خسرو گلسرخی را نمیتوان «شهید» خطاب کرد و او را مبلّغ شهید پروری دانست مگر سازمانی که گلسرخی پیش از انقلاب خود را از آن میدانست، تشکّلی از «دین»باوران بوده باشد! امثالِ سعید سلطانپور، محمّد مختاری، محمّدجعفر پوینده، پروانه اسکندری و داریوش فروهر و حتا سعیدی سیرجانیها نیز «شهید» نیستند. اینان مقتول هستند. در این قتلها فاعل قاتل است. در «شهادت» امّا، فاعل «شاهد» است که به استقبالِ مرگ میرود و با گفتنِ «اشهدُ اَن لااِللهَ اِلاّالله» زندگی دیگری را در بهشت انتخاب میکند. «شهید» کسی است که در راهِ خدا و دین کشته میشود! در فرهنگهای «شهید پرور»،«شهادت» امتیازاست و «شهید» نامِ خدا هم هست. واژههائیِ لطیف چون « مظلوم، ظالم و ظلم» در برابر «مقتول، قاتل و قتل» بکارشان میآید و گاه دادخواهی از «ظالمان» را به «پیشگاه عدلِ الهی» حواله میکنند. بنا بر این، مبارزانی که به زندگی پس از مرگ باور ندارند و در نهایتِ عشقِ به زندگی، برایِ تغییرِ شرایطِ زندگیِ انسان در همین جهان، جانِ میبازند، آیا «شهید» هستند؟ برای آن که ارزشِ ایثارِ این «زندهیاد»ان را کم نکرده باشیم، آیا بهتر نیست با پرهیز از تکرارِ بیتوجّهیهای تاریخی برایِ نسلِ بعد، سرگذشتِ مبارزه را پالایش کنیم؟
نگاه کنید به یادآوردیِ تجربهای تلخ - برآیندِ درهم آمیزشِ آرمانهای جهانِ عیان با دنیایِ نهان؛
1- نمایندگانی از مساجدِ همیشه و همواره دایر به نمایندگی از احزابِ سیاسیِ همیشه وهمواره تعطیل، پیش قراولانِ انقلاب بودند و «شهید» کلیدِ حلّ معمّایِ آن روز به سودِ اینان بود به شهادتِ سینما رکسِ آبادان.
2- سه ماه و ربع قرنِ پیش جنازهی مادرم از غسّالخانهی بهشتِ زهرا بر دوشِ مردمی «شهید پرور» با شعارِ «این صنعتِ جنایتِ پهلوی ست(سند نه، صنعت) » روان شد.... در انتها با پا درمیانی بستگان و آشنایان پذیرفتند که این جنازه «شهید» نیست و آنگاه رها کردندش. آن ها «شهید» میخواستند.
3- توجیهِ تاراجِ ثروتهای ملّی بسیار آسان است، آنگاه که بتوان استفادهی هم زمان از دو واژهی متضادّی چون «تبریک و تسلیت» را مقبول و متداول کرد و یا برای بهرهبرداریِ از بار و اعتبار تعیین کنندهی «شهید» با استفاده از عنوانی ناممکن مانندِ «شهیدِ زنده» سود برد.
4- برخی از آنان که نا همگونیِ فرج سرکوهی با خویش را بر نتافتند- نادم از «دفاع از حقوقِ انسانیِ» او- پرسیدند؛ چکونه او توانسته است از ایران بیرون بیاید؟ و... یعنی نجاتِ یک دگراندیش خرسندشان نکرد. به راستی اگر او «شهید» میشد؟ شاید. . .
5- در شب نشستی در کلیسایی در نیویورک، در دفاع از حقوقِ انسانیِ فرج سرکوهی با حضور بسیارانی از اندیشه ورزان، میانِ همهی گفتن- شنیدنها، شاعری به نکتهای اشاره کرد که شوربختانه فردائی بی پژواک داشت. رنجنامهی فرج سرکوهی بازتابِ پذیرشِ مردم درمقبولیّت و حجّت بودنِ گفتهها و نوشتههای اسیرانِ سیاسی زیر فشار و شکنجهیِ «بازجویانِ عزیز» بود. یعنی اگر یک زندانی زیر فشارها حرفی مخالفِ با باورها و سلیقههای خود بیان کرده باشد و پس از «آزادی» فریاد برآورد که آن ها را زیر شکنجه گفته است و باورشان ندارد، فریادش بی ثمر خواهد بود.
6- خلبانی آمریکائی و اسیر، زیر فشار و تهدیدِ «طالبان» در برابر دوربینِهای تلویزیون، هرچه از او خواسته بودند تا بگوید، گفته بود. پس از بازگشت به آمریکا خبرنگاران از او پرسیدند؛ چرا و چگونه علیهِ منافعِ آمریکا سخن راندی؟ در پاسخشان گفت؛ آن چه را گفتم برایِ آزاد شدن و نجاتِ خودم از مرگ بود و مردم آمریکا هم پذیرفتند،همین و تمام.
----------------------
خسرو گلسرخی
----------------------
7- کشمکش برای از آنِ خود کردنِ اعتبار «شهید» گلسرخی با تکیه به نقلِ قولهای او چون «مولا علی...» از یک سو و «اوّلین سوسیالیستِ...» از سوئی دیگر، یادمان باشد! ... آری، فرهنگ و ُسنّتِ «شهید پروری» دست بردار نبود و این گونه که در چشمانداز است، هنوز هم دست بردار نیست.
8- در اوّلین سخنرانیِ عبّاسِ سماکار پس از «آزادی»اش از او پرسیدند؛ چرا شما را اعدام نکردند؟ و... چون کسی مقبول است که «شهید» شده باشد. آنها هم «شهيد» لازم داشتند. ...اسف بار است!
9- آرمانِ خسرو گلسرخی تقسیمِ نان و گرسنگی به تساوی بود، نه تقسیمِ نان میانِ بالادستان و گرسنگی میانِ محرومان. او با شناخت از روانشناسیِ جامعه و معیارهایِ جاری در ارزیابی از مبارزان، دفاع نکردن از باورهایِ سیاسی و انسانیِ خود را به درستی دستآویزی برای سوءاستفادهی حکومت میدانست و سوءاستفاده از «کوتاه آمدن» یعنی «سرشکستگی» که برایِ او هرروزمردن بود، بد تر از یک بار مردن. خسرو گلسرخی میان این دو بود که انتخاب کرد و با شهامت از جان خود گذشت و بی آنکه جرمی مرتکب شده باشد از عشق به انسان و آرمانهایِ انسانیاش دفاعی جانانه کرد و خون داد تا آرزوهای انسانیاش را تبلیغ کرده باشد.
10- پاسخ ما چیست؟ - تا کی و چرا نسل پشتِ نسل، همواره و هنوز باید خون بدهند، «شهید» شوند تا اندیشههایشان به گوشِ جان مردم ِشان برسد؟ پاسخ من این است؛-« تا تعطیلِ زندانهای سیاسی»! آیا شما پاسخ بهتری به این پرسش دارید؟
به راستی «کابوس خون سرشتهیِ بیداران» را فرجام چیست؟
آزادی!... پرتابِ گلِ سرخی برای گل سرخی!
Feb.2005 بهمن 1383/ اسفندیارمنفردزاده