جباران چگونه به قدرت مي رسند؟ اين پرسشي است كه مانس اشپربر در كتاب «جباريت» بدان پاسخ مي گويد. مانس اشپربر معتقد است، وقتي عده اي در پي منفعتي هستند و اين منفعت جز از راه تمركز قدرت تحصيل نمي شود، به توافق مي رسند كه فردي را از راه افسانه سازي و تقديس قدرت و استعدادي كه در او مي بينند، به مقام جباري برسانند. آنها به جعل زندگينامه جديدي مي پردازند، دنيايي كه فرد جبار در آن زاده و پرورده شده است. مثلا ممكن است بگويند، جبار در كودكي با شيران در مصاف بوده و يا پيش از تولد، خوابگزاران در باره ظهور او چنين و چنان گفته اند. اين تلاش بدون اسطوره كردن قدرت جبار و گذشته او ممكن نمي شود. مانس اشپربر اضافه مي كند كه، بعدها به موجب تكرار افسانه سازي ها، امر بر خود جبار متوهم مي شود كه، آنچه در باره او گفته اند حقيقت بوده است. گزيده مانش اشپربر نشان مي دهد كه، قدرت و جباريت نه تنها مولود افسانه سازي و توهم اسطوره سازي هاست، بلكه خود جبار در شيدايي (مانيا) ناشي از قدرت، دچار بيماري مهلكي مي شود. بيماري كه ذهن او را از دنياي واقعي به دنياي وهمي و مجازي متصل مي كند.
ميان حواريون اوليه جبار و اسطوره ها، دسته سومي هم وجود دارند كه بدون دخالت آنها فرايند جباريت كامل نمي شود. يعني كساني كه در مقام تئوري سازي و توجيه قدرت و جباريت بر مي آيند. اين دسته سوم را مي توان «تكنولوژي رسانه اي اسطوره ها» ناميد. تئوري سازها خيلي زود در بافته هاي خود گرفتار خود مي شوند. اين جماعت تارهاي «وهم تئوريك» را آنقدر گرد دل و دماغ خود مي بافند، كه از آن زنداني به مراتب بدتر و سياهتر از اسطوره پرستان براي خود مي سازند. مقام تئوري سازي قدرت، مقام تكنيكي كردن اسطوره هاست. كساني كه با ابهام سازي، زنداني توهم مضاعف مي شوند. آنها شايد خود گمان نبرند كه «تكنولوژي توجيه سازي» از همان ابتدا تابعي از مطلق شدن اسطوره هاست. حلقه اي از زنجيري مي شود كه اسطوره قدرت بر تواناي هاي ذهني او خيمه مي زند. بنابراين از يك سو، وقتي با تئوري سازي و روايت پردازي، دنياي مجازها را به اعجاز مي گيرند، عجز و نانواني خود را، به اين گمان كه توجيه علمي و در خور كشف كرده اند، به نمايش روشنفكري مي برند. و از سوي ديگر، روايت ها با طبيعت آنها «اين همان» مي شود. ديگر نه آن عجز و نه آن «اين همان» شدن، نمي توانند اسباب زنداني شدن مضاعف آنان را فراهم نكند.
يكي از توهمات كه اسطوره قدرت مي سازد، توهم دو جناح است. پيشتر اشاره كنم كه اسطوره ها و ضد اسطوره ها، امرهاي مجازي و وهمي را از يكديگر به عاريه مي گيرند. الگوهاي اسطوره ها و ضد اسطوره ها يكي است و تنها جهت گيري آنهاست كه بر ضد يكديگر عمل مي كند. در تحقيقي كه ميرچاالياده انجام داده، نشان مي دهد در اساطير هر تصويري كه در جهان وجود دارد، داراي دو چهره متضاد است، يك چهره مينوي و يك چهره زميني. و حتي در برابر همين زمين و آسمان خاكي ما، يك زمين و يك آسمان مينوي وجود دارد. در اساطير چيني، يك كوه وجود دارد كه در شرقي ترين نقطه زمين، محل ارواح خبيثه است، نام اين كوه «تاي شانگ» است. و كوه ديگري به نام «كوئن لوئن» وجود دارد كه در غربي ترين نقطه زمين، سرچشمه زندگي است و جايگاه تمام ارواح پاك در آنجاست. نقش اين دو كوه ضد يكديگر است، اما الگوي آنها يكي است. در دوران معاصر، وقتي به اسطوره هاي بورژوازي و پرولتاريا كه زماني در دو امپراطوري آمريكا و روسيه تجلي پيدا كرده بودند، توجه مي كنيم، شباهت سازي آنها در قلمروهاي مختلف، يادآور شبيه سازيهاي اساطيري است. مثلا در برابر الگوي پيمان ناتو، الگويي چون پيمان سنتو خلق مي شود و در برابر الگوي بازار مشترك المنافع غرب، بازار ورشو ايجاد مي شود.
در حقيقت توهم دو جناح نمونه اي از بديل سازي اسطوره اي از روي ضد اسطوره خويش، يعني آمريكاست. گمان مي رود كه چون در آمريكا دوجناح وجود دارد كه هيئت حاكمه آمريكا را در ادوار مختلف و انتخاب هاي مختلف، با دست به دست كردن قدرت به تعادل مي رساند، در ايران نيز دو جناح وجود دارد كه مي توانند با دست به دست كردن قدرت، هيئت حاكمه را به تعادل برسانند. در ذيل اين توهم، عده اي برآنند كه هيئت حاكمه اي كاملا يكدست، دست ديگر را در سايه و سلطه خود نگاه دارد. سر اين حقيقت كه محافظه كاران «تز خروج از حاكميت» را برنتافتند و آن را چونان تابويي نابخشودني يافتند، همين بود. زيرا محافظه كاران كوشش داشتند و دارند كه بخشي از اصلاح طلبان سازگار با هيئت حاكمه را نه بيرون از حاكميت، بلكه در درون آن به عنوان دست ديگر، زير دست خود نگاه داشته باشند.
عده اي ديگر بر آن هستند تا دو جناح با قدرت يكسان و تقسيم مساوي قوا و دستگاه ها، مي توانند هيئت حاكمه را به تعادل برسانند. و جناح سومي هست كه مي خواهد تا هر دو جناح با قدرت كمتر در هيئت حاكمه وجود داشته باشند و آنها نيز به مثابه قدرت مظهر و متمركز، كار تعادل نظام را تمام كنند. به زعم جناح آخر، وجود هر يك از دو جناح و قدرت گرفتن آنها، منجر به بحران مي شود و تنها يك نيروي سومي بايد تا با قدرت كارگزاري و شناخت واقعي مصلحت ها، امكان عبور از بحرانها و در نتيجه، امكان تعادل قوا درون هيئت حاكمه را به عمل بنشانند.
توهم اينجاست كه، دو جناح هيئت حاكمه در آمريكا، معرف يك نظام سياسي، يك ساختار اقتصادي و يك صورتبندي اجتماعي و اقتصادي هستند. هر دو معرف دموكراسي ليبرال خاص آمريكايي هستند. تنها تفاوت آنها در اعمال ليبراليسم كم شدت و يا ليبراليسم پرشدت، در بعضي از بخش هاي اقتصادي است. همچنين در خصوص بعضي از حوزه هاي نظامي و به خصوص در شيوه هاي اعمال امپراطوري آمريكا در سياست خارجي، داراي اختلافات تاكتيكي هستند. با وجود تفاوت هاي تاكتيكي، هر دو جناح نسبت به استراتژي هاي بلند مدت و كوتاه مدت حوزه هاي كلان اقتصادي، سياسي و امور بين الملل داراي نقطه نظرات مشترك و تغيير ناپذير هستند. مثلا اين امر كه، آمريكا بايد بي چون و چرا موقعيت اسرائيل را در نقشه خاورميانه در الويت مسلم قرار دهد، هيچيك از دو جناح ترديدي ندارند. يا اين واقعيت كه دموكراسي آمريكايي بايد سرمشق جهان امروز شود و اين جز از راه تبليغ «فرهنك والا» (تز سازمان ناتو) امكان پذير نيست، براي هر دو جناح تغيير ناپذير است. بنابراين تفاوت هاي دو جناح هيئت حاكمه آمريكا، در درون كشور عمدا پيرامون بعضي مسائل جاري، نظير نرخ بهره بانكي، نرخ ماليات ها دور مي زند. همچنين بيرون از كشور، پيرامون بعضي از مسائل نظير، چگونگي برخورد با مسئله تروريسم و بعضي از سياست هاي نفتي و تسليحاتي، دور مي زند. به عبارتي، كارتل هاي نفتي و تسليحاتي، هر دو متعلق به يك هيئت حاكمه و يك ساختار سياسي و اقتصادي هستند. جناح هايي كه رقابت آنها بر سر منافع و شيوه تعادل قوا، وضعيت كشور را با دست به دست كردن قدرت، تنظيم مي كنند.
اما جناح هاي حاكمه در ايران چگونه هستند؟ اين جناح ها هر يك معرف يك نظام سياسي، يك ساختار اقتصادي و يك صورتبندي اجتماعي و اقتصادي هستند، كه در تعارض و تضاد جدي با يكديگر قرار دارند. نام گذاري اين جناح ها زير پوشش جمهوري اسلامي، يك نامگذاري صوري و هيچ ارتباطي با مضامين فكري و اخلاقي آنها ندارد. چنانچه به اعتراف خود آنها، از تركيب جمهوريت و اسلاميت، يك جناح موافق اسلاميت جاندار و جمهوريت اسمي و بي جان است. جناح ديگر موافق جمهوريت جاندار و اسلاميت نيمه جان است و سرانجام جناح سوم موافق تركيب جمهوريت بي جان و اسلاميت نيمه جان است. اسلاميت و جمهوريت بي رمقي كه بنا به مصلحت هاي سياسي و اقتصادي، روز ديده مي شوند. بنابراين، به هر يك از اين شقوق اگر توجه كنيد، خواه اسلاميت بدون جمهوريت و خواه جمهوريت بدون اسلاميت و خواه جمهوريت و اسلاميت بي جان و نيمه جان، هر يك معرف يك نظام سياسي و اقتصادي هستند. حال اگر به اين شقوق انگيزه ها و طبايع شخصي، كه خود را در پس ايدئولوژي پنهان مي كنند، نيك تأمل كنيد، به تضادهاي آشكار آنها پي خواهيد برد. اين طور نيست كه در حرف ادعا كينم، اختلافات تنها در سليقه هاست. اين ادعا بايد در زمانيكه يك طرف همواره توي راهروهاي دادگاهها، به انتظار قاضي اي نشسته كه به جناح ديگر تعلق خاطر دارد، خود را به محك بگذارد.
كساني چون آقاي خاتمي و ديگراني مثل او كه به جمهوريت و اسلاميت جاندار معتقد هستند، چون فلسفه وجودي خود را در ذيل اين سه اسطوره تعريف مي كنند، نقشي جز تداركچي شدن براي هريك از اين سه گروه، بنا به نقش مسلطي كه هر يك از آنها ايفاء مي كنند، نخواهند داشت. بنابراين، اين گروه آخر بنا به اينكه موقعيت سلطه با جمهوريت باشد، با جمهوريت حركت مي كند و بنا به اينكه جمهوريت موقعيت ضعيف پيدا كند، با محافظه كاران همراه مي شود و بنا به اينكه موقعيت هر دو ضعيف شود، نقش خود را در اقتدار گروه سوم، تعريف مي كند.
تركيب اسلاميت مقتدر و جمهوريت مقتدر، از قدرت انداختن هر دو است . نه اينكه تركيب اين دو از محالات باشد، بلكه تركيب آنها با واسطه قدرت، از محالات است. صورت غير مجازي يا حقيقي مسئله، تركيب نيروهاي محركه جمهوريت و اسلاميت بر مدار آزادي و استقلال است. چيزي كه نيروي چهارم مي خواست آنها را از انرژي قدرت پر كند. رايزني هاي اين گروه يا جناح اخير با نهادهاي قدرت، به جاي استفاده از نيروهاي محركه جامعه و تكيه بر وجدان ملي، ايجاد انواع ترس ها، از جمله ترس از خشونت، سر اسطوره پرستي است كه اين گروه چهارم سر به تقديس آن فروگذاشته است.
اين سه يا چهار جناح، هر كدام معرف يك نظام سياسي و اجتماعي هستند. بر خلاف اسطوره آمريكايي «دو جناح»، مخالفت و موافقت آنها با آنچه تاكتيك (روش) و استراتژيك (راهبرد)مي نامند، وارونه موافقت و مخالفت هاي اسطوره ضد آمريكايي است. در حالي كه موافقت ها و مخالفت هاي دو جناح در آمريكا، از يك واقعيت و ماهيت رقابتي دموكراسي ليبرال سرچشمه گرفته است، موافقت ها و مخالفت هاي جناح هاي سياسي در ايران، از يك امر مجازي و وهمي سرچشمه مي گيرد. بدين ترتيب، به جاي تفاوت در روش ها ـتاكتيك ها- شاهد نوعي تعارض و تضاد ميان راهبردهاي –استراتژي هاي- سياسي واقتصادي جناح هايي هستيم كه از اسطوره «دو جناحي» آمريكا، الگو برداري كرده اند. وجود همين تضادهاي راهبردي است كه هر يك از جناح ها را چونان دو يا چند نظام متعارض و متضاد، در مقابل يكديگر نشان مي دهد. تنها وجه اشتراك آنها با هر نظام سياسي و يا هر گروه سياسي اپوزسيون ديگر، اصالتي است كه به قدرت مي دهند. از اين نظر قدرت كليد جادويي است كه هر دري را مي تواند باز كند. و داروي هر دردي است كه به جان دوست و دشمن مفيد مي افتد. ورود به هر دروازه اي تنها به مدد قدرت گرفتن و قدرت جستن امكان پذير است. بنابراين، قدرت تنها وجه مشترك اين جناح هاست. و هم از اين روست كه شكل بندي جناح را در ايران، شكل بندي اسطوره اي مي ناميم.
اما ماهيت اسطوره اي بودن دو جناح، عمدا به ماهيت مجازي و وهمي تركيبي باز مي گردد كه اين جناح ها را در يك نظام سياسي لايچسبك كنار هم گرد آورده است. ماهيت اسطوره اي آنها نه از تركيب جمهوريت و اسلاميت، بلكه از تركيب ناهمگون و مجازي خود آنها سرچشمه مي گيرد. يك جناح به زعم خود، مدرن گرا و به صورتبندي اقتصادي و اجتماعي جديد وابسته است و جناح ديگر پيرو تحليل هاي سياسي و زباني، به فرماسيون هاي ما قبل سرمايه داري تعلق دارد. يك جناح به زعم خود، طرفدار آزادي و حقوق اساسي جامعه است و رابطه با جامعه را، در ذيل يك رابطه حقوقي تعريف مي كند و جناح ديگر، معتقد به يك رابطه تكليفانه با جامعه است. از اين رو مواجه آنها با مفهوم آزادي و حقوق اساسي جامعه، متكي به روش هاي انفعالي، واكنش گرا و دفاعي است. گاه تحت عنوان بي بند و باري، به انكار آزادي مي پردازند. به ديگر سخن، ما شاهد هستيم كه دو يا چند نظام فكري و سياسي معارض و متضاد در يك نظام گرد هم جمع آمده اند. در نتيجه، مجموعه لايچسبك آنها، سيستم اداره كشور را به كارگاهي از توليد انواع بحرانهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي بدل كرده است.
وقتي مشاهدات خود را از عالم نظر به سطح تجربه هاي عيني معطوف مي كنيم، ماهيت مجازي و وهمي بودن اسطوره جناح ها آشكارتر مي شود. به عنوان مثال به مجالس شوراي اسلامي دوره هاي پنجم، ششم و هفتم توجه كنيد. نقش آنها در ساخت سياسي و اقتصادي كشور چيست؟ آيا روند قانون گذاري ها در هر يك از اين مجالس، خنثي كردن و بي اثر كردن مجالس قبلي و مجالس بعدي كه هنوز در وجود نيامده اند، نيست؟ آيا نمي بينبد كسه بيشتر لوايح و طرح هايي كه در اين مجالس شكل قانوني به خود مي گيرند، در راستاي تعريف جديدي از نظام سياسي و اقتصادي است. به طوري كه ماهيت و كاركرد هر مجلس را در مقابل مجالس قبلي مي نشاند؟ آيا طرفداران اسطوره چند جناحي، اثر نيروهاي محركه جامعه را و اتلاف انرژي هاي صرف شده را، كه به منظور خنثي كردن و بي اثر كردن جناح ها، به كشور وارد مي كنند، اندازه گيري كرده اند؟ وقتي در تجربه، اثر خنثي سازي اسطوره جناح ها مطالعه مي شود، اندازه «وهم» نظريه اي كه معتقد است، «اداره كشور بدون همكاري و همدستي جناح ها امكان پذير نيست»، بدست مي آيد. اين توهم وقتي از سوي جناح هاي حكومت بيان مي شود، از اين نظر كه «زيست دولتمداري» آنها را به زندگي در زندان قدرت معتاد كرده است، قابل فهم است. اما از بعضي نظرها كه بنا به مشي طبعي –سياسي، خود را به «حاشيه دولت نشيني» معتاد كرده است و به انتظار دخول خود به مثابه جناح چهارم و پنجم نشسته اند، واقعا شگفت انگيز است. وقتي اين نظرها و گروه هاي وابسته بدان معتقدند كه ، همه ما در يك كشتي نشسته ايم و اداره كشور با حذف هر يك از جناحها ممكن نيست، شگفتي ناشي از توهم آنها ديگر با هيچ مقياسي قابل اندازه گيري نيست.