چهارشنبه 2 شهریور 1384

حاشيه هايي بر اطلاعيه ي دفتر تحكيم، فرهاد جعفري

[email protected]


(1) پرنده ي معدن زغال سنگ

مي گويند كه در معادن ذغال سنگ قفس پرنده اي به سقف آويزان است كه به محض آنكه آلودگي هوا از حد معيني تجاوز مي كند ، از خواندن باز مي ماند و همينكه به حد نگران كننده اي ميرسد، مي افتد و مي ميرد.

كارگران در حين كار ، گوش به آواز اين پرنده دارند تا به محض سكوت او كندن و كاويدن را متوقف كنند و به بيرون بگريزند.

(2)چشم در برابر چشم

چند روزي از ترور پيش‌بيني نشده‌ي سعيد حجاريان گذشته بود كه به دعوت «دفتر تحكيم وحدت» تظاهراتي برگزار شد تا اين اقدام خشونت بار توسط دانشجويان هوادار اين دفتر محكوم شده باشد.

از جمله‌ي شعارهايي كه از مراسم مزبور مخابره شد يكي هم اين بود : «مي‌كشم مي‌كشم، آنكه برادرم كشت»!

آيا نبايد حيرت مي‌كردم كه چگونه مي‌تواند شعار مراسمي در محكوميت خشونت و ترور، خود تا بدين حد خشونت بار باشد و نبايد مي‌پرسيدم كه چگونه ممكن است نظام حقوقي يك جريان اصلاح‌طلب در مجازات و كيفر مجرمين، قاعده‌ي «چشم در برابر چشم» باشد؟!

حيرت كردم و در سرمقاله‌اي از هفته‌نامه‌ام آن را پرسيدم. اما چه سود كه شمار خوانندگان نشريه‌ام آنچنان اندك بودند كه اين حيرت و پرسش هرگز بازتابي پيدا نكرد.

چگونه ممكن بود يكي از آن سه هزار و دويست نفري كه در كل كشور «يك هفتم» را مي‌خريدند، عضوي از دفتر تحكيم باشد كه پاسخي فراهم آورد و برايم بفرستد؟ يا اگر مي بود چگونه مي توانست وقت اش را صرف پاسخ دادن به هفته نامه اي ناشناخته و بي اعتبار كند؟

(3) نه سازش نه تسليم ، نبرد تا پيروزي

از آنروزها، بسيار مي‌گذرد. شايد قريب به هفت سال. و در اين هفت سال چه بسيار كساني كه به تحكيم و شوراي مركزي‌اش نيامده و نرفته‌اند و آنرا از پيش «تازه‌تر» نكرده‌اند.

اين «نوشدگي» بيش از هر كجا در مواضع اخير اين دفتر در «رأي‌گيري نهم» جلوه‌گر مي‌شود كه بيش از آنكه در جانب حاكميت و پاره‌هاي گوناگون آن باشد، در جانب شهروندان تحول‌خواه است .

اما چگونه است كه اين نوشدگي، خود را هرگز در ادبيات آن باز نمي‌تاباند؟ آيا جز آنكه روح «انقلابي» ديرين ، همچنان در جان تازه‌ي «تحول‌خواه»اش حلول دارد؟

و نمي‌توان نتيجه گرفت كه اين روح انقلابي و طغيانگر ،چون حجابي نخواهد گذاشت تا آن جان تحول‌خواه ، كارآمدي شگرف و بي‌مانندش را آشكار كند؟

اطلاعيه‌ي شوراي مركزي دفتر تحكيم در استقبال از پايان اعتصاب غذاي اكبر گنجي، نمود تازه‌اي از روح انقلابي به جا مانده در پستوهاي توبه ‌توي ذهن اين دفتر است.

مي‌گوييد نه؟ بدهيد آنرا «آقاي حياتي» در اخبار شبكه‌ي يك بخواند تا گمان كنيد كه اطلاعيه‌ي شوراي هماهنگي نيروهاي انقلاب اسلامي در حمايت از اعتصاب غذاي «بابي ساندز» در حال پخش شدن است!

اين مهم است كه ما «چه طلب مي‌كنيم» اما مهم تر آن است كه آنرا «چگونه طلب مي‌كنيم». از آنرو كه هواخواه جامعه ي آزاديم و با هر كلمه اي كه بر زبان مي رانيم «تصوير و تصور» ديگران را از چنين جامعه اي تكميل مي كنيم.

به اين واژه‌هاي مستعمل و شديداً دمده دقت كنيد :

«تابانيدن نور به تاريكخانه‌ي اشباح»، «اقتدار پوشالي و بي‌بنياد»، «عاليجنابان خاكستري»، «شيفتگان حريص قدرت»، «سلطانيسم»، «دورشدن سايه‌ي شوم مرگ»، «خاري در چشم مخالفان راه آزادي و بهروزي ايرانيان» و …

اين واژه‌هاي حقير و نكبت بار و آلوده به نفرت، هرگز و هرگز نمي‌تواند _ به درستي و منطبق بر واقع _ معرف ماهيت تحول‌خواه جرياني باشد كه پيشنهادش شيوه اي انساني تر و دموكراتيك تر براي حكمراني ست و آينده‌اي سرشار از تفاهم، مسالمت و تكثر را وعده مي‌دهد.

بپذيرند يا نه ، روح تحكيم همچنان دچار ابتلاي «انقلابيگري» و «نه سازش نه تسليم، نبرد تا پيروزي» ست.

(4) اگر چيزي مي گيري ....

صرف نظر از آنچه آمد، اطلاعيه‌ي اخير تحكيم، درست تابه‌تاي هر اعلاميه‌ي انقلابي ديگر دچار «شعار زدگي مفرط » ، «بزرگنمايي واقعيت هايي كه از آن منتفع مي شويم» و «كوچكنمايي واقعيت هايي كه از آن متضرر مي شويم» است.

در بندي از آن چنين آمده : «… قريب به هشتاد روز رنج گرسنگي را جهت تحقق آرمان‌هاي تاريخي ملت و تابانيدن نور به تاريكخانه‌ي اشباح به جان خريد».

تا آنجا كه نگارنده به خاطر مي‌آورد «اعتصاب غذاي تر» اكبر گنجي (نه هشتاد روز كه شصت و دو روز به طول انجاميد و) در اعتراض به ناديده گرفته شدن حقوق كاملاً شخصي‌اش در زندان (عدم اعطاي مرخصي، عدم رسيدگي به بيماري‌هايش، حبس در سلول انفرادي و …) صورت پذيرفت.

نگارنده انكار نمي‌كند كه اقدام وي «خواه ناخواه» واجد جنبه‌هايي اجتماعي نيز بوده است و چه بسا انگيزه‌ي او در اعتصاب غذا كه به دليل پايمال شدن حقوق شخصي‌اش صورت پذيرفت _ بيش از آنكه «شخصي» باشد _ «همگاني» بوده است.

اما بياد نمي‌آورد كه او شكستن اعتصاب غذايش را به «رعايت حقوق ملت» يا حتي «رعايت حقوق آيين نامه اي زندانيان سياسي» موكول كرده باشد.

با اين حال توجه مي‌دهم كه حتي در همين حد و اندازه هم، اقدام او تحسين برانگيز و قابل ستايش است . انتقاد من (از اين جنبه ي بخصوص ) نه به او بلكه به «بزرگنمايي بي‌وجه» اين اقدام و نتايج مترتب بر آن ، توسط كساني ست كه بايد به «واقعيت» و «اندازه‌ي واقعي» هر پديده‌ (ي اينجا سياسي) وفادار باشند. نه كم بگذارند نه آنرا بيش از آنچه هست نشان دهند.

در بند ديگري چنين آمده : «اينك او سرافرازانه، پس از آنكه اقتدار پوشالي و بي‌بنياد عالي جنابان خاكستري و شيفتگان حريص قدرت را به چالش كشيد به اعتصاب غذاي خود پايان داده است».

روي كاغذ و هنگام نوشتن بيانيه‌هاي سياسي، صرف چنين صفاتي براي «اقتدار حاكم» كار بسيار آساني ست (سخن از هزينه دار بودن‌اش و بيباكي نسبت دهندگان سخن در ميان نيست).

اما از نويسندگان بيانيه بايد پرسيد كه اگر به راستي اقتدار شيفتگان حريص قدرت « پوشالي و بي‌بنياد» است ؛ چگونه است كه به چشم برهم زدني آنرا فرو نمي پاشانند و آنرا با اقتدار دموكراتيك‌تري جايگزين نمي‌كنند!!

همين درك ابتدايي و سهل‌انگارانه از «بنيادهاي قدرت» و «برآورد اعلاميه‌اي» از هوشمندي و توان رقيب است كه تحكيم و ديگران را در بازي‌هاي متنوع و متعددشان با ساخت سياسي، همواره و هميشه ناكام گذاشته و ناكام خواهد گذاشت.

در بخش ديگري آمده است : «.... بدين ترتيب فصلي نوين در دفتر مبارزات تحول‌خواهانه مدني و بن بست شكني در عرصه سياست كشور گشود».

جالب است كه از طرفي اقتدار شيفتگان حريص قدرت «بي‌بنياد و پوشالي» ست اما «دفتر» مورد اشاره در اين فراز از بيانيه ( كه در هر اعلاميه‌اي ،از هر گروه سياسي، در هر مقطعي از تاريخ معاصر و در باره ي هر رخدادي دست كم يكبار به آن اشاره مي‌شود) عمري همپاي ساخت سياسي طرف منازعه دارد و هراز چندي فصلي به فصل‌هاي بي‌شمار پيشين‌اش اضافه مي‌شود!

اي كاش نسخه اي واقعي از اين دفتر موجود و در دسترس بود تا گاهي، نگاهي به فصل‌هاي پيشين‌اش مي‌انداختيم و از آن درس مي‌گرفتيم كه «هرگاه براي تصحيح يك طرز تلقي نادرست از نحوه‌ي حكومت كردن، به همان وسايلي متوسل شده‌ايم كه آن طرز تلقي نيز به همان وسايل براي توجيه نحوه ي حكمراني اش متوسل مي‌شود، هيچگاه نتيجه نگرفته‌ايم. نه ما نه او ».

در بند ديگري ، دفتر تحكيم نخست مراتب رضايت خاطر و خرسندي‌اش را از اينكه «سايه‌ي شوم مرگ» از اكبر گنجي دور شده است به اطلاع هموطنان مي‌رساند(گويا بايد ممنون سايه ي شوم مرگ باشيم !) و اضافه مي‌كند كه «از بازگشت سرافرازانه او به زندگي بالنده‌اش» نيز خرسند است.

معناي جمله‌ي اخير هيچ چيز جز آن نيست كه به باور نويسنده ي اطلاعيه ، روش او براي كسب حقوق اجتماعي‌اش در هفتاد روز گذشته ، عملاً فايده‌اي نداشته و زندگي او بالندگي بيشتري براي «گسترش و قوام گفتمان تغيير و تحول دموكراتيك» دربردارد!

بدين ترتيب و در تعارض با بند نخست اين اطلاعيه (كه اعتصاب غذاي گنجي را گامي شرافتمندانه در جهت تحقق آرمان‌هاي ملت و تابانيدن نور به تاريكخانه‌ي اشباح و برآورد مي‌كند) معلوم نمي‌شود كه دست آخر كدام شيوه براي مبارزه بر ديگري ترجيح دارد؟!

«پذيرش داوطلبانه‌ي رنج گرسنگي احتمالاً منتهي به مرگ» يا «زندگي بدون رنج گرسنگي اما بالنده»؟!

مطمئن نيستم اما گمان مي‌كنم كه با توصيه به «بازگشت سرافرازانه به زندگي و در پيش گرفتن زندگي بالنده» ؛ هر ناظري را به اين داوري در باره ي خود واداشته ايم كه «در حال فروكاهش دادن دلاورمردي بوديم كه از حد معمول دلاوري‌هاي ما تجاوز كرده بود و اگر همچنان پيش مي رفت همه را در باره ي بيباكي وپيشتازي مان به ترديد مي انداخت و ما را در موقعيتي دشوار گرفتار مي كرد».

واقعيت چيزي جز آن نيست كه «زندگي بالنده» عنوان پرطمطراقي بيش ، براي زندگي پرادبار يكايك مان و توجيه رواني محكمه پسندي براي «نادلاوري» هاي‌مان نيست.

ما دست به دست هم داديم و اكبر گنجي را هم قد خودمان كرديم.چون نمي توانستيم هم قد او باشيم. همين.

(5) .... چيزي هم ببخش !

اما در برابر «چيزي كه از اكبر گنجي گرفتيم» بايد «چيزي پيشكش كنيم» تا جبران مافات شود. پس چطور است كه از اين پس او را «… اسطوره‌ي مقاومت و پايداري جنبش دموكراسي خواهي ايرانيان» بخوانيم؟!

اين لقب محتشم و فخيم كه اعطا مي‌شود تا تعريف فارسي «اسطوره»، «مقاومت» و «پايداري» بدست داده شود، تعريفي ست با چنان دامنه‌ي شمولي كه از مرتاضان هندي گرفته (كه شش ماه به بادامي زنده اند) تا من محتاط ترسوي محافظه كار (كه تمام دلاوري‌ام در نوشتن همين چند خط به نام واقعي‌ام و فرستادن براي گويا خلاصه مي‌شود) را دربر مي‌گيرد.

از اينروست كه مي‌نويسم :

اين لقب، با اين تعريف فارسي و اين «دامنه ي گله گشاد و فراخ» ممكن است كه اعطاكنندگان و مرا _ چون در آن مي گنجيم _ خشنود سازد، اما گنجي را چطور؟ آيا خود او باور خواهد كرد كه يك «اسطوره» است و اسطوره‌اي ست كه «مقاومت و پايداري» را تجسم بخشيده ؟!

بايد منتظر بمانيم تا خود ؛ در پايان مرخصي هاي بستانكاري اش كه در بيمارستان ميلاد سپري خواهد شد تا به تاريخ آزادي قانوني او منتهي شود، مجالي براي پاسخ دادن بيابد. حتما از او خواهم پرسيد ،اگر كه مرا قابل ببيند.

(6) اما بعد:

همچنانكه پيدا بود، چندان نپاييد كه «فهرست ناكامان» بانام اكبر گنجي كامل‌تر شود و به سرخوردگي بيشتر هواخواهان جامعه‌ي آزاد بيانجامد.

اكنون، هم آن «طنزنويس برجسته» مي‌تواند شك خود درباره‌ي واقعي بودن يا نبودن اعتصاب غذاي گنجي را به يادمان آورد و هم آن «نطنزنويس برجسته» مي‌تواند آينده را (چنان كه كرد) چنين تصوير كند و نشان مان بدهد :

روزي اكبر گنجي سوار هواپيما خواهد شد، نخست به اروپا و سپس به ايالات متحده خواهد رفت تا بيماري‌هاي متنوعي را كه به آن دچار شده، درمان كند. همانجا خواهد ماند و چون محسن سازگارا به مهره‌ي سوخته‌اي تبديل خواهد شد كه تنها به كار فحاشي اپوزيسيون خواهد آمد.

از پس شصت روز غذا نخوردن اكبر گنجي، تنها اين واقعيت با تلخي گزنده ‌اي رخ نموده است كه : او در حالي كه فرصت‌اش را داشت، هرگز در اندازه ‌ي آنها كه تاريخ را مي‌سازند و به آن شكل مي‌دهند نبود.

نه منطبق بر روال مبارزاتي خود به آنچه طلبيده بود دست يافت و نه به رقيب خود مهر ورزيد تا چون « ستاره‌ي قطبي» معيار «شب دريا و شب كوير» باشد.

آقاي گنجي مرا به خاطر واقع بيني بيرحمانه ام ببخشند اما قهرمان هفتاد روز گذشته‌ي اين سرزمين، فقط «شصت روز غذا نخورد»!

بنا به آنچه گاندي ازخود به يادگار گذاشته است ( ساتياگراها + آهيمسا) و البته تا بدانجا كه من از آن برداشت مي كنم :

هرگاه كه به هر دليل نمي‌توانيم به رقيب مهر بورزيم يا حتي نسبت به او خشونت مي ورزيم ؛ عدول از پافشاري (و در اين مورد بخصوص شكستن اعتصاب غذا) به مراتب مفيدتر و عاقلانه‌تر از «پافشاري صرف برحقيقت» است.

اما بنا به آنچه گنجي بدان معتقد است مي‌توان از او پرسيد كه چرا شصت روز غذا نخورده و به بدن‌اش آسيب رسانده است؟! و در برابر اين امساك بي‌هوده چه بدست آورده است؟! به كدام «حق خود» يا «حقوق ملت» كه اطلاعيه‌ي تحكيم بدان اشاره مي‌كند دست يافته؟! «وعده ها» كه پيشتر نيز داده مي شد؟!

بسته به آنكه گنجي كجا ايستاده باشد، در ميان «خودي‌ها» يا «غيرخودي‌ها» ؛ پاسخ‌ها البته كه متفاوت خواهند بود. يك چيز اما در هر دو حال ثابت است: «به او فرصت دوباره‌اي داده نخواهد شد».

(7) كمي قشنگ تر

«اعتصاب غذاي گنجي» مي‌توانست كه يك بازي طراحي شده‌ي زيركانه با اهداف متنوعي باشد كه به كاري از كارهاي ساخت سياسي مي‌آمده است.مي‌توان دلايل بسياري نيز بر اين گمان بدبينانه اقامه كرد :

ـ چگونه است كه اغلب چنين حكايت‌هايي فاقد شاهد است؟
ـ چگونه است كه تنها شاهد، نسبت خانوادگي با قهرمانان دارد؟
ـ چگونه است كه نامه‌ها و بيانيه‌هاي شديد و غليظ اين دست قهرمانان بي‌مانعي و بي‌كيفري منتشر مي‌شوند؟
ـ چگونه است كه عكس‌هايي با اين «وضوح و دقت و شمار» از يك قرنطينه‌ي خبري به بيرون درز مي‌كند؟
- چگونه است كه گيرنده و فرستنده‌ي آنها يافته و مجازات نمي‌شود؟
ـ چگونه است كه در موارد مشابه ، اين حجم و سطح از خبر، به چشم نمي‌خورد؟
ـ چگونه است كه به محض از فايده افتادن، به نحوي بي‌سرانجام و در سكوت خبري خاتمه مي‌يابند.
- و .....

اما همين قراين و امارات؛ همزمان از اين قابليت نيز برخوردارند تا كاركردي مخالف نيز پيدا كنند و به ابزاري براي مخدوش كردن يك حركت نيز تبديل شوند.

از اينرو، هرگز حق نداريم تا براساس چنين قرايني كه ممكن است از طرف رقيب مديريت و مخابره شده باشند _ تا ناظرين را درباره‌ي «درستي يا نادرستي اش، كيفيت‌ داشتن يا بي كيفيتي‌اش، صداقت يا بي‌صداقتي اش» به ترديد اندازند _ قضاوت كنيم.

حتي قشنگي بازي به همين است. به اينكه «آنها» همه‌ي هوش و زيركي‌شان را براي گمراه كردن «ما» بكار گيرند و تلاش كنند تا رويدادي را به نفع خود پيش ببرند يا مصادره كنند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

اما داستان وقتي قشنگ‌تر مي‌شود كه _ حتي اگر بازي را آنها طراحي كرده باشند _ چنان هوشمندانه وارد بازي شويم كه آنرا مطابق ميل خود پيش بريم و به سرانجام دلخواه خود برسانيم.

آنها كه از همان ابتدا «اعتصاب غذاي گنجي» را يك بازي طراحي شده از سوي ساخت سياسي خواندند يا سكوت اختيار كردند، اصولاً بازي نكردند و از ترس باختن ؛ از خير و شر رويارويي با رقيب گذشتند.

و آنها كه به سرعت شيفته‌ي «اعتصاب غذاي گنجي» شدند _ با چنين سرانجامي _ بازي را به رقيب واگذار كردند و اكنون خود را مغبون مي‌يابند. چرا كه نتيجه‌ي دلخواه آنها را به همراه نداشت ( هر چند پز برنده بودن بگيرند و در اين باره قلمفرسايي كنند).

براي مدت ها ، بازي ميان ما و نخبگان حاكم ادامه خواهد داشت و هر از چندي به بازي هاي تازه اي دعوت مي شويم. كمي قشنگ تر بازي كنيم . و البته يادآوري كنم كه : هرچه مهربانانه تر و هرچه محترمانانه تر !

(8) ربط آن پرنده به اين يادداشت

اميدوارم با اين نوشته ، شوراي مركزي تحكيم را از خود نرنجانده باشم .

بناي من از نوشتن اين يادداشت ها كه اغلب به «مهرباني و مهرورزي» و «مسالمت و مدارا» دعوت مي كنند ( و كاملا گرته برداري شده از نسخه هاي قديمي اند و ابداعي نيستند كه به آنها ببالم) هرگز آن نيست كه خود را خردمند تر و پخته تر نشان دهم .

همچنانكه بناي ميانداري و ميانجيگري ندارم . كه متاسفانه زمينه ي «آشتي» در هردو سو از ميان رفته است .

و نيز نمي خواهم نقش ريش سفيدهاي نصيحت گر را بازي كنم .كه «به اين منظور» سخت جوانم و ميدانم كه كسي پند و موعظه اي از من نخواهد پذيرفت .

بگذاريد صادقانه اعتراف كنم كه مي خواهم « اون پرندهه» باشم كه برخلاف اش ، هرگاه كه مي نويسد؛ به درك و دريافت او « هواي معدن زغال سنگ شما آلوده است» و هر گاه كه نمي نويسد ، مي توانيد به كندن و كاويدن مشغول باشيد.

رل كوچكي در كارگاه نمايش شماست؛ اما براي من، به اندازه ي كافي بزرگ هست كه جاه طلبي غير قابل انكارام را مرتفع كند.

اگر فكر مي كنيد اشتباه مي كند ، مي توانيد پروبال زدن اش را ناديده بگيريد و همچنان به كارتان مشغول باشيد ؛ اما « به دل هم نگيريد».

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'حاشيه هايي بر اطلاعيه ي دفتر تحكيم، فرهاد جعفري' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016