روز سه شنبه شانزدهمين روزى بود كه دانشجويان دانشگاه شهيد عباسپور در روزهاى سرد دى ماه در هر شرايطى ايستادند و تحصن كردند، در دانشگاهى كه هويت علمى خودشان محسوبش مى كرده اند و نمى خواهند كه اين هويت علمى شان به چيز ديگرى جز آنچه هست از قبيل جامع علمى كاربردى و آموزشكده بدل شود. شانزده روز اين دانشجويان فقط تحمل كردند و تنها به بيان مطالباتشان بسنده كردند و اينها همه در زيرمجموعه وزارتخانه اى اتفاق مى افتاد كه وزيرش ۲۵ سال پيش از سر شور جوانى يا شور انقلابى از ديوارهاى سفارت يكى از بزرگترين قدرت هاى جهانى بالا رفته بود و براى آنكه سخنى كه حق مى پنداشت را بشنوند فرياد زده بود و شيشه شكسته بود و اينها را همه حق خود مى دانست. اما ما! نه رئيس دولتى را به مسامحه كارى متهم كرديم و نه از او خواستيم كه در بحرانى ترين شرايط كشور روابطش را با دنيا قطع كند. ما فقط گفتيم كه اعتراض داريم به جامع علمى كاربردى شدن، به هيچ انگاشته شدن تمام تلاش ها و كوشش هايمان، به اضمحلال و به تضييع حقوقى كه به اذعان همه حق ماست.
اما آن روز، آن روز هم رفتيم، رفتيم مقابل وزارتخانه اى كه ما را منتسب بدان مى خوانند (يعنى وزارت نيرو) آن روز هم فقط گفتيم و گفتيم و اعتراض كرديم. وزير دولت پاسخگو باز هم نيامد به اميد كميته اى كه مى دانستيم بنا نيست حقوق مان را محقق كند به دانشگاه بازگشتيم اما معاونين وزير البته اصلاح طلب نيز صراحتاً گفتند كه حتى در دولت اصلاحات كه منادى توسعه سياسى و حقوق اساسى دارد هيچ حقى نداريم در مورد دانشگاهى كه با ما هويت يافته است واعتبار، در مورد دانشگاهى كه بنا بود مستقل باشد و مقدراتش را دانشگاهيان تعيين كنند.فرداى آن روز بعد از نوزده روز به ساختمان ادارى دانشگاه رفتيم، اين بار هم تنها نشستيم و شعار مرگ بر هيچ كس هم سر نداديم، هيچ حرمتى را نشكستيم. خواسته ما خواسته اى صنفى بود.
گروگان گيرمان خواندند، هر چه خواستند، گفتند. باز هم خواستيم وزير اصلاحات را ببينيم و سخنانمان را به او بگوييم و حق مان را از او مطالبه كنيم، اما وزير در طبقه دوازدهم همان ساختمانى كه با راى ما بدان راه يافته بود تا حافظ حقوق مان باشد بى اعتنا به نسلى كه هر روز سرخورده تر مى شود و مايوس، جلوس كرده بود و سخنمان را نمى شنيد.آقاى وزير باز هم نيامد. نمى دانيم شايد دانشجويان هنوز هم بدهكار بودند، به خاطر همه چيز و اين قصه سر دراز دارد.