نوشته آقاي تاج زاده پيرامون «امتناع يا امكان سياست ورزي»، حاوي تناقضاتي است كه از چشم قدرت بين اوغافل مانده است. نوشته او داراي سه پيش فرض و يك اصل راهنماست.در پيش فرض نخست، انقلاب مساوي است با خشونت. در پيش فرض دوم، سياست تعريفي بيرون از قدرت نمي يابد ودر نتيجه سياست ورزي چيزي جز امكان قدرت ورزي نيست. و در پيش فرض سوم، ايران همواره از ناحيه ايرانستان تهديد مي شود. اصل راهنماي انديشه آقاي تاج زاده، اصالت دادن به قدرت است. چنانچه در يكي از مقالات خود به نام «موازنه مثبت»، خود را طرفدار اين موازنه مي شناسد. مجال بيشتر مي خواهد تا با شرح موازنه ها، جانبداري او را از اصل شمردن قدرت نشان دهم، اما در ادامه اشارتي به اين نظر خواهم داشت.
در تعريف نويسنده مواضع وديدگاههاي حزب مشاركت ايران اسلامي، سياست عبارت است از «برآيند اراده ها ونيروهاست». حتما او توجه ندارد كه مفهوم اراده به ويژه وقتي كه در بيان سياست بكار برده مي شود، همواره دستمايه بدترين قدرت گرايي بوده است. از نيچه وفيخته كه مفهوم اراده را محور نظريه هاي خود نشاندند، تا عصر فاشيسم كه در عمل فلسفه اي را كه نيچه با پتك نوشته بود، با پتك سياست ورزي آشنا كرد، اراده تعريفي بيرون از قدرت نيافت. فيلسوفان «اراده گرا» اغلب ساخت رسمي قدرت را تصديق مي كردند و يا حداكثر وضعيت مطلوب را در تحقق «اراده والا» جستجو مي كردند. اين هماني اراده و قدرت تنها به نقطه نظرات فيخته و نيچه محدود نبود، كساني چون برگسون و شوپنهاور كه يكي «عشق به حيات» و ديگري «زيباشناختي را چيزي جز كافه اي كه مملو از دائم الخمرها و تبهكاران است» نمي شناخت، وقتي مفهوم اراده را در دستگاه فلسفي خود وارد مي كنند، نمي توانستند انديشه اجتماعي خود را جز با «انكار فرديت» و يا با «تصديق ساختار سلسله مراتبي قدرت»، سامان دهند. اگر نيچه «اراده والا» را بر وارونه سازي ساختار سلسله مراتبي ارزش ها بنا كرد، برگسون به مثابه يك فيلسوف عارف و ارزش گرا، كوشش كرد تا «ساختار سلسله مراتبي قدرت» را بر اساس «اراده طبيعي» تصديق كند. اگر نيچه ساخت جامعه بشري را به طور مادرزادي «دو ريختي» يا به قول فرنگي ها dimorphism مي ناميد، برگسون با تصديق ماهيت دوريختي جامعه بشري آن تحويل ناپذير نمي دانست. يعني او جايي براي دست به دست كردن قدرت، باقي گذاشته بود . (1)
الا اينكه او مي توانست سياست را تركيب «انديشه ورزي» و «نيروهاي محركه جامعه» تعريف كند. در اين تعريف از سياست، عنصر «نيرو» يا «كار» و يا «اراده» بر انديشه مقدم نيستند. بدون انديشه، نيرو يا اراده تنها مي توانند بكار تخريب و يا توليد قدرتي كه خود اسباب تخريب است، بيايد. برگسون در بيان تقدم بخشيدن به اراده و كار معتقد بود كه :«انديشه ورزي يك تجمل است، حال آنكه عمل يك ضرورت است .»(2) بنابراين، حق با ماست كه وقتي در تعريف سياست، مفهوم اراده را جانشين انديشه ورزي مي كنيم، سياست ورزي به جاي آنكه دغدغه و تكيه خود را معطوف به تغيير بنيادهاي ذهني نيروهاي محركه اجتماعي كند، دغدغه تصرف و چيرگي بر نهادهاي قدرت را از انديشه مي گذراند. حاصل آنكه، وقتي «اراده» را به جاي «انديشه» مي نشانيم، سياست ورزي نه تنها اسباب قدرت ورزي مي شود بلكه خود با قدرت ورزي «اين همان» مي شود.
مگر حكماي مسلمان سياست را «تدبير منزل» يا «تدبير مدن» نخواندند؟ هر چند آنها نيز تحت تأثير ارسطوگرايي و منطق صوري، مفهوم تدبير را به جاي «دبيري كردن» و محتواي انديشه ورزي به «اداره كردن» تـنـزل دادند و سرانجام آن شد كه بعد از فارابي انديشه سياسي تداوم پيدا نكرد. زيرا مفهوم ارسطويي سياست، نه بكار انديشه ورزي و جريان پيدا كردن انديشه، بلكه بكار اداره جامعه و كسب قدرت مي آمد. بديهي است كه افراد و گروه هايي كه بيشتر استخوان لاي چرخ سياست تركانده اند، بيشتر لايق سياست ورزي باشند تا ، انديشه ورزاني چون فارابي.
از زمان ارسطو تا ليبراليسم عصر حاضر، مفهوم سياست ثابت ماند و چيزي بيش از فن اداره كردن جامعه معنا پيدا نكرد. الا از زماني كه نيچه تلاش كرد تا سياست ورزي ، و نيز هر گونه انديشه ورزي را از هنر گرفته تا فلسفه و تا علوم تجربي، با اراده معطوف به قدرت، تركيب كند. او كوشش داشت تا چيزي را بيرون از حيطه اراده منشاء ظهور و وجود نشناسد. نيچه چنين وانمود مي كند كه هيچ چيز بيرون از اراده وجود ندارد. او حتي مايل بود تا مفهوم نيرويي را كه فيزيكدانان مورد استفاده قرار ميدهند با مفهوم اراده قدرت يكسان بگيرد. به اين گفته ها از او توجه كنيد: «مفهوم پيروزمند نيرو كه فيزيكدانان ما از طريق آن خدا و جهان را آفريده اند، هنوز نيازمند تكميل است، يك اراده دروني بايد به آن نسبت داده شود، اراده اي كه از آن به عنوان اراده قدرت نام مي برم، يعني يك ميل سيري ناپذير به نمايش قدرت، همچون استعمال و اعمال قدرت … بايد به ناچار هر حركتي را، همه نمودها را و همه قانونها را تنها به عنوان نشانه هايي از يك نشانه هايي از يك رويداد دروني درك كرد و بدين منظور از قياس انسان بهره گرفت. در مورد يك جانور امكان پذير است كه همه كشش هاي او را به اراده قدرت نسبت داده شود. به همين ترتيب همگي وظايف زندگي آلي و اندامي از اين سرچشمه يكتا، ناشي مي گردند ».(3)
از اين نظر، آنچه در زندگي واقعي وجود دارد، چيزي جز تركيبي از اراده هاي توانا و ناتوان نيست. از همين رو نيچه فرض مي كند كه اگر بتوانيم « تمامي زندگي غريزي خود را همچون گسترش و تنوع پذيري يك صورت بيشماري از اراده توصيف كنيم – يعني به عنوان خواست قدرت- چنانچه من كرده ام، فرض كنيد توانستيم همه كاركردهاي انداميك را هين خواست قدرت بدانيم، و راه حل مسئله توليد مثل و تغذيه را در اين بيابيم (زيرا اين دو يك مسئله است) در اين صورت شخص حق دارد كه همه نيروهاي مؤثر را يكسره خواست قدرت تعريف كند ».(4) به قول هايدگر، جان كلام متافيزيك نيچه اراده به سوي قدرت است. اراده به سوي قدرت نه تنها بنياد ارزش ها، بلكه سرچشمه امكاني است كه تحقق ارزش ها را ممكن مي سازد. از نظر نيچه شدن يا صيروريت حيات، چيزي جز حركت اراده به سوي قدرت نيست. وقتي تنها «در درون صيروريت است كه حيات شكل مي گيرد، يعني موجود زنده در جهت اراده به سوي قدرت حركت مي كند». معناي اين گفته از نيچه آن نيست امكان سياست ورزي را بيرون از قدرت،ٍ انكار و يا بيهوده مي داند؟
بدين ترتيب دو بيان از سياست ورزي پيشاروي خود داريم، در يك بيان اراده قدرت ساختكار سياست ورزي است و در بيان دوم انديشه ورزي و بيان آزادي. همين جا جهت اطلاع آقاي تاج زاده اضافه كنم كه، در بيان دوم نويسنده افتخار آن دارد كه خود را در زمره نحله سياست ورزي بشناسد. و در بيان دوم، با هر نوع سياست ورزي بيگانه و از نزديك شدن به ساحت سياست ورزي بيزار است.
توصيف چيزها در خواست اراده و اراده را با خواست قدرت اين همان شمردن، تنها آموزه اي نبود كه سياست هاي فاشيستي و توتاليتاريستي در قرن بيستم را در نورديد، آموزه اي ليبراليستي سياست نيز يكسره از همين خواست سرچشمه مي گرفت. اكنون اگر تعريف ارسطويي سياست را از «فن اداره كردن» جامعه به «فن چيره شدن» بر جامعه و نهادهاي اجتماعي تغيير شكل مي دهد، نه از آن روست كه دولت اشرافيت گرايي-آريستوكراسيك- ارسطويي از مفهوم قدرت غفلت داشت. بل از آن روست كه او مفهوم پديدار شناسي قدرت را تا حد اصالت دادن به قدرت و از آن بيشتر قدرت را سرچشمه وجود و ظهور چيزها شمردن، فهم نكرده بود.
اينك بورژوازي، اين طبقه انقلابي و روشنفكر قرن هجدهم وقتي از دل نظام رقابتي قرن نوزدهم بيرون آمد، نيك مي داند كه چگونه سياست ورزي را با چيرگي بر جهان تركيب كند. او مي دانست كه اين تركيب جز با اسطوره كرده قدرت بورژوازي و اسطوره كردن علم و تكنولوژي ممكن نبود. و در آخر نيك مي دانست كه اسطوره ها زماني به كار چيره شدن بر جهان مي آيندكه پرنده جادويي خود را در خلاء ناشي از روابط قدرت فرو بنشاند.
اگر آقاي تاج زاده به جاي اسطوره سازي بورژوازي و دنياي غرب، معناي سياست ورزي را به جاي رجوع به اين فرهنگنامه و آن فرهنگ نامه، كه يك راست از كارخانجات اسطوره سازي غرب بيرون مي آيند، به فرهنگ نامه قرآن مراجعه مي كرد، مي دانست كه سياست ورزي، چيزي جز انديشه ورزي و تدبير منزل و آيات و نيز چيزي جز برقرار جريان انديشه نيست. مي دانست كه به مثابه يك روشنفكر وقتي در جايگه نقد مي نشيند، و در مقام سياستمداري كه از جايگاه حرفه اي شدن خسته و بيزار شده و اينك مي خواهد چون يك روشنفكر در سياست بماند، نه تنها در جايگاه سياستمداري اپوزسيون قدرت بودن طنـز تاريخي نيست، بلكه التزام به عهد روشنفكري است. و بالاخره مي دانست كه در چنين جايگاهي، جز ابلاغ و تذكر چيزي بر عهده او نيست. چه آنكه او در مقام ابلاغ و تذكر و در مقام روشنفكري و سياست ورزي كه به اين معنا توجه دارد، بر هيچ كس و هيچ چيز سيطره و سلطه اي ندارد.
آقاي تاج زاده اگر انديشه خود را از آموزه هاي ليبراليستي و چپ استاليني آزاد مي كرد، مي دانست كه سياست، فن «رشد فرديت» و «اجتهاد ورزي عمومي» است، نه فن چيره شدن بر نهادهايي است كه دولت را يا حزب را و يا هر مرامي را، مظهر «فرديت» و يا «خرد جمعي» مي شناسد. و بالاخره مي دانست كه، اسطوره كردن امر اطاعت» تنها خاص بنيادگرايي نيست، بلكه رسم هر نوع سياست ورزي است كه قدرت را هدف قرار مي دهد. اين سياست ورزي خواه در پوشش دموكراسي باشد و خواه در پوشش تمركز گرايي (سانتراليزم ) و خواه در پوشش آزادي باشد و خواه در پوشش علم و تكنولوژي، خواه در پوشش بورژوازي باشد و خواه در پوشش حزب پيشرو (آوانگارد)، و خواه در پوشش خردگرايي باشد و خواه بر توده متراكم شده عواطف تكيه كند، جز با اسطوره كردن امر اطاعت، ممكن نخواهد شد.
اگر سياست توتاليتاريسم كوشش داشت و دارد كه اسطوره اطاعت را از راه حذف فرديت در «اراده والا» به كرسي بنشاند، سياست بورژوازي كوشش دارد تا اسطوره اطاعت را، از راه جذب فرديت در «فرهنگ والا» (فرهنگ مورد نظر ناتو) به كرسي قدرت بنشاند. در اين ميان، آيا سياست ورزي اي كه ميان توتاليتاريسم و بورژوازي ليبرال سرگردان است، كوشش ندارد تا فرآيند جذب و حذف فرديت را از راه اسطوره كردن «اراده اصلاحات» به كرسي قدرت بنشاند؟ اراده اي كه مردم را چونان نيرويي مي شناسد كه با «مغناطيسم اصلاحات» حذف و جذب مي شوند. از اين نظر، آيا سياست ورزي فرآيندي نيست كه به مدد «ديوانسالاري قدرت» مي توان نيروي محركه جامعه اي را در «اراده اصلاحات» جذب كرد؟ اين بيان قدرت از سوي آقاي تاج زاده شگفت انگيز نيست ، زيرا او در نظر و عمل نشان داده است كه صراحتا به موازنه مثبت علاقمند است. موازنه اي كه تعادل اجتماعي و سياسي را از راه تعادل قوا تحصيل مي كند.
بيان آقاي تاج زاده بيان قدرت است، چه آنكه اگر بيان او آزادي بود، و به جاي جستجوي امكان قدرت، امتناع از قدرت را رويه مي كرد، كوشش نمي كرد تا از «سياست ورزي» اسطوره سازي كند. آيا او رشته دراز استدلال خود در بيان سياست ورزي استوار بر شرايطي نمي كند كه در آخر وقتي امكان از ميان رفتن اين شرايط را مي بيند، مي گويد، ما بر همين حركت مي مانيم!!؟ اگر آقاي تاج زاده و دوستانشان در هر شرايطي و شرايط واژگونه اي كه سياست ورزي رشته استدلال خود را از كف مي دهد، بر همان مشي مي مانند، دست به اسطوره سازي نزده است؟ آيا تماميت خواهي بنا بر شرحي كه در «گوش هاي ناشنواي اسطوره ها» رفت، اسطوره زمانه ما نيست ؟ آيا چنين نيست كه تماميت خواهي وقتي رشته استدلال خود را از كف مي دهد، بياني جز «نمايش قدرت» نمي يابد؟ پيشتر از قول هانا آرنت آورديم كه چگونه جنبش هاي توتاليتاريستي در برابر استدلال مخالفان خود بي تفاوت مي مانند، اينك با نگرش تازه اي از قدرت گرايي روبرو هستيم كه حتي در برابر استدلال خود بي تفاوت مي ماند!!
انديشه راهنماي نويسنده مواضع حزب مشاركت ايران اسلامي، اصالت دادن به قدرت است. بيان او در باره آزادي، دموكراسي و حقوق مدني، جلوه هاي آشكار و پنهان بيان قدرت است. اگر او با «امتناع از قدرت» بيان آزادي را انتخاب مي كرد، مي دانست كه :
الف) آزادي بدون برابري، چيزي جز تقسيم قدرت نيست. ب) آزادي در محدوده مجاز، مجاز شمردن قدرت در تجاوز به آزادي است. ج) آزادي بدون اخلاق و عدالت، پوشاندن قدرت در لباس آزادي است.
بنابراين اگر بيان نويسنده محترم از آزادي و دموكراسي و حقوق مدني، بيان قدرت نبود، بايد مي دانست كه طرح مسئله اي از مسائل سياسي كشور و تحليل دوره اي از حوادث انقلاب و تاريخ سياسي كشور، در حالي كه او مجاز است و مخالف او غير مجاز ، نه تنها بي اخلاقي و بي عدالتي است، بلكه انكار آشكار حقوق برابري است. آقاي تاج زاده بار اول نيست كه مسائلي را و برهه اي از تاريخ انقلاب را به رشته نقد و تحليل مي كشاند، در حالي كه ساير نظرهايي كه مستقيم و غير مستقيم مورد انتقاد و يا تعرض او قرار مي گيرند، مجاز نيستند تا پاسخ او را در همان سطحي كه او مجاز است، بيان كنند. آيا او نمي داند كه اين عمل تجاوز به حقوق مخالفين است؟ و نمي داند كه به طور آشكار به حقوق جامعه اي ستم مي شود كه نمي تواند و مجاز نيست، تا تحليل ها و گزارش هايي كه مخالف تحليل ها و گزارش هاي او است، بخوانند و بشنوند؟ آيا بنا به همين دليل، مجاز نيستيم تا بيان او را در باره آزادي، بيان قدرت بشناسيم؟ٍ
-------------
1 - براي مطالعه بيشتر به فصل آخر كتاب دو سرچشمه اخلاق و دين نوشته هانري برگسون ترجمه حسن حبيبي شركت سهامي انتشار، مراجعه شود.
2 - كتاب تحول خلاق نوشته هانري برگسون ترجمه علي قلي بياني نشر دفتر فرهنگ اسلامي ص 75
3 - كتاب اراده قدرت نوشته فريدريش نيچه ترجمه داريوش آشوري ص6- 485
4 - كتاب شامگاه بتها نوشته فريدريش نيچه ترجمه عبدالعلي دستغيب نشر رشد ص 71
امان از ترجمه بد
تيتر مقاله امتناع از قدرت آقای فعال در گوي...
گفته ها و نکته ها نوید همدانی
January 24, 2005 01:10 AM