آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو،
بر درگه او شهان نهادندی رو،
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای،
بنشسته همی گفت که :«کوکو،کوکو؟»
عمرخیام
اکنون پس از گذشت قرنها جانشینان امپراتوری روم، جهان را در نگین دارند و با تردید فرزندان خونی و سرزمینی بخش شرقی خود( بیزانس) ـ ترکیه ـ را هم به آغوش خود فراخوانده اند. ایران دوباره هم مرز اروپا می گردد. اما این بار نزار و لرزان . با دلهره از تجاوزی دیگر و نگران از آینده فرزندان. درجستجوی سرنوشت خود. گرفتار فقیهانی از قماش موبدان. فقیهان ولایت مداری که به استحکام دستگاه خلافت اموی وار و عباسی گونه خود می اندیشند، و هرگونه نوزایی اندیشه را سرکوب و همه ایرانیان را، همه ملت، حتا قوم عرب ساکن این سرزمین را ـ موالی ـ خود می دانند.
# # #
در کشاکش میان فقهای شیعه شورای نگهبان که تاب معین را هم برای انتخابات ریاست جمهوری نیآورده بودند و با موبدان دوره ساسانی در رقابت بودند، خبرگزاری دانشجویی ایران خبر هایی را در باره آثار تاریخی میهنمان منتشر کرد که در لابلای اخبار داغ روز گم شد. چنان که نشریات کاغذی و یا رایانه ای هم وقت نکردند عنایتی به آن بکنند. حتا سایت هایی که معمولا به چنین اخباری لینک می دهند نیز دراین باره غافل ماندند و از کنار آن گذشتند. حال آنکه آن عکس ها، در آینه غبار گرفته حوادث همین دوران ما دیدنی و درس گرفتنی است. کافی است فقهای تاریک اندیش امروز ایران، فوتی بر غبار این آینه کنند، تا با دیدن خویش در آن، آه از نهادشان برآید، پیش از آنکه با موبدان دوره ساسانی محشور شوند!
جوانان باذوق این خبرگزاری طی چند گزارش وضعیت اسفناک آثار تاریخی پیرامون شیراز بویژه فیروز آباد مهد تمدن ساسانی را به تصویر کشاندند. از كاخ اردشير (آتشكده پارس) ، قلعه دختر، نقش برجسته پیروزی اردشیر( بر اردوان پنجم اشکانی)، و ازوضعیت اسفناک وعظمت ميل فيروزآباد(برج آتشکده) تنها اثر باقيمانده از شهرگوردوبار ویران شده (اسکندر و اعراب) صحبت می کنند. آنان به پای صحبت سرپرستان کارگاهی و کاردانان این آثار می نشینند. می خوانیم که« تنها شگرد فني كه در مجموعهي فيروزآباد پياده ميشود، كاهگل كشيدن روي آثار تاريخي است.» و یکی از این کار شناسان نظر ما را به یک خطای مهم این دوره، چنین جلب می کند:
« اگر ساسانيان ميخواستند نقشبرجسته را در جايي حك كنند كه سالم بماند، بايد در حدود نيم متر از سنگ كوه را تراش ميدادند تا به سطحي مناسب ميرسيدند؛ ولي آنها سطح كمي را صاف كرده بودند.»
یکی از سنگتراشی ها ی تاریخی این دوره، در آنسوی شیراز که از غبار زمانه رنج می برد در نقش رستم جای دارد. این کتیبه اسیر شدن امپراتور روم به وسیله شاپور اول را به نمایش میگذارد.
دو ابر قدرت آنزمان، امپراتوری پارس و روم همواره در حالت جنگ ویا صلح ناپایدار زندگی می کردند. سرنوشت بخشهایی از آسیای صغیر،اران، گرجستان و ارمنستان وشمال آسورستان (عراق) در این جنگها رقم می خورد و بین دو قدرت شرق و غرب زمان دست به دست می گشت. هنوز اعراب بدوی در جنوب غربی هون ها درشرق و بربرهای شمال و شرق اروپا ازجمله فرانکها، آلمانها، گوتها، اسلاوها با راهزنی های کوچک به سرزمینهای حاصلخیز دو ابرقدرت با چشم حسرت نگاه می کردند و با راهزنی و تهاجم وغارت های غافلگیرانه در جستجوی نان جو و خرمایی بودند تا گرسنه نمانند و هنوز به خطر بزرگی علیه پارس و روم تبدیل نشده بودند. از پیدایش مسیحیت دوقرن گذشته بود و دین جدید به مرور در دو امپراتوری نفوذ می کرد. در سرزمینهای امپراتوری غرب با سرعتی بیشتر ولی در سرزمین های ابرقدرت شرق که خود صاحب دین یکتاپرستی زرتشت بود با آهنگی ملایمتر.
اسیر شدن امپراتور روم به دست شاپور پیروزی ابرقدرت شرق را بر غرب به نمایش گذاشت. چنین است که شاپور شرح لشکرکشی ها و فتوحاتش را با جزئیات به سه زبان در کعبه زردشت نقش رستم آورده است:
«... در طي جنگهاي سوم با روم ، هنگامي كه ما به " حران و رها " حمله ور شده بوديم ، قيصر " والريان " روي به ما آورد . او از شهرهاي اروپا و آسيا سپاهي جمع كرد كه در حدود هفتاد هزار تن مي شد . در آن سوي حران و رها جنگ بزرگي روي داد كه در آن ما قيصر والريان را به دست خود اسير و عده ای از سران سپاه و سناتورها و افسران و صاحب منصبان را در بند كرديم و آنان را به ايالت پارس برديم. پس از آن ، سوريه و كيليكيه و كاپادوكيه را ويران كرديم و سوزانديم . در اين جنگ، شهرهای سميساط ، اسكندرون ، كاتابولون ، اياس ، مصيصه ، مالون ، آدانا ، طرسوس ، ايچل و … عين زربه، نيكوپوليس، انامور، زلينون و … سلفكه، توانا … قيصريه، ارگلي و سيواس … و قرمان و قونيه را به تصرف در آورديم .»
این پیروزیهای ابرقدرت شرق جایگاه او را پس از شکست آخرین هخامنشیان از اسکندر به وی بازگرداند. ابرقدرت غرب با تردید و دو دلی با مسیحیت مبارزه می کرد و سرانجام چهار دهه پس از این رویداد، سه قرن پس از پیدایش مسیحیت، کنستانتین(قنستانتین) آنرا به مذهب رسمی امپراتوری روم تبدیل کرد. شاپور شاهنشاه ایران و غیرایران با پیروزی بر ارتش روم، والرین را همراه 70 هزار تن از افسران و سربازان رومی به شهر جندی شاپور آورد و آنانرا به ساختن سدی بررود کارون در نزدیکی شوشترواداشت. این سد هنوز هم به نام سد قیصر مشهور است. شاه به آنان اجازه ساختن کلیسا داد و در کنار سایر مسیحیان اختیاربرگزاری مراسم دینی و فرهنگی خود را داد. این گشایش فکری شاپور برای دگراندیشان مذهبی و فرهنگی، و آشنایی وی با مانی پیامبری را که می گفت:« من از بابل زمين آمده ام تا نداى دعوت را در همه جهان پراكنده كنم.» باید به فال نیک تاریخ گرفت. شاپور در روز 20 مارس 242 (نوروز) به مانی اجازه تبلیغ داد. یعنی همانروزی که به روایت سنگنوشته نقش رجب ـ که آنهم با خطر کاهگل گرفته شدن برای حفاظت !! روبروست ـ ، شاپور حلقه سلطنت را از دست خداوند اورمزد دریافت می دارد. اگر سایر شاهان ساسانی این روش را ادامه می دادند. سرنوشت جهان و یا حداقل شرق به گونه دیگری رقم خورده بود.
همانطور که اشاره کردم، ابرقدرت غرب در آغاز قرن چهارم میلادی مذهب مسیحی را رسمیت بخشید و از آزار و پیگیری پیروان آن دست برداشت و به یک نوسازی و تولید همه جانبه فرهنگی و مذهبی یکتاپرستی دست یافت. اما در سرزمین ما چنین نوزایی در نطفه خود خفه شد. پس از شاپور اول ، فقیهان زرتشتی بویژه رهبر آنان موبدان موبد "کرتیر" که سخنانش شباهت عجیبی به گفته های فقیهان ولایتمدار جمهوری اسلامی دارد، فرمان پیگیری و دستگیری مانی را ازبهرام اول گرفتند. پس از دستگیری و محاکمه در دادگاه ویژه روحانیون، زندانی کرده و با شکنجه زیاد از وی خواستند تا توبه کند. در مقابل اصرار و مقاومت وی، چهار سال پس از مرگ شاپور اول، وی را زنده زنده پوست کندند و تن او را با کاه پرکرده و بر دروازه جندی شاپور آویختند.
به نظر من این جا را باید نقطه عطف تاریخ ایران دانست و آغاز انحطاط و سرنگونی پس از عظمت درخشان ایران دانست. و از اینجا سرنوشت دوبرابر قدرت زمان به گونه ای متفاوت و حتا متضاد رقم خورد. امپراطوری روم با تقسیم بر شرقی (بیزانس) و غربی و حتا انهدام بخش غربی در مقابل گوتها ، سرنوشت فرزندان خونی و سرزمینی خود را با امتزاج با قبایل مهاجم و مسیحی کردن آنان، در فرهنگ یونانی و رومی مسیحی شده تحلیل داد. دوره های توحش مهاجمان با تسلیم در برابر این فرهنگ و پذیرش آن دوام نیاورد. و امپراتوری بیزانس که میراث فرهنگ یونانی را از دستان لرزان پیش از مرگ روم غربی گرفته بود هزار سال دیگر نگهداشت تا در پایان آنرا به عثمانلو ها تسلیم کرد.
اما در سرزمین ما پس از مرگ فجیع مانی، مزدک هم به همین سرنوشت دچار شد، نهضت مزدکیان در ابتدا مورد توجه قباد شاه دیگرساسانی بود که به یاری نفوذ و گسترش توده ای آن توانسته بود اعیان و شاهک ها را تضعیف کرده و زیاده خواهی های فقیهان زرتشتی را مهار کند، هرچند قباد در مرحله دوم سلطنت خود به خاطر تعمیق و رادیکال بودن آن، از مزدکیان رویگردان شد ولی سرکوب خونین آنان را فرزند وی خسرو اول مشهور به"انوشیروان عادل" انجام داد.
با نهضت مزدکیان، قدرت فقیهان زرتشتی ضربه مهمی خورد و تا حدودی راه برای نفوذ و رقابت مسیحیت در ایران باز شد. اما روحانیون کیش زرتشتی نتوانستند و نخواستند جز تغییر صوری که در زمان خسرو دوم در اوستا بوجود آوردند، از نوگرایی و اصلاح طلبی دینی مانی و مزدک برای بازسازی کیش خود بهره گیری کنند. بویژه مذهب مانی با آزاد کردن دین زرتشت از قید مراسم و آداب پیچیده وبا گشاده رویی مردم تمام سرزمین پاسخ یافته و این راه را نشان داده بود و مزدک نوید زندگی بهتر زمینی را هم برای توده ها بر اساس برنامه های استخراج شده از متون کهن اوستا را داده بود. نوشته های مانی و مزدکیان در چهار گوشه جهان از چین تا روم ترجمه و مورد پذیرش روشنفکران و توده ها قرار می گرفت و بویژه اندیشه مزدکیان که تکامل یافته زرتشتی و مسیحیت بود می توانست نقشی فراتر از مرزهای سرزمین های امپراطوری داشته باشد.
در پایان دوره ساسانیان فقیهان زرتشتی بویژه موبدان موبد با چنگ و دندان از جایگاه و منافع خود در امپراطوری دفاع کردند. گسترش نابرابری و توسعه فرهنگ جزمی و خرافات را در کشور شاهنشاهی بویژه در دربار آن رواج دادند. راه را به هرگونه نو آوری دینی بستند و پیروان مزدک را به عنوان منافقان ملعون «زندیق» پیگیری، شکنجه و اعدام کردند. با گسترش این بی عدالتی، ساکنان این امپراتوری بزرگ را در قبال متجاوزان خلع سلاح کردند. حتا برپا کردن سدهای خاکی پشت جبهه های سربازان ایرانی برای جلوگیری از فراراحتمالی آنها، امپراتوری پارس، این ابر قدرت شرق باستان را نجات نداد، ابرقدرت شرق با توطئه های شاهک ها، فئودالها، مردم ستیزی روحانیون و فقیهان وبا برادرکشی های دربار از درون پوکیده بود. ارتش مجهز ابر قدرت شرق در برابرقبایل اعراب که به قول خود فرستاده سعد پسر وقاص از بی چیزی « مار و عقرب، سوسک وسوسمار» می خوردند، سه روز دوام آورد. زنان به کنیزی، جوانان و کودکان به بردگی و اموال به غارت رفت، البته پس از فرستادن خمس آن به امیرالمومنین زمان. دیگر این سرزمین روی خوش به خود ندید.
اکنون پس از گذشت قرنها جانشینان امپراتوری روم، جهان را در نگین دارند و با تردید فرزندان سرزمینی و خونی بخش شرقی خود( بیزانس) ـ ترکیه ـ را هم به آغوش خود فراخوانده اند. ایران دوباره هم مرز اروپا می گردد. اما این بار نزار و لرزان . با دلهره از تجاوزی دیگر و نگران از آینده فرزندان. درجستجوی سرنوشت خود. گرفتار فقیهانی از قماش موبدان. فقیهان ولایت مداری که به استحکام دستگاه خلافت اموی وار و عباسی گونه خود می اندیشند، و هرگونه نوزایی اندیشه را سرکوب و همه ایرانیان را، همه ملت، حتا قوم عرب ساکن این سرزمین را ـ موالی ـ خود می دانند.
آیا راهی جز مبارزه قاطع ولی صبور و متین با این وارثان خلافت بدون فراخوانی اجنبی برای ـ موالیان ـ این عصر باقی می ماند.
مورخین می نویسند: زمانی که قیصر والرین اسیر بود، شاپور اول از او به عنوان چهار پایه برای سوار شدن بر اسب استفاده می کرد و پا هایش را بر پشت قیصر می گذاشت. برخی مورخین قرون وسطای مسیحی می نویسند، شاپور پس از پایان کار سد قیصر، به وعده خود وفا نکرد و او را پس از شکنجه زیاد کشت، پوست او را کند و داخل آن کاه ریخت و در بالای تخت خود آویزان کرد. البته نگارنده بعید میداند شاپوراز جسدی برای تزئین قصر زیبای خود استفاده کند. این را ساخته و پرداخته مورخین جنگ صلیبی می داند که می خواسته اند با یک تیر دو نشان را بزنند. اول ایرانیان وحشی بودند و دوم چون والریانوس مسیحیان را تعقیب می کرد، توسط خدا تنبیه شد. نگارنده روایت جریر طبری در تاریخ معتبرش را نزدیک به واقعیت می داند که نوشته است، شاپور پس از پایان کار سد بر روی رود کارون قیصر روم را آزاد کرد ولی به اوگفت می خواهم تو نشانه ای از اسارت را همیشه با خود داشته باشی و بینی او را برید.
اکنون نمیدانم، خاک کدام گوشه جهان این قیصر را در آغوش گرفته است. ولی با مشاهده روزگار جانشینان و وارثان، فرزندان سرزمینی و خونی وی و نواده های تنی و ناتنی شاپور، بی اختیار می گویم.
سزار! پوبلیوس لیسی نیوس والریانوس! آسوده بخواب! فرزندان تو بیدارند!