در هميشه تاريخ تفكر اين مرز و بوم محو كند .
---------------
پي نوشت ها :
1. دكتر حسن محدثي فارغ التحصيل جامعه شناسي از دانشگاه آزاد تهران است. وي كه هم اكنون به تدريس رشته خود اشتغال دارد آثار متعددي را در زمينه هاي ترجمه تاليف و مقاله به چاپ رسانيده است . از جمله مي توان به ترجمه كتاب « اسلام و دموكراسي » ، نشرني ، 1379 ( مشترك به همراه آقاي شعبانعلي بهرامور ) . ترجمه كتاب « دين و ساختار اجتماعي » نشر كوير ، 1380 ( مشترك ، همان ) اشاره كرد . همچنين تاليف كتاب « دين و حيات اجتماعي : ديالكتيك تغييرات » انتشارات فرهنگ و انديشه ، 1381 .
2. اين نكته را حضرتشان در گفت و گويي كه حدود 22 سال پيش داشتيم بيان فرمودند.