جمعه 31 تیر 1384

اصلاح نه تغيير ﺁری؟ ابوالحسن بني صدر

اصلاح به معنای اجرای اصول به عمل در نيامده قانون اساسی دروغ بزرگی بود. چرا که غير از واقعيتی که ترکيب "نظام ولايت مطلقه فقيه" است و با رعايت حقوق انسان و ﺁزادی ها ناسازگار است، وقتی دو ولايت، يکی ولايت جمهور مردم و ديگری ولايت مطلقه فقيه، در اصول قانون اساسی به ترتيبی تنظيم شده اند که اولی هيچ امکان تحقق ندارد و دومی يعنی بسط قدرت ولايت مطلقه، امکان دارد، سخن از "بهره يابی از تمامی ظرفيت قانون اساسی" به ميان ﺁوردن خود و مردم را فريفتن است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ﺁیا « اصلاح طلبها » به این نتیجه رسیده اند که «گفتمان اصلاح طلبی» دیگر برد ندارد و مردم ایران خواستار تغییر هستند؟ و ﺁیا کسانی که به ﺁقای احمدی نژاد رأی داده اند، به تغییر رأی داده اند؟ اگر پاسخ این دو پرسش ﺁری باشد، با «فکر جمعی جبار» جديدی که دارد ساخته و پخش می شود، تناقض پیدا می کند . توضیح این که « اصلاح طلبها » از توجیه ها که در باره « انتخابات » ساخته اند، از جمله این توجیه است که مردم ایران از تنش سیاسی خسته و بیزار شده اند. طی 8 سال، انقلاب را مساوی خشونت گرداندند و خود را سخنگوی مردم گرداندند و گفتند: مردم از خشونت بیزارند و راه دیگری جز اصلاحات نمی ماند. و اینک، از سوئی می گویند: مردم خواستار تغییر هستند - که بدون تنش و بیشتر از ﺁن رویاروئی با استبداد حاکم شدنی نیست - و از سوی دیگر، مدعی می شوند مردم از تنش سیاسی خسته شده اند !
و از ﺁن سو، « اصول گرایان » از مزایای یکدست شدن سه قوه می گویند و می نویسند . یکبار بعد از کودتای خرداد 60، گفتند و نوشتند که « نظام یکدست شد » ، باردیگر، در پی مرگ ﺁقای خمینی و تصرف دو مقام « رهبری » و ریاست جمهوری ، گفتند یکدست شدیم . و این سومین بار است که در پی کودتای مافیاهای نظامی – مالی ، از یکدست شدن « نظام » و محاسن ﺁن، سخن به میان می ﺁورند!
بدین سان ، هر دو دسته از حقیقت می گریزند و در عالم مجاز، فکرهای جمعی جبار می سازند و خود را زندانی ساخته های خویش می کنند و با سانسور هر نقدی که ﺁنها و مردم را از دنیای خیال و مجاز به عالم واقعیت بازﺁورد، می کوشند ارتباط عقل جمعی را با واقعیتها قطع و در مجازها زندانی نگاه دارند :

اصلاحات شکست خورد یا نخورد ؟

1 - « اصلاحات شکست خورد » فراوان تکرار می شود . « نظام حاکم اصلاح بردار نیست » نیز بسیار تکرار می شود . هر دو « فکر » ، غفلت از واقعیت ، نیمی از حقیقت و بنا بر این، بزرگ ترین دروغها هستند . زیرا
* طی 8 سال ، اصلاحاتی که ممکن بودند، در نظام حاکم انجام گرفتند . و هیچگاه اصلاحاتی به این وسعت، در یک رژیم استبدادی بعمل نیامده بودند . به تکرار ، توضیح دادم که در هر نظام ، اصلاحی ممکن است که کارﺁئی ﺁن نظام را به حداکثر رساند . اصلاح نظامی چون ولایت مطلقه فقیه به فعلیت بخشیدن به ولایت مطلقه « رهبر » تحقق پیدا می کند . در طی 8 سال، هر اندازه از « ولایت مطلقه فقیه » که هنوز از قوه به فعل در نیامده بود، فعلیت یافت . تا جائی که یک ﺁلت فعل ، با تقلبی بزرگ و ﺁشکار، ریاست جمهوری یافت . ﺁقای خامنه ای که عقده شاه سابق را دارد، جای او را گرفت . جز این که بمراتب بیشتر از او، ﺁلت فعل مافیاهای نظامی – مالی است . راست بخواهی، حکومت خاتمی نیز بتدریج در « ولایت مطلقه » او ، « ذوب شد » . چنانکه سه انتخابات مفتضح را ، هر سه « بفرموده رهبر » ، همین حکومت انجام داد . بودجه ای که بیشترین امکان را در اختیار مافیاهای نظامی – مالی قرار داد و از ﺁن در « انتخابات » نیز استفاده کردند، نیز ، توسط همین حکومت تنظیم و به تصویب مجلس مافیاهای نظامی – مالی رسانده شد . مجلس و همین حکومت « اصلاح طلب » بودند که « حکم حکومتی » را پذیرفتند و اجرا کردند و اختیارات « رهبر » در قانون اساسی ، نه سقف که کف اختیارات او گشت !
2 - کلمه اصلاح بمعنای عملی ناسازگار با « ولایت مطلقه فقیه » ، شدنی نبود و نشد . « ﺁزادی منفی » یا فضای پندار و گفتار و کردار ﺁدمیان ، به سخن دیگر، ﺁزادی بیان ، ﺁزادی قلم، ﺁزادی احزاب ، ﺁزادی جریان اندیشه و ﺁزادی جریان اطلاعات ، واقعیت نیافت . در عوض ، مقدمات « الگوی چینی » ، ﺁنهم در حد قابل تحمل برای « ولایت مطلقه فقیه » ، فراهم شدند . نظیر ، سهل انگاری مهار شده نسبت به پوشش جوانان که از ﺁزادی ، صورتی بیش ندارد .
در حقیقت ، اصلاح بمعنای اجرای اصول به عمل در نیامده قانون اساسی ، دروغ بزرگی بود . چرا که غیر از واقعیتی که ترکیب « نظام ولایت مطلقه فقیه » است و با رعایت حقوق انسان و ﺁزادی ها ناسازگار است ، وقتی دو ولایت ، یکی ولایت جمهور مردم و دیگری ولایت مطلقه فقیه ، در اصول قانون اساسی به ترتیبی تنظیم شده اند که اولی هیچ امکان تحقق ندارد و دومی یهنی بسط قدرت ولایت مطلقه ، امکان دارد، سخن از « بهره یابی از تمامی ظرفیت قانون اساسی » ، بمیان ﺁوردن ، خود و مردم را فریفتن است . نسبت این دو ولایت ، نسبت تضاد است و ممکن نیست بتوان آنها را با هم جمع کرد .
3 - بنا بر این ، شکستی در کار نبوده است . اصلاحات سازگار با ولایت مطلقه فقیه به عمل درﺁمده اند و تصور اصلاح حتی بمعنای محدود کردن ولایت فقیه به اختیارهای مندرج در قانون اساسی ، اگر از راه باور بوده، خیال باوری بیش نبوده است .
با وجود این ، فضای سیاسی کشور باز شده است . چرا که رژیم مافیاهای نظامی – مالی ، زور، بمعنای یکی در برابر همه گشته است . این سخن که رأی دهندگان به ﺁقای احمدی نژاد ، به تغییر رأی داده اند ، دروغ و راست است : دروغ است زیرا جهت تغییر هر نظامی ، تغییر محور و ساخت ﺁنست . اگر بنا بود مردم رأی داده باشند و به تغییر رأی داده باشند ، ﺁقای احمدی نژاد نباید رئیس جمهوری می شد. اما راست است زیرا از کم شمار رأی دهندگان او ، جمعی از این رو به او رأی داده اند که پوششها از میان برداشته شوند و تقابل مردم با استبداد حاکم، مستقیم و شفاف بگردد . به تجربه می دانسته اند که تغییر بنیادی وقتی میسر می شود که رژیم، زور ناب، یکی در برابر همه بگردد . و جمع دیگری تصور کرده اند در رژیم دوگانگی وجود دارد و تغییر را در از میان برداشتن دوگانگی تصور کرده اند و رأی داده اند . این جمع کم شمار دو خطا کرده اند : یکی این که از تجربه ربع قرنی غافل شده و از یاد برده اند که هر قدرتی از قانون تقسیم به دو و حذف یکی از دو پیروی می کند . بنا بر این ، به ذات خویش، دو گانگی ساز است . دو دیگر این که در حکومت « اصلاح طلبان » مافیاهای نظامی – مالی قوت گرفتند و روی به تصرف دولت ﺁوردند . علت هم این بود که این « اصلاح طلبها » از دوگانگی با رژیم به یگانگی با ﺁن استحاله کردند . به ترتیبی که دستگاه دولت در اختیار مافیاهای نظامی – مالی قرار گرفت و ﺁنها با استفاده از این دستگاه و دستگاه ولایت مطلقه فقیه، دولت را به تصرف خود در ﺁوردند .
4 – اینک یک طرف زور یا مافیاهای نظامی – مالی و طرف دیگر مردم ایران هستند و حجابی هم در میان نیست، شفاف کردن هرچه بیشتر هویتهای سیاسی ، شفاف کردن هرچه بیشتر وضعیت سیاسی داخلی و خارجی ، شفاف کردن هرچه بیشتر هویت رژیم مافیاهای نظامی – مالی ، شفاف کردن هرچه بیشتر اندیشه های راهنما که به جامعه ملی پیشنهاد می شوند ، شفاف کردن هر چه بیشتر « فکرهای جمعی » جبار ی که همه روز ساخته و به عمل در می ﺁیند، از بایسته ترین کارها است . چرا که اگر حکومت بر « قتلهای زنجیره ای » پرده نمی کشید و سازمان ترور را در وجود چند تروریست فرو نمی کاست که در واواک، به فرموده سازمان ترور ، مأموریت انجام می دادند ، اگر ... سازمان ترور به رهبری خامنه ای دولت را تصرف نمی کرد . طرفه این که امروز نیز ، رفتار سخت ضد ﺁزادی و ضد حقوق انسان و ضد حقوق ملی ایرانیان را با این « فکر جمعی جبار » توجیه می کنند که اگر ما بگوئیم احمدی نژاد تروریست است ، امریکا از ﺁن استفاده می کند !!
ﺁیا در طول 25 سالی که شما حقیقت را کتمان می کردید، امریکا این رژیم را تروریست نمی خواند ؟ ﺁیا بخاطر ﺁنکه « به حاشیه رانده نشوید » نیست که این توجیه را ساخته اید ؟ ﺁیا شما ندیدید که با کتمان حقیقت بود که کودتای خرداد 60 میسر شد ؟ با کتمان حقیقت بود که طولانی کردن جنگ به مدت 8 سال ممکن شد ؟ با کتمان حقیقت بود که ثروت بزرگ کشور به غارت مافیاها رفت و دولت ابزار رانت خواری ﺁنان گشت ؟ و هنوز از تجربه درس نمی گیرید و فکر نمی کنید کتمان حقیقت است که دست قدرت خارجی را برای بازی با سرنوشت کشور باز می کند و نه بیان حقیقت . چرا که کتمان حقیقت، جامعه را از بدیلی که از حقوق انسان و حقوق ملی نمایندگی کند، محروم می سازد و به قدرت خارجی امکان می دهد بدیل وابسته ایجاد کند و بر کشور بسط ید کامل پیداکند ؟
امروز، شما می گوئید « اصلاحات شکست خورد » ، اما ﺁیا شما هرگز گفتید اصلاحاتی که می خواستید انجام دهید کدامها بودند که در انجامشان شکست خوردید ؟ اگر کلمه « اصلاحات » هرگز تعریف روشنی نیافت، بدین خاطر بود که شما می دانستید که تغییر ناسازگار با محور و ساخت نظام حاکم ممکن نیست . بنا بر این ، اصلاحی درکار نبود که شکست بخورد. دروغی درکار بود که در طول 8 سال ، تناقضهای فراوان ﺁن به توضیح ﺁمدند و سرانجام ، پرده از برابر دید عقل جمعی بکنار رفت و دروغی را که راست می پنداشت ، مشاهده کرد . اگر به این نتیجه رسیده اید که مردم تغییر می خواهند، پس خطای واقعی خود را جبران کنید :
5 – مردمی که تغییر می خواهند خود می باید به عمل برخیزند . نه مردم را می توان تغییر داد و نه مردم پیش از ﺁنکه تغییر کنند می توانند نظام سیاسی – اجتماعی استبدادی را تغییر دهند . افسوس که برغم گذشت افزون بر 14 قرن، مردم مسلمان همچنان از رهنمود قرﺁن غافلند . با ﺁنکه قرﺁن تصریح می کند تا تغییر نکنی خدا چیزی را در شما تغییر نمی دهد، همچنان در پی تغییر دهنده ای هستند که بیاید و سرنوشت ﺁنها را تغییر دهد .
اما مردم اگر بخواهند تغییر کنند پیش و بیش از همه، نیاز به جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاعات دارند . کاری که شما در حد تقاضای ﺁقای کروبی حاضر نیستید انجام دهید . در تمامی 8 سال « حکومت » ، هربار که ناگزیر شده اید میان مردم و حقوق ﺁنها ، انسان و حقوق او یا ایجابات قدرت ، یکی را انتخاب کنید ، دومی را انتخاب کرده اید . امروز ، می گوئید : مردم خواستار تغییر هستند . اما اگر شما نیز به تغییر می اندیشیدید، نمی نوشتید که به ﺁقای احمدی نژاد از ﺁن رو رأی داده اند که تغییر را خواسته اند . زیرا الف - مردمی که تغییر را می خواهند ، خود تغییر می کنند .
ب – نصب ﺁقای احمدی نژاد به ریاست جمهوری از سوی مافیاهای نظامی – مالی ، گزارشگر بسته بودن مجاری اطلاع و اندیشه است . او نماد تسلیم به استبداد مافیاها و نه اراده تغییر است .
ج – ﺁن روز اراده تغییر در ملتی پدید می ﺁید که مردم برای شکستن حصار سانسور بر می خیزند و دو جریان ﺁزاد اندیشه ها و اطلاع ها را بر قرار می کنند .
بدین قرار، از معرکه « انتخابات » دو پیروز و یک شکست خورده بیرون ﺁمدند :
* در محدوده رژیم، اصلاحات سازگار با استبداد مطلقه انجام گرفت و مولود ﺁن مافیاهای نظامی – مالی بودند که اینک دولت را تصرف کردند .
* وسط بازی و وسط بازان شکست خوردند . اگر نخواهیم ﺁنها را عاملان استبداد حاکم بدانیم و پندار و کردارشان را بر خطا بدانیم . وگرنه، بنا بر تاریخ، اندیشه و عملی که میان حق و ناحق، بیانگر موضع وسط هستند، همواره جاده صاف کن استبدادیان بوده اند .
* بیان ﺁزادی و همه ﺁنها که این بیان را اندیشه راهنما کرده اند و از این قاعده خشونت زدائی ﺁگاهند که رها شدن و رها کردن از زور و خشونت نیاز به فصل مشترک پیدا نکردن با زورپرستان دارد، پیروز اول و تعیین کننده جهت تحول جامعه ایرانی از استبداد به مردم سالاری هستند .
6 - اگر « اصلاح طلبان » را در قول خود جدی تلقی کنیم و فرض کنیم که به اشتباه خود پی برده اند و اینک می دانند که باید تغییر کرد، ناگزیریم بپذیریم که اینان نیز از قاعده ﺁگاهند و می دانند تا تغییر نکنند تغییر نمی دهند . اما تغییر کردن کسانی که موضع وسط اتخاذ می کنند ، به اینست که ملقمه سازی را رها کنند . توضیح این که میان حق و باطل را نمی توان جمع کرد . اندیشه وسطی که هم بیان حق باشد و هم امکان همکاری با ناحق را بدهد، وجود ندارد . ﺁنچه هست یک رشته توجیه ها و « فکرهای جمعی جبار » هستند که ضد و نقیض یکدیگرند و بکار ﺁن می ﺁیند که زورمدارها مواضع خویش را تحکیم و مواضع جدید را تصرف کنند .
بعد از 8 سال تجربه ، دیگر از شما پذیرفته نیست که دم از نسبی بودن حق و اختلاف و بسا تضاد برداشتها از حق بزنید . زیرا :
الف - از خاصه های حق ، یکی همه مکانی و همه زمانی بودن ﺁنست . حقوق بشر را بدین لحاظ جهان شمول گفته اند که حق جهان شمول است .
ب - باطل هیچ جز پوشاندن حق نیست . بنا بر این ، اگر پندار و گفتار و کردار را از ابهامها بزدائید، در تشخیص حق با ﺁنهائی که چنین می کنند، همانند می شوید .
ج - پس اگر در شناخت حق اختلاف ها وجود پیدا می کنند ، ناشی از نبود دو جریان ، یکی جریان ﺁزاد اندیشه ها و دیگری جریان ﺁزاد اطلاع ها است . اگر این دو جریان برقرار باشند، جهت عمومی از کثرت به توحید و معرفت فروتر به معرفت فراتر و از عدم رشد به رشد می شوند .
بدین قرار، رها کردن موضع وسط و بازی کردن در وسط، به انتخاب ﺁزادی بعنوان هدف و روش میسر می شود . ﺁن تغییر که تا نکنی تغییر نمی دهی این تغییر است :

تا تغییر نکنی تغییر نمی دهی :

7 - یکبار دیگر به یاد شما می ﺁورم که شاه سابق گفت : شاه دوست ندارد و خمینی گفت : باکسی عقد اخوت نبسته ام . یکسانی این دو قول از یکسانی موقعیت قدرتمداری می ﺁید . در حقیقت، قدرت تنها است و جهت تحول ﺁن نیز به انزوا و تنهائی است . شاه این جریان را تا به ﺁخر رفت و کارش به جائی رسید که در سخت ترین روزها، بی یار و یاور شد . خمینی نیز کار خود را به جائی رساند که دستیارانش به امریکائیان گفتند در صورت قول حمایت از دولتشان، حاضرند او را هم بکشند .
تمایل به انزوا از ﺁن رو ، تمایل ذاتی قدرت است که تا دشمن نسازد و دشمن را از میان نبرد، احساس نمی کند که وجود دارد .
بحکم این تمایل ذاتی ، رژیم کنونی کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو را تا به ﺁخر، تا از پا درﺁمدن، خواهد رفت . رفتار کسانی که طی ربع قرن، در همان حال که از سوی رژیم رانده می شوند، توجیه گر رژیم هستند ، به همه « اصلاح طلبانی » که صداقت دارند ، می ﺁموزد که برعهده گرفتن نقش توجیه گری ، جریان انزوا و انحلال را کند می کند اما متوقف نمی کند . در عوض، افشا کردن خیانتها و جنایتها و فسادها ، دو کار بسیار مهم را به انجام می رساند :
* شتاب بخشیدن به جریان انزوا و انحلال قدرت و تغییر رژیم استبدادی به رژیم مردم سالار و
* قوت بخشیدن بدیل مردم سالار و کمکی بس گرانقدر به مردم در بر عهده گرفتن نقش اول و اساسی خویش که تغییر کردن و به راه رشد در ﺁزادی در ﺁمدن است .
8 - عقل را از فراخنای ﺁزادی به تنگنای « نظام جمهوری اسلامی » بردن و زندانی کردن، بریدن از واقعیتها است . از واقعیتی که مردم هستند و از واقعیتی که خود هستید و از واقعیتی که موقعیت ایران در منطقه و جهان و استعدادی که برای ایفای نقش در بزرگ ترین حوزه فرهنگی جهان و بسا در تمامی جهان دارد . تازه ترین نمونه های این بریدگی از واقعیت ، ارزیابی « انتخابات » و پذیرفتن نتایج ﺁن و نیز ارزیابی از موقعیت خود و مردم هستند . چرا بر تقلبها تأکید نمی کنید و تصریح نمی کنید مردم نبودند که رأی دادند و در عوض به قشر بندی رأی دهندگان می پردازید، زیرا حتی به اندازه ﺁقای کروبی نیز نمی خواهید استقلال رأی برای خود قائل شوید . زیرا نمی خواهید بگوئید سه انتخابات پی درپی شوراها و مجلس و ریاست جمهوری را حکومت خاتمی ، مدعی اصلاح طلبی انجام داده است . نمی خواهید بگوئید « رئیس جمهوری » نیاز به اختیار قانونی برای انجام ندادن انتخابات قلابی نداشت . اختیاری که دارد کافی بود اما بخاطر جدا شدن از مردم و « ذوب شدن » در ولایت مطلقه فقیه ﺁلت فعل وار، عمل کرد. طرفه این که می گوئید « خاتمی خود را فدا کرد تا جامعه را قهرمان کند » !
قهرمان شدن مردم چه نیاز داشت به فدا شدن خاتمی ؟ چه تعارضی وجود دارد میان قهرمان شدن مردم و قهرمان شدن خاتمی ؟ ستایشی از این نوع، هم گویای بریدن از واقعیت و زندانی شدن در عالم مجاز است و هم تخریب خاتمی و هم دروغ است . چرا که اگر مردم قهرمان شده اند و به قول ﺁقای خاتمی « این انتخابات بهترین انتخابات بوده است » چرا منتخب مردم ایران کسی شد که به قول « وزیر » واواک ﺁقای خاتمی لیاقت شهردار تهران شدن را نیز ندارد و ﺁقای خاتمی او را بلحاظ ناتوانیش در اداره « ترافیک شهر تهران » مورد انتقاد نیز قرار داد ؟
ﺁن روز که ﺁقای خاتمی می گفت دوران قهرمانها بسر رسیده است ، بر خطا بود و ناتوانی خویش را توجیه می کرد . و امروز که شما می گوئید خاتمی خود را فدا کرد ( = به جای قهرمان شدن ، لاجرم مردی شد که تسلیم به قدرت را رویه کرد ) تا مردم قهرمان شوند، باز برخطا هستید و بریده از واقعیت سخن می گوئید . واقعیت اینست که در طول این 8 سال، حکومت اصلاحات، حتی یکبار نیز به مردم نقش نداد . دستور کار فشار از پائین و چانه زنی در بالا را ، هیچکس از یاد نبرده است .
ﺁنها که استقامت را رویه کردند و قهرمان شدند، مانع از قهرمان شدن مردم نشدند . به زندانیان سیاسی بسیار که زیر شکنجه از پا درﺁمدند، به زندانیانی که مقاومت را بر گزیدند ، به گنجی و زرافشان و محمدی ها و باطبی و طبرزدی و ... بنگرید و از خود بپرسید : ﺁیا اینها فریادهای بیدارباش شده اند و یادﺁور توانائی به مردم هستند یا مانع قهرمان شدن مردم ؟ قادری که با گلوله ها در تن، به خودرو واواک بسته می شود و مرده او به اداره واواک مهاباد می رسد، مانع قهرمان شدن مردم است !؟
از قرﺁن ، رهنمود استقامت و پیروزی را بیاموزید : هرکس که می خواهد تغییر کند تا تغییر دهد، نخست « نفس خویش را مکلف می شمارد » . بدین سان انسان قهرمان و برای مردم خویش الگوی قهرمان ظفرمند می شود . قهرمانی فرع بر پیروزی است . این در جریان پیروز شدن است که یک تن و یک ملت قهرمان می شود . عملی که یک تن و یک ملت را پیروز می کند، غلبه از راه زورگوئی نیست . مقاومت در برابر زورگوئی، و پیروز گرداندن حق بر ناحق و ﺁزادی بر استبداد است .
9 – بدین قرار ، تغییر کردن و در جریان تغییر قهرمان شدن به بیرون ﺁمدن از مدار بسته قدرت است . این مدار که باید از ﺁن بیرون ﺁمد، همان مدار بسته بد و بدتر است . قهرمان شدن به بیرون ﺁمدن از میان مدار با تغییر یک رابطه است : رابطه میان خشونت رژیم و تسلیم در برابر این خشونت . هر روز که ﺁدمی از این تسلیم باز ایستد ، ﺁزاد و قهرمان گشته است . ﺁقای محمود رفیع که از دیرگاه بکار دفاع از حقوق انسان است ، در تلفن می گفت : با نظر شما در این باره که در رژیم بد و بدتر وجود دارند موافق نیستم . زیرا استبدادیان از یک قماش و همه بدترین هستند . حق با او است . جز این که چنین نظری هیچگاه از این جانب نبوده است ، بلکه مبارزه با این دروغ کاری بوده است که از دوران استبداد پهلوی ها بدان مشغولم . تقسیم استبدادیان به بد و بدتر فریب نظری است که انواع بیانهای قدرت ، مردم را بدان می فریبند . بدیهی است « طرز فکر وسط بازها » کار قدرتمدارها را بسی ﺁسان می کنند . از این رو ، بارها توضیح داده ام که میان بد و بدتر انتخاب وجود ندارد زیرا نخست دستگاه استبدادی پذیرفته می شود که بد و بدتر و بدترین را می سازد و ملتی را گرفتار بدترین ها می کند . انتخابات قلابی ریاست جمهوری نمونه بارزی است از ترسی که سرانجام رأی دهندگان را گرفتار « بدترین » کرد .
انسانهائی که می خواهند تغییر کنند تا تغییر دهند، می باید طبع قهرمانان را داشته باشند و توانائی خویش را به یاد ﺁورند و از مدار بسته بد و بدتر که مدار حقیر شدن و ﺁلت فعل قدرت شدن است ، بدر ﺁیند . ﺁن روز که چنین ﺁزادگانی قهرمانان ﺁزادی می شوند، می توانند جامعه را از مدار بسته قدرت به فضای باز ﺁزادی بخوانند و دستیار مردم در تغییر کردن ، در قهرمان شدن بگردند . و
10 - از قواعد تغییر کردن از قدرت گرائی به ﺁزادی گرائی ، باز ایستادن از تقصیر را به گردن دیگران انداختن است . وقتی بنا بر انتقاد از خود می شود، نه باید به زورپرستها باج داد و تقصیرهای ناکرده را بر عهده گرفت و نه تقصیرهای واقعی را با تقصیرهای مجازی جانشین کرد . از علامتهای این که انتقاد از خود صادقانه و صمیمانه هست یا خیر ، یکی اینست که انتقاد از خود، از ملاحظه ها رها باشد . برای مثال،
اگر اصل راهنما این باشد که « ماندن در محدوده قدرت » واجب است ، نقد خویش بلحاظ انتخابات قلابی ، نه بر تقلبی بودن ﺁن که بر « صحیح بودنش با وجود تخلفها » می شود . و، بنا گهان ، « مظهر فاشیسم جدید » ، مظلومی می شود که مردم بخاطر مظلومیتش به او رأی دادند . او صاحب « گفتمان عدالت » می شود و این گفتمان در تقابل با « گفتمان ﺁزادی » قرار می گیرد، بر ﺁن غلبه می کند و اندیشه راهنمای غالب می شود !!
این تغییر ، تغییری که جامعه طالب است - و اگر بنظر شما جامعه هنوز طالب ﺁن نیست – تغییری که باید طالبش باشد، نیست . این تسلیم قدرت شدن و برای این تسلیم توجیه ساختن و خود تخریبی است . بدین قرار، علامت اصلی انتقاد صحصح از خود ، تخریب نشدن و تخریب نکردن، ﺁزاد شدن و ﺁزاد کردن است :
11 - این عقل قدرتمدار است که هر تعریفی را با تکذیبی همراه می کند :
برای مصلحت کشور از ﺁبروی خود گذشتیم ، برای ﺁنکه ملت قهرمان شود، خود را فدا کرد، خاتمی خون دل خورد تا درخت انقلاب ﺁسیب نبیند، و... گویای پایبندی عقل به قدرت است . عقلی که تغییر را گذار از قدرت محوری به ﺁزادی بشمارد، نه ستایشهای فاقد واقعیت می کند و نه ﺁنها را با تخریبها همراه می کند . و در می یابد که میان حق و ناحق، راه سوم ، جز مصلحت نمی شود و مصلحت جز توجیه ناحق نیست . برای مثال، زندانی سیاسی که بخاطر برخورداری از حد اقل حقوق خویش اعتصاب غذا می کند ، بنام هیچ مصلحتی نباید او را از مقاومت خویش منصرف کرد . می باید به او در مقاومت یاری رساند . این قدرت حاکم است که می باید به حق تسلیم شود . انتخاب وسط وجود ندارد . از رابطه خشونت گوئی استبدادیان - خشونتی که شقاوت محض گشته است - و خشونت پذیری می باید بگسلد و ایرانیان از ﺁن رها بگردند . جز به مقاومت از این رابطه بیرون نمی توان ﺁمد . دست شستن از مقاومت، تسلیم شدن به استبداد حاکم است و قربانی این تسلیم شدن، تنها زندانی که از مقاومت دست می شوید نیست ، بلکه انسانهای فراوانی هستند که قدرت حاکم به دشمنانی که باید حذف شوند، تبدیلشان می کند . و، نیز ، به این عنوان که ایستادن بر سر حق و تن ندادن به انتخابات پرتقلب موجب سوء استفاده دشمن خارجی می شود، تسلیم زور شدن و قلب واقعیتی است که بدان لباس مصلحت پوشانده می شود . زیرا وقتی انتخابات قلابی دشمن را در موضع قدرت قرار می دهد، بهای بسیار سنگین ضعف استبداد حاکم در برابر قدرتهای خارجی را مردم ایران می باید بپردازند . بدین قرار، در بیرون حق، میان حق و ناحق، مصلحتی را نمی توان به تصور ﺁورد. هر مصلحتی که حق عریان نیست، دروغی است که پوشش حق می شود و ناحق را برکرسی قبول می نشاند و موجب تحکیم نظام حاکم می شود .
در این سخن که مصلحت بیرون از حق تصور کردنی نیز نیست ، نیک بیاندیشید ، چند مصلحت را تجزیه و تحلیل کنید تا مطمئن شوید مصلحت پوشش دروغی است بر قامت حق و بدین کار است که حق ناحق می شود . برای مثال، دروغ مصلحت ﺁمیز ، یعنی دروغی که بنا بر مصلحت باید گفت، دروغ است و دروغ جز پوشاندن حقیقت نیست . و هیأت تحقیق پیرامون قتلهای زنجیره ای از متهمان شنیدند که هر چه کرده اند به امر « رهبر » بوده است ، اما بنا بر مصلحت، گزارش خود را انتشار ندادند . باز مصلحت جز کتمان حقیقت نبوده است . و باز ، با اطلاع ﺁقای خمینی و با دعوت ﺁقایان خامنه ای و هاشمی رفسنجانی ، هیأت مک فارلین به ایران ﺁمد و چون افتضاح « ایران گیت » از پرده بیرون افتاد، ﺁقای خمینی گفت : عده ای با پاسپورت عوضی ﺁمده اند ، ایران ﺁنها را در جائی قرار داده و... ! این دروغ رسوا که جز پوشاندن حقیقت نبود، بنام مصلحت، ساخته و بیان شد . در همین انتخابات رسوا، حکومت خاتمی و نامزدهائی که سکوت گزیدند، بنام مصلحت سکوت گزیدند و سکوت ﺁنها جز کتمان حق ملت نبود . و
12 - تکرار کنیم که در یک سو مردمی قرار گرفته اند که صاحب ولایت بر خویش و وطن خویش هستند اما ولایت جمهور مردم بسود ولایت مطلقه « رهبر» مصادره شده است . و در سوی دیگر، « رهبر » ﺁلت فعل مافیاهای نظامی – مالی ، ولایت مطلقه یافته است . شما « اصلاح طلبانی که می خواهید جبهه مردم سالاری و حقوق انسان را ایجاد کنید، هنوز جبهه را نساخته، با « التزام به قانون اساسی » ادعای خود را تکذیب کرده اید . زیرا ، بنا بر این قانون، مردم صاحب ولایت فاقد کمترین وسیله اعمال حق حاکمیت اند و « رهبر » غاصب ولایت جمهور مردم تمامی وسائل اعمال زور را در اختیار دارد .
ولایت جمهور مردم ، با « ولایت مطلقه فقیه » که در امکان بکار بردن زور خلاصه می شود، فصل مشترکی نیست تا شما خود را بیانگر ﺁن فصل مشترک بخوانید . زیرا ولایت جمهور مردم ، حق مشارکت بدون نیاز به زور ، در رهبری جامعه ملی و کشور است . اگر این حق ناحق نمی شد، یعنی اگر ولایت در زورگوئی از خود بیگانه نمیگشت، ممکن نبود بتوان ولایت مطلقه فقیه را جعل کرد . بنا بر این ، تغییر یعنی بازگردان ولایت به طبیعت خویش و ﺁگاه کردن مردم از حق فطری خود و فراخواندنشان به اعمال این حق . با توجه به این واقعیت، از خود بپرسید : التزام به قانون اساسی شما را در کجا قرار می دهد ؟
این پرسش شما را از این واقعیت ﺁگاه می کند که « موضع وسط » وجود ندارد . نه تنها به این دلیل که میان حق و ناحق، وسطی وجود ندارد ، بلکه به این دلیل نیز که تا حقی را ناحق نکنند، ﺁن را نمی توانند بدزدند . چرا که حقوق ، از جمله حق رهبری ذاتی انسان است . سلب کردنی و دزدیدنی نیست . پس ﺁنچه کرده اند، صاحبان حق را از بکار بردن ﺁن بازداشته و اختیار مطلق زورگوئی را « ولایت » خوانده و از ﺁن خود کرده اند . التزام به قانون اساسی یعنی قرارگرفتن در عداد کسانی که مردم را به زور از اعمال حق خویش بازداشته و ولایت را در اعمال زور، از خود بیگانه گردانده و از ﺁن خود کرده اند . بدین قرار، تغییر را می باید از خود شروع کنید : حق ذاتی خویش را بیاد ﺁورید و بکار برید .
زنهار ! نگوئید هرکس چون شما به قانون اساسی ، این سند قلب حق ولایت جمهور مردم و جعل ولایت مطلقه فقیه ، التزام نسپرد، راهی جز جنگ چریکی یا بخدمت امریکا در ﺁمدن ندارد . زیرا از این « فکر جمعی جبار» جز این حاصل نمی شود که شما خود و ملتی را محکوم به مسلوب الاختیار شدن می کنید . اعلان صریح می کنید که سپر بلای رژیم مافیاهای نظامی – مالی هستید و بسا بیشتر از ﺁن مافیاها از تغییر می ترسید . اعتراف می کنید مردم سالاری را ناممکن می دانید و جبهه سازی شما ، در درون رژیم برای خود موقعیت کسب کردن است . چرا که اگر سر سوزنی به مردم و توانائی ﺁنها باور داشتید، چنین دروغ بزرگی را نمی ساختید . می دانستید که هر زمان مردم بخواهند می توانند حق ولایت خویش را اعمال کنند و زورپرستان را برانند . می دانستید، در مدار بسته مثلث زورپرست ، راه حل وجود ندارد و تغییر با بیرون ﺁمدن از این مدار بسته ، از جهنم زورباوری و زورستائی و سر بر فرمان زور نهادن است .
تغییر رها کردن عقل است از بند قدرت . شما را به این تغییر می خوانم . لحظه های زندگی در ﺁزادی ، با عمری در زورمداری زیستن قابل قیاس نیست تا بگویم لحظه ای از این به عمری از ﺁن می ارزد . زندگی در ﺁزادی، از لباس ترس و دروغ و عجز بدر ﺁمدن است . در بیکران لااکراه ، حماسه زندگی در رشد را ساختن است . راست راه ﺁزادی ، لحظه را در پیروزی از پی پیروزی گذراندن و قهرمانی بر قهرمانی افزودن است . لحظه را در خلق زندگی و زندگی را در خلاقیت گذراندن است . از لحظه های عشق و امید و شادی ، قرنها ساختن است .شجاعت فطری خویش را به یاد ﺁورید و تغییر کنید! .

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اصلاح نه تغيير ﺁری؟ ابوالحسن بني صدر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016