نلسون ماندلا و مهدى بازرگان از دو قاره و از دو نژاد متفاوت برآمده از دو مذهب و دو فرهنگ مختلف و بالاخره هر دو در زندگى سياسى با سرانجامى ديگر روبه رو بودند. يعنى ماندلا توانست به ميل و اراده خود پس از به نتيجه رساندن هدف هاى عزيز و گرانبهاى زندگى اش در اوج محبوبيت و در عين حال موفق و پيروز از قدرت كناره گيرى كند در حالى كه بازرگان منكوب مخالفان ولى اخلاقاً سربلند و مصمم در ادامه راهش از صحنه خارج شد. با وجود اين تفاوت ها و مشابهت هاى فراوانى را مى توان ميان اين دو مرد استثنايى باز شناخت:
اول اينكه بازرگان شوق فراوانى به آموختن داشت به طورى كه به فرهنگ اصول اسلام و زندگى انبيا آشنايى كامل پيدا كرد و هم با جديت در بزرگ ترين مدارس اروپا به مبانى علم و صنعت در دنياى امروز ورود كامل پيدا كرد و هم با اصول فكرى و ريشه هاى مردم سالارى به خوبى تسلط يافت. ماندلا هم بعد از طى مدارج عاليه علم حقوق و تسلط به تفكر سياسى حاكم در مغرب زمين توانست اولين دفتر وكالتى يك فرد سياهپوست را در كشورش برپا كند.
دوم اينكه ماحصل آنچه اين دو نفر آموخته بودند به آزادى و حرمت و كرامت انسانى ختم مى شد. بازرگان اين حرمت و كرامت را در قرآن و تعليمات انبيا مى يافت و آن را با نتايج دموكراسى غربى پيوند مى داد و به زندگى مردم ايران زمين كه به آن عشق مى ورزيد، مربوط مى كرد و ماندلا هم براى مبارزه با تبعيض نژادى و اصول بى رحمانه آپارتايد كه مردم بى رحم اروپايى در كشورش بنا كرده بودند متفكران و بنيانگذاران دموكراسى غرب را وسيله مبارزاتش قرار مى داد. ماندلا و بازرگان هر دو شدائد و سختى هاى فراوان در راه ايمان و اعتقادشان تحمل كرده بودند و در عين حال هر دو مظهر اخلاق متعالى در زندگى سياسى بودند. يعنى احياى امرى كه در قرن بيستم تقريباً ارزش و اهميت خود را از دست داده بود. هر دو آنها روشنگرى و آموزش براى آزادى را ملازم مبارزه خستگى ناپذير با ظلم و استبداد مى دانستند. چنانچه بازرگان در اوج قدرت رژيم شاهنشاهى در دادگاه نظامى در سال ۱۳۴۲ به تفصيل درباره استبداد ۲۵۰۰ ساله صحبت كرد و گفت: «استبداد موجب بى ثباتى اجتماعى و عدم استمرار تاريخى است كه عموماً به حكومت فردى وابسته است و هرگز نمى تواند چه در كل و چه در جزء به ثبات، استمرار و تداوم دست يابد. نارضايتى عمومى و فرسودگى و جزر و مد هاى داخلى و فشار هاى خارجى مرتب آن را تهديد و سرانجام متلاشى مى كند. رژيم استبداد به خاطر فقدان پايگاه اجتماعى محكوم به ويرانى است.»
نلسون ماندلا هم كه به كرات به محاكمه كشيده شده بود به نوشته هرمز همايون پور در كتاب پرارزش «زندگى و مبارزات نلسون ماندلا» كه مى گويد: «فردى اصولى و دلاور كه دفاعياتش در دادگاه هاى رژيم آپارتايد نشانه شجاعت و اعتقاد او به ارزش هاى والاى انسانى است.»
ماندلا پس از تحمل ۲۷ سال زندان و شكنجه به محض آزادى از زندان بر خلاف رفقاى هم حزبش با سفيد پوستان شكنجه گر مذاكره را آغاز كرد و به قول ژاك دريدا كه در شرح حال او مى گويد: «او با اين رويه جامعه آفريقاى جنوبى را از يك جنگ داخلى حتمى و اغتشاشى پايان ناپذير نجات داد.» و هنگامى كه به رياست جمهورى انتخاب شد به يك ميليون و نيم كارمند سفيد پوست دولت و از آن جمله ماموران امنيتى اطمينان داد كه بر سر كار خود خواهند ماند و به هيچ صورت موجى از پاكسازى كه قهراً صورت انتقام جويى به خود مى گرفت راه نيفتاد. به عنوان مثال فرمانده ارتش در رژيم آپارتايد را در سمت خود ابقا كرد.
بازرگان هم قبل از ماندلا با همان بزرگوارى و متانت و خرد با انتصاب روساى امنيتى از افسران رژيم گذشته كه به اخلاص و ميهن دوستى و صفات اخلاقى آنها ايمان داشت به آنها نشان داد كه در درجه اول صداقت و صحت عمل اشخاص براى او از ديگر خصوصيات شخصى بالاتر است، زيرا او هم نظير ماندلا انقلاب واقعى را در استقرار ارزش هاى معنوى و روش هاى معقول مى دانست نه فقط در تغيير افراد. ولى متاسفانه بازرگان به علت مخالفت افراد با نفوذ به خصوص تند روى هاى گروه هاى چپ كه به او با مضمونى ناپسند لقب ليبرال را دادند و مانع از اين شدند كه بازرگان با اعتدال و دورى از هر گونه تعصب بتواند جريان پر مخاطره انقلاب ايران را با عقل و متانت هدايت كند.
بازرگان كه با قدرت ايمانى بى نظير به عقايد و نظراتش پايبند بود و در عين حال در انسان ها حتى خطاكاران هميشه بارقه هايى از انسانيت و شرافت را جست وجو مى كرد از روز اول انقلاب در پى عفو عمومى بود و به آنهايى كه «اعدام بايد گردد» شعار روزانه شان بود مى گفت: «انقلاب اسلامى يك قصابى نيست.» حال كه به نوشته خودش در كتاب «انقلاب در دو حركت» كه بيلان سال هاى اول انقلاب است بنگريم مى بينيم كه چگونه آنان در سياست هاى داخلى و خارجى جاى تعادل كه او آرزومند آن بود را گرفت. حالا جا دارد كه نسل جوان كشور ما با تفكر و تامل در انديشه هاى بازرگان بررسى كنند كه به گفته خردمندانه اش: «آزادى نه دادنى است و نه گرفتنى بلكه در درجه اول آموختنى است»، عميقاً بينديشند.