افسوس! / آفتاب مفهوم بي دريغ عدالت بود / و آنان به عدل شيفته بودند
و اكنون / با آفتابگونهيي اينچنين / آنان را دل فريفته بودند.
میوهی ممنوعِ اندیشه / "اهورا"
ديگر گلولهها از لولهي مسلسلها شلّيك نميشوند. افكار، كمر به ترور هم بستهاند. ميوهي ممنوع انديشه را هيچ كس تاب نميآورد. چه آنان كه بويي از خرد نبردهاند و چه آن ديگر كسان كه چشمهايشان تنها در مقابل نوري كه در تاريكي ميتابد، ميدرخشد و آن را چه خوشدلانه برق انديشهشان تعبير ميكنند. خرد، واژهييست از خيل بي شمار مفهومي كه در قالب واژه محصور كرديم و چون كلوخي بر سر هر آنكس كه با ما نبود فرود آورديم. دلتنگي و فراغت دايمي را به استمنايي خونين دلخوش شديم و جنون را كه تنها ارمغان عقدههاي سركوفتهمان از بازماندن از قدرت بود چه ابلهانه ايثار ناميديم. بيكاري، كار دست مان داد. به استمناي خونينمان، نبش گور هم اضافه شد. بايد براي خويش اعتبار ميساختيم پس دست به ابتكاري چركمال زديم. ديگراني را كه اعتباري داشتند بايد از اعتبار مي انداختيم كه به خيال خود انداختيم!
هر آنچه را كه نبايد تابو كرد، بت كرديم. آزادي كه در هيچ قالبي نمي گنجد به تيغهي آرمان و ايدئولوژي و هزاران كارد سلاخي ديگر سپرديم تا شهوت بي پايانمان را ارضاء كند و دريغا كه نكرد. مغزهاي منجمدمان هر آنچه را كه بوي طراوت داشت بويي تازه داشت طبيعتا نپذيرفت. پس بايد كمر به قتل آن ميبستينم كه بستيم.
واژه ها! واژه ها! دنياي حقير ما دنيايي بود كه آن را با هزاران هزار واژه تنگتر كرديم. اين استمناي خونين. اين زخم زدن لذت بار را پاياني نيست. ويران ميكنيم . ما ويران ميكنيم پس هستيم. بوي مرگ و خون نبايد لحظه يي از نفس بيافتد بايد بي امان تا پايان جهان ادامه بيابد. اين سوك را نبايد كه پاياني باشد. مطربان گورخانه سرخوش از نبش قبرهاي فسيل شده چشمههاي خشكيده اشكشان را ميكاوند تا شايد قطرهيي به حقانيت مرثيهشان بيابند و اين بيگاري تا انتهاي جهان ادامه خواهد يافت. پس خوشا آنان كه سرمستانه نواي طرب نواختند؟. حديثي نو بر اين دفتر بيقراري آغازيدند. ويران نكردند. فارغ از اينهمه آرمان، كه تنها رسالتشان سوهان كشيدن بر تيغه ي قصابان همهي تاريخ بود،- ساختند. .همين!؟
...با برداشتِ این نادیدهدوستِ دوستداشتنی آمده در پیشنوشت، نومید نمیشوم، گفته و میگویم؛ انسان آرمان است نه ابزار و امّا خون ریزش های تاریخ هرگز رسالتِ انسان نبوده و نیست که نام انسان جعل است نهاده بر شهادتشیفتهگان که آبیارانِ خونجنونکده های یمین و یثار تاریخاند!
گمان میکنم شفافگوئی دستِ کم بیان گر صداقت است و بد فهمیهای عمد را نیز رسوا میکند. پرهیز از گنگ و مبهم گوئی –آن عادتِ بدِ ناشی از خفقان یا سنتِ ملاحظات و تعارفات- اگر صادق باشیم دشوار نیست. به گمانِ من دوباره کلّیگوئی کردن با تمثیلها و استعارهها در خلق آثار هنری بعد از یک انقلاب، میتواند به معنایِ تن دادن به "خطِ قرمزها"یِ استبدادِ حاکم و پذیرفتنِ پایانِ انقلاب باشد و برای حاکمان شادی آفرین است.
روشنفکران یا مبارزان کدام رسانه یا وسیلهای را برای ارتباط با مردم در اختیار داشتند که توانسته باشند آرمانهایِ خود را در اَشکالی قابل درک برایِ تودههای بیسواد و ناآگاه، دور از "چشم و گوش"های ساواک، بیان و تبلیغ کرده باشند تا مردم با باور به اندیشهی آنان برای انقلاب به خیابان ریخته باشند؟ -حزب الله- با معیارهایی که محمّدرضاشاه پهلوی پادشاه وقتِ ایران با حضور خود در مسجد سپهسالار در مراسم عزاداری "شهادتِ سالارِ شهیدان" آن ها را به رسمیّت شناخت و تبلیغاتِ گستردهی حضور ایشان پایِ مِنبر عمّامه داران را مردمِ مسلمان و "شهید پرور" ایران از تلویزیونها و "تلویزیونتماشاخانه" هائی که با تلاشِ فراوانِ "سازمان رادیو و تلویزیون ملّی ایران" در روستاهای کشور ساخته شده بود به تماشا نشستند و زعامتِ "امام" را پذیرا شدند. سرانِ انقلاب رهبرانِ دینی بودند و بدنهی انقلاب همان تودهی نا آگاهی بود که پیش از انقلابِ اسلامی حضور انبوه آنان با دعوت به یک وعده غذا به رُخِ مخالفان کشیده میشد. هنوز جای ابهامی در شناختِ پیشزمینههای مناسب برای جایگزین شدنِ "پادشاهیِ اسلامی" با "پادشاهیِ مشروطه" آیا هست؟
با تبادل اندیشه سیاسی و مبارزه بدون احزاب آزاد، حتا اگر انقلاب حاصلِ بشود، همان تکرار خواهد بود. بهمن57 با شعار گنگ امّا فریبنده "همه باهم" بدون احزاب آزاد بود که "همه با من" میوه داد و شعار "وحدتِ کلمه" وقتی شفاف شد که کار از کار گذشته بود و " جانشینیِ حکومتِ اسلامی" پس از "سرنگونیِ" در ایران هدفِ سیاسیِ اکثریّتِ مردمِ مسلمان امّا غیرسیاسی شده بود که به پیروزی رسید....تبلیغ جهل از یک سو و توجیهِ "شهادت" از سوئی دیگر؟ ... بس است!
به نظر من راه رسیدنِ انسان ایرانی به زندگی بهتر از آیچه تجربه کرده است، نمیتواند راه تجربه شده بر بستر فرهنگِ اسلامی باشد. به ویژه بخش مُردن برای زندگی که خون میطلبد و در واژهی "شهید" خلاصه و موجّه به اوج خود میرسد. لازم است یادآوری کنم؛ آنان که برای انسان، ناخواسته کشته شدند، ارجشان ماندگار تاریخ مبارزاتِ بشر است و البته آنان که برای خدا شهادت راپذیرفتند و شهید شدند نیز، نزد خدا و رسولِ و "سالارِشهیدان" اجرشان محفوظ!
توجّه کنید! اکنون وبرای من امّا با گذشتِ بیش از ربع قرن، آن مبارزانِ بزرگی که "شهادت" را با آغوش باز پذیرا شدند و"زندگی پس از مرگ در بهشتِ آن دنیا" را به "زندگی دراین جهانِ فانی" ترجیح دادند،"شهید" هستند و آن مبارزان که بدونِ باور به "بهشت و دوزخ" و بی آن که عاشقِ مُردن باشند برای زندگی بهتر در این جهان مبارزه کردند امّا کشته شدند، "شهید" نیستند. ایثارِ کردند، زیرا در ازائ مرگِ ناخواستهشان بهشتی نگرفتند. با تعریفِ این باز نگری آنان که با کم توجّهی "شهید" نامیدیمشان، با ارجی پسندیده تر "زنده یاد" هستند. ذرّهای از ارزشِ مبارزاتِ "شهیدان" کم نمیشود، اگر امروز ما روشن و شفاف ارزیابیِ از تجربهی نسل خود را، نه برای آنان که با تابلوی "شهید" اعتباری کاسب اند که تنها برای باز نگری و تردید در شعارهائی مانندِ " یا مرگ یا ...." برای این نسل از مبارزان فریاد کنیم ؛
هشدار! "این ره که تو میروی به گورستان است!" پرهیزکن از تکرار راهِ آن اسلامِ "شهید پرور"! با "فرهنگِ شهید پرور" من اگر مشکل نداشتم و نظیر سی سال پیش هم چنان "شهید" را ستایش میکردم یقین بدانید اینک می باید در ایران بودم و با این نظام مبارزه مسلّحانه میکردم چون بی تردید به مقامِ "رفیعِ شهادت" نائل میشدم. اگر "بالایِ گود" نشینان شما، بویژه جوانانِ مبارز را به نوشیدنِ "شربتِ شهادت" دعوت کردند، با تلخنده بفرمائید؛ گوارایِ وجود خودتان و بستگانتان، نوشِ جان!
هر دین یا فلسفهای هرگاه حاکم شود، تجاوزی آشکار به حقوقِ انسانهایِ دگراندیش آن حکومت است. میتوان دین داشت آری، امّا نمیتوان برای جدائی دین از دولت و حکومت یا سکولاریزم و حکومتِ مردم و دموکراسی، با ابزار دین مبارزه کرد! روشن این که برآوردنِ نیازهایِ زمینیِ امروزینِ انسان با ابزار آسمانی پسا پس پس پریروزِین ممکن نیست... سهل است، که استقرارِ بنیادینِ آرمانِ انسانِ امروز بدون آزادیِ همهی احزابِ جدید ممکن نخواهد شد. و نتیجهی هرنوع انتخابات یا رفراندم، به ویژه در جامعهی سرکوب شده با حکومتِ ایدئولوژیکِ اسلامی، بدونِ زمانی تجربهی آزاد همه احزابِ سیاسی، برآیندی نادرست خواهد بود.
پس چه باید کرد؟
به نظر من راهِ دموکراسی پیش از استقرار آزادی همهی احزابِ سیاسی ممکن نیست،و امکان آزادی برای همهی احزابِ سیاسی وقتی به آسانی میسّر است که خود بزرگ بینی پایان یابد و همه یا اکثریّتِ مطلقِ مخالفانِ نظامهای استبدادی، میثاق آزادی بی قیدو شرط همهی احزابِ سیاسی را پیش شرطِ اجتناب نا پذیری در راهِ دموکراسی بدانند، و تعهّد به آن را تبلیغ کنند.
تا ميوهي ممنوع انديشه را همگان تاب آورند!
یعنی اتفاقی بی سابقه در تاریخ مبارزاتِ "آزادی خواهانه" در ایران!
آری، همین و همین!
اسفندیار منفردزاده پانزدهم اسفند 1383 / چهارم مارس 2005 استکهلم- سوئد