نیروی بدیل برآیند کنش ها و واکنش ها در جامعه است. کنش ها حاصل آزادی و واکنش ها برآمده از روابط قوا در جامعه است. کنش ها محصول تصمیم گیری ها در دورن و واکنش ها منتجه تصمیم گیری ها در بیرون از جامعه است.
انسان موجودی بالذاته آزاد و کنشگر است. دلیل آنکه، بدون تصور درجات حداقلی از آزادی، امکان تصمیم گیری و حتی فکر کردن به یکباره تعطیل می شود و در نتیجه انسان به حیث آنچه که انسانیت اوست، نفی می شود. وقتی محور تصمیم گیری انسان از درون به بیرون منتقل می شود، رفته رفته تمایل به قدرت جانشین تمایل به آزادی می شود. میل به قدرت از خود هستی ندارد. این میل وقتی ایجاد می شود که میل به آزادی دستخوش تخریب شود. به یگر سخن، قدرت چیزی جز تخریب و معدوم کردن کنش آزادی نیست.
وضع جامعه، دولت ها و احزاب نیز به همین قرار است. جامعه ای که خود تصمیم نمی گیرد دیگران برای او تصمیم می گیرند. دولتی که خود تصمیم نمی گیرد و یا تصمیمات او تحت کنش های درونی نیست، دولت های دیگر جای او تصمیم می گیرند. و یا دولتی که تصمیمات او تحت واکنش دول دیگر است، به ظاهر تصمیم را خود او می گیرد و لی در واقع، تصمیم ها از پیش برای او ساخته می شود.
محور قرار دادن سیاست خارجی و تصمیم و تنظیم سیاست داخلی بر اساس آن، علامت آشکار نقض آزادی و استقلال یک دولت به شمار می آید. وابستگی تنها به منزله دستور گرفتن از دول خارجی نیست، این برداشت ساده و عامیانه از استقلال است. بنا به نظریه کنش (نه مطابق آنچه که پیر بوردیو می گوید)، هر دولت، هر جامعه و هر فرد، وقتی دستگاه تنظیمات و تصمیمات درونی خود را بنا به مقتضیات بیرون از حقوق ملی و یا مقتضیاتی که دول دیگر به وجود می آورند، اتخاذ کند، استقلال او از میان می رود. به دیگر سخن، هر گاه سیاست خارجی و تنظیم نیروی محرکه بیرون، محور و مبنای سیاست داخلی و تنظیم نیروهای محرکه درون گردند، استقلالی در کار نیست. سیاست خارجی نباید محور تصمیم و تنظیم سیاست داخلی گردد. هرگاه دولتی بدین حد تنزل کرد، واکنش ها جانشین کنش ها و در نتیجه مصلحت ناشی از قدرت جانشین آزادی و استقلال می گردد.
نیروهای محرکه جامعه ترکیبی از کنش ها و واکنش هاست. همچنانکه نیروهای محرکه هر فرد، ترکیبی از کنش ها و واکنش هاست. گاه کنش ها نسبت به واکنش ها دست بالا دارند و گاه به عکس واکنش ها فائق بر کنش ها هستند. تغییر در ترکیب کنش ها و واکنش ها، موجب تغییر در ترکیب «نیروی بدیل» می شود. کنش های بالا جمع نیروهای محرکه جامعه را به سمت آزادی هدایت می کند و وجود واکنش های فائق و مؤثر، جمع نیروهای محرکه جامعه را از آزادی به جهت قدرت هدایت می کند. برآیند کنش ها و واکنش ها اگر به سود کنش ها هدایت شوند، نیروهای محرکه جامعه، خود هدایت خویش را به عهده می گیرد و در نتیجه هیچ نیازی به «هادی» و «منجی» های بیرونی پیدا نمی کند. به عکس اگر این برآیند به سود واکنش ها هدایت شوند، جامعه با نیروهای محرکه خویش بیگانه و عنان تصمیم و هدایت خود را به انواع «هادی» و «منجی» های بیرونی می سپارد. همین وضع در دورن دولت ها نیز صدق پیدا می کند.
دولت قدرتمدار، دولتي است كه سياست خارجي را محور تصميم گيري ها و تنظيم سياست داخلي مي سازد. دولت كنش گرا، دولتي است كه آزادي و حقوق شهروندان را محور تصميم گيري ها و نيز تصميم در سياست خارجي قرار مي دهد. چنين دولتي حقيقت را مبناي برنامه ها و سياست هاي خود مي گرداند. چه آنكه، مبناي تأمين آزادي ها و حقوق انسان استوار بر رشته اي از حقوق ازلي و سرمدي است. چنين نيست و چنان نخواهد بود كه حق آزادي، حق آگاهي، حق عشق ورزي و ساير حقوق ديگر انسان، بنا به مقتضيات زمان دستخوش تغيير شوند. اگر تغييراتي نسبت به حقوق انسان به وجود مي آيند، نه تغيير در «نفس الامر حقوق»، بلكه تغيير در اندازه زوري است كه عقل هاي قدرتمدار براي دوري و يا نزديكي با اين حقوق مي يابند. هر گاه زور آنها كم مي شود، حقوق مدار و هر گاه نگاه غره به زور خود مي اندازند، بيشتر قدرتمدار مي شوند. چنين دولتي مصلحت مدار است. در اين حال «مقتضيات مصلحت ها» تعيين مي كنند كه، عقل قدرتمدار و دولتمدار چه جايگاهي و چه رابطه اي ميان حقوق ناشي از زور و حقوق جامعه برقرار كند.
چشم دوختن به سياست خارجي و تنظيم سياست داخلي بنا به مقتضيات نيروي محركه خارجي، نمي تواند بدون زندگي كردن در ترس ها و تهديدهای دائمي همراه نباشد. اين ترس ها از تر س حمله قدرت هاي خارجي، تا ترس از موقعيت ها و فرصت هايي كه دول خارجي پديد مي آورند، شروع و تا ترس از پيدا كردن مصلحت هايي كه مقتضي توقعات خارجي است و بالاخره ترس از پرده افتادن مصلحت هايي كه ناقض توقعات دورني دولت است، ادامه پيدا مي كنند.
نیروی بدیل و جدان عمومی
اما چه موقع نيروهاي محركه اجتماعي بر پاشنه كنش و چه موقع بر پاشنه واكنش مي چرخند؟ آمارها به خوبي نشان مي دهند كه : اگر در جامعه اي ميزان خشونت و بزهكاري كاهش پيدا كند، اگر آمار طلاق افزايش و اعتمادها كاهش پيدا كنند، اگر بي تفاوتي در برابر تخريب محيط زيست افزايش و مقاومت در برابر تجاوز به حقوق فردي و اجتماعي كاهش پيدا كند، اگر نابرابري ها در جامعه افزايش و تحريك وجدان عمومي در مقابله با نابرابري ها كاهش پيدا كند، جامعه واكنش گرا و عنان خود را به انواع «هادي» و «منجي» هاي بيروني وامي گذارد. اما اگر همه آمارها و انگاره ها، جامعه اي را نشان دهند كه داراي «وجدان عمومي» فعال هستند، آن جامعه پاشنه افكار و احوال خود را بر محور كنش گردانده است. در جامعه اولي، مردم بر اساس هيجانات و تبليغات عمل مي كنند، چيزي كه موجب تغييرات زود گذر و سطحي در «افكار عمومي» مي شود. اما در جامعه دومي، عاملان اجتماعي عموماُ بر اساس تأمل و تعلقات جمعي به جامعه عمل مي كنند.
در جامعه اولي، با اين تصور كه، هر چه ضريب تبليغات بيشتر و توليد هيجان عاطفي جامعه بيشتر باشد، بهتر مي توانند بر التهاب ناشي از افكار عمومي فائق شوند، بيشتر بر تبل تبليغ مي كوبند. بدين ترتيب است كه، نيروي بديل جامعه از راه «كوك كردن» جامعه (اصطلاح آقاي حجاريان) و بوسيله عوامل و محرك هاي بيرون، ايجاد مي شود. اما در جامعه دومي، بنا به اينكه احزاب و گروههاي اجتماعي نمي كوشند تا بيان آزادي را با هيچ بياني از قدرت تغيير دهند، كوشش مي شود تا با فراخواند جامعه به وجدان عمومي و كنش هاي درون ذات، نيروي بديل را از راه انتقال محور تصميم گيري از بيرون به درون ايجاد كنند.
جامعه بدون بديل جامعه مرده اي است. جامعه ايراني هر چند به دليل جفاها مأيوس، فسرده و بي تفاوت است، اما بي تفاوتي آن «بي تفاوتي انفعالي» نيست، بل «بي تفاوتي فعال» است. بدين معنا كه اگر جامعه چشم انداز روشني پيشاروي خود ببيند، از لاك بي تفاوتي بيرون مي آيد. بي تفاوتي جامعه ايراني با بي تفاوتي جامعه هاي مرده و حتي با بي تفاوتي جامعه هاي پيشرفته ضنعتي، نظير كشور آمريكا به كلي متفاوت است. به همين ترتيب وقتي تحليلي بر آمار مشاركت عاملان اجتماعي و يا عدم مشاركت آنها در «انتخابات» ارائه مي دهيم ، به كلي با تحليل آماري جوامع ديگر متفاوت است. بسيار كوشش مي شود تا درصد مشاركت پايين جامعه را به نسبت درصد مشاركت در ادوار پيشين با درصد مشاركت و يا عدم مشاركت در جوامعه پيشرفته دموكراتيك، مقايسه كنند. اما در اين مقايسه از اين حقيقت مهم و بزرگ غفلت مي كنند كه، در صد عدم مشاركت در كشورهاي پيشرفته و دموكراتيك استوار بر اين فرض است كه، جامعه آماري مفروض، نسبت به ميزان كارآمدي گروههاي بديل بي تفاوت است. جمع افرادي كه در جامعه آمريكايي، در انتخابات مثلا رياست جمهوري شركت نمي كنند، تقريبا به همان اندازه كساني كه مشاركت مي كنند، نسبت به كارآمدي و توانايي گروههاي بديل در اداره جامعه اعتراف دارند، اما نسبت به «تفاوت» آنها بي تفاوت هستند. همچنين آنها ممكن است هيچ بديلي بيرون از وضع موجود نبينند و حتي نخواهند. اين نوع بي تفاوتي، بي تفاوتي انفعالي است.
اما بي تفاوتي جامعه ايراني و عدم شركت آنها، هشدار به حكومت كنندگان است. جامعه آماري جمع افرادي كه در انتخابات شركت نمي كنند، عمداُ مركب از كساني هستند كه سرسختانه مخالف وضع موجود هستند و هيچ بديلي در وضع موجود نمي شناسند. برخلاف بعضي از تحليل ها، قشر خاكستري در جامعه ايراني وجود ندارد. اگر راست بخواهيد، قشر خاكستري كساني نيستند كه مردد به شركت در انتخابات هستند و به مدد تبليغ مي توان آن را جذب كرد. اين قشر كساني هستند كه به دليل نشناختن بديل بيرون از وضع موجود و يا مأيوس شدن نسبت به «بيرون رفت» از وضع موجود، در انتخابات شركت نمي كنند. روند تبليغ برروي اين قشر خاكستري از جهت بديل سازي از درون به بيرون از وضع موجود است، و نه برعكس.
بدين ترتيب فرآيند بديل سازي در ايران، فرآيندي دائمي، هميشگي و همه جايي است. كافي است جامعه ايراني چشم انداز روشن بيابد. كافي است كه يأس ها به اميد و بي اعتمادي ها به اعتماد برگردانده شود. كافي است تا يخ هاي فسردگي روح و انديشه ايراني، با حرارتي كه از انرژي وجدان توليد مي شود، آب شوند. كافي است كه جامعه ايراني با تمام وجود باور كند كه بديل، نه «بديل قدرت» بل »»بديل آزادي«« است. بديل همواره وجود دارد، زيرا جامعه همواره در ساخت و پرداخت بديل سازي است. عقل آزاد نگران بديل نيست. زيرا جامعه اي كه داراي وجدان تاريخي است، از ساختن بديل بازنمي ماند. عقل آزاد نگران بديل نيست ، زيرا نگراني جابجايي قدرت در دست اين و آن نيست. عقل آزاد تنها دغدغه تغيير «بنیادهای ذهنی و عینی» جامعه از آنچه موجب شكل گيري افكار عمومي مي شود، به آن چيزي است كه دلالت بر وجدان عمومي دارد.
بنا به اينكه در يك جامعه بسته و واكنش گرا، اين امكان هست كه افكار عمومي تحت تأثير هيجانات ناشي از تبليغات قرار گيرد، بديل چنين افكاري ممكن است استبداي را با استفاده از ابهام سازي و بنام آزادي و رفاه، به خورد جامعه بدهند. اين بديل مبناي خود را بررشته اي از واكنش ها نسبت به وضع موجود مي گذارد. از واكنش ها نسبت به ارزش هاي اخلاقي و ديني گرفته تا واكنش ها نسبت به استقلال كشور و تا واكنش نسبت به هويت ايراني بودن. به موجب همين واكنش هاست كه جامعه بديل خود را نه در درون، بلكه در بيرون از خود مي يابد. عقل قدرتمدار در درون اصلاحات نيز با سماجت هاي خود پيرامون تنها «يك راه حل»، مكمل اين بديل مي شود. اما جاي اميدواري است كه چنين بديل هايي عمر بسيار كوتاهي دارند.
بديل آمريكاسالار و سلطنت سالار همواره فريب بعضي از واكنش هاي سطحي افكار عمومي را مي خورند، چنانچه اصلاح طلبان پي به واكنش جامعه نبردند. آنها نمي دانند كه افكار عمومي نزد همه ملت ها و به ويژه نزد مردم ايران سطحي ترين لايه شعور اجتماعي است. نمي دانند كه اين افكار چيزي جز اطلاعات تحليل نشده و خام نيستند. نمي دانند كه اين اطلاعات ممكن است مجموعه اي از دروغ ها و قلب حقيقت ها يي باشند كه به تناسب واكنش ها به وجود آمده اند. بدين ترتيب است كه اين اطلاعات راه به سطوح زيرين شعور اجتماعي پيدا نمي كنند و در نتيجه بيشتر از يك بديل زود گذر و سطحي به وجود نمي آورند.
»بديل آزادي« و «مردم سالار»، برآيند كنش ها جمعي است. كنش ها از تصميم هاي درون ساز خود انسان و جامعه ها سرچشمه مي گيرند. كنش ها برآيند، يگانگي و «اين هماني» انسان با خويشتن و حقوق ذاتي خويش است. در جامعه نيز كنش ها برآيند يگانگي و «اين همان» شدن جامعه با هويت حقيقي و حقوق اساسي خويش است. وقتي جامعه اي در كنش ورزي با حقوق ذاتي خود «اين همان» مي شود، وقتي است كه جامعه كمر به محو همه نابرابري ها مي بندد. در اين حال فاصله جامعه با بديل خود به مرز صفر نزديك مي شود. به ميزاني كه نابرابري ها وجود دارند، كانون هاي قدرت بي كار نمي نشينند. از همين نابرابري ها و فواصل خالي ميان اقشار و طبقات اجتماعي است كه پرنده اسطوره اي قدرت، جاي فرود و نفوذ پيدا مي كنند. وجود برابري ها و نابرابري ها شاخص خوبي براي اندازه گيري و تفاوت ميان »بديل آزادي« و «بديل قدرت سالار» است. چه آنكه در بديل قدرت سالار، فاصله جامعه با بديل، هر نوع فاصله اي است كه چه به لحاظ اقتصادي و چه به لحاظ فرهنگي و چه به لحاظ امنيت سياسي، چونان مشي سلسله مراتبي می ماند که ارباب با رعاياي خود ايجاد مي كند. كاهش نابرابري ها تا حذف كامل آن ، واكنش طبقات و گروههاي اجتماعي را به جاي عليه يگديگر، به كنش برابر و مكمل با يكديگر تبديل مي كند. بدين ترتيب است كه برآيند كنش هاي جامعه بجاي تخريب يكديگر، و ايجاد تقابل كاهنده، به رشد فزاينده تبديل مي شود. در اين حال بديل كنش ها، بديل رشد فزاينده خواهد گرديد.
»بديل آزادي« و «مردم سالار» برآيند وجدان جمعي است. وجدان جمعي به رغم افكار عمومي به برابري و آزادي گرايش دارد. وجدان جمعي عميق ترين لايه شعور اجتماعي است. جايي كه هويت جامعه در ازمنه تاريخ شكل مي گيرد. جايي كه نيروي محركه جامعه در درون خود، به توانايي هاي خود و به مخازن انرژيك خود نظر دارد. خاصه مهم وجدان جمعي «كانون ذخيره انرژيك» بودن جامعه است. این کانون شامل انرژي هايي است كه يك ملت، براي اثبات خويشتني پديد مي آورد. خاصه ديگر وجدان جمعي، همساني و شباهت رفتاري جامعه است. در تجلي وجدان جمعي، تمام افراد جامعه بدون اطلاع هم واجد شباهت رفتاري يكسان مي شوند. يك فرد بلوچي یا عرب در «وجدان جمعي»، همان رفتاري را از خود نشان مي دهد كه هر فرد ديگر در استان هاي شمالي كشور و تا مركزي ترين نقطه پايتخت. گويي اينكه «وجدان جمعي» با يك رشته تارهاي نامرئي تمامت جامعه را بهم پيوند مي دهد. اين تارها جز در زيرين ترين لايه هاي وجدان محل ديگري ندارند. گويي اينكه جامعه در زير هياهوي تحريكات عاطفي و حتي در زير هياهوي آنچه كه افكار سطحي است، به وسيله رشته هایي نامرئي شعور جمعي، در نسوج عالي «روح كلي»، بهم متصل مي شوند. هر فرد و هر گروه و هر شهر، بدون آنكه تحت تأثير واكنش ها و يا محرك هاي بيروني باشد و براساس آنچه كه هويت ذاتي خويشتني است و براساس خاصه هاي تاريخي «ايرانيت»، در چيزي به نام «وجدان جمعي»، با يكديگر «اين همان» مي شوند.
بالاخره مهمترين خاصه وجدان عمومي اين است كه، به سرعت در سراسر كشور علائم ظهور يكسان از خود نشان مي دهد. سرعت بروز يك رفتار و يا يك ايده در افكار عمومي به ضرايب و شدت تبليغات وابسته است. اما ظهور و بروز رفتار و ايده ها در وجدان عمومي، شايد به هيچ تبليغي احتياج نياشد. شايد در همين جا با نظر آقاي تاج زاده هم نظر باشيم كه، بديل سازي نيازي به تريبون ندارد. زيرا »بديل آزادي« هيچ عجله و شتابي براي چنگ انداختن به منابع قدرت ندارد. اساسا »بديل آزادي« نمي تواند و اعتقادي به چنگ انداختن به منابع قدرت هم در سر ندارد. نخست آنكه، نيروي بديل خود مردم هستند. هر نيروي سياسي در داخل و يا خارج از كشور كه بخواهد از راه چنگ انداختن و يا تصرف قدرت سياسي و يا قدرت اقتصادي به نيروي بديل تبديل شود، او پيش از تصرف منابع قدرت، خود را به مثابه بديل قدرت سالار معرفي كرده است. دوم آنكه، «بديل آزادي« و مردم سالاري، وجدان عمومي را هدف قرار مي دهد. «بديل آزادي» از درياي مواج وجدان عمومي عبور مي كند. بنابراين، هر نيروي سياسي كه گزارشكر آزادي، برابر ي و شفافيت است، »بديل آزادي« و «مردم سالاري» است. و بالخره »بديل آزادي«، نيروي محركه كنش ساز جامعه است.
سوم آنكه، نيروي »بديل آزادي« حاصل جنبش «اعتمادسازي» است. بدون جنبش اعتمادسازي، »بديل آزادي« و مردم سالار به وجود نمي آيد.
در شماره بعد دربار رابطه نیروی بدیل و جنبش اعتماد سازی به بحث خواهیم نشست.
----------------------------
در همين زمينه: