وقتی جامعه ای انتخاب روشنی ندارد، وجدان جمعی از کار باز می ماند . در جامعه هائی که انتخابات ﺁزاد انجام می گیرند و جامعه انتخاب روشنی ندارد، بخشی بزرگ از رأی دهندگان بی تفاوت می شوند . ﺁنها هم که در دادن رأی شرکت می کنند، پراکنده رأی می دهند .
ﺁیا شرکت در جنبش تحریم انتخابات ریاست جمهوری از سوئی و ﺁرای پراکنده رأی دهندگان از سوی دیگر، قابل مقایسه با رفتار رأی دهندگان در جامعه های باز است وقتی انتخاب روشنی ندارند ؟ نه . چرا که این مقایسه صوری است . اگر مقایسه را واقعی کنیم ، می بینیم الف – در مردم سالاریهای غرب ، هنوز مدار بسته نیست و بطور نسبی انتخاب وجود دارد . اما ایرانیان ، در محدوده ولایت مطلقه، در بند مدار بسته بد و بدترند و انتخاب ندارند . بنا بر این، ب – نظامهای اجتماعی – سیاسی غربیان بسته نیستند . نظام اجتماعی – سیاسی جامعه ما ، اگر بطور کامل بسته نیست، باز هم نیست . با این حال، از نظر اندیشه راهنما، در قسمتی که مربوط به ﺁینده می شود، جائی برای مقایسه وجود دارد . توضیح این که ایدئولوژیهائی که در غرب ساخته شدند، هیچیک نتوانستند ﺁینده ﺁرمانی را که وعده می دادند، متحقق گردانند . از این رو، جامعه هائی که خود را « جامعه های باز » می خواندند، چشم انداز ﺁینده را بسته می یابند . چرا که طرحی که دیدگاه جمعی را باز نگهدارد، وجود ندارد . با این تفاوت که جامعه امروز ایران ، تحت نظام سیاسی کنونی ، ﺁینده را تاریک می بیند و حال خود را نیز مأیوس کننده می شمارد . به سخن دیگر، نیاز اول این جامعه به اندیشه راهنمائی است که رابطه انسان و زمان را تغییر دهد به ترتیبی که انسان صاحب اختیار زمان بگردد . یعنی بتواند زمانهای کوتاه و میان و دراز مدت فعالیتهای خویش را ﺁزادانه برگزیند . بدین قرار ، انتخابی که پیشاروی جامعه امروز ایران است، یکی و ﺁنهم بیرون ﺁمدن از نظام اجتماعی – سیاسی بسته است . می ماند نظام اجتماعی – سیاسی بازی که نسل امروز باید برگزیند :
ﺁیا بی تفاوتی وجود دارد و یا جامعه جوان از بی تفاوتی بیرون ﺁمده و در برهه انتخاب است ؟ :
1 – واقعیت اول اینست که در ایران امروز، پراغتشاش ترین هویتها، هویت ﺁقای « رهبر » است . با قدرت ( = زور) چنان این همانی جسته است که بعنوان شخص ، فاقد هویت گشته است . اما جامعه ای هم که، از لحاظ سیاسی، « شورای نگهبان » برایش چند تن را معین می کند تا مقام « تدارکاتچی » را پیدا کند و به او حتی اجازه انتخاب میان یکی از چند تن را نیز نمی دهد و با تقلب ، مأمور مافیاهای نظامی – مالی را ، « رئیس جمهوری » می گرداند، نمی تواند بگوید هویت دارد . این جامعه از نظر اقتصادی نیز هویت جامعه فعال و خلاق را ندارد . چرا که وعده « رئیس جمهوری » برگزیده مافیاها اینست که مردم درﺁمدهای نفت را در سفره های خود ببینند . ننگ ﺁورتر و سخیف تر از این وعده نمی شود . زیرا ملتی که ناظر فروش ثروتهایش به بهای ناچیز می شود و بدان قانع می شود که از درﺁمد ناچیز ﺁن، لقمه نانی هم در سفره خویش بیابد، شخصیت یک گدا را نیز پیدا نمی کند . چرا که صاحب بی اختیار ثروت او است . این ثروت را نه در سفره های خویش که در بخشهای اقتصاد خود و در هر رشته از رشته های هریک از بخشهای اقتصاد خود و در جریان تولید باید ببیند . از لحاظ اجتماعی نیز گرفتار اغتشاش سخت هویت است . چرا که تنها از لحاظ سنی نیز که در جامعه بنگریم، هیچ قشری در جای اجتماعی خود نیست . بخصوص جوان که بلحاظ اجتماعی سازنده ﺁینده ای که زمان اجتماعی زندگی او است ،در زمان اجتماعی خود قرار ندارد . از این رو، از لحاظ فرهنگی نیز صاحب هویت نیست چرا که سازنده فرهنگی که باید محیط زندگی او بشود، نیز نیست .
بدین قرار، انتخابی که پیشاروی جامعه امروز ایران، بخصوص نسل جوان است ، گزینش اندیشه راهنمائی است که به او ، در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ، هویت مستقل ببخشد . از هدفهای اساسی تحریم انتخابات قلابی ، یکی باز یافتن استقلال از قدرت و بدان ﺁزاد شدن و بدست ﺁوردن توانائی ساختن هویت بود . ایرانیت بمثابه هویت نیاز به بیان ﺁزادی دارد تا انسان ایرانی هویتی واجد تمامی خاصه های ایرانیت را پیدا کند .
نصب ﺁقای احمدی نژاد به ریاست جمهوری بیانگر این واقعیت نیز هست که همه « گفتمان » ( سازندگانشان به جای بیان بکارش می برند ) که در درون و حاشیه رژیم ، ساخته شدند و به اجرا گذاشته شدند، به شکست انجامیدند . فقر وحشتناک و بس تحقیر ﺁمیز برنامه های پیشنهادی « نامزدها » ، گویای خلاء کاملی است که رژیم ولایت مطلقه فقیه در ﺁنست . بدین قرار ، تا وقتی جامعه ای از این بدر نیاید، فقر اقتصادی او نه تنها زدودنی نیست که روز افزون است .
2 - واقعیت دومی که می باید راهبر نسل امروز به انتخاب اندیشه راهنما و، بدان ، گزینش هدف و روش ، بگردد، وجود یک رشته دو گانگی ها و بسا تضادها است : خشونت بارترین این دوگانگی ها که از درون، هر انسان را ویران می کند، دوگانگی پندار و کردار است . این واقعیت که ایرانیان در برابر قدرت حاکم و عمله ﺁن، رفتاری دارند که با طرز فکرشان تضاد دارد، هر ایرانی را ، در درون گرفتار تضاد ظاهر با باطن ساخته و به خشونتی گرفتار کرده است که استعدادهایش را از فعال شدن در جریان رشد باز می دارد و بسا در خود ویران سازی فعال می کند .
از دست دادن استقلال قوه رهبری و تن دادن به تصمیمی که قدرت حاکم ، بنام مصلحت قدرت ، اتخاذ و به او تحمیل می کند، تضاد ویرانگر دومی است که هر انسان زندانی نظام اجتماعی – سیاسی استبدادی بدان گرفتار است .
تضاد ثروت کشور با فقر مردم ﺁن و تضاد فقر مادی با نیازهای انسان در جهان امروز ، خشونت سومی است که به جان ایرانیان افتاده است . این تضاد با به تاراج دادن ثروتهای کشور و قراردادن درﺁمد ناچیز حاصل در سفره های مردم – اگر هم ممکن باشد – تضاد را حل نمی کند بلکه تشدید می کند . چرا که الف – مصرف و نه تولید را بیشتر می کند . در نتیجه ، ب – نیاز به واردات بیشتر می شود و این واردات توان تولید جامعه را فرو می کاهد و ج – فروش روز افزون ثروتهای طبیعی، کشور را فقیر تر می کند و د – محور زندگی شدن مصرف، سبب تراکم جمعیت در چند شهر و بیابان شدن کشور و ﺁلودگی محیط زیست می شود .
اگر ایرانیان به این صرافت بیفتند که میزان خشونتی را برﺁورد کنند که از رهگذر این تضاد تحمل می کنند، به این نتیجه خواهند رسید که انتخاب یکی و ﺁنهم پایان بخشیدن به نظامی اجتماعی – سیاسی استبدادی و ﺁزاد شدن از بیان قدرتی است که ولایت مطلقه فقیه است و هر بیان قدرت دیگری است که انسان را از تضادهائی رها می کند که در ﺁنست .
تضاد اجتماعی ناشی از تمرکز ثروت نزد اقلیت رانت خوار و اکثریت بزرگ فقر خوار ، تضاد چهارمی است که انسانها در جامعه های امروز بدان گرفتارند . با این تفاوت که در جامعه های استبداد زده، شدت خشونتی که این تضاد عارض جامعه می کند، بسیار بیشتر است .
تضاد پنجمی که در انتخابات قلابی ریاست جمهوری بروز کرد، تضاد دو مرکز فکری جامعه با رژیم مافیاهای نظامی - مالی بود . این تضاد بنوبه خود، فرﺁورده تضاد الف – اسلام بمثابه بیان قدرت متکی به فلسفه و منطق ارسطوئی با اسلام بمثابه بیان ﺁزادی است . از این رو است که روحانیان با ﺁنکه با رژیم مخالف شده اند، اما نتوانسته اند خویشتن و اسلام را از حاکمیت ﺁن فلسفه و منطق ﺁزاد کنند . نتیجه اینست که برای ﺁزادی تعریف روشنی نیافته اند . بدین خاطر، از تحول و ﺁینده می ترسند . دور شدن جامعه جوان از روحانیان تا بدانجاست که ﺁقای احمدی نژاد ، از رهگذر مقابله جوئی با ﺁنان ، کوشید رأی دهندگانی را به خود جلب کند که در تحریم شرکت نکرده بودند . اما مرکز فکری دوم که دانشگاهها هستند نیز هنوز نتوانسته اند خویشتن را از بیانهای قدرت ﺁزاد کنند . در نتیجه، توانستند در تحریم شرکت کنند بدون ﺁنکه بتوانند انتخاب روشنی را به جامعه پیشنهاد کنند .
دوگانگی گذشته و حال و ﺁینده نیز سخت خشونت بار است . به این یکی ، دورتر ، به تفصیل خواهم پرداخت .
دوگانگی ها و تضادهای بسیار دیگر نیز هستند اما تضادهایی که بشمارش و توضیح ﺁوردم ، برای ﺁنکه نسل امروز ضرورت عاجل گزینش بیان ﺁزادی را، بمثابه اندیشه راهنما ، در یابد، کفایت می کنند .
یادآور می شوم که برهه انتخاب ، در رژیم شاه ، دست کم از زمانی که الف - بخشی وسیع از مخالفان به این ارزیابی ذهنی نا منطبق با واقعیت برسند که چشم اندازی وجود ندارد و « دوران سکوت است » و ب - « انقلاب سفید شاه و مردم » شکست بخورد و رژیم شاه از اندیشه راهنمائی توانا به یافتن چشم انداز جدید ، تهی شود، تا انقلاب ایران، 8 سال بطول انجامید . در ﺁن سالها، « بی تفاوتی مردم » بیشتر و سکوت جامعه عمیق تر می نمود . ﺁنها که ﺁن برهه را ، برهه انتخاب ارزیابی کردند و سکوت را رویه نکردند و بر کوششها افزودند، در انقلاب ایران حضور یافتند و بقیه نه . بنظر می رسد در ایران امروز ، برهه انتخاب کوتاه تر باشد . البته بدان شرط که کوشندگان بر کوشش بیفزایند و با تمام توان جریان ﺁزاد اندیشه ها را برقرار کنند . با بکار بردن قواعد خشونت زدائی به شعار « توپ و تانک و مسلسل دیگر اثر ندارد » ، از راه تسلیم نشدن به زور استبدادیان، واقعیت ببخشند . « بی تفاوتی » ها را علت یابی کنند و به این نتیجه برسند که، وسعت شرکت در جنبش تحریم ، ناشی از ورود نسل امروز به برهه انتخاب است، تا ﺁن را انگیزه افزودن بر کوششها کنند.
3 – واقعیت سومی که می باید مبنای انتخاب بگردد و در خشونت زدائی موضوع بحث قرار داده ام ، تقابل دولت با ملت ، استقلال دولت از ملت و وابستگی دولت به درﺁمدهای نفتی و وابستگی ملت به دولت بخاطر همین درﺁمد است . ﺁقای « وزیر » نفت گفته است در ﺁمد نفت در سفره های مردم هست . معنای سخن او و نیز واقعیت اینست که بدون درﺁمد نفت، بودجه نیست و بدون بودجه اقتصاد نیست و بدون اقتصاد، همین بخور و نمیر هم در سفره ها پیدا نمی شود . در صورتی که مافیاهای نظامی – مالی بخواهند به « وعده انتخاباتی » خود عمل کنند، دولت بیشتر از ﺁنچه تا به حال خارجی شده است، خارجی میشود .( خارجی به معنای وابستگی کامل به اقتصادهای مسلط خریدار نفت و گاز و اعتبارهای بانکی این اقتصادها) و ملت بیشتر از امروز به تأمین معیشت از راه فروش ثروتهای کشور وابسته می گردد . این وابستگی مدار بسته تخریب روز افزون نیروهای محرکه جامعه می شود . بیهوده نیست که علاوه بر نفت و گاز و دیگر منابع کشور و افزون بر فرار سرمایه ها ، کشور ما یکی از بزرگ ترین صادر کنندگان مغزها به غرب شده است . اگر کمی در فاجعه ملی تخریب نیروهای محرکه تأمل کنیم ، از شدت خشونتی ﺁگاه می شویم که تخریب نیروهای محرکه به جامعه امروز ایران تحمیل می کند .
اما این تقابل ، تقابل انسان با قدرت ( = زور ) است . بنا بر قاعده ای از قواعد خشونت زدائی ، انتخابی که باید کرد، تسلیم نشدن به زور و مأیوس کردن استبدادیان از اثر بخشی زور است . تحریم « انتخابات » و مقاومت زندانیان سیاسی که اعتصاب غذا یکی از اشکال ﺁنست ، دو شکل از اشکال تسلیم نشدن به زورگوئی استبدادیان است . یافتن و بکار بردن شکلهای دیگر سر باز زدن از حکم زور، کار روزانه همه ایرانیانی باید بگردد که دریافته اند تسلیم نشدن به زور، انتخابی است که بنوبه خود ، گزارشگر انتخاب بیان ﺁزادی بمثابه اندیشه راهنما و نیز توجه به این واقعیت است که
اگر مقاومت مردم نباشد ، قانون تقسیم به دو و حذف یکی از دو به انحلال قدرت حاکم نمی انجامد . زیرا وقتی جامعه مقاومت نمی کند و به گمان خود « بی تفاوت » است ، به رژیم ابن امکان را می دهد که الف – تقسیم به دو و حذف یکی از دو را ادامه بدهد و اقلیت کم شماری بتوانند بر ملتی به استبداد حکومت کند و ب – کمبودهای ناشی از حذف کردنها را ، با جذب عناصر رام و مطیع، پر کند . از این رو، تسلیم نشدن به زور حاکمان، عمده از راه زدودن زور از روابط فرد با فرد و گروه با گروه است .
4 - واقعیت چهارمی که می باید راهبر نسل امروز به انتخاب سرانجام بخش باشد، اعتیادها به مخدرها هستند ، همگانی ترین اعتیاد و ویرانگر ترین ﺁنها ، اعتیاد به ابهام و نوعی گریز از روشنائی و شفافیت است . کم نیستند کسانی که « بی تفاوتی » مردم را ، پیشاروی تحمیل یک « ناشناخته » بعنوان رئیس جمهوری، اندر نمی یابند . « بی تفاوتی » مردم را با وجود مشاهده شقاوتهائی که دیروز زرافشان و امروز گنجی و محمدی را به اعتصاب غذا برانگیخته اند ، اندر نمی یابند . « بی تفاوتی » مردم را برغم مشاهده تحمیق و تحقیر مافیاها ، اندر نمی یابند . « بی تفاوتی » مردم را با وجود دیدن خطرها که رژیم ایران را در ﺁن قرار داده است ، اندر نمی یابند . « بی تفاوتی » مردم را با وجود ملاحظه فروش دختران و نابسامانیها و ﺁسیبهای روز افزون ، « بی تفاوتی » مردم را ...
سانسور کاملی که رژیم بر قرار کرده است و گرفتاری مردم به تحصیل معاش و شقاوت رژیم در سرکوب ، عذرهائی هستند که برای توجیه این « بی تفاوتی » بکار می روند . اما 5 درصد سانسور در توان رژیم بیشتر نیست . 95 درصد سانسور فرﺁورده اعتیاد به ابهام است . چنانکه ، در ماههای پیش از انقلاب که مردم ایران تصمیم گرفتند ترک اعتیاد کنند، سانسور همه جانبه رژیم شاه بی اثر شد . یادﺁور می شوم که رفتار مردم معتاد به ابهام ، سنتی دیرین گشته است که از رهبران دینی و سیاسی تا اهل دانش و ادب و از ﺁنها تا عموم مردم ، بدان پایبند هستند : دانستن مسئولیت می ﺁورد پس بهتر است ندانیم تا مسئول نیز نشویم ! غافل از این که غفلت از مسئولیت ، غفلت از ﺁزادی و غفلت از ﺁزادی ، تسلیم حکم زور شدن است . ندانستن مانع از سوختن به ﺁتش زور نمی شود . چنانکه حوزه نجف و دانشگاهیان و دانش پژوهان عراق ، برای ﺁنکه مسئول نشوند، چشم و گوش خود را بر واقعیتها بستند تا ندانند و بمدت 35 سال ، به ﺁتش بیداد رژیم صدام سوختند . بنا بر این، نسل امروز می باید اندیشه راهنمائی را برگزیند که او را از اعتیادها، بخصوص اعتیاد به ابهام و گریز از دانستن ، رها کند .
5 - واقعیت پنجمی که اندیشه راهنمای قابل گزینش می باید راه حل ﺁن باشد - که از مشکل محور شدن قدرت و تابع شدن انسان در همه جامعه ها ، جدا نیست - مشکل الف – تقدم و تأخر انسان و سازمان و ب – سازمان در خور شرکت انسان ﺁزاد در رهبری است . در بخش سوم مطالعه مردم سالاری که به سازمان دهی و رهبری در مردم سالاری راجع است ، به این مشکل و راه حل ﺁن پرداخته ام . هم اکنون ، « شکست خورده ها » در انتخابات قلابی ریاست جمهوری ، برای این « شکست » ، علت و عامل « اصلی » قائل می شوند و این عامل نه وسیع ترین تقلبها که سازمان داشتن « برنده » و بی سازمان بودن « بازنده ها » است . دلیل این « عامل اصلی » تراشیدن هم ترس از ابراز حقیقت و هم نیاز به تشکیل سازمان سیاسی است . حال ﺁنکه سپاه و بسیج سازمانهای دولتی هستند و دخالتشان در انتخابات جرم است .
اما این دو سازمان بدون دولت و پول و دیگر امکانات دولتی، برجا نیز نمی مانند . به این دلیل ساده که از خود هیچ ندارند . ﺁن سازماندهی با ﺁزادی و ابتکار انسانها سازگار است و پیروزی بر قدرت را تضمین می کند زمانی که به غیر از اعضای خویش ، از هیچ نظر ، به عامل یا عاملهای بیرون از سازمان وابسته نباشد .
تکرار می کنم که انسان فوق سازمان است . اما برای این که فوق سازمان بماند و سازماندهی انسان را تابع و ﺁلت قدرت نکند، می باید سازمان سیاسی شرکت همگان را در رهبری میسر کند . از مهمترین عاملهای فساد مردم سالاریهای غرب – که از ﺁغاز طرف توجه بانیان ﺁن بوده است – یکی اینست که در این مردم سالاریها، سازماندهی ها ، خواه کارفرمائیهای اقتصادی و چه حزبهای سیاسی ، سازماندهی بر محور « ولایت » رهبری هستند . به سخن دیگر ، سازمانهای سیاسی ساختی نزدیک به ساخت سازمان استبدادی دارند . در نتیجه، در عمل، رهبری جامعه به انحصار نخبه هائی در می ﺁید که میزان کارﺁئی ﺁنها ، زمان به زمان ، کاهش می یابد . تا ﺁنجا که، در غرب امروز، همراه با کاهش کارﺁئی نخبه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ، مسائل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ها فزونتر و بغرنج تر می شوند . اگر یأس از ﺁینده جانشین امید به ﺁینده می شود، یک علت بزرگ ﺁن ، برهم افزودن و بغرنج شدن مسائل و، همزمان، کاهش کارﺁئیهای مدیران است . در استبدادها بنا بر حذف استعدادها است . زیرا هراستبدادی از استعدادها وحشت دارد. لذا کاهش میزان کارﺁئی نخبه ها، بسیار شتاب گیرتر و روزافزون تراست . « رهبر » شدن ﺁقای خامنه ای و رسیدن ﺁقای احمدی نژاد به ریاست جمهوری، برهان قاطع بر صحت این قاعده نیست ؟ . یاد ﺁور می شود که احمدی نژاد فرﺁورده « نظام ولایت مطلقه فقیه » است . در باره این فرﺁورده رسا ترین توصیف ، توصیف ﺁنها است که از بیم او بمثابه ﺁلت فعل « فاشیسم جدید » ، رأی دادن به ﺁقای هاشمی رفسنجانی را واجب گرداندند و این ﺁقا هم، از بیم او و مافیاهای حامیش، به خدا پناه برد ! بدین قرار،
6 - واقعیت ششمی که بسا واقعیت با درجه اول اهمیتی باشد که می باید راهبر نسل امروز در انتخاب اندیشه راهنما بگردد، نسبت کارﺁئی ﺁدمیان به امکانات در دسترس است . انسانهائی که از درون گرفتار پرشمار ترین و ویرانگر ترین خشونتها می شوند ﺁنهایی هستند که استعداد و امکان دارند اما، بگاه عمل، از صد درصد استعداد و امکان، بزحمت 5 درصد را هم نمی توانند بکار گیرند . شدت استبداد زدگی هر جامعه را ، توانائی بکار بردن استعدادها و امکانهایش نشان می دهد . برای مثال، دانشجوئی که درس خویش را نیک می ﺁموزد اما بگاه امتحان گرفتار اضطراب می شود و توان پاسخ دادن به پرسشها را از دست می دهد، میزان ناتوانیش، در بهره یابی از استعدادها و ﺁموخته هایش، شدت خشونتی را نشان می دهد که در درون به جان او افتاده است.
جامعه امروز ایران جامعه جوانی است . بنا بر این ، صاحب نیروی محرکه بزرگی است . منابع زیر زمینی و سر زمین وسیع دارد . سرمایه انسانی و سرمایه مالی – که از کشور می گریزند – دارد . اما نظام اجتماعی – سیاسی استبدادی ، جامعه جوان را از بکاربردن این نیروهای محرکه در رشد، ناتوان ساخته است .
پس ایرانیان را اندیشه راهنما و تمرین و ممارستی بایسته است که توان بکار بردن نیروهای محرکه را به صد در صد نزدیک کند . بدین اندیشه راهنما، نظامی اجتماعی – سیاسی بایسته است که تا ممکن است باز شود به ترتیبی که جامعه بتواند تمامی نیروهای محرکه خویش را در رشد بکار اندازد .
گرچه توانائی بکار بردن استعدادها و امکانها ، چه در سطح فرد و خواه در سطح جامعه ، گزارشگر میزان ﺁزادی عقل فردی و عقل جمعی است اما بخصوص میزان خلاقیت یک فرد و یا یک جمع است که اندازه ﺁزاد شدن عقل را به دست می دهد . بدین قرار، ﺁن عقلی ﺁزاد است که الف – بتواند تمامی استعدادها و امکانها را در راه رشد بکار گیرد و ب – این استعدادها و امکانها را نه در مصرف که در تولید و خلق بکار گیرد .
بهوش باید بود که بسا می شود که نظامهای اجتماعی - سیاسی بیشترین فرصت را برای مصرفها پدید می ﺁورند . چنانکه انسانها نه تنها همه امکانهای موجود را در مصرف بکار می گیرند بلکه بخشی از امکانهای ( منابع طبیعی و حتی نیروی کار انسان ) متعلق به ﺁیندگان را نیز پیشخور می کنند . جامعه های امروز غرب مبتلی به مصرف بیش از ظرفیت و امکانهای خود هستند . امکانهای جامعه های دیگر را هم می ستانند و مصرف می کنند . با وجود این ، میزان قرضه های ملی ﺁنها اندازه پیشخور کردنشان را معلوم می کنند . استبدادیان حاکم بر ایران نیز در خیال « پیاده کردن الگوی چینی » در ایران هستند . غافل از این که الگوی چینی الگوی مصرف تنها نیست الگوی تولید نیز هست . بکار بردن ﺁن الگو در ایران ، به برقرار کردن حد اقل منزلت برای انسان و به گشودن فضای تولید و ایجاد فرصت ابداع و ابتکار نیاز دارد . شکست حکومت اصلاح طلبان جز شکست الگوی چینی نبود . در حقیقت، اصلاح طلبان می خواستند ﺁن حد اقل منزلت و این فضای نسبتا باز تولید و ابداع و ابتکار، ضمیمه استبداد سیاسی بگردد . این حد اقل، با ولایت مطلقه فقیه سازگاری نجست و مافیاهای نظامی – مالی دولت را تصرف کردند .
میزان تخریب نیروهای محرکه در مقیاس جهان و خطری که محیط زیست را تهدید می کند، شدت نیاز جامعه جهانی را به اندیشه راهنمائی گزارش می کند که به انسانها ﺁن توانائی را ببخشد که هستی خود و طبیعت را از کام مرگ بیرون کشند و سراسر از نشاط زندگی پر کنند . جامعه هائی که با شتاب و شدت بیشتری نیروهای محرکه را تخریب می کنند، به ﺁن بیان ﺁزادی نیاز دارند که نظامی اجتماعی – سیاسی را هرچه بازتر کند و به عقلهای فردی و جمعی از تمام ﺁزادی خویش برخوردار کند . چنانکه توانائی بکار گرفتن تمامی استعدادها و امکانها در رشد و نیز تمامی توان ابداع و خلق را بدست ﺁورد . هرگاه یک فرد و نیز یک جمع بتواند با داشتن 5 تا 10 در صد امکان، 90 درصد امکان دیگر خلق کند و مجموع این دو امکان را که صد در صد می شود را در رشد بکار گیرد، عقل او ﺁزاد و خود در نشاط و انبساط کامل است . به سخن دیگر، نسبت کنونی از 100 امکان ، بزحمت 5 تا 10 امکان بکار گرفته می شود و بسا در تخریب نیز بکار میافتند. در صورتی که می باید وارونه شود و 100 امکان بکار ایجاد 1000 امکان ﺁید و اینهمه در رشد بکار گرفته شوند . انتخابی که پیشاروی نسل امروز است، انتخاب اندیشه راهنمائی است که او را به انجام این مهم توانا کند .
نسل امروز را اندیشه راهنمائی درخور است که در او نشاط زندگی پدید ﺁورد . از او زنگار نامیدی را بزداید و او را از امید مالامال کند ، در او هیجان کار پدید ﺁورد . در او توان معنی بخشیدن به زندگی پدید ﺁورد . او را ، در درون و بیرون از سلطه قدرت ( = زور ) رها کند . به او امکان دهد فضای زمان و مکان را ، تا بی نهایت ، باز کند و در این فضای باز، استعدادهایش شکوفائی دائمی بجویند :
7 – هفتمین واقعیت زمان ، دوگانگیهای گذشته و حال و ﺁینده ، موقعیت امروز ایران در جهان است . دنباله این نوشته ، حاوی بحث پیرامون این واقعیت و واقعیتهای دیگر - که انتخاب بایسته اندیشه راهنما می باید با توجه به ﺁنها انجام بگیرد –را در شماره ﺁینده می خوانید.