Farhad jafari44 @ Yahoo.com
بگذاريد عصارهي آنچه را كه ميخواهم بگويم ، نخست در يك جمله در برابرتان بگذارم : «آنكه اينك دليرانه برحقيقت پافشاري و پايداري ميكند، دريغا كه آماده نيست تا به رقيب خود مهر بورزد و آنكه در هشت سال گذشته به رقيب خود مهر ورزيد، افسوس كه هرگز بر حقيقت پاي نفشرد».
بسيار چيزها هستند كه سرانجام گنجي و خاتمي را در نقطه اي به هم خواهند رساند. از جمله آنكه:
ـ هر دو مسلمان، شيعه و انقلابياند.
ـ هر دو در جذبهي و جاذبهي آيتالله خود را يافته و بركشيدند.
- هردو در كاريزماي فريبنده ي شريعتي قرار داشته اند.
ـ هر دو نسبتي با جريان «نو مفسران اسلامي» داشتهاند.
ـ هر دو شكل معاصرتري از ساخت سياسي را انتظار كشيده ياهم چنان انتظار ميكشند.
ـ هر دو از يك نظام سياسي برآمدهاند.
اما دير يا زود - اگر گنجي آهيمسا نورزد - در يك نقطهي ديگر نيز سرانجام به هم خواهند رسيد: در «ناكامي براي كاميابي»!
همچنانكه در يادداشت «كاميكازهي گنجي و ابرهاي بارانزا» نوشتم، ميتوان احتمال داد بحراني كه «گنجي» اكنون در كانون آن قرار دارد، جامع همهي بحرانهايي باشد كه در دوران «خاتمي»، حل ناشده به حال خود رها شدند و ميتوان به همهي آنها كه بي ثباتي ساخت سياسي را در پي كاميكازهي او انتظار ميكشند گفت كه، احتمال آنچه در سوداي آنند كم نيست.
به ويژه آنكه كاميكازهي او در حال جوش خوردن به بحرانهايي ديگر است كه اكنون يك به يك از گوشه و كنار سر( قد) ميكشند (به نمونهي كردستان دقت كنيد ، پروندهي هستهاي و حالا تجديدحيات خط ترور).
اما به حداكثر رسيدن بي ثباتي ونتايج پي آيند آن، الزاماً به معناي كاميابي كاميكازه ي اوست؟
گمان نميكنم!
همهي آنچه گنجي و خاتمي را به «مبدائي مشترك» ميرساند (كه در ابتدا برشمردم) دليل اصلي آن است كه هر دو در «ناكامي براي كاميابي» نيز به هم خواهند رسيد و يكديگر را در آغوش خواهند گرفت.
بگذاريد عصارهي آنچه را كه ميخواهم بگويم ،نخست در يك جمله در برابرتان بگذارم : «آنكه اينك دليرانه برحقيقت پافشاري و پايداري ميكند، دريغا كه آماده نيست تا به رقيب خود مهر بورزد و آنكه در هشت سال گذشته به رقيب خود مهر ورزيد، افسوس كه هرگز بر حقيقت پاي نفشرد».
آنچه اكنون به ياد رييس جمهور پيشين آورده ميشود و كام او را از اين پس در هنگامهي حاشيهنشيني تلخ خواهد كرد، چيزي ست كه از پس هشت سال زمامت قوهي اجرايي كشور «عاقبت» توسط «همگان» فهم شد و مبناي داوري دربارهي كارنامهاش قرار گرفت.
او به وضوح «رييس جمهوري شكست خورده و نمايندهاي ناكام در پيگيري مطالبات ملي ايرانيان» است ، هر چند «خوديها» در انتها به او سلام كنند و پرچمها را به پاساش برافرازند!
حقيقت ، هميشه آن چيزي ست كه تلخ تر است.
او تنها نيمهاي از گاندي، نيمه اي از ماندلا و بخشي از اورتگاست(بود). آن نيمهاي كه به رقيب مهر ميورزد؛ تا بدانجا كه ممكن است و ميتواند حقوقاش را محترم ميشمرد و انتقادي كوچك را ،كيفري سخت نميدهد.
اما هيچ كس از خاطر نخواهد برد كه او «هرگز بر حقوق مخالفين و منتقدين پاي نفشرد» و ايستادگي نكرد. انرژي متراكم جنبش ملي ايرانيان براي دستيابي به جامعهاي آزاد و آباد را به هدر داد و نتوانست آنرا در مسيري بكار اندازد كه اكنون و در انتها، به «كاميكازهي گنجي» منتهي نشود.
آنچه اينك بر گنجي ميرود و آنچه اينك گنجي ناخواسته ، بر فضاي سياسي جامعهي ايراني تحميل ميكند، نمونهي اعلاي آن دست از شواهدي ست كه بر ناكامي محنت بار او (خاتمي) گواهي ميدهد.
اما در برابر «كاميكازهي گنجي» در نخستين روزهاست.
جماعت بسياري را در مغناطيس روحافزا و سكرآور خود جذب و هضم كرده است .همچنان كه «مغناطيس حماسهي دوم خرداد» همگان را تا چند ماهي پس از آن در خود (و روياهاي بيشماري كه يك به يك، به كابوسي بدل شدند) فرو برد و از خود ، بيخود كرد.
اما كمي كه گذشت ، غبارها كه فرو نشستند و چشم ها توان ديدن يافت ؛ رفته رفته «مولودحماسه» طبيعت نا استوار خود را آشكار كرد و نشان داد كه هرگز آماده نيست تا اعتبارش را كه مديون افكار عمومي بود، به پاي آنچه او (افكار عمومي) ميطلبد و هرگز با منافع غايي ساخت سياسي مباينت ندارد( هرچند به اشتباه چنين تصور شود) قرباني كند.
اكنون مغناطيس تازه، بسياري از همان «همگان» را در خود كشيده و رويا از پي رويا ميسازد.اما يك چيز روشن است: از دل اين پهنهي رويايي نميتوان به عاقبت آن نگريست. بايد كه از آن بيرون آمد و از ارتفاع به كاميكازهي گنجي نگاه كرد.
از زير كه به آن بنگري، آنرا نخواهي فهميد(و تقبيح اش خواهي كرد.چون برخي كه گنجي را ترسو خوانند ).
از برابر كه به آن بنگري نخواهي دانست كه در كجاي محور مختصات تكامل سياسي و حد آن كجاست (ارزيابي درستي نخواهي داشت.چون برخي كه بي پروايي اش را ستودند).
و از درون كه به آن بنگري؛ نخواهي ديد كه به كجا ميرود. بلكه چون «هر شئ درون شئ ديگر» با او پيش خواهي رفت . بيآنكه بداني به كجا !
نكته اينجاست : گنجي آن نيمهي ديگر گاندي، آن نيمه ي ديگر ماندلا و آن بخش ديگر اورتگاست.
نيمهاي كه «بر حقيقت تا پاي جان ميايستد» و كوتاه نميآيد، نيمهاي كه هر ذهن خواب زدهاي را بيدار ميكند، نيمهاي كه هر بيتحركي را به تحرك وا ميدارد، نيمهاي كه يك تنه تمام بار را بر دوش ميكشد، نيمهاي كه نهنگوار به ساحل ميكوبد تا با مرگ فجيع خود همگان را به فكر وا دارد ،اما تأسف بار آنكه «آماده نيست تا به رقيب مهر بورزد».
بگذاريد بپرسم از شما كه:
آيا در اين پنجاهه ي اخير ، هرگز از خود پرسيدهايد چرا در هنگامهاي كه آقاي واتسلاوهاول، پرزيدنت بوش و اتحاديه ي اروپا در باره ي كاميكازه ي كنجي بيانيه صادر كردهاند، «ماندلا» سكوت اختيار كرده است؟
آيا چيزي در باره ي ساتياگراهاي تحسين برانگيز گنجي نشنيده يا آنكه ماندلا نيز «مشكوك» ارزيابي ميشود؟! يا... سكوت او را به مناسبات اش با خاتمي نسبت مي دهيد؟!
فرض را بر اين بگذاريم كه از پس ساتياگراهاي گنجي، بيآنكه حتي به قدر ذرهاي مهر بورزد، روياي برافتادن ساخت سياسي به آساني محقق شد .
«مبنا»ي آنها كه در اين رويا به سر ميبرند، براي حل و فصل اختلافات دامنهدار و نفرتهاي عميق هر بخش اين جامعهي بخشبندي شده از ديگري چه خواهد بود؟! «اعدام»، «حبس ابد»، «مصادرهي اموال»، «پاكسازي»، «اخراج»، «گزينش»، «مصاحبه» ؛ يا... «بخشش» ... كه در «آهيمساي احتمالي گنجي» جلوهگر خواهد شد؟
اگر نميخواهيد در دور تازهاي از خشونتهاي گونهگون گرفتار شويد، اگر نميخواهيد بخشي از بخشها با تمام توان و به بهاي دوره اي خونبار ، در برابر خواست شما براي تغيير مقاومت كند و اگر نميخواهيد چهار يا هشت سال بعد گنجي را به «خشونت و مهر نورزيدن در زماني كه براساس الزامات نخبه بودن اش بايد كه چنين مي كرد» ملامت كنيد - آن چنان كه اكنون و به حق ،خاتمي را به عدم پايمردي در حقيقت حقوق خود سرزنش ميكنيد - از او بخواهيد كه :
«بر سر حقيقت بايستد، حتي اگر به مرگاش منتهي شود. اما از مهر ورزيدن به رقيب كوتاهي نكند».
آنچه نه ما فهميده ايم و نه نخبگان حاكم ؛ آن است كه نه از پي فاجعه ي يازدهم سپتامبر بلكه از پس انتخابات آزاد نيكاراگوا ، جهان بيش از هر وقت ديگر يك «جهان اورتگايي - ماندلايي» ست ، نه جهاني نكبت بار چون «جهان چه - كاسترويي»!
هم ميهنان !
كليد آيندهي روشن همهي ما در دستان چروكيدهي اين مرد ريزه اندام است كه تاريخ اين سرزمين از او به بزرگي ياد خواهد كرد ،اگر كه با آن « قفل دوست داشتن و مهر ورزيدن» را بگشايد نه آنكه «پاندوراي نفرت» را. باور كنيد!
و در آخر :
1- همين ديشب در اي- ميلي به «محسن سازگارا» يادآور شدم كه : «هميشه راه حل پيش بزرگتر ها نيست؛ گاهي هم نزد بچه هاست!». به همه ي بزرگترها يي كه اين يادداشت را مي خوانند «هم» ، اين نكته را يادآور ميشوم.
2- همين جا لازم ميبينم به عنوان شهروندي كه در «رأيگيري نهم» شركت نكرده و حتي خانواده ي خود را از آن بازداشته ، از آقاي احمدينژاد تشكر كنم. او به سهم خود، امروز و در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهورياش اعلام كرد كه يكي از شعارهاي برجستهي دولت او «مهرورزي به بندگان خدا» خواهد بود.
دست كم، تا گذشت مدتي كه بتوانيم دربارهي حسن نيت و صداقت او در اين باره به داوري بنشينيم، اين حق از نگارنده سلب ميشود كه محتوا (مهرورزي) و عموميت شعار او را (بندگان خدا) ناديده بگيرد و بدبينانه آنرا به نحوي تفسير كند كه در آينده شرمگين و شرمسار شود.
بگذاريد پيش روم و حتي آرزو كنم كه :
اگر «گنجي ما» نتوانست خشم را عقب براند ؛ دو نيمهي «گاندي ـ ماندلايي» را به هم پيوند زند و نگارنده را به احترام خود برخيزاند، دولت اين آهنگرزادهي سمناني با آن دستهاي زمخت روستايياش ، بتواند كه روياي كودكانه ي نگارنده را تحقق بخشد:
هم به«همهي بندگان خدا» مهر بورزد و هم بر حقيقت حقوق شهروندي ي «همهي بندگان خدا» پاي بفشارد.
چه باك اگر كه نتواند يا نخواهد يا فرصت نكند؟ به وقت اش او را هم به پرسش خواهيم گرفت .
3- از آنجا كه در جريان نامه نگاري خصوصي به نويسنده ي طنز پردازي (ضمن پوزش خواهي ) تعهد داده بودم كه چنانچه هرگاه باز هم دهان به دشنام و توهين به (هر) رقيب بگشايد آنرا به افكار عمومي يادآور خواهم شد ؛ فرصت را مغتنم مي شمرم و به او( كه بر اين كار زشت خود اصرار ميورزد) تذكر ميدهم كه:
عبارت اختصاري « الف . نون» كه در اشاره به آقاي احمدي نژاد بكار ميبرد (تا غير مستقيم تصوير مهوعي را به خاطرمان آورد و بدين ترتيب رقيب را تحقير كرده باشد) ؛ محصول «حذف و ناديده گرفتن» پاره اي از نام رقيب است (محمود) .
اما اگر كمي بگذرد و «ذوق كودكانه ي ناشي از اين كشف مشعشع» مرتفع شود و مخترع در فرصتي كه به چنين توليداتي سرگرم نيست ، نگاهي به « نام خود» بياندازد ، (كار خدا را ببين!) بازهم به همان تركيب دست خواهد يافت .
با يك تفاوت : تركيب اخير محصول هيچگونه حذف و اضافه ي عامدانه اي نيست !