یکشنبه 23 اسفند 1383

در پاسخ به مطلبى درباره احسان نراقى، احمد جلالى فراهانى، شرق

در شماره ۴۲۷ روزنامه شرق كه چهارشنبه ۱۲ اسفندماه منتشر شد، در صفحه تاريخ نوشته اى تحت عنوان «مردى كه در سايه حركت مى كند» به چاپ رسيد كه به نظر، تلاشى مى آمد براى طرح سئوالاتى تازه درباره احسان نراقى و گذشته او.
ضمن احترام به نظرات نويسنده آن مطلب كه خود از اصحاب كهنه كار مطبوعات ايران بوده است ذكر نكاتى چند درخصوص احسان نراقى و كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوين» را ضرورى مى دانم. با اين تذكار كه هدف از نگارش اين مطلب «دفاع» از نراقى نيست بلكه غرض فراهم آوردن امكان شناختى دقيق از يك متفكر معاصر براى هم نسلان و همسالانم است كه جملگى از پرورش يافتگان درس و فحص جمهورى اسلامى ايران هستيم و از معلمان خود عمل كردن به حكم حكيمانه مولاى اول شيعيان على(ع) را آموخته ايم كه در وصف حال مومن فرمود: يعترف بالحق قبل ان يشهد عليه (حق را بيان كند پيش از آنكه از او خواسته شود. در صفات مومن، نهج البلاغه)
اول - كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوين» اولين كتاب احسان نراقى پس از پيروزى انقلاب است و تنها كتابى است در ميان كتاب هاى او كه از ساختار روايت تبعيت مى كند و حديث نفس است. چه مابقى كتاب هايش عمدتاً تحليل هاى اجتماعى و روشنفكرانه اى از اوضاع و احوال امروزه و ديروزند. نراقى اين كتاب را بلافاصله پس از رهايى از زندان و تبرئه از اتهام همكارى با دربار در دادگاه انقلاب در سال ۱۳۶۲ به زبان فرانسه به رشته تحرير درآورد و كتاب مذكور ابتدا به زبان فرانسه در پاريس منتشر گرديد.
چاپ كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوين» در فرانسه با استقبال باورنكردنى و گسترده رسانه هاى گروهى فرانسه مواجه گشت و روزنامه نگاران معروفى چون «پل بالتا»، «تيرى دژاردن»، «كينز مراد» و ديگران هر يك مقالات مفصلى را در روزنامه هاى بنام اروپا و فرانسه از جمله لوموند، فيگارو، ژورنال دوديمانش و غيره انتشار دادند و كتاب را سندى راستين و نگاهى ژرف به دو رژيم خواندند. بلافاصله ترجمه كتاب به زبان هاى عربى، اسپانيايى و انگليسى روانه بازار نشر اروپا شد و ترجمه اسپانيايى آن با مقدمه مفصلى از «فدريكو مايور» مديركل اسپانيايى الاصل يونسكو در آن زمان در شهر بارسلون انتشار يافت و انتشار آن به زبان عربى در بيروت نقطه عطف ديگرى براى نويسنده اش گرديد و روزنامه هاى كثيرالانتشارى چون الحيات و شرق الاوسط و عالم العربى صفحاتى را درباره كتاب و مصاحبه هايى را به نويسنده آن اختصاص دادند و كار به جايى رسيد كه محمد اركون اسلام شناس الجزايرى تبار دانشگاه سوربن بر چاپ عربى آن مقدمه اى نوشت و در آن نراقى را با «ابوحيان توحيدى» از روشنفكران بنام دنياى اسلام در قرن يازده ميلادى مقايسه كرد.
«فدريكو مايور» مديركل سابق يونسكو در مقدمه اسپانيايى كتاب نوشت: «كسانى كه احسان نراقى را مى شناسند مى دانند كه تا چه حد ظرافت فكرى به او شجاعت انتقاد مى دهد، بدون اينكه به بى اعتبار كردن موضوع بينجامد، به او اجازه بازشناسى ضعف هاى انسان ها را مى دهد، بى آنكه آنها را به تحقير بكشاند و نيز به او اجازه به تصوير كشيدن وقايع را مى دهد بدون اينكه به وسوسه ايدئولوژى سازى كه پيچيدگى هاى روحيه انسانى و كاردانى سياسى را ضعيف مى كند، گرفتار شود.» (از كاخ شاه تا زندان اوين، چاپ چهارم، موسسه خدمات فرهنگى رسا، ص ۳ و ۴)
«محمد اركون» نيز درباره كتاب نراقى نوشت: «نراقى طى گفت وگوهايش با شاه، به يمن دانش و استوارى و پارسايى اخلاقى و شوقش براى حفظ خير موجود (همان «مصلحت» مشهورى كه فقيهان مسلمان در پى آنند)، فرصت يك روشنفكر _ اديب را مى يابد كه در پرده، حقايق را براى امير بازگويد و نقدها و پرهيزگاه هايى كه نمى شناسد، بدو بازنمايد.» (از مقدمه اركون، صفحه دوازده، از كاخ شاه تا زندان اوين، چاپ پنجم، موسسه خدمات فرهنگى رسا)
با اين همه كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوين» تا سال ۱۳۷۲ مجال انتشار در ايران را نمى يابد و پس از چاپ او كه به ترجمه سعيد آذرى انجام شد، در فاصله اى كمتر از يازده سال ۵ بار تجديد چاپ مى شود و در چاپ هاى چهارم و پنجم آن مقدمه هاى «فدريكو مايور» و «محمد اركون» به فارسى ترجمه و به كتاب افزوده مى شود.
دوم - آيا احسان نراقى مردى است كه همواره در سايه زيسته و حركت كرده است؟ آيا هنر والاى او «تطبيق با شرايط» است؟ براى پاسخ به اين دو سئوال بايد قبل از هر چيز مرورى مختصر بر زندگى او و خاندانش داشته باشيم. گرچه در انجيل خوانده ام كه «ايشان را از ميوه هايشان بشناسيد نه از ريشه هايشان.» با اين همه با مرور ريشه هاى نراقى مى توان پى به ميوه هايش نيز برد.
احسان نراقى متولد سال ۱۳۰۵ شمسى است. او در خانواده اى ريشه دار در سنت اسلامى و هم هنگام گشوده بر تجددى ضابطه مند، زاده و پرورده شده. نياى بزرگش ملا مهدى نراقى صاحب آثار باارزشى چون «جامع السعادات» و «قره العيون» است كه همچنان از كتب مطرح حوزه هاى علوم دينى و اسلامى است. اين ملامهدى، پدر ملا احمد نراقى شاعر و عارف معروف و آقابزرگ نراقى بانى مسجد آقابزرگ در زمان محمدشاه در كاشان است. مسجدى كه از دوره حيات آقابزرگ تا دوره معاصر به مدرسه علوم دينى تبديل شد و بزرگان بنامى را در خود پرورش داد.
پدران و پدر احسان نراقى هم از فضلاى روزگار خود بوده اند. پدرش علاوه بر آنكه نخستين مدرسه مدرن كاشان را در همين مسجد آقابزرگ بنا كرد _ مدرسه اى كه مادر نراقى مدير آن بود _ خدمات فراوانى در حق مردم كاشان در زمان حيات خود داشته كه از جمله آن مى توان به تلاشش براى احداث كارخانه منسوجات كاشان در دوره رضاخان و كوشش هاى بسيارش براى از بين نرفتن باغ شاه كه حمام فين قتلگاه اميركبير در آن واقع است، اشاره كرد. ضمن آنكه حسن نراقى صاحب چندين جلد كتاب تحقيقى و تاريخى است و درباره او سيد جلال الدين آشتيانى در مقدمه كتاب «قره العيون» مى نويسد: از دانشمند گرامى جناب آقاى حسن نراقى ادام الله توفيقه... كه با قلمى روان و كوشش و دقت و سعى فراوان شرح احوال و آثار محقق نراقى را تهيه نموده اند متشكرم...»


و اما خود احسان نراقى. او پس از اخذ مدرك ديپلم از مدرسه دارالفنون و ورود به دانشكده حقوق دانشگاه تهران به دليل تمايلات ضدحكومتى اش و به صلاحديد پدر ايران را ترك مى كند و عازم سوئيس مى شود و در آنجا از شاگردان محبوب «ژان پياژه» مشهور و با بزرگان علم جامعه شناسى و تبعيديانى چون محمدعلى جمالزاده دم خور و همنشين مى شود.نراقى تنها كسى است كه تلاش بى منتى را براى كمك به صادق هدايت و سفر او به ژنو انجام مى دهد كه دست تقدير مانع او مى شود و تنها به فاصله ۲۴ ساعت توفيق نراقى جهت اخذ ويزا براى هدايت و فراهم شدن امكان سفر هدايت به ژنو _ و رهايى از تنهايى و سرخوردگى _ و در اثر يك اشتباه سفارت سوئيس در فرانسه، هدايت خودكشى مى كند. نراقى كه از دوستان نزديك هدايت در سال هاى آخر عمرش بوده است به قول خودش تنها يك بار بر مرگ كسى گريسته و آن هم صادق هدايت بوده است.
او پس از فعاليت هاى ضدامپرياليستى اش در ژنو _ همزمان با تحصيل در رشته جامعه شناسى _ به دلايلى كه خارج از اين مقال است از كمونيست هاى استالينى منزجر مى شود و تمايلات ملى اش در جريان دولت مصدق او را وامى دارد تا در مقام دفاع از ملى شدن صنعت نفت ايران به مقابله با سفير ايران در سوئيس بپردازد و با نامه اى كه براى آيت الله كاشانى (پسر دايى پدرش) مى نويسد مصدق را در جريان ضعف سفير ايران و عدم پاسخگويى او به اتهامات مطبوعات سوئيسى قرار مى دهد و باعث عزل سفير مى شود و همين مسئله دولت سوئيس را وامى دارد تا عذر او را بخواهد و نراقى در سال ۱۳۳۱ به ايران بازمى گردد و از ياران و مشاوران دكتر صديقى وزير كشور مصدق و آيت الله كاشانى مى گردد و مهارتش در تجزيه و تحليل امور ديپلماتيك، مرحوم كاشانى را وامى دارد تا در ملاقات هايش با سفرا و ديپلمات هاى غربى از فرزند عمه زاده اش استفاده كند.
با كودتاى ۲۸ مرداد، نراقى فرار به بهانه ادامه تحصيل را بر قرار ترجيح مى دهد و از نكات جالب زندگى اش نقشى است كه او در برقرارى صلح و اخوت ميان مصدق و كاشانى به رغم جوانى اش داشته و تلاش هايش در فرونشاندن كينه و حسد رواج يافته ميان طرفداران مصدق و كاشانى است كه البته به دليل خامى و ناشناخته بودنش ناكام مى ماند. نراقى در روز ۲۸ مرداد حامل پيام مهمى از مرحوم كاشانى براى دكتر فاطمى بود كه پيش از رسيدنش به وزارتخانه خارجه، كودتا رخ مى دهد.
همكارى با دولت مصدق و مرحوم كاشانى چندان نفعى به نراقى نمى رساند. چه او پس از معرفى به سازمان يونسكو توسط ژان پياژه و هنگام برنده شدن جايزه بهترين تحقيق در خصوص يكى از معضلات جمعيتى جهان سوم، وقتى تصميم مى گيرد براى توسعه تحقيقاتش به انگلستان برود به دستور دولت پهلوى و رايزنى آن با وزارتخانه خارجه دولت بريتانيا، از ورود نراقى به انگلستان ممانعت به عمل مى آيد و او مجبور مى شود تحقيقات خود را در خاورميانه پيگيرى كند.
با فروكش كردن جريان هاى اعدام و بازداشت طرفداران مصدق و مرگ او، نراقى با دكتراى جامعه شناسى و به عنوان مشاور عالى سازمان بين المللى يونسكو به ايران بازمى گردد و با تلاش هاى شبانه روزى اش موسسه تحقيقات و مطالعات علوم اجتماعى دانشگاه تهران را تاسيس مى كند و به تربيت محققان و پژوهشگران جوان همت مى گمارد و جوانان پراستعداد و جوياى نامى چون جلال آل احمد، حسن حبيبى، غلامحسين ساعدى، بنى صدر، باقر پرهام، احمد اشرف، اسماعيل عجمى، پرويز ورجاوند و... را به اين موسسه فرامى خواند و در برابر تمام ملامت هاى اساتيد دانشگاه كه چرا كسانى چون جلال آل احمد را به اين موسسه آورده اى، مقاومت مى كند. شمس آل احمد برادر جلال در كتاب سفر به ولايت عزرائيلش در اين باره مى نويسد: «اگر جلال پذيرفت براى موسسه مطالعات دانشگاه سلسله انتشارات آبرومندى را به طور موقت نظارت كند، يا اگر پذيرفت در سالنى سخنرانى كند كه بوى پيرى و كهنگى از در و ديوارش مى باريد، به خاطر حمايت از شخص دكتر نراقى جوان و پرشور و اصيل و با تحمل در برابر بسيارى از ناروايى هاى حكومت جبار وقت بود. مكتوم ماندن اين دقايق از جانب دكتر نراقى كه به زعم من بين همگنان خويش همفكرترين و متواضع الراه ترين فرد با جلال بود، بدون آنكه سوابق انس و الفت شخصى چندانى با هم داشته باشند، براى نراقى وظيفه تازه اى مطرح مى سازد كه روشن تر و گويا تر از آنچه گفته، بگويد و بنويسد.» (سفر به ولايت عزرائيل، شمس آل احمد، انتشارات رواق، ص ۲۴)
نراقى از موقعيت عجيب و غريبى كه تقدير در اختيار او قرار مى دهد همواره براى اصلاح امور مملكت در رژيم پهلوى تلاش مى كند و اصلاً تاسيس اين موسسه و راه دادن كسانى كه واخورده توده و مخالف دربار بودند در آن كمك شايانى به روشن تر شدن ماهيت استبدادى رژيم پهلوى كرده است و از آثار ديگر تاسيس اين موسسه رشد و نمو و گسترش علوم اجتماعى و اقتصادى در ايران در برابر ميل بى فرجام حكومت وقت به علوم رياضى و تجربى است. نراقى از طرف خاندان مادرى اش- مادرش از زنان تحصيل كرده و اهل فضلى بود و تاسيس مدرسه دخترانه آن هم در جامعه سنتى كاشان با همكارى پدر نراقى از افتخارات اوست- خويشاوندى دورى با فرح ديبا داشت و از طرفى دوستى او با هويدا به دورانى برمى گردد كه نراقى در ژنو تحصيل مى كرده است. درباره اين دوستى، وقتى خبرنگار روزنامه كيهان از نراقى مى پرسد «راستى چرا هويدا هواى شما را داشت؟» پاسخ مى دهد: «شما تصور مى كنيد ما انسان نيستيم و احساس نداريم! در سال ۱۹۵۰ من دانشجو بودم و هويدا در ژنو كميسارياى پناهندگان سازمان ملل كار مى كرد و در آنجا الفتى به هم پيدا كرديم.آن موقع هويدا سمپاتى به جريان هاى ملى داشت و اولين كسى كه به من خبر حادثه ۳۰ تير را داد هويدا بود. تلفن زد و با يك حالت شعفى خبر ۳۰ تير را داد. ما با هم يك الفتى داشتيم...» (روزنامه كيهان، ۱۸ اسفند ۱۳۷۳) البته نراقى بعدها و در زمان نخست وزيرى هويدا به دليل فشار هاى فراوان ساواك به يونسكو بازمى گردد.
اين احسان نراقى بود كه با استفاده از نفوذش در دربار پهلوى توانست پاسپورت شهيد مطهرى براى همراهى وى با علامه طباطبايى را فراهم كند و در اين باره نيز به خبرنگار كيهان در همان مصاحبه مى گويد: «آقا بنده به شهادت آقاى حدادعادل، رفتم پيش آقاى هويدا و براى مرحوم مطهرى و مرحوم آيت الله طباطبايى پاسپورت گرفتم تا بروند به لندن و بعد هم زيارت نجف و ديدن حضرت امام.»
ملاحظه مى كنيد احسان نراقى در موقعيتى استثنايى كه روزگار و فلك در اختيارش قرار داده اند به نفع ايران استفاده مى كند و او اگر همراه انقلابيون نبود، مقابل آنها هم نبود و هر كمكى از دستش برمى آمده براى آنها انجام مى داده است و اگر قرار است او را به چوب همكارى با افرادى چون هويدا سرزنش كنيم بايد در مقابل او را به واسطه ارتباط صميمى و نزديكش با كسانى چون آل احمد و مطهرى و داريوش فروهر و همسرش و ديگران تحسين كنيم و يادمان باشد كه بهترين معيار براى قضاوت تاريخى افراد درك شرايط و موقعيت هايى است كه فرد موردنظر در آن قرار داشته است.
در مورد احسان نراقى و كارنامه اش بايد به «ميوه » هاى اين «ريشه» هم توجه داشته باشيم. نراقى بيش از پانزده جلد كتاب نوشته كه عمدتاً تحليل هاى جامعه شناختى از شرايط و موقعيت ايران و هيات حاكمه آن چه در قبل، چه در بعد از انقلاب بوده است و نكته جالب همزمانى چاپ «غربت غرب» او با طرح مسئله «الينه شدن» از سوى شريعتى است. به نظر نمى رسد كسى كه بيش از ۱۵ جلد كتاب چاپ كرده است را بتوان متهم به زيستن و حركت كردن در سايه كرد.
نوشتن درباره نراقى كتابى را مى طلبد و اين مجال قائل به اين مقال نيست. با اين همه نراقى طى ۱۴ سال گذشته تلاش هاى درخور و شايانى را براى بازنگرى مجامع جهانى به انديشه هاى بزرگان و فيلسوفان فارسى زبان از جمله حكيم عمرخيام و انديشمندان و فلاسفه شرقى انجام داده است و چاپ تمام آثار وى به زبان هاى فرانسه، عربى، اسپانيايى، ايتاليايى و... و پژوهش هاى صورت گرفته درباره او توسط بزرگان علم و خرد دنياى امروز از نقاط درخشان كارنامه نراقى است. علاوه بر اين كه پس از ماجراى سلمان رشدى اين احسان نراقى بود كه با طرح برنامه هاى پژوهشى و برگزارى كنفرانس هاى گسترده تحت عنوان «اسلام و غرب» سعى كرد تا اين مناقشه سياسى را به مناظره اى فرهنگى تبديل كند و فشارهاى سياسى دول اروپايى را كه متوجه ايران بود در حد خودش كاهش دهد.
آيا كسى مى تواند نقش احسان نراقى را درخصوص آن سخنرانى افتخارآفرين و غرور برانگيز سيدمحمد خاتمى رئيس جمهور ايران در سازمان بين المللى يونسكو كتمان كند؟ آيا با اين همه مورد و ساير موارد مى توان مدعى شد احسان نراقى مردى است كه در سايه حركت مى كند؟ جالب اينجاست كه نراقى را عموماً به عنوان فردى كه اهل پنهان كارى و مخفى كردن نيات و تمايلات خود نيست مى شناسند، نه فردى كه اهل سايه و مماشات باشد.
سوم - اگر قرار است از متن و نوشته اى براى صدور راى و قضاوت موقعيت تاريخى فردى استفاده كنيم بايد به تمام آن نوشته و متن توجه داشته باشيم و انتخاب گزينشى يك متن براى رسيدن به ديدگاه خودمان با قواعد مرسوم نقد و نقادى همخوانى ندارد. پس براى قضاوت درباره كتاب نراقى بهتر است تمام متن را مورد بررسى قرار بدهيم. در مورد كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوين» آنچه براى من نمود جدى دارد، تلاش نراقى براى ترسيم دو دوره متضاد با يكديگر است. به قول نويسنده روزنامه فرانسوى :Esprit «نراقى در اين كتاب بيشتر درصدد برآمده تا از تاريخ كشور خود درسى اخلاقى براى نسل هاى آينده باقى بگذارد و هدف اصلى او نگارش يك اثر سياسى نبوده است.»
در واقع كتاب از كاخ شاه تا زندان اوين به نظر من بيش از آن كه دغدغه روايت فصلى از تاريخ ايران را داشته باشد دغدغه انسان را در شرايط دشوار دارد. خود نراقى در مقدمه كتاب تكليفش را با خواننده روشن كرده. او پس از آن كه مى نويسد: «در هر دو بخش اين كتاب، يعنى كاخ و زندان، كوشش نموده ام تا همچون يك وقايع نگار عمل كنم و بدون هيچ پيشداورى با صداقت تمام آنچه را كه بوده شرح دهم؛ با اين اميد كه بى طرفانه قضاوت كرده باشم.» مى نويسد: «من خود را ملزم دانسته ام كه در هر شرايط و موقعيتى، واقعيت درونى انسان ها را نمايان سازم. خواه اين انسان شاه باشد يا رزمنده اى انقلابى در آستانه اعدام و يا حتى يك زندانبان. من هميشه خواسته ام كه مردم را آنگونه كه هستند دريابم، يعنى به همان صورتى كه به دنيا مى آيند تا دوست داشته باشند، رنج ببرند و بميرند. چنانچه نتوانسته ام به گونه اى مطلوب به اين هدف دست يابم اميدوارم كه خوانندگان مرا ببخشند و در نظر بگيرند كه هر انسانى داراى محدوديت ها و ضعف هاى خاص خودش مى باشد.»
توجه داشته باشيم كه نراقى اين كتاب را كه بيشتر به يك حديث نفس مى ماند نه براى خوشامد و گول زدن دولت انقلابى- كه اگر چنين بود صادقانه احساسات خود را نسبت به محمدرضا پهلوى ثبت نمى كرد- و نه براى توجيه سلطنت پهلوى، بلكه براى تحليل روحى روانى آدم ها در شرايط گوناگونى كه قرار دارند نگاشته است. ضمن آن كه در كتاب نراقى بيش از ۲۰۰ نام به چشم مى خورد كه همگى نقش مهمى در جريان انقلاب و حكومت سرنگون شده بازى كرده اند. اگر قرار است نراقى را به خاطر نياوردن چند نام شماتت كنيم، بايد يادمان باشد كه مى توانيم او را به خاطر بيان صادقانه بيش از ۲۰۰ نام هم تحسين كنيم. (البته اين نسبى بودن نگاه آدم ها به پديده ها را نشان مى دهد.)
چهارم - به نظرم اگر ما بتوانيم نراقى را از نگاه خودش بنگريم ديگر نيازى به بهانه جويى و طرح اتهام عليه او نيست. مسئله اينجاست كه نراقى در هيچ يك از جرياناتى كه بر عليه انقلاب ۵۷ صورت گرفته نقشى نداشته است و اين موضوع را دادگاه انقلاب تائيد كرده است نه من و ديگران. حكم تبرئه احسان نراقى هم نشان مى دهد او لااقل كارى برخلاف و به ضرر انقلابيون انجام نداده است. گناه نراقى شايد به زعم ما اين باشد كه او چرا همانند انقلابيون عمل نكرده و مثلاً در هنگام ملاقات هايش با شاه بلند نشده يقه او را بگيرد و خفه اش كند!
ببينيم خود نراقى در اين باره چه مى گويد. او در همان مصاحبه با روزنامه كيهان كه در اسفندماه سال ۱۳۷۳ به چاپ رسيد درباره خودش مى گويد: «من كه انقلابى نبودم. من از سال ۱۹۴۸ يعنى ۴۵ سال پيش از رفتارى كه با دوست من در سوئيس شده بود و من ناظرش بودم از كمونيسم و انقلاب زده شدم و برگشتم به ارزش هاى ملى و سنتى، بدون انقلاب.» پس نراقى سال هاى رژيم پهلوى كه پس از ماجراى تيتو و تحت فشار قرار گرفتن صميمى ترين دوستش از انقلاب زده شده به جاى انقلاب به استدلال روى مى آورد و مسلم است كه نبايد چنين فردى را از زاويه انقلاب و انقلابى گرى نگاه بكنيم. با قبول اين پيش فرض تقريباً تمام مشكل ما با نراقى حل خواهد شد. ديگر ناراحت نخواهيم شد اگر او با شاه محترمانه برخورد كند يا برايش از تفال حافظ بگويد و از انزوا و سرخوردگى شاه - نه به عنوان حاكمى قلدر، بلكه به عنوان يك انسان كه حالا تبديل به فردى مستبد شده است - دلسوزى كند. شاه البته خيانت بسيارى در حق ايران و مردم ايران كرده است در اين اصلاً شكى نيست با اين همه وقتى براى يك منتقد فرصتى فراهم مى شود تا با او روبه رو شود انتظار رفتار انقلابى، انتظارى غيرمنطقى خواهد بود. با اين همه اين منتقد وظيفه خودش كه نقد سياست ها و عملكردهاى رژيم است را فراموش نمى كند و با زبانى كه بيشتر به بى زبانى مى ماند نظراتش را با شاه در ميان مى گذارد. آيا مى توان روش فردى كه خود را انقلابى نمى داند به عنوان تطهير عملكرد پهلوى ها بيان كرد؟

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

نكته آخر در اين خصوص اشاره احسان نراقى به ملاقات هايش با شهيد مطهرى پيش از هربار ملاقات با شاه است. او در كتاب خشت خام در پاسخ ابراهيم نبوى مى گويد: «من هربار قبل از اين كه به ملاقات شاه بروم مى رفتم پيش مطهرى، قلهك. او مرتب مرا تقويت مى كرد و ترغيب مى كرد براى رفتن پيش شاه. قبل از آن هميشه به من مى گفت چرا پيش شاه نمى روى؟ خودت را به او برسان.» (خشت خام، سيد ابراهيم نبوى انتشارات جامعه ايرانيان، ص۸۳) با اين همه بايد اذعان كرد كه نراقى در هيچ يك از آثار و نوشته هايش خود را مخالف حكومت پهلوى نديده است و خواهان بازگشت حكومت پهلوى به قانون اساسى مشروطه بوده است چرا؟ چون او تصور روشنى از انقلاب نداشته و دائماً مى ترسيده كه با فروپاشى همان سيستم و نظام نيم بند اجتماعى پهلوى سنگ روى سنگ در ايران بند نشود. چون شناخت دقيق و روشنى از انقلابيون و حكومت اسلامى نداشته. خود انقلابيون هم به جز رهبران و متفكرينش چنين تصور روشن و دقيقى از جمهورى اسلامى نداشته اند. كافى است به جريان ها و مباحث و نقد و نظرهاى از سال ۱۳۵۷ تا سقوط دولت بنى صدر نگاهى دوباره بيندازيم. اصلاً اگر آنها تصور روشنى داشتند كه كسانى چون بنى صدر رئيس جمهور ايران نمى شد. آن هم بنى صدرى كه در برهه اى مورد تائيد و حمايت حزب جمهورى اسلامى بود. بنابراين تعجبى ندارد اگر با نگاه نراقى به موضوع فروپاشى دستگاه پهلوى نگاه كنيم. او خودش در همان كتاب خشت خام در پاسخ به ابراهيم نبوى در صفحه ۸۲ مى گويد: «من از انقلاب وحشت و ترس عجيبى داشتم.» و در ادامه وقتى نبوى مى پرسد چرا؟ مى گويد: «مى دانستم كه انقلاب به آدم هاى ناباب شانس بالاآمدن را مى دهد. ممكن است انقلاب به دست چند آدم قوى، صحيح و سالم بنيان گذاشته شود، اما باعث مى شود افراد امتحان نداده و آزمايش نشده وارد صحنه شوند. مثل يك سيل مى آيد و با خودش همه چيز مى آورد. اصلاح وضع مشكل مى شود همه مثل مطهرى نمى شوند. او اصلاً طالب تغيير خونبار نبود.»
ملاحظه مى كنيد نراقى معيار و ملاكش از افراد مناسب براى انقلاب امثال شهيد مرتضى مطهرى است. از بزرگ ترها كه خود در بطن انقلاب بوده اند مى پرسم: واقعاً چند نفر مثل مطهرى و بهشتى و رجايى و باهنر و... در انقلاب داشتيم؟
پنجم- من در طول تمام اين مدتى كه به تحقيق درباره احسان نراقى پرداخته ام سندى، نوشته اى، حكم دادگاهى و هيچ چيزى - تاكيد مى كنم هيچ چيزى- حتى يك روايت شفاهى از كسى نشنيده و نديده ام كه در آن عنوان شده باشد احسان نراقى ملاقاتى با دكتر شريعتى در زندان داشته است. در هيچ يك از نامه هاى به جا مانده از دكتر شريعتى و روايات راويان مستقيم و غيرمستقيم او سخن و اشاره اى به اين مورد نبوده و نيست. شايد يكى از مهمترين كتاب هايى كه درباره زندگى و روزشمار زندان مرحوم شريعتى تاكنون به چاپ رسيده است كتاب «طرحى از يك زندگى» نوشته دكتر پوران شريعت رضوى همسر آن مرحوم و خواهر شهيد على اكبر شريعت رضوى از شهداى بنام ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲ باشد كه روزشمار دقيقى از دوره زندان شريعتى به دست مى دهد. در هيچ صفحه و پاراگراف و متن و زيرنويس و رونويس اين كتاب نام و اشاره اى به احسان نراقى نشده است و اساساً اگر چنين اتهامى در مورد احسان نراقى صحت مى داشت او نمى توانست از چنگال انقلابيونى كه او را براى اولين بار در اوايل ماه آوريل ۱۹۷۹(فروردين ۱۳۵۸) دستگير كردند، رهايى يابد. چه در نخستين بازداشت اتفاقاً نراقى به دست طرفداران شريعتى افتاده بود.نكته مهمتر اما تطابق زمانى زندانى شدن مرحوم شريعتى و انتصاب احسان نراقى به عنوان رئيس شاخه جوانان سازمان بين المللى يونسكو است كه مقر آن در پاريس بود. دكتر شريعتى به روايت اسناد و مدارك موجود و به دست آمده از ساواك در اواخر خردادماه ،۱۳۵۲ هم زمان با سقوط حكومت پادشاهى افغانستان و دستگيرى محمدظاهرشاه، دستگير مى شود و ۱۸ ماه تمام را در زندان مى گذراند و در آذر سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد مى شود. احسان نراقى در اين مدت كجا بوده و چه مى كرده؟ در سال ۱۹۷۰ ميلادى مطابق با سال ۱۳۴۹ در اثر بحران هاى به وجود آمده توسط جوانان اروپا كه به وقايع ۱۹۶۸ معروف است، سازمان يونسكو تصميم به تأسيس بخشى تحت عنوان «بخش جوانان» در يونسكو مى گيرد و از ميان چند نفر كانديد رياست اين بخش، احسان نراقى را به اين سمت برمى گزيند و نراقى خواسته يا ناخواسته از سال ۱۳۴۹ تا ۵ سال پس از آن را در فرانسه به سر مى برده و آن قدر گرفتار برنامه هاى بخش جديد يونسكو بوده است كه غير از آمد و رفت هاى چند روزه اش اصلاً در ايران نمى مانده است. تازه همان چند روزى را هم كه به ايران مى آمده آن قدر برنامه مصاحبه و سخنرانى برايش ترتيب مى داده اند كه فرصت حضور در زندان و به انفعال كشاندن شريعتى را نمى كرده است. نكته مهمتر اما اين است كه درست چند روز پس از دستگيرى دكتر شريعتى توسط ساواك پرونده سازى جدى براى احساس نراقى در ساواك آغاز مى شود. علت اين كه احساس نراقى از آغاز سال ۱۹۷۰ ميلادى و از اواخر سال هاى ۴۹-۱۳۴۸ نامش در ليست سياه ساواك قرار مى گيرد آن است كه شاه براى برپايى جشن هاى دو هزار و پانصدساله خود را آماده مى كرده و از آنجا كه مشروعيت مردمى نداشته و مورد تأييد مردم خود نبوده سعى مى كند تا با كشاندن چهره هاى سياسى مطرح آن روز نظير «ژرژ پمپيدو» رئيس جمهور وقت فرانسه به اين جشن ها موقعيت بين المللى خود را تقويت كند. نراقى كه آن زمان رئيس بخش جوانان يونسكو بوده است از اين موضوع مطلع مى شود و از طريق يكى از نزديكان «فرانسوا ميتران» سركرده سوسياليست هاى فرانسه به نام پير ژوكس، پمپيدو را از آمدن به ايران منصرف سازد و اتفاقاً با هوش و ذكاوتى كه به كار مى برد، در اين كار موفق مى شود و سوسياليست هاى فرانسه پمپيدو را آگاه مى كنند كه آمدنش به ايران به نفع كشور فرانسه نيست و در صورتى كه او تن به اين كار ندهد با حمايت ضمنى سوسياليست ها مواجه خواهد شد.۱ نيامدن پمپيدو رئيس جمهور وقت فرانسه به جشن هاى دوهزار و پانصدساله پهلوى ضربه بزرگى براى رژيم محسوب مى شود در نتيجه به دستور مستقيم سران و سركردگان ساواك ترور شخصيتى نراقى كه حالا ديگر يك چهره جهانى است آغاز مى شود و يكى از اقدامات آنها كه اسنادش از ساواك به جا مانده تخريب چهره او به عنوان دست نشانده رژيم پهلوى است. آنها درست در تاريخ ۳/۵/۵۲ اقدام به پخش اعلاميه اى به زبان فرانسه در هزار برگ با اين مضمون در پاريس مى كنند: «از رئيس سازمان بين المللى يونسكو خواستاريم كه در مورد سوابق زندگى او [احسان نراقى] بررسى نموده و تحقيق نمايند كه آيا چنين عنصرى كثيف، لياقت احراز چنين مقامى [رياست سازمان جوانان يونسكو] را در يونسكو داشته است يا فقط با اعمال نفوذ و رشوه خوارى اربابان خود بر پست كميته فعاليت هاى جوانان منصوب گرديده است.» ساواك با پخش اين اعلاميه بين اعضاى سفارت ايران در فرانسه و شخصيت هاى ايرانى غيرمستقيم عنوان مى كند كه اين اعلاميه را خود احسان نراقى به خاطر ورود شاه به فرانسه و به اين علت كه خود را به شاه بيشتر نزديك كند منتشر كرده است. بهتر است عين نامه «پيشداد» مأمور مخفى ساواك به رؤساى خود را نقل كنيم: «در اجراى اوامر صادر اقدامات لازم در اين مورد به عمل آمد - پخش اعلاميه عليه نراقى و او را عنصر دربار معرفى كردن _ و همچنين بررسى شد كه چگونه ممكن است از تجديد مدت خدمت وى در يونسكو نيز جلوگيرى شود ... ضمناً اعلاميه پيوست به تعداد يك هزار برگ در كليه محافل ايرانى و خارجى توزيع شد و ضمناً بين اعضاى سفارت و شخصيت هاى ايرانى غيرمستقيم عنوان گرديد كه اين اعلاميه را خودش [احسان نراقى] به مناسبت تشريف فرمايى اعليحضرت همايونى و به اين دليل كه خود را نزديك نمايد منتشر كرده است.» (از اسناد به دست آمده از ساواك با شماره ۶۳۸۰ و تاريخ: ۳/۵/،۵۲ تحت عنوان بازگشت به تلگراف شماره ۷۸/۱۰/۳۳۲ / ۲۴/۴/۵۲) اين نامه نشان مى دهد كه احسان نراقى كه خارج از ايران است و در فرانسه سمتى عالى و بين المللى و مستقل از دربار دارد و به عنوان يك چهره علمى فعال مطرح است هم از فشار و تعقيب ساواك در امان نبوده. حال من نسل سومى كه تنها تاريخ را از اسناد آن جست وجو مى كنم چطور مى توانم باور كنم كه نراقى «با دكتر شريعتى در زندان براى به انفعال كشانيدن وى _ كه با همكارى ساواك برنامه ريزى شده بود-»۲ اقدام كرده باشد؟ البته احسان نراقى سه بار دكتر شريعتى را در تمام طول حياتش ملاقات كرده. اجازه بدهيد از زبان خودش اين ملاقات ها را بنويسم. او در همان كتاب خشت خام در پاسخ به سؤالات ابراهيم نبوى در خصوص شريعتى چنين پاسخ مى دهد:
نبوى: آقاى نراقى! چقدر با شريعتى ارتباط داشتيد؟
احسان نراقى: دو سه بارى او را ديده بودم.
نبوى: در فرانسه يا در ايران؟
احسان نراقى: در ايران. زمانى كه حبيبى و بنى صدر با من كار مى كردند، او را پيش من فرستادند.
نبوى: بنى صدر و حبيبى كجا كار مى كردند؟
احسان نراقى: در مؤسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعى.
نبوى: چه سالى؟
احسان نراقى: تا سال ،۴۱ البته موقعى كه او [شريعتى] را فرستادند پيش من خودشان خارج بودند.
بنى صدر و حبيبى چهارسال پيش من بودند و من خيلى تلاش كردم و برايشان بورس گرفتم و فرستادمشان فرانسه.
نبوى: شريعتى چقدر با شما كار كرد؟
احسان نراقى: آنها در فرانسه با او ارتباط داشتند و بعد او را فرستاده بودند پيش من كه ببينم مى تواند پيش ما كار كند يا نه؟ آن موقع براى استاديار جامعه شناسى شدن بايد ليسانس و دكتراى به هم پيوسته مى داشتند و او ليسانس دكترايش به هم پيوسته نبود. به او پيشنهاد كردم برود مشهد و من نمى توانستم در آنجا به او كمك كنم. رفت مشهد. رئيس دانشگاه مشهد مرا براى سخنرانى درباره فرار مغزها دعوت كرد. رفتم و بعد از سخنرانى او را ديدم و مرا دعوت كرد به خانه اش و گفت چند نفر از رفقا هم هستند. تا صبح صحبت كرديم. يك بار هم قبل از اينكه از ايران خارج شود دكتر عباس توفيق، صاحب روزنامه توفيق ده بيست نفر از دوستان را به خانه اش دعوت كرد كه شريعتى مى خواهد به خارج برود. شريعتى آنجا از من درباره فرانسه و وضع فعلى فرانسه سؤال هايى كرد. (خشت خام، ابراهيم نبوى، انتشارات جامعه ايرانيان، ص ۱۲۳-۱۲۲)
ششم - آيا نراقى مدافع اسلام زدايى دستگاه پهلوى بوده است؟ آيا احسان نراقى تلاش مى كند تا كارنامه ماسون ها را تطهير كند؟ براى پاسخ به سؤال اول به سراغ كتاب «طمع خام» نراقى رفته كه براى اولين بار در سال ۱۳۵۶ چاپ شد و مجموعه مقالات و سخنرانى هاى او از سال ۱۳۵۲ تا ۵۶ است. نراقى در سخنرانى كه در دى ماه سال ۱۳۵۴ در مؤسسه روابط بين المللى وابسته به وزارت امور خارجه ايراد شده مى گويد: در چند سالى كه در يونسكو خدمت مى كردم، حقيقتى برايم به خوبى روشن شد، كه مى خواهم توجه دوستان خود در وزارت امور خارجه را به آن جلب كنم. آن حقيقت اين است كه ما «فرهنگى بس غنى و قوى داريم» (طمع خام، انتشارات توس، احسان نراقى، ص ۱۹) او در ادامه همين سخنرانى مى گويد: «شناخت و رعايت آداب و سنن مقدس و انسانى و نگاهداشتن دين و آئين خود و پيروى كردن از اصول آن از وظايف همه كسانى است كه به «فرهنگ و هويت ملى» مى انديشند. عبادت كردن و ايفاى فرايض دينى و گسترش عدالت و خدمت به ديگران و زنده داشتن همه رسم ها و سنت هاى اصيل و ادامه دادن و سپردن آنها به نسل هاى آينده از عمده وظايف ملى و ميهنى يك جامعه سالم و صحيح و نيك انديش است. اگر به رهاوردهاى روشنفكران و متجددين تكنوكرات منش اين روزگار دقيق تر نگاه كنيم، خواهيم ديد كه كار همه آنها، تا كنون مشت بر سندان كوبيدن و خشت به دريا افكندن بوده است. اينها چه ارمغانى براى ما آورده اند؟» (همان، صفحه ۲۶)از اين نمونه ها در كتاب هايى كه از نراقى تا سال ۵۷ به چاپ رسيده بسيار است. چنانچه در مناظره اش با شاعر چپ گراى آن زمان «اسماعيل خويى» در كتاب آزادى، حق و عدالت كه مجموعه سخنان او با خويى در روزنامه كيهان آن روزها بود در جايى كه مى خواهد تفاوت آزادى غرب و آزادگى شرق را تبيين كند مى گويد: «در غرب «خاص» و «عام» معنى دارد؛ اما، در شرق، به طور كلى، پيرو اين آيه از قرآن مجيد است كه «گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست.» و نه تنها نزد خدا، كه نزد رسول او (ص) نيز چنين است. مى دانى كه بلال حبشى يك برده بود؛ و سلمان پارسى عرب نبود. با اين همه، اين هر دو از نزديك ترين ياران محمد (ص) بودند ... مقصودم اين است كه در شرق، به خصوص در شرق اسلامى، امتيازات خانوادگى و نژادى و قومى در كار نبود؛ در حالى كه هم در يونان باستان، و هم در سراسر اروپا هميشه نوعى «اشرافيت» وجود داشته است.» (آزادى، حق و عدالت، مناظره اسماعيل خوئى با احسان نراقى، انتشارات اميركبير) در همين كتاب و در صفحاتى ديگر نراقى درباره اسلام مى گويد: «اگر قانون هاى فقهى اسلام را به دقت مطالعه كنيم، مى بينيم كه جزيى ترين حقوق افراد در اين قانون ها در نظر گرفته شده است. اين قانون ها، در حقيقت با پيش بينى كليه اتفاقات گوناگون كه ممكن است در زندگى و روابط اشخاص پيش آيد، تنظيم شده اند. منطق عقلى كه بر همه آنها حكمفرماست واقعاً مايه شگفتى است. فيلسوفان اسلامى «منطق» را از يونان گرفتند تا از آن به عنوان حربه اى قاطع، در راه دفاع از عدالت و حقوق اجتماعى مردم، استفاده كنند. از مباحث متافيزيكى كه بگذريم، اسلام هميشه منطق عقلى و استدلال را در «فقه و اصول» يعنى در زمينه هاى مربوط به «حق» و «عدالت» به كار برده است. تكرار مى كنم كه اسلام به كارهاى اجتماعى، يعنى به امور دنيوى بى توجه نيست.» (همان ص ۱۳۹)او در جايى از همين كتاب در تحليل فراماسون ها و جريان فراماسونرى مى گويد: «بعدها فرماسونرى در ايران به دو علت تغيير شكل و جهت داد: يكى، اعتقاد فراماسون ها به «همبستگى هاى جهانى» ملت ها با يكديگر؛ و ديگرى، وابستگى فراماسونرى ايران به «لژ» اسكاتلند، كه در آن زمان مركز فراماسونرى بزرگترين امپراتورى جهان، يعنى انگلستان بود. شايد اينها، همه فقط حدس و گمان باشد. ولى به هر حال، سرى بودن و محرمانه بودن دستگاه فراماسونرى باعث شد مردم نه تنها به فعاليت هاى فراماسون ها بدبين شوند، بلكه نسبت به «آزادى خواهى» مشروطه طلبان نيز دچار شك و ترديد گردند. هنوز هم بسيارى از مردم مى پندارند كه فراماسون ها سرسپردگان و پيروان سياست انگلستان اند.» (همان صفحه ۱۹۶)اين اولين و آخرين بارى نيست كه نراقى درباره جريان فراماسونرى در ايران آن هم قبل از انقلاب، سخن مى گويد. او در همان سخنرانى خود در وزارت امور خارجه در سال ،۱۳۵۴ در خصوص تأثيرپذيرى روشنفكران ايرانى از غرب مى گويد: «به نظر من، تاريخچه اين تأثيرپذيرى را مى توان به سه دوره و به سه گونه طرز تفكر تقسيم كرد ... دوره اول، دوره نفوذ افكارفراماسونى يا بهتر بگوئيم، شبه فراماسونى است ... انديشه فراماسون ها ... مبتنى بر اصول «راسيوناليسم» است يعنى يك ديد منطقى و عقلانى و اعتقاد به «جهان وطنى» از يك سو و جدا كردن سياست و امور اجتماعى از دين و ايمان و رسيدن به نوعى «انديويده وراليسم» يعنى اصالت فرد، از سوى ديگر.» (طمع خام، احسان نراقى، ۱۳۵۴ انتشارات طوس ص ۱۱)نراقى درست يك سال پيش از انقلاب تكليف خود را با خوانندگان آثارش درباره اسلام، فلسطين و صهيونيسم روشن كرده است. او در صفحه ۱۴۴ همان كتاب مناظره با اسماعيل خويى مى گويد: «در گذشته هاى بسيار دور، شرق و غرب در كنار يكديگر بوده اند؛ اما از جنگ هاى صليبى به اين طرف، شرق و غرب از يكديگر دور شدند و حتى روبه روى يكديگر قرار گرفتند. جنگ اعراب و اسرائيل، از بعضى نظرها، يادآور جنگ هاى صليبى است. اسرائيل در حقيقت پايگاهى است كه غرب جديد در شرق جديد، براى خود، پديد آورده است ... در مورد كشورهاى بلوك سوسياليستى: حكومت هاى اين گونه كشورها، البته، به مقتضيات سياسى، طرف اعراب را مى گرفتند. اما مردم اين كشورها نيز در عمق ضمير خود، طرفدار اسرائيل بودند، زيرا براى اينان اسرائيل يعنى اروپا و آمريكا. اسرائيل يعنى غرب.» (آزادى حق و عدالت، مناظره اسماعيل خويى با احسان نراقى، ص ۱۴۴)نراقى در صفحه ۱۵۳ همين كتاب با طرح موضوع مواخذه يونسكو از اسرائيل به واسطه حفريات بيت المقدس مى گويد: روشنفكران چپ گراى اروپايى، و از آن جمله اشخاصى چون ژان پل سارتر و سيمون دوبووار، در روزنامه ها، تبليغات سخت و دامنه دارى بر ضد يونسكو به راه انداختند و چنان از همه سو به يونسكو حمله كردند كه انگار اين سازمان اسرائيل را براى هميشه اخراج كرده بود... اين جانبدارى محافل چپى از اسرائيل در اروپا شايد نشانه عذاب وجدانى باشد كه روشنفكران غربى از خاطره جنايات هيتلر در درون خود احساس مى كنند. اينان شايد مى خواهند با دفاع از اسرائيل، «بى طرفى» نژادى خود را نشان دهند. اما آيا انصاف است كه در اين ميان فلسطين كفاره گناهان اروپاييان را بپردازد؟ اين جانبدارى چپگرايان اروپايى از اسرائيل، خود نشاندهنده جنبه ديگرى از «آزادى غربى» است. (همان، صفحه ۱۵۳)نراقى در جايى ديگر در همين كتاب مى گويد: «تمام روشنفكران موبور و چشم آبى غربى، چه آنان كه شب ها «كاپيتان در بغل» مى خوابند و چه آنان كه «انجيل» را به سينه مى فشارند، طرفدار اسرائيل بوده اند... سارتر كه در غرب به عنوان يكى از نمايندگان روشنفكران «ضد حكومت» شناخته شده است... در مورد اسرائيل مثل ساير روشنفكران اروپايى كر و كور است و از حكومتى دفاع مى كند كه اساس آن بر ظلم و ستم نسبت به مردم فلسطين استوار است؟ مگر سارتر و همفكرانش نمى دانند كه اسرائيل به طور كلى نژادپرست است؟ مگر نمى دانى كه در اسرائيل بايد «يهودى» به دنيا آمد تا بتوان تبعه اين كشور شد؟ و مگر نمى دانى كه در اسرائيل نه تنها «يهودى» از «غيريهودى» بلكه حتى «يهودى غربى» نيز از «يهودى شرقى» تفكيك مى شود... عين هرمى را كه هيتلر در آلمان ساخته بود و يهوديان در پايين آن بودند، اكنون اسرائيل به نحو ديگرى برپا كرده است... اگر غرب اسرائيل را به حال خود وامى گذاشت، مشكل فلسطين قطعاً حل مى شد... علت اينكه اسرائيل حاضر نيست به هيچ قيمتى با اعراب كنار بيايد، در حقيقت همين حمايت بيمارگونه اى است كه غرب از اين كشور مى كند.» (همان، صفحات ۱۶۷ تا ۱۶۹)و بالاخره نكته آخر نسل اول و دوم انقلاب كه درگيرودار انقلاب و جنگ، سختى ها و مرارت ها و دشوارى ها ديده اند، شايد حق داشته باشند كه همه چيز را يا سياه ببينند يا سفيد. اما بر نسل سوم است تا به دور از تمام افراط ها و تفريط ها، به تحليل تاريخ و آدم هايش بپردازند و يادشان باشد كه تنها راه نجات و بقاى انقلاب راستين مردم در سال ۱۳۵۷ پرهيز از خشونت و روى آوردن به تساهل و تسامحى است كه سيدمحمد خاتمى سردمدار آن است و با عمل به آن انقلاب به راستى مردمى ايران جاذبه هايش عقلانى تر و انسانى تر خواهد شد. از اين رو و با اين عقيده كه در دوره تثبيت جمهورى اسلامى بايد سعى كنيم بيشتر جاذبه داشته باشيم تا دافعه و به آزادى فكر و انديشه احترام بگذاريم بايد كمى از دوستان خودم در روزنامه شرق خرده بگيرم كه چرا خواسته يا ناخواسته روش هايى را تجربه مى كنند كه بى شباهت به افراط و تفريط هاى گذشته نيست. روش هايى كه پيش از اين آزموده شده است و به قول آن بزرگوار، آزموده را آزمودن خطاست!
پى نوشت ها:
۱- براى به دست آوردن اطلاعات بيشتر درخصوص ملاقات نراقى با پير ژوكس بهتر است صفحات ۶۰ تا ۶۴ كتاب «از كاخ شاه تا زندان اوين» را بخوانيد.۲-سخنرانى و ملاقات دكتر نراقى در دانشگاه مشهد به دعوت دكتر ضيايى رئيس وقت دانشگاه مشهد در سال ۱۳۴۵ صورت گرفت.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/19270

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'در پاسخ به مطلبى درباره احسان نراقى، احمد جلالى فراهانى، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016