در مثال، اگر از یک مومن بپرسند که هر گاه مخیر بین دو امرانتخابی بودید، که یکی ناظر به معاد و یکی ناظر به معاش است، کدامیک را انتخاب می کردید؟ قطعا پاسخ خواهد داد ، معاش را صرف معاد خویش خواهم گرداند. اما اگر از او بپرسند برای جامعه چه می پسندید، می گوید: «هر کس که معاش ندارد، معاد نیز ندارد». اگر همین پرسش را از یک فیلسوف اجتماعی و یا از یک روانشناس بپرسید، او شما را به نظریه «آبراهام مازلو» ارجاع می دهد و می گوید: معاش نخستین نیاز انسان است و معاد عالیترین نیاز. او سپس پنج سطح از نیازهای انسان را در یک «هرم سلسله مراتب» شرح می دهد. در کف هرم، نیازهای (زیست شناختی (فیزیولوژیک) انسان قرار دارند و در سطحی بالاتر نیازهای ناشی از امنیت قرار دارند، و تا سطح دوم و سوم که نیازهای ناشی از احترام و میل به همزیستی و تعلق داشتن به گروه بندی های اجتماعی قرار دارند و بالاخره در راس هرم سلسله مراتب نیازها، نیاز به خودانگیختگی قرار دارد. این نیاز می تواند شامل نیازهایی چون تکامل، رستگاری، آزادی، کرامت و منزلت و یا آنچه پیشتر به عنوان معاد یاد کردیم، باشد. فیلسوف و روانشناس ما در توضیح بیشتر می گوید : هر سطح از ارضاء نیازها، سطح دیگری از نیازها را ایجاد می کند. و عدم ارضاء نیازها در یک سطح، مانع از ارتقاء انسان به سطوح عالیتر نیازها می شود.
در اینجا پاسخ به پرسش بالا که چرا یک فقیر نیاز ناشی از معاش را مقدم می شمارد، اما یک مومن به آسانی نیازهای ناشی از معاش را فدای نیاز ناشی از معاد می کند، شاید پاسخ آسانی بیابید. انسان فقیر و یا جامعه فقیر، هنوز از سطح نیازهای زیست شناختی (فیزیولوژیک) به سطوح متعالی تر نیازها، ارتقاء پیدا نکرده اند. لذا دینداری آنها نیز یافتن دستان غیبی است که، یا روزی از آسمان سرازیر کند و یا اگر نه ، با تسکین آلام، یک در دنیا را به صد در آخرت برگرداند. بنابراین، همانطور که مرحوم بازگان می گفت، معاد آنان جز وسیله تولید معاش آنان نیست.
اکنون این پرسش وجود دارد که آیا انسان یا جامعه، می توانند به روی سلسله مراتب نیازهای خود پل بزند؟ بدین معنا که، بدون ارضاء سطحی از نیازهای زیست شناختی به نیازهای ناشی از احترام، منزلت اجتماعی و یا خودیابی برسد؟ روانشناس و یا فیلسوف اجتماعی ما پاسخ منفی می دهد. زیرا اگر این پرسش را از انسان والا بکنید، پاسخ شما مثبت است، او می تواند از همه نیازهای فروتر چشم بپوشد. اما فردی و یا جامعه ای که هنوز هیچ تجربه ای از نیازهای فروتر ندارد، غیر ممکن است به تجربه ناشی از نیازهای فراتر و عالیتر چشم بدوزد.
بنا به نظر مازلو، وقتی یک نیاز ارضاء می شود، دیگر برانگیزنده نیست. بنابراین، نیازهای عالتر به نیازهای پست تر وابسته نیستند. کم نیستند کسانی که «اندرون را از طعام خالی می دارند تا در آن نور معرفت بینند» و نیز در جامعه، کم نیستند مبارزانی که با امساک دائمی ، دل به خطر می افکنند تا آرمانی را به سامانی برساند. اما تقاضای امساک کردن به جامعه ای که هنوز به ارضاء ساده ترین سطح نیازهای اندرون دست نیافته، تقاضایی خالی از معرفت است . به گفته مازلو، کسی را که قوت لایموت نیست، زیاد نگران زندگی والاتر نمی تواند باشد1. از این نظر، پل زدن یا جهش برروی سلسله مراتب نیازها، به هیچ رو ممکن نیست. اما باید توجه داشت که ادعای مازلو به هیچ رو ناظر به ارضاء کامل نیازها در هر سطح نمی باشد. ولیکن او معتقد است که، ارتقاء به سطوح بالاتر مستلزم حداقلی از ارضاء نیازها ست.
اضافه کنم که این سلسه مراتب نیازها، «سلسله مراتب ارزش ها» نیز محسوب می شود. فردی و یا جامعه ای که هنوز در بند نیازهای اولیه است و یا هرگز قادر نیست تا به سطوح بالاتر نیازها مانند، نیاز ناشی از کرامت، احترام، منزلت، علائق اجتماعی و بالاخره نیازهای ناشی از تکامل، آزادی، استقلال و یا آنچه که در فرهنگ دینی به عنوان رستگاری یاد می شود، دست پیدا کند، بدیهی است که چنین افرادی و یا جامعه ای به لحاظ ارزشی نیز در سطوح پائین تر سلسله مراتب ارزش ها قرار دارند. ولی آیا جامعه ایرانی در چنین سطح و مرتبتی از ارزش ها قرار دارد؟ آیا می توان مدعی شد ، انسان و جامعه ها زندانی سلسله مراتب نیازهای خود هستند؟ آیا راهی برای آزاد شدن از قاعده هرم نیازها وجود دارد؟
آنچه در سطوح بالا در خصوص عدم امکان پل زدن از یک سطح نیاز به سطوح بالاتر نیازها اشاره کردم، صرفا وابسته به وضعیتی است که یک فرد و یا یک جامعه ای : اول اینکه، هنوز به حداقل ارضاء در سطوح پایین تر دست نیافته است. دوم اینکه، هیچ تجربه عینی و ذهنی از نیازهای بالاتر ندارد. فرد و یا جامعه ای که در یک دوره زندگی اجتماعی دارای تجربه هایی از سطوح بالاتر نیازها ست و در دوره دیگر به دلایلی چون، جنگ، حوادث طبیعی و یا حکمرانی غلط و یا عوامل دیگری چون انحطاط اجتماعی، به سطوح پایین تر نیازها تنزل پیدا می کند، وضعیت این فرد و یا جامعه وضعیتی نیست که از سطوح پایین تر نیازها قادر نباشد به سطوح بالاتر ارتقاء پیدا کند. بنابراین، اگر چنین فردی و یا جامعه ای وجود داشت که میان چند امر انتخابی قرار گرفت که بعضی معطوف به سطوح پایین تر نیازها، مانند نیازهای زیست شناختی (فیزیولوژیک) و یا نیازهای ایمنی و بعضی شقوق انتخابی دیگر معطوف به سطوح بالاتر نیازها بود، اما سطوح پایین تر را به سطوح بالاتر انتخاب کرد، هیچ نیست جز علائم انحطاط جامعه و یا آن فرد. به عنوان مثال وقتی جرج بوش، سلسله مراتب نیازهای جامعه آمریکایی را به حیث ترس از امنیت معطوف به نیازهای ایمنی می کند، علائم آشکار انحطاط جامعه آمریکایی را بدست می دهد.
نه جامعه آمریکایی و نه جامعه ایرانی، در حدی نبودند که یکی انتخاب خود را معطوف به نیازهای زیست شناختی بگرداند (جامعه ایرانی) و دیگری انتخاب خود را معطوف به نیازهای ایمنی (جامعه آمریکایی). اگر جامعه آمریکایی و ایرانی هر دو فاقد تجربه هایی از ارضاء مادی و آگاهی نسبت به سطوح بالاتر نیازها بودند، حق با آنها بود که در همان سطحی که مبادرت به انتخاب کردند، انتخاب کنند. پس چه علتی وجود داشت که بدیل انتخابی هر دو جامعه، در پایین تر از سطح تجربه ها و سطح آگاهی های اکتسابی آنها قرار گرفت؟
برای پاسخ به پرسش فوق، مسئله را از زاویه دیگری به مطالعه می گذاریم. اینک توجه خواننده را از نظرات مازلو به نظرات «آمارتیاسن» جلب می کنم. آمارتیاسن برنده جایزه نوبل اقتصادی است. نقطه نظرات آمارتیاسن از این جهت اهمیت دارد که او نگاهی انسانی و همه جانبه به امر توسعه نشان می دهد. به طوری که در کتاب خود به نام «آزادی به مثابه توسعه» از دو نقطه نظر به مسئله آزادی اهمیت می دهد. یکی به لحاظ ارزشی و دیگری از جهت امکان دستیابی به توسعه اقتصادی. او معتقد است، موفقیت یک جامعه را باید اساسا بوسیله آزادی های اساسی که افراد آن جامعه از آن برخوردار هستند، ارزیابی کرد. از یک نقطه نظر، آزادی ها از این رو مهم هستند که موجب ارتقاء کرامت و منزلت انسانی می شوند. از نقطه نظر دیگر، اهمیت آزادی از این روست که می تواند مبنایی برای ارزیابی موفقیت یا شکست و بلکه عامل تعیین کننده ابتکار فردی و کارآمدی اجتماعی باشد. به عبارتی، به اعتبار راحل های اقتصادی، آزادی ها تنها مسیر شناخته شده به توسعه اقتصادی محسوب می شوند.
اهمیت دیگر نقطه نظرات آمارتیاسن از این روست که نگاه و رویکرد او به اقتصاد، یک رویکرد چند جانبه است. او علاوه بر اینکه یک رابطه وثیق میان آزادی و توسعه جستجو می کند، می کوشد تا رابطه ای بین آزادی و دموکراسی، فقر و عدالت، همدلی و تعهد اجتماعی، اخلاق و قابلیت های انسانی، جستجو کند. آمارتیاسن معتقد است، کشورهایی که از نعمت آزادی و دموکراسی برخوردار هستند، هر چند دارای سرانه تولیدی و درآمدی بسیار پایینی باشند، اما هیچگاه دچار قحطی نمی شوند. زیرا امید به زندگی در این دسته از کشورها همواره نسبت مستقیمی با میزان مشارکت آنها در زندگی اجتماعی دارد.
امتیاز کار آمارتیاسن این است که تمام ادعاهای خود را با مطالعات آماری که از کشورهای مختلف وجود دارد، بدست می دهد. او رابطه رشد تولید ناخالص ملی بریتانیا را در سالهای 1901 تا 1960 بررسی می کند. او این نظر را که افزایش امید به زندگی مرهون رشد سریع اقتصادی است، رد می کند. به نظر آمارتیاسن گسترش سریع امید به زندگی در انگلیس، طی دوره هایی رخ دادند که نه تنها رشد کند تولید ناخالص سرانه را شاهد بودیم. بلکه موجه ترین توجیه افزایش سریع به امید به زندگی در سالهای مورد بررسی، به عامل تغییرات میزان مشارکت اجتماعی طی دهه های جنگ و افزایش سریع حمایت بخش عمومی از خدمات اجتماعی باز می گردد2. به عقیده آمارتیاسن اگر رشد درآمد سرانه تاثیر مستقیمی به روی کاهش فقر و از آن مهمتر تاثیر مستقیمی به روی افزایش مشارکت عمومی (نه به معنای ساده، آمار مشارکت در انتخابات) نداشته باشد، منجر به افزایش امید به زندگی نخواهد شد. به عنوان مثال، در ایالت کرالا(یکی از بزرگترین ایالتهای هند با 30 میلیون جمعیت)، چین و سریلانکا، مردم با وجود سطح پایین تر درآمدی نسبت به کشورهای بسیار ثروتمندتر مثل برزیل، آفریقای جنوبی و نامیبیا، دارای امید به زندگی بیشتری هستند. زیرا افزایش درآمد ملی در این دسته از کشورها، اثر مستقیمی به روی کاهش فقر و فاصله طبقاتی نگذاشته است. به عبارتی، کشورهای دسته دوم هر چند سطح در آمدی فقرا افزایش پیدا کرده است، اما نسبت درآمدی فقرا با اغنیاء ثابت مانده است.
آمارتیاسن در ادامه مطالعات خود معتقد است، کشورهایی که در وضعیت آزادی و دموکراسی قرار دارند، هر وضعیتی که به لحاظ اقتصادی داشته باشند، ولی هیچگاه در موقعیت قحطی قرار نگرفته اند. به عنوان مثال کشور هند با وجود آزادی ها و مشارکت ملی از سال 1947 یعنی از زمان استقلال تاکنون، هیچگاه دچار قحطی نشده است. اما کشور چین با وجود تولید بیشتر و درآمد سرانه بیشتر، بزرگترین قحطی تاریخ را به نام خود ثبت کرده است. این کشور بر اثر قحطی ناشی از شکست سیاست های جهش بزرگ طی سالهای 1958 تا 1961، حدود 30میلیون نفر بر اثر قحطی جان خود را از دست داده اند.
بعضی از نقطه نظرات آمارتیاسن از این جهت اهمیت داشت که توجه خوانندگان را به جستن راه حل ها در کشور جلب کنم. اکنون برای آنکه خواننده دقیق تر شود، نگاه او را به یکی دیگر از مطالعات آمارتیاسن جلب می کنم. او مجددا به تجربه هند بازمی گردد. در سال 1970 راجیو گاندی رهبر حزب کنگره، سعی داشت تا با اعلام شرایط اضطراری و مسئله «تقدم اقتصاد»، حقوق سیاسی و حقوق اساسی مردم هند را نادیده بگیرد. اما مردم هند درست برعکس وضعیت اعلام شده، به دموکراسی رای دادند. رای دهندگان فقر زده هندی نشان دادند، آنها به رای دادن علیه نقض اجباری حقوق مدنی کمتر از حقوق اقتصادی علاقمند نیستند3. در حقیقت جهت گیری آراء مردم هند در انتخاب میان آزادی و اقتصاد، نشانه ای از اندازه بالای کرامت و منزلت هندی بود. جامعه فقیر هندی هر چند مشکلی به نام نان داشت، اما تراز بالای منزلت او نشان داد که آنها نان را نمی خواهند از دست اربابان خود، به حیث کرامت و الطاف اربابی بگیرند. بلکه می خواهند تا نان را به حیث کرامت و منزلت انسانی خود، یعنی از راه دستیابی به حقوق ذاتی انسانی در کسب آزادی و مشارکت واقعی در زندگی مدنی، بدست بیاورند.
بنا به تجربه و سبغه تاریخی و فرهنگی، مردم ایران به نسبت ملل دیگر دارای ارج گذاری بیشتری به منزلت و کرامت انسانی هستند. وجود سه انقلاب در کمتر از یک صد سال گواه صادق این ارج گذاری است. در سه دوره انتخابات طی سالهای 1376 تا 1380، مردم ایران نشان دادند که به رغم همه دشواری های اقتصادی و معیشتی و به رغم اینکه هر سه دوره اقتدارگرایان با شعارهای اقتصادی و رفاه و فقر زدایی پا به مبارزه انتخاباتی گذاشتند، اما مردم در هر سه نوبت به آزادی رای دادند. بنابراین، هشدار و صد هشدار به اصلاح طلبان و حتی آنها که پیروز انتخابات بودند به این حقیقت مهم که :
چه اتفاقی افتاد که انتخاب جامعه از تراز بالای سلسله مراتب نیازها، به تراز پایین تر تنزل کرد؟ آیا جامعه منزلت و کرامت خود را از دست داد؟ و یا نه، تابلویی که به نام آزادی به او نشان دادند، صورت قلب شده حقیقت بود؟ آیا جفاها در حق آزادی و دروغ ها و مصلحت ها به نام آزادی، نبود که مردم را به رویگردانی از آزادی سوق داد؟ کاندیدایی که با شعار عوام پسند 50 هزار تومان پول ، مدعی است که مردم به او اقبال نشان داده اند، این امتیاز و افتخار او نبود که مردم چرا میان آزادی و پاداش مادی ، دومی را به اولی ترجیح دادند. او خود در مدت 25 سال در بالاترین سطوح مدیریت و کشور داری قرار داشت، حتی در سالهای اخیر خود را پیشگام اصلاحات می پنداشت، باید پاسخ می داد که به نام آزادی و اصلاحات، چه بر سر این مردم رفته است، که آنها اقتدارگرایی را با هیئت فقر زدایی، به آزادی و کرامت و منزلت خود ترجیح داده است؟
نه جامعه هندی و نه جامعه ایرانی و نه جامعه آمریکایی که میان آزادی و امنیت، رای به امنیت داد، هیچکدام از این جامعه ها از لحاظ سطح آگاهی و فرهنگ، در حدی نبودند و نیستند که ندانند، فقر زدایی بدون آزادی و دموکراسی، نه تنها با کرامت انسان مغایرت دارد، بلکه از لحاظ کارکردی، امری ناممکن است. هیچ اقتصاددانی در جهان تایید نمی کند (به جز معدودی از آنها که به جریان های اقتدارگرایی وابسته هستند) که، فقر زدایی و توسعه اقتصادی، بیرون از حوزه آزادی ها و حقوق مدنی و بیرون از حق مشارکت جامعه در زندگی مدنی به مثابه حق اعمال حکمرانی، حتی در حرف می تواند قابل اعتنا باشد. بنابراین، آن دسته از اصلاح طلبانی که پس از شکست اخیر معتقد هستند که، در دور بعد باید به مسئله اقتصادی و محرومیت زدایی توجه کرد، به غیر از اینکه نشان دادند، پای بندی آنها به دموکراسی و آزادی نه برابر با حقیقت آزادی و دموکراسی، بلکه بنا به مصلحت ناشی از راههای آسانتر دستیابی به قدرت بوده است، بلکه نشان دادند که، نمی خواهند هیچگاه از دام واکنش گرایی خارج شوند. اگر آنها همواره به جای واکنش نشان دادن و ارائه آمارهایی که حکایت از کارآمدی دولت را بخش اقتصاد و توسعه داشت، از همان آغاز پا توی یک کفش می کردند که : طرح هر برنامه اقتصادی و فقر زدایی، بدون تامین حقوق ناشی از آزادی ها و مشارکت شفاف و کاملا شفاف جامعه در اعمال حقوق ناشی از اعمال حکمرانی خویش، امکان پذیر نیست که نیست که نیست، آن وقت امروز مجبور نمی شدند تا در واکنش نهایی، از یک مصلحت به مصلحت دیگر پناه ببرند.
[email protected]
---------------------------------
1- برای مطالعه بیشتر به کتاب انگیزش و شخصیت نوشته آبراهام مازلو ترجمه احمد رضوانی انتشا رات آستان قدس رضوی صفحات 90 تا 118 مراجعه شود
2- برای مطالعه بیشتر به کتاب آزادی به مثابه توسعه نوشته آمارتیاسن ترجمه دکتروحید محمودی انتشارات کویر صفحات 74 تا 78 مراجعه شود.
3- همان منبع ص 307