دوشنبه 30 خرداد 1384

ميزگرد ”انديشه‌هاي دكتر شريعتي“ با حضور سوسن شريعتي، محمدرضا هزاوه‌اي و حاتم قادري در ايسنا

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب - حكمت و فلسفه


به مناسبت فرا رسيدن سالروز درگذشت غريب معلم انقلاب، دكتر علي شريعتي، و به منظور نقد و تبيين انديشه‌هاي او، ميزگردي با حضور سوسن شريعتي، محمدرضا هزاوه‌اي و حاتم قادري، در محل خبرگزاري دانشجويان ايران برگزار شد.

به گزارش بخش حكمت و فلسفه ايسنا، ابتدا سوسن شريعتي و حاتم قادري از علل ترديدشان براي حضور در اين ميزگرد گفتند؛ سوسن شريعتي اظهار كرد: ترديد من در سه چيز بود؛ اول، نسبت خانوادگي كه به هر حال براي خواننده سخت است از اين نسبت خانوادگي در بحث چشم‌پوشي كند و ديگر، ترس از تكرار مكررات و سوم اينكه اصلا بحث كردن در مورد شريعتي، سخت است؛ زيرا براي اينكه مطالب كاملا گفته شود، به جسارتي در حد خود شريعتي نياز است؛ اما ارثي كه از پدر به من رسيده است، علت غلبه بر اين ترديدها بود و آن، استقبال از كشمكش و وسوسه تقابل است.

اما حاتم قادري عدم اعتمادش از اين جهت كه تمامي مطالب منعكس شود را علت ترديد براي شركت در جلسه بيان كرد و همچنين اينكه به اعتقاد وي نبايد در مناظره به صورت يك گلادياتور وارد شد و با هر چه كه بيان مي‌شود، مخالفت كرد.

دكتر هزاوه‌اي از ابتدا ديدگاهش را نسبت به شريعتي مطرح كرد و گفت: مرحوم شريعتي بيش از هر چيز، يك شخصيت ديني است و اصلا نگاه ابزاري به دين ندارد. براي ايشان دين موضوعيت داشت؛ نه طريقت؛ ولو اينكه اهداف ديگري هم دنبال مي‌كرد.

اين شاگرد دكتر شريعتي افزود: در جلسه‌اي نسبتا خصوصي كه در خدمتشان بوديم، گفتند من يك هدفم اين است كه اسلام را مطرح كنم و زيبايي‌ها و جاذبه‌هاي اسلام را ارايه دهم و نيز كشورهاي اسلامي آگاهي يابند. او براي اسلام و مقدسات اسلامي، ارزش والايي قايل بود.

وي خلاء‌ها و گسست‌هايي كه در نوشته‌ها و گفته‌هاي شريعتي قايل است را در ورودي‌هايي كه شريعتي به امانيسم و ليبراليسم دارد، مي‌داند.

اما سوسن شريعتي با بيان اينكه برخلاف شيوه غالب ـ چه در شرح دعوت شريعتي و چه نقد شريعتي ـ كه معمولا از شباهت‌هاي گفتمان شريعتي با زمانه خودش شروع مي‌كنند، از راه ديگر وارد مي‌شود، شريعتي را به دليل تفاوتهايي كه با زمانه خودش داشت، مورد بررسي قرار داد و دليل اعتبار شريعتي را در همين تفاوت‌ها دانست و در اين‌باره گفت: برخي، از طريق كشف شباهت‌هاي شريعتي به زمانه خودش مي‌خواهند به اين نتيجه برسند كه چون زمان تغيير كرده است، اين تفكر و انديشه بي‌اعتبار است. كساني هم كه به قصد شرح وارد مي‌شوند، البته با حسن نيت، به هر حال به محورهاي ثابت مي‌رسند كه حول و حوش اين سه چهار محدوده مي‌چرخد.

وي ادامه داد: يكي اينكه مي‌گويند شريعتي، محصول دوره گذار است (بدون اينكه مشخص بشود يعني چه؟)، دوم اينكه مي‌گويند شريعتي دين را ايديولوژيك كرد، لذا از اين طريق قصد آگاهي معطوف به عمل، يا معطوف به تغيير را دارد و يا آگاهي سياه و سفيد و تلاش براي اينكه موجب تغيير در اجتماع شود و تمام مباحث مثل برخورد ابزاري با دنيا، بيدار كردن ديو خفته سنت و اجتماعي كردن دين، حول و حوش اين بحث مي‌چرخد.

سوسن شريعتي افزود: سوم اينكه مساله نوستالژي متفكران دوره ‌گذار براي گذشته از دست رفته و بازگشت به خويشتن و احتمالا در حسرت يك ناكجاآباد هنوز به دست نيامده؛ و اين نوستالژي و اين آرزو باعث مي‌شود كه دعوت شريعتي يك دعوت دوگانه و دو پهلو باشد.

دختر شريعتي درصدد ديدگاه خودش گفت: ‌هر انسان پوست و گوشت و استخواني، طبيعتا از زمانه خودش متاثر است؛ ولي به ميزان مقاومتي كه در برابر قالب زمانه خودش مي‌كند، مي‌تواند اسم روشنفكر بر روي خودش بگذارد و به نظر من، پدرم در هر سه مقوله كه روشنفكران به آن مي‌پردازند، يعني غرب، قدرت و دين و سنت، متفاوت با زمانه خودش عمل كرد و در مقابل گفتمان غالب زمانه خويش ايستاد.

وي در شرح ديدگاهش گفت: ‌در حوزه تفكر ديني، دو گرايش غالب جامعه، يكي خلوت‌نشيني در برابر تهاجم فرهنگي دهه 40 و 50 است و يكي هم كه تحت عنوان بنيادگرايي اسلامي به دليل ترس خوردگي از مواجهه با جو موجود فرهنگي وجه تهاجمي و سلبي پيدا كرد. همچنين يك اقليت روشنفكر ديني وجود دارد كه نطقه عزيمت بحث خود را در مقابل غرب مي‌داند. اين تفكر، مشكل اصلي جامعه را استعمار و استبداد داخلي مي‌بينيد و تمام هم و غم خود را در تقابل و مبارزه با استبداد و قدرت سياسي مسلط مي‌داند. در حالي كه شريعتي برابر اين گرايش مي‌ايستد و اين موضوع را مطرح مي‌كند كه مشكل اصلي ما نه استعمار است و نه استبداد؛ بلكه استحمار است و ضرورت اصلي را در حركت فرهنگي درازمدت و آگاهي بخشي و بحث علت قريب (استعمار و امپرياليزم) و علت بعيد و اصلي (عقب‌ماندگي فرهنگي) را مطرح مي‌كند و به همين دليل است كه وارد جريانات سياسي زمانه خودش نمي‌شود و از جايي شروع مي‌كند كه هيچ اجماعي روي آن نيست.

فرزند دكتر شريعتي همچنين اظهار داشت: در حوزه تفكر سياسي، دو قطب رفرميسم از دهه 30 تا 4هست و راديكاليسم معطوف به عمل نظامي دهه 40 كه بر حركت نظامي و مسلحانه اجماع دارند. شريعتي مبارزه مسلحانه را راه رفتن با سر مي‌داند و معتقد است كه انقلاب بايد با پا راه برود. او به كار درازمدت فرهنگي اعتقاد دارد و وظيفه اصلي روشنفكر را بيداري مردم مي‌داند.

سوسن شريعتي در ادامه گفت: در مقوله سوم هم برخلاف گرايش‌هاي موجود، يعني تسليم در برابر مدرنيته يا گارد بستن در مقابل آن، رفتار جديدي كه «گفت‌وگو» تعبير امروزي آن است را پيشنهاد مي‌كند و لذا در هر سه حوزه، رفتاري متفاوت دارد.

وي اين نكته را حايز اهميت دانست كه اگر به اين تمايز ـ كه مشخصه اصلي شريعتي است ـ در دعوت اجتماعي او و پروژه اجتماعي اصلاح ديني توجه نشود، به بدبيني‌هايي دچار خواهد شد؛ چه در حوزه دعوت به دينداري و چه در نقد دينداري مسلط و موجود.

شريعتي همچنين اضافه كرد: دعوت شريعتي يعني پروژه اجتماعي شريعتي كه مبتني است بر يك پارادوكس بين زمان تاريخي و زمان تقويمي؛ يعني از سويي قرن بيستم و از سويي مشكلات اساسي قرن 15 و 16 را داريم و به دليل تفاوت بين دو دوره تاريخي و اين ناهمزماني است كه شريعتي ضرورت اصلاح‌ ديني را بيرون مي‌كشد و دعوت وي وجه سلبي پيدا مي‌كند.

سوسن شريعتي افزود: اصلاح ديني معمولا با اجتماعي كردن دين خلط مي‌شود و مي‌رسد به اينكه علت عقب‌ماندگي همان درك از مذهب و نوع رفتار ديندار است كه بايد از همين جا شروع كرد. لذا شريعتي از رفرم شروع مي‌كند و مباحث تصفيه منابع فرهنگي، پدر! مادر! ما متهميم و مذهب عليه مذهب، و آنچه وجه سلبي دعوتش دارد براي تصفيه و تحريك وجدان مذهبي جامعه مطرح مي‌كند و آنجاست كه نوك حمله دعوتش به روي نوع دينداري جامعه ما مي‌باشد و تمام بحث‌هاي پروتستانيسم اسلامي يا رنسانس هم حول و حوش اين قضيه مي‌چرخد.

شريعتي در ادامه، از وجه ايجابي دعوت پدرش، اين‌گونه سخن گفت: اين وجه، نوع ديگري است، كه مورد خطابش فردي است كه در بحران است و از سنت گسسته و از طرفي در برابر حرفهاي جديد كه از جاي ديگر مي‌آيد، قرار گرفته و به نوع جديدي از دينداري دعوت مي‌شود. اين امر مبتني بر پاراكسهايي است كه خود شريعتي اينگونه بيانشان مي‌كند: ايراني امروز چندلايه است؛ از نوع فرهنگ و نوع زيست و هم زيستي ساخت‌هاي مختلف را با يكديگر تجربه مي‌كند و دچار سراسيمگي است.

او ادامه داد: انسان مدرن قرن بيستم ايران، از يك طرف ناظر بر بحرانهاي قرن بيستم و ناظر بر بحرانهايي كه گسست از مذهب و بحرانهاي جامعه مدرن وارد كرده است و از طرف ديگر جهان سومي است و در برابر مشكلي مثل مسخ فرهنگي قرار گرفته، و از طرفي هم مسلمان است و در برابر سنت و عقب‌ماندگي قرار دارد، و اين بحرانها هم‌زمان بايد حل شوند.

دختر دكتر شريعتي سخنان خود را اين‌گونه تكميل كرد و گفت: وجه ايجابي مساله دعوت شريعتي به نوع جديد دينداري، اين است كه اساسا مي‌خواهد نسبت ما را و نسبت بين ايراني شرقي مسلمان را با غرب، با مذهب و با سنت مسلط تغيير دهد. يعني تعريف دوباره از اين نسبت‌ها بدهد و نوع نگاه مرا به اين مقولات عوض كند و كيفيت حضور مذهب را با ديندار، با متن مقدس، با امر قدسي، با ديروز خودم تغيير دهد و هم نسبت من ايراني را با قدرت غرب دچار تغيير كند.

وي ادامه داد: به نظر من وجه مميز ايشان تعريف دوباره نسبت‌هاست و درنتيجه با اين معنا، چون مسلط بر اين پارادوكس‌هاست، لذا از غلطيدن به اين سياه و سپيد ديدن و نگاه ثنوي و دوقطبي مصون مي‌ماند و همين باعث مي‌شود كه اين انديشه امكان بازسازي خودش را داشته باشد.

اما حاتم قادري در خطاب به سوسن شريعتي گفت: هم نوع صحبت و هم چهره‌ي شما براي من يادآور دكتر شريعتي مي‌باشد؛ اما اين بار در قالبي لطيف‌تر. اين را گفتم كه حتما منعكس شود.

وي در ادامه بحث را از جاي ديگر آغاز كرد و نظرش را درباره پارادوكسيكال بودن يا نبودن واژه روشنفكر ديني بيان كرد و گفت كه به اين اعتقاد ندارم؛ چون روشنفكري را يك پروسه مي‌دانم و معتقدم روشنكفر ديني يك امر قطعي نيست، بلكه يك راه است و خيلي طبيعي است كه يك عده از طريق اين روشنفكري خودشان را آغاز كنند و تاملات هستي‌شناسانه خودشان را پيش ببرند و اينكه آيا روشنفكر ديني درواقع نقطه مثبتي است براي برخي از فعل و انفعالات و اثرگذاري اجتماعي؟ ـ كه قطعا هست ـ ولي آيا نقطه مناسبي است براي ايستادن؟ به عقيده من خير.

قادري با اشاره به تعبير هابرماس در مورد مدرنيته در قبال پست مدرن‌ها گفت: اگر او مدرنيته را پروژه‌اي ناتمام مي‌دانست، من هم روشنفكر ديني را ناتمام مي‌دانم. البته اين بدان معنا نيست كه از روشنفكري سكولار دفاع كنم، خير، من از روشنفكري معناياب دفاع مي كنم كه البته از اين روشنكفري معنايايي هم در مرحوم شريعتي مي‌توان ديد؛ ولي وجه غالبش اين‌چنين نبود.

وي يكي از نقدهاي جدي كه به روشنفكري ديني وارد است را عدم پرسش در مورد وثاقت و گزاره‌هاي ديني عنوان كرد كه روشنفكر ديني بيشتر در قالب تفاسير و برداشتها و روايت‌ها، نسبت‌هاي جديد و تعابير مناسبي برقرار مي‌كند.

قادري معتقد است كه روشنفكران ديني به سختي بتوانند از اين دفاع كنند كه اگر در يك جغرافياي ديگر هم بودند و يك فرهنگ و زمان ديگر، باز از همان گزاره‌ها دفاع مي كردند كه حال دفاع مي‌كنند؟ و اين مساله را در مورد شريعتي مطرح مي‌كند و مي‌گويد: بياييد جغرافياي شريعتي را تغيير دهيم، تاريخش را عوض كنيم و فرهنگش را، در اين حال شريعتي يك مسلمان شيعه 12 امامي امت‌گراي ناتمام تعاليمي كه در اسلام شناسي‌اش دارد، مي‌بود؟ به نظر من روشنفكر ديني به رغم مزايايي كه يك برهه از اجتماع دارد، روشنفكري‌اي ناتمام است.

او اضافه كرد: چون از زاويه نقد مي‌خواهم وارد شوم، مزاياي روشنفكر ديني را انكار مي‌كنم؛ ولي مشكل ديگري كه دارد، اين كه روشنفكر ديني تصويري از دين ارايه مي‌دهد كه چه بسا تصويري تاريخي و به واقع نبوده است. مثلا شريعتي اسلام سنتي و صفوي را نقد مي‌كند، ولي من بعيد مي‌دانم اسلام علوي كه او از آن دفاع مي‌كند، اسلام تاريخي و واقعي بوده باشد. به عبارت ديگر، روشنفكر ديني در كنار مزايايي كه در باب تفكر ديني و اجتماعي خودش دارد، تزييني از دين ايجاد مي‌كند كه اين تزيين امكان تبديل شدن به حجابي براي دين را دارد كه اين حجاب با امر واقع سازگار نباشد، يعني همين كه دين را كامل به روز مي‌كند، درواقع نوعي احياي مفاد و محتوايتش مي‌كند و تصور مي‌شود اين احيا از دل خود دين برآمده است؛ در صورتي كه به عقيده من احيا نيست و خرافه‌زدايي نيست كه بخواهد اين لايه زخيم خرافه را كنار بزند و چه بسا كه دارد دين را جعل مي‌كند و خودش مي‌سازد و بخواهد به مخاطب خودش بقوبلاند كه اين جو هر دين و اصل دين است.

قادري مخالفتش را با روشنفكر ديني در اين دو نكته دانست: اينكه روشنفكر ديني نمي‌تواند از وثاقت گزاره‌هاي خودش در تغيير شرايط استفاده كند و اينكه روشنفكر ديني قاعدتا آرايه‌اي به دين مي‌دهد همواره نمي‌شود ثابت كرد اين آرايه برخاسته شده از خود دين است.

وي در اين‌باره افزود: بيشتر مواقع، روشنفكر ديني از سمپاتي (همدلي) اوليه خرج مي‌كند و اين خاص روشنفكر ديني ما هم نيست. لذا اگر خود شريعتي بين كويريات و اسلام‌شناسي تفاوت قايل شده است، آيا لزوم دارد كه من هم اين كار را بكنم؟ خير، من مي‌توانم اين رابطه را برقرار كنم؛ لذا در نگاه من، اسلام شناسي شريعتي در كنار مزايايي كه داشته، يك آراستني هم به دين اسلام داده كه خود يك حجاب است كه زدودن آن مشكلات و چالشي را مي‌طلبد.

استاد دانشگاه تربيت مدرس در ادامه، روشنفكران را به چهار دسته تقسيم كرد: يكي روشنفكراني كه توزيع‌كننده‌اند و يك سري كه به طور آموزشي به مرحله روشنفكري مي‌رسند و ديگري آنكه در يك حادثه و موقعيت قرار مي‌گيرند و روشنفكر مي‌شوند، و دسته چهارم آنان كه از يك كاراكتر و منش برخوردار هستند و اين منش آنها را به روشنفكر ذاتي تبديل مي‌كند.

قادري شريعتي را جزو گروه چهارم دانست؛ يعني اگر شريعتي در‌ آفريقا به دنيا مي‌آمد يا مكزيك، باز هم از خودش رگه‌ي روشنفكري نشان مي‌داد. البته او رگه‌ي روشنفكري شريعتي را رمانتيك دانست (با اين توضيح كه وجه منفي رمانتيك نه) و در اين رابطه گفت: اتفاقا جايي كه فكر مي‌كنم خودم مي‌توانم با شريعتي يك رابطه حسي برقرار كنم، بخشي از كارهاي رمانتيك خودم با بخش رمانتيك شريعتي است و اينكه دختر شريعتي بحث نوستالژي را به من نسبت مي‌دهد، من نوستالژي را در باب شريعتي زيرمجموعه رمانتيسم او قرار مي‌دهم. يعني به تعبير خود شريعتي اگر به جغرافياي حرف من توجه نشود، نوعي نوستالژي مجرد برداشت خواهد شد؛ ولي تعبير من اين است كه شريعتي ويژگي رمانتيكي بسيار داشت و اين ويژگي رمانتيكي است كه اسلام‌شناسي خودش را كاملا اشباع مي‌كرد و اجتماعياتش نيز همين‌طور.

وي با اين ادعا كه عمده مخاطبان شريعتي، خورده بوژواهاي رمانتيكي بودند كه حالت عصيان و شتاب و حداقل چالش مدرنازيسيون داشتند و جوانهاي 21 يا 22 ساله بودند، گفت: من هيچ موقع شريعتي را از نزديك نديدم، چون آدم محفلي نبودم و «آري چنين بود برادر» اولين مطلبي بود كه از او خواندم، دو سه بار هم خواندم؛ با اينكه كمتر كاري را باز مي‌خوانم.

قادري در مورد ويژگي‌هاي رمانتسيم شريعتي از گريز از حال بودن و نفي گذشته و رسم آينده طلايي نيامده و اسطوره‌گري و شخصيت‌گرا بودن آن نام ‌برد و به عنوان مثال از به نام كتابهاي شريعتي و اسطوره‌هايي مثل ابوذر و سلمان اشاره كرد و گفت: وي از حسش خيلي استفاده مي‌كند؛ البته نه بدان معنا كه عقلانيت را كلا كنار گذاشته باشد.

او از ديگر ويژگيهاي رمانتيسم شريعتي را ادبيات تعريف‌گرايش نام برد و گفت: شريعتي از معدود برجسته‌ترين افراد در اين قرن است كه داراي اين نوع ادبيات مي‌باشد. شريعتي نمي‌تواند اين نوع نگاهش را از نگاه اجتماعياتي يا دين شناسانه‌اش خارج كند.

قادري اظهار داشت‌: شريعتي در عين حال، روح بسيار حساسي داشت كه مرا به ياد تعبيري از روسو مي‌اندازد كه نقل مي‌كنند در يك سفر، به گونه‌اي رفتار مي‌كرد كه انگار در دو لحظه پوستش را مي‌كنند. براي من خيلي عجيب است كه كاراكتر بدين حساسيت بتواند با ابوذرنامي كه انسان باديه‌نشين ساده‌زيست است، يك جامعه مشترك را تشكيل دهد.

وي در ادامه گفت: من تصور مي‌كنم كاراكتر رمانتيسم عصيانگر روشنفكر شريعتي كه آكنده از عصيان بود، درواقع اين آمادگي را داشت كه عليه حتا چهره‌هايي كه خودش هم طرح مي‌كرد، در يك شرايط عيني خارجي قرار ‌گيرد.

او در ادامه گفت: آيا زمينه‌هاي بيروني،‌ فرهنگ خانواده، ارتباطات سياسي اجتماعي شريعتي در اسلام‌شناسي و روشنكفري اش موثر بود؟ بله، به‌ويژه كاراكتر رمانتيسم او. شريعتي هيچ‌گاه وثاقت گزاره‌هاي اصلي و مياني را مورد پرسش قرار ندارد. يعني از آن چيزي كه با سوسياليست‌هاي خداپرست با آن آشنا شد، همواره با خود داشت و همچنين بعدا وقتي اروپا رفت، با خانواده و سارتر و ديگران.

اما دكتر هزاوه‌اي اين را كه شريعتي دين را احيا نكرده، بلكه آن را دين جديدي متناسب با ذوق مخاطبانش ساخته است، مستلزم اثبات دانست و گفت: ديني كه شريعتي از آن دفاع مي‌كند و با مخاطبانش در ميان مي‌گذارد، ديني است كه ادعاي خاتميمت، جامعيت و ارشاد و هدايت بشر را دارد. آيا اين مقولات افسانه است؟ آيا موارد يادشده ابزار است؛ يا قابل اثبات؟ اين پيش فرض معرفت شناسانه‌ براي ما مطرح است؟

اين استاد دانشگاه تربيت معلم افزود: تصور من اين است كه شريعتي دين را به عنوان مطلب حق پذيرفته بود؛ نه به عنوان ابزار و نه به عنوان راهي كه در آن مقطع تاريخي مطرح بود، بلكه به عنوان اعتقاد خودش به آن مي‌انديشيد.

وي از خصوصيات شريعتي ياد كرد و گفت: اينكه ايشان تعبد به عبادت ديني داشتند و حتا مقيد به خيلي از مستحبات بودند را نمي‌توان اين‌گونه توصيف كرد كه دين را به عنوان ابزار مي‌دانستند. من معتقدم كه براي شريعتي دين محور بوده است و به لحاظ حق بودن و پيام‌دار بودن آن اگر وارد جامعه بشود، با مخاطبانش تعامل خواهد داشت و جامعه را در مسيري كه مي‌خواهد، سوق خواهد داد.

شاگر شريعتي افزود: امروز مطالب، سخنان و كتابهاي مرحوم شريعتي در بخش زيادي، بسيار زنده‌تر از زمان خودش هستند. مثلا بحثي كه مرحوم شريعتي مطرح مي‌كند كه همان نهضت و نظام است و اينكه وقتي كساني كه انقلابي هستند پيروز مي‌شوند، خودشان محافظه‌ كار مي‌شوند، امروز ما همين مطلب را به عينه مي‌بينيم. خودم گاهي فكر مي‌كنم اين پيشگويي مرحوم شريعتي پيامبرگونه است. ما امروز خرافه‌هاي فراواني را در جامعه مي‌بينم كه حتا در رسانه‌ها نيز پخش مي‌شوند كه سخنان شريعتي حتا در زمان ما در همين موارد مي‌تواند بسيار سازنده باشد كه خرافه‌زدايي كنيم. اين مطالب و بسياري مطالب ديگر نيز هست كه نياز امروز ما به شريعتي را روزافزون كرده است.

دكتر هزاوه‌اي گفتارش را چنين خلاصه كرد و گفت: در مورد اينكه معناي روشنفكري براي يا خوب‌رو شدن نيست، بايد بدانيم شريعتي چگونه روشنفكري بود. در مورد اسلامي كه شريعتي به عنوان دين انتخاب كرده بود، بايد گفت كه دين برايش صرفا يك ابزار نبود و او به دين اعتقاد داشت و بايد به اين مساله توجه كنيم كه از مجموعه‌ كارهاي شريعتي امروز چه استفاده‌اي را مي‌توانيم بكنيم و جوانان ما و نسل سوم انقلاب چه بهره‌اي از اين فعاليت‌ها مي‌توانند داشته باشند.

همچنين سوسن شريعتي در مقام پاسخ به حاتم قادري برآمد و گفت: آنچه را كه شريعتي زير سؤال نبرده، يك سري پيش‌فرض‌هاي استوار بوده است كه براي دينداري لازم است و معتقدم شريعتي در هر دو وجه اجتماعي و وجه ايجابي كه دارد، انسان را به بازگشت به خويشتن دعوت مي‌كند و پرسشهاي اساسي مطرح مي‌كند. يعني هم به ديندار مي‌آموزد كه نسبت به متن مقدس يا اسطوره‌هاي مذهبي، نوع نگاهش را تغيير دهد و جسور باشد و مستقل بينديشد. در تعريفي كه شريعتي در بحث فلسفه خلقت مي‌كند و از همدستي و هم‌داستاني انسان و خدا صحبت مي‌كند و اينكه قرار بود انسان عامي باشد و در برابر خداوند قرار گيرد، انسان به ميزاني كه مي‌گويد نه و در برابر اراده مقدسه قرار مي‌گيرد، انسان مي‌شود و قرار نيست كه فرشته باشد و دست بسته و بي‌گناه باشد، قضيه از اينجا شروع مي‌شود. درنتيجه قرار نيست كه ايمان شما بر ترس استوار باشد.

وي همچنين اضافه كرد كه شريعتي در خواندن اين آيه كه مؤمن و عابد و عبيد كسي است كه زمين ناهموار مي‌كوبد تا صاف شود، تا خداوند بر روي آن راه برود، بسيار عصباني مي‌شود و مي‌گويد: قرار نيست كه من عبد و عبيد باشم و زمين صاف باشم كه خداوند بر روي من راه برود، پس من چه؟ براي هميشه اين درگيري من را به عنوان انسان مستقل خودآگاه دارد. در پايان اين آيه مي‌گويد بله قرار است كه من زمين صاف شوم كه خداوند به روي من راه رود براي چي؟ براي اينكه خداوند به من برسد. شريعتي رابطه خود و خداوند را يك طرفه و ترس خورده و بالا و پايين نمي‌دانست و رابطه مؤمن با امر قدسي، همان قضيه هم‌دستي و هم‌داستاني است.

سوسن شريعتي خاطرنشان كرد: شريعتي بحث مراجعه مستقيم به متن مقدس و مؤمن خلاق را ترتبيت كرد؛ همان بخشي كه پروتستانها‌ مي‌گويند تنها خدا و تنها ايمان و تنها متن را مطرح مي‌كند و اين، يكي از پرسش‌هاي اصلي است و بحث نسبت مؤمن با اسطوره‌هاي ديني را نيز متفاوت مطرح مي‌كند و مي‌گويد كه اينها انسانهاي ماورايي ممكن است باشند، ولي ماوراء انسان نيستند و آنها را در جايگاه تاريخي خودشان قرار مي‌دهد. شريعتي معتقد است كه اين اسطوره‌ها انسانهايي مثل ما هستند؛ فقط واكنش آنها با ما متفاوت بوده است.

سوسن شريعتي در ادامه گفت: اگر اسطوره را از آسمان پايين آوريد، دو حالت پيش مي‌آيد؛ يا خطر خوداسطوره‌پنداري كه ما در جامعه امروز با اين قضيه مواجه هستيم و ديگر اينكه اسطوره را وجه تاريخي بيبينيم و اصطلاحا اسطوره‌زدايي كنيم كه البته بسيار مناسب است و اتفاقا كاري روشنفكرانه است.

وي گفت: كار شريعتي اسطوره‌زدايي بود؛ نه تسليم شدن در برابر اين اسطوره‌ها و از ديگر سؤالات اساسي كه به اعتقاد من مطرح كرده است، سؤالي است در مورد نفي دينداري. مهم‌ترين مشخصه شريعتي اين بود كه همه مؤلفه‌هاي دينداري را در دعوت فكري اش به عنوان مصلح زير سؤال برده است. از همه اين حرفها منظورم اين است كه شريعتي آگاه است بر تناقضهايي كه ممكن است وجود داشته باشد و تلاش او اين نيست كه از طريق مقايسه سرهم‌بندي مؤلفه‌ها را به هم نزديك كند. اتفاقا از طريق حفظ نگاه انتقادي به هر دو مقوله، مؤلفه‌ها را به هم نزديك كرد. اشاره كردند كه تمام گرايش روشنفكري ديني اين بوده است كه مؤلفه‌هاي متضاد را به هم نزديك كند و به هم وصل كند. در نقدهايي كه شريعتي به روشنفكران زمان خودش از جمله مهندس بازرگان مي‌زند، همين است. شايد از درون اين بيزي كلاژها و چسباندن متضاد، مجموعه‌اي بيرون بيايد، ولي يك مجموعه فرانكشتايني زشت و بد. حال آنكه ما بايد اين مقولات را تصفيه كنيم و تطبيق دهيم.

او در پايان سخنان خود، به بازسازي امر تاريخي اشاره كرد و اينكه نگاه مورخ همواره در امر تاريخ مؤثر است و بازسازي امر تاريخي، كار مورخ است، و گفت: طبيعتا كار هر مورخي بازسازي است با دغدغه‌ها و نگاه امروزي براي پيدا كردن پاسخي به پرسشهاي امروزي، و اين كاري است كه شريعتي مي‌كند.

اما قادري در اين بخش از صحبت‌ها، ابتدا به ضرب‌المثلي از بودا اشاره كرد و گفت: وقتي به ماه اشاره مي‌كنم، به جاي ديدن ماه، به انگشت من نگاه مي‌كنند. ادامه بحث نيز خارج از مباحث مطرح شده توسط اوست و براي او فرقي ندارد كه شريعتي متعبد هست يا خير و مي‌گويد آنچه دكتر هزاوه‌اي و دكتر سوسن شريعتي گفته‌اند، از روي ديدگاهي است كه از نوشته‌هاي شريعتي به دست آمده است نه از روي خود شريعتي، و سوسن شريعتي در حال پاسخ‌گويي به تصويري ذهني است كه براي خودش از مخالفان شريعتي تجسم كرده است و بحث خود را در كاراكتر شريعتي مي‌داند و اينكه شريعتي قادر به جدا كردن اين كاراكتر از خودش نيست.

قادري در ادامه گفت: حرف من اين است كه شريعتي پرسش‌هايي به شكل عميق و تئوري‌وار در گزاره‌هاي ديني و قداست‌هاي مسلمانان و اين موارد ندارد. شايد حتا طرح قضيه مي‌كرد و به شكل خطوط سياه بر صفحه كاغذ مي‌نشاند و به شكل گفتار ارايه مي‌كرد، ولي خودش وارد اين چالش نشد. البته شايد عمرش كفاف نداد و شايد به خاطر اينكه درگير منازعات سياسي و اجتماعي بود.

وي ارزش شريعتي را در همين ناتمامي دانست و گفت: اصلا دهه 40 و 50 دهه شريعتي است. جلال آل‌احمد را ببينيد، آنها دارند اين كار را انجام مي‌دهند، مخاطبانشان هم خورده بورژواي رمانتيك هستند. البته معناي تحقير نمي‌خواهم داشته باشد، منظورم مخاطبان عام و حتا خواستگاه اجتماعي و اقتصادي آنها است. برخي از نكاتي كه شريعتي در باب عصيان قدسي مي‌گويد، حقيقتا خاص شريعتي نيست و آن را مي‌توانيم در ديگران نيز ببينيم. حرف من اين است كه شريعتي بسيار درگير اين مباحث و منازعات شد كه فرصت به بازنگري آنچه عصيان خودش مي‌گفت، پيدا نكرد.

دكتر هزاوه‌اي صحبت را زياد ادامه نمي‌دهد و دليلش را در اين مي‌بيند كه حاضران در ميزگرد با پيش‌فرض‌هاي معرفت‌شناسانه بحث مي‌كنند كه البته مورد پذيرش ديگران نيست. او با ديدگاه ديگري به شريعتي مي‌نگرد و معتقد است كه در جايي ديگر بايد به نقد اين پيش فرض‌ها پرداخت و آنها را به چالش كشيد كه آيا گزاره‌هاي مطرح شده صادق‌اند يا خير؟ مباحثي مثل اينكه پروتستانيزم اصلا درست است يا خير و اگر صحيح نبوده، براي مسيحيت درست بوده. براي هر ديني صحيح است و نيز معناي روشنفكري كه آيا مورد قبول همه است، و مي‌گويد ما در باب شريعتي نوعي تفسير به راي مي‌كنيم؛ يعني حرفهاي خودمان را از زبان شريعتي بيان مي‌كنيم.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

سوسن شريعتي نيز در ادامه بحث اينكه شريعتي رمانتيك است، با يكسري خصوصيات كه قادري براي او اذعان مي‌كند، مخالفتي ندارد و مي‌گويد خود شريعتي اين را بيان كرده است؛ در آنجا كه مي‌گويد: من يك بريده از غيرم، نه يك خيزيده در خويش.

دختر شريعتي گفت: اين حس‌گرايي و اينكه نوعي رويكرد عاطفي به مسائل داشت را قبول دارم؛ ولي وقتي تعميم پيدا كند به حوزه اجتماعي و به نقد شريعتي به مدرنيته و يا از زاويه‌اي نگاه شود كه اين حسرت‌زدگي براي ديروز تفسير شود، مانند تفسيري كه از بازگشت به خويشتن شد كه شريعتي در حسرت همان ديروز است كه داشته و دارد از دست مي‌رود و در نتيجه از طريق اين رفلكس و واكنش به عقب دارد، نه، قبول ندارم.

وي اظهار كرد: يا بايد از ديدگاهي كه او بيان كرد به شريعتي نگاه كرد و اگر بخواهيم با ديدگاه دكتر قادري بنگريم، شريعتي شخصيت‌گراست؛ ولي از اين ديدگاه كه شريعتي فقط به قصد تغيير نسبت من با اسطوره آنها را مطرح كرده است، نه، به قصد شخصيت‌سازي و قصد دارد كه فرنكسيون و كاركرد اين شخصيت‌ها را در وجدان مذهبي ما تغيير دهد. در بحث بازگشت به خويشتن نبايد گفت كه دنيا در حال كن‌ فيكون شدن است و او در حسرت ديروز است؛ زيرا اين بازگشت به خويشتن، از نوع فانون و امه‌سزر نيست و خودش تكرار مي‌كند كه «من بايد بگويم به كدام خويشتن» و چون در مبداء بحث، «كدام» مطرح است، كدام مذهب، كدام اسلام، كدام خويشتن، اين است كه بحث نوستالژي مطرح نيست و اگر اشاره مي‌كند كه ما به همان خويشتن مذهبي برگرديم كه همان تحصيل حاصل است، مي‌گويد به كدام مذهب مي‌خواهيم برگرديم. اگر دقت نكنيم وارد مباحث كلان مي‌شويم كه بله درست است، شريعتي در حسرت ديروز است، اتفاقا خودش مدام اين رفتن و آمدن را آفيشه مي‌كند. در مورد زبان كه صحبت مي‌كند، مي‌گويد: وقتي زنان مدرن را مي‌بينيم، باز هم همان خانمهاي قديم و امنيت‌بخشي زن قديم است. وقتي زن سنتي را مي‌بينيم، مي‌گوييم باز همان زن مدرن كه حداقل جست‌وجو مي‌كند كه كنجكاوي دارد و همين‌طور در حوزه فئوداليته بوروژوازي.

سوسن شريعتي اين حرف قادري كه شريعتي قالب نپذيرفته و به اين معنا ناتمام است را مي‌پذيرد و مي‌گويد: درباره اينكه شما مي‌گوييد گسست تجربه نكرده و تا آخر ماجرا نرفته، ‌قاعدتا قرار نيست كه وقتي مدعي است كه اين نگاه مذهبي ضروري است و در عين حال قبول دارد كه اين سنت بايد تغيير كند، دعوت به گسست كند. اگرچه كه معتقد است تجربه اين گسست لازم است و بارها گفته كه «دعوت من به مذهب، مذهبي‌ها را خوشحال نكند» چون او از چير ديگري صحبت مي‌كند كه ماجراي پس از گسست از درك سنتي است. درنتيجه اسمش مذهب پس از علم است. درحقيقت پس از اين گسست دعوت دوباره به نگاهي مذهبي است؛ به دليل همان آگاهي كه به تجربه غرب دارد.

سوسن شريعتي اذعان كرد كه قصد شريعتي بازسازي الگوي پروتستانيزم در غرب نيست؛ گرچه شايد مؤلفه‌هايي از آن قرض گرفته شود؛ مثل مراجعه به متن مقدس و وجه فردي به دين دادن كه البته شريعتي معتقد است اينها از دل خود اسلام بيرون مي‌آيد و تمايزش با مسيحيت در اين است و اينها فقط شباهت‌هاست و اگرنه تفاوتها بسيار زياد مي‌باشد.

او با بيان اينكه اكنون بحث تشابه‌ها است؛ ولي در بيان تشابهات بايد دوره‌هاي تاريخي را تشخيص داد، در ادامه مي‌گويد: مواظب باشيم كه اگر از غرب هم تقليد مي‌كنيم، از قرن بيستم تقليد نكنيم. همين حالا اتفاق مي‌افتد؛ بحث پست مدرن‌ها در ايران كه بنياد‌گرايان از آن استفاده و بهره‌برداري مي‌كنند و از رفرنس دادن به قرن 21 و غرب بحران زده به اين نتيجه مي‌رسند كه وضعيت ما خوب است و همين جا بايد ايستاد و حركت نكرد.

وي افزود: دكتر هزاوه‌اي اشاره دارد كه اتفاقا بايد از تفاوتها صحبت كرد تا اشتباه نشود، چون وقتي پروتستانيزم مطرح مي‌شود، آخرت‌گرايي را كلا نفي مي‌كند. همچنان‌كه امانيزم هم غايت‌گرايي را كلا نفي مي‌كند، ولي در نگاه شريعتي آخرت‌گرايي نفي نمي‌شود و در خيلي از بحث‌ها آخرت مطرح است. اما وقتي تشابهات مطرح مي‌شود، بدين معناست كه ما آن را نوسازي مي‌كنيم؛ در صورتي كه تقابل ما با آن در بيان تفاوت‌ها نهفته است.

قادري تذكر مي‌دهد: هر گاه اينكه شريعتي رمانتيك است را مي‌پذيريم، بايد تبعات آن را هم بپذيريم. كسي كه ويژگي‌ رمانتيك طبيعي دارد، در همه عرصه زندگي او اثر مي‌گذارد. من نمي‌گويم شريعتي شخصت‌گراست كه البته اين توهين به شريعتي است، من مي‌گويم شريعتي رمانتيك است؛ لذا خواه نا‌خواه شخصيت‌گراست. شريعتي مي‌آيد و ابوذري را مطرح مي‌كند كه كسي به او اهميت نمي‌دهد. بايد بگويم كه شريعتي بايد به ابوذر اهميت دهد؛ براي اينكه بايد او را اسطوره‌زدايي كند نه! ابوذر را يك اسطوره كرد. همان ابوذر را كه سنت‌گرايان مي‌گويند يك راهزن بود در بيابان، يك اسطوره كرد. اسطوره‌اي كه خودش هم نمي‌تواند با او زندگي كند. راجع‌ به ديگران هم همينطور.

وي در ادامه اظهار داشت: ‌از طرفي، شريعتي پرسش مي‌كند؛ ولي از طرف ديگر، مي‌خواهد پيوند با مذهب را برقرار كند. يعني همه اينها يك ترفند است و اين گفته شما اين برداشت را دارد كه شريعتي دبيري انديشده كه دوباره مردم را برگرداند به مذهب.

سوسن شريعتي در جواب اين تذكر قادري او را به دو وجهي بدون دعوت شريعتي كه قبلا گفته شد توجه مي‌دهد كه در وجه حضور مذهب در جامعه است كه دكتر به نقد مي‌پردازد، حمله مي‌كند و سؤال مي‌كند؛ ولي وجه دعوتي او موقعي است كه فرد را خطاب قرار مي‌دهد و به فرد مي‌گويد تو كه حالا در بحران مذهبي هستي و ناظر بحراني، انسان مدرن هستي، اينجا مي‌تواني به مذهب و امر قدسي بينديشي.

وي در ادامه گفت: در صورتي كه ما نظر شما را بگيريم كه ديگر نبايد سراغ اصلاح ديني و رمفرم برود، چون در آن صورت بايد بداند كه وقتي بحث اصلاح ديني را مطرح مي‌كند، نهايتا اجتماع يك گسست را تجربه خواهد كرد. ولي شريعتي از اين گسست نمي‌ترسد و در آن وقت فرد را خطاب قرار مي‌دهد و او را به مذهب دعوت مي‌كند؛ لذا جنبه‌ ترفند ندارد.

در پايان سوسن شريعتي از پدرش نقل قول ‌كرد: منظورم به غير از مذهب سنتي است. چه، همه مذهب‌هاي سنتي و موروثي مثل هم مي‌باشند؛ زيرا به نظر من چيزي كه ناآگاهانه ارثي و تكراري برحسب عادت باشد، هر اسمي داشته باشد، فرقي نمي‌كند؛ چه شيعه، چه سني، چه اسلام و چه بودايي، در جهل درجات وجود نداد. ناآگاه به اسلام با ناآگاه به كفر فرق نمي‌كند. من به آن نخي مي‌انديشم كه تيپ سنتي ايران در جامعه خودمان اول عليه سنتهاي تحميلي و ناآگاهانه كه بر او تحميل شده عصيان مي‌كند و همه را دور مي‌ريزد. قاطعانه‌تر از اين نمي‌شود حرف زد؛ مثل من پرهيجان حرف زده، بعد به يك مرحه كاملا خلاء مي‌رسد، اصلا خلاء را تجربه مي‌كند، بعد اضطراب و نياز به جستن يك راه به وجود مي‌آيد. و اينجاست كه شريعتي دعوت به دينداري مي‌كند؛ لذا هم وجه قدسي سنت را زير سؤال مي‌برد (چون از ديروز آمده پس حتما مقدس است) و دعوت مي‌كند به خلاء و تجربه گسست و هم دعوت مي‌كند به بازيافت نوعي ديگر مذهب كه هم در فرم و هم در محتوا فرق كرده است.

شريعتي اينگونه صحبت‌هاي خود را پايان داد كه: شريعتي هيچ قالبي را نپذيرفت؛ نه شرقي و نه غربي و نه مذهبي را و به آن افتخار مي‌كرد؛ ولي ما مي‌توانيم اين را به نوعي نقص تبديل كنيم و بگوييم دينداري او آشفته است و از موضع غير ديني هم مي‌توان گفت كه اين ملغمه است و سرهم‌بندي است كه البته اينگونه نمي‌تواند باشد.

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/24875

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ميزگرد ”انديشه‌هاي دكتر شريعتي“ با حضور سوسن شريعتي، محمدرضا هزاوه‌اي و حاتم قادري در ايسنا' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016