آقاي بهنود در روزنامه ي اينترنتي "روز" مقاله اي نوشته اند تحت عنوان "درس ها از ماجراي وزير نفت"، که مثل هميشه درسي است از اعتدال و همه جانبه نگري ايشان، و اگر نيک خوانده شود حاوي نکته ها و بسياري اماها و اگرها.
اما چنان که مي دانيم، اينترنت جاي نيک خوانده شدن نيست و هر چه هست سرعت است و اثري که در نظر ِ اول بر ذهن خواننده مي ماند و آن چه از درس هاي آقاي بهنود در ذهن نقش مي بندد، حمايتي است ضمني از کساني که ثروت ها اندوخته اند به بهاي تهي کردن کاسه ي اکثريت مردم.
من کمونيست نيستم و مرام اشتراکي را تبليغ نمي کنم و به سرمايه اي که با مديريت و دانش و زحمت فراهم آمده باشد، به اندازه ي دانش ِ دانشمندان احترام قائلم و راه پيشرفت اجتماعي را در رقابت آزاد مي دانم. اينها گفتم که نوشته ام به حمايت از مسلک اشتراکيون و مبلغان تقسيم ِِ فقر و بيچارگي تعبير نشود ولي با هيچ توجيهي نمي توانم رشد نجومي سرمايه ي اشخاصي مانند آقاي محصولي را بپذيرم.
ما سرمايه داران ِ محترمي داريم که حتي در سال هاي جنگ تمام نامرادي ها و بي قانوني ها و هرکي هرکي ها را به جان خريدند و رسيدند به جايي که بايد مي رسيدند. چه خون دل ها خوردند و چه زجرها کشيدند، بماند. برخي قديمي ها حتي طاقت نياوردند و براي سالم ماندن، دکان شان را بستند تا دست شان به مال غيرقانوني – براي لائيک ها، – و حرام – براي مذهبي ها – آلوده نشود. چه سرمايه داراني بودند آن ها که، دلار را زماني که در بازار آزاد هشتاد تومان بود، به هشت تومان مي فروختند تا پول حرام سفره شان را آلوده نکند. چه سرمايه داراني بودند کساني که در رقابت با سرمايه هاي ميلياردي و رانت هاي بي حد و حصر ِ بنياد مستضعفان و جهاد سازندگي و ايران خودرو و چه و چه کمرشان شکست ولي پا از راه درست و قانوني بيرون نگذاشتند. چه سرمايه داراني بودند که به خاطر وارد کردن مواد اوليه ي کارخانه شان به گرفتاري ها افتادند در حالي که بيخ گوش شان هر جور جنسي با بيست در صد کارمزد در هر جاي ايران توسط برادراني که يک پاي شان در گمرکات بود و پاي ديگرشان در سپاه و نهادهاي اطلاعاتي تحويل داده مي شد. چه سرمايه داراني بودند که کارگر مفت خور، بدون کارکردن و با گردن کلفتي مزد مي خواست و آنها به خاطر نخوابيدن کار کارخانه شان به او باج مي دادند چون دادرسي نبود و حق، در نظر اداره ي کار با کارگر بود در حالي که همان گوشه و کنار، اشاره ي فلان وابسته ي سپاه، کافي بود تا کارگر زحمت کشي را که عمري عرق ريخته و رنج برده از هست و نيست ساقط کند.
آري آنچه که آقاي بهنود مي گويد در کشورهايي که همه چيزشان با نظم و ترتيب و قانون اداره مي شود کاملا پذيرفتني است. سرمايه دار، با عٌرضه و مديريت خود سرمايه دار مي شود و حق مردم و جامعه را با ماليات مي پردازد. در آن جوامع چه رئيس جمهور باشي چه پادشاه، چه فرمانده ارتش باشي چه رئيس سازمان اطلاعات، چه کلان سرمايه دار با نفوذ باشي چه تصميم گيرنده ي امر اقتصاد، محال است بتواني از آن چه که رانت ناميده مي شود، يا حتي سر سوزني اطلاعات جز آن چه ديگران در اختيار دارند استفاده کني؛ محال است بتواني وامي بيش از آن چه حق توست و شامل ديگران هم مي شود اخذ کني؛ محال است بتواني ديناري بيش از آن چه بايد، از حقوق مردم که همان ماليات است تخفيف بگيري. اگر بتواني به هر دوز و کلکي به يکي از اين امتيازها دست يابي و راهي براي دور زدن مردم و دولت پيدا کني، همان طور که آقاي بهنود هم نوشته اند به قدرت مطبوعات و رسانه هاي آزاد و رقباي سياسي و کاري، دستت دير يا زود رو مي شود و قانون چنان بلايي به سرت مي آورد که از کرده ات پشيمان شوي. فرق هم نمي کند که تو مثلا مسئول آمريکايي بازسازي عراق باشي يا فلان ورزشکار آلماني صاحب نام جهان. فرق نمي کند که کلاهي که بر سر مردم و دولت گذاشته اي توجيه انساني داشته باشد يا دلايل فني و اقتصادي. يقه را مي گيرند و تا دينار آخر حق مردم را اعاده نکنند دست بر نمي دارند.
اما در کشور ما وضع چنين نيست؛ قبلا هم چنين نبوده. تا بوده چپاول ملت بوده از طريق روابط و اتصال به نهادهاي دولتي و حکومتي. ديروزي ها با کت و شلوار و درجه ي ژنرالي، ثروت مردم و مملکت را مال خود مي کردند و امروزي ها با ريش و تسبيح و سلام و صلوات. البته که هر دو گروه از هوش و درايت و تيزبيني و نکته سنجي بهره ها مي بردند. نه آن که مونگول بودند و ثروت، خود به خود به جيب هاي شان راه پيدا مي کرد؛ نه آن که بي سواد بودند و هيچ نمي دانستند و به قول عوام همه چيز با يک تلفن جور مي شد. اما با تمام هوش و ذکاوت و علم و دانش، ثروت هاي بي حد و حصر را محال بود بتوانند بي روابط خاص به دست آورند.
ميزان ثروت آقاي محصولي را من و شماي روزنامه نگار کشف نکرديم؛ پاپاراتزي ها کشف نکردند؛ خبرنگاران دوربين به دست کشف نکردند؛ من و شما همين قدر که بتوانيم جان مان را از گزند گزمه و عسس حفظ کنيم شاهکار کرده ايم. همين مانده که دوربين به دست در کنار برج سردار محصولي ما را بگيرند در حال عکاسي! نه! اگر نبودند نمايندگان محترمي که حال به هر دليل اين موضوع را افشا کردند، من و شما هم هيچ از اين جريان – لااقل پيش از راي گيري – بويي نمي برديم. اين کار، کار روزنامه نگار و اهل رسانه نبود؛ اهل سياست بود که در رقابت يا به هر دليل ديگر دست به افشا گري زدند. قطع بدانيد که تعداد محصولي ها بيش از يک نفر است. هر سرمايه داري دفتر و دستک دارد و حساب سود و زيانش و اين که از کجا و چگونه آورده مشخص است. اگر آقاي محصولي و محصولي هاي ديگر بيايند، اين دفتر و دستک را نزد متخصصان حسابرس باز کنند و ريز کارشان را به مردم اعلام کنند و ثابت کنند که بي هيچ مراجعه به آشنا و جلسه با همسنگر و کسب اطلاعات از همکار و بهره گيري از امکانات دولت و سپاه و ادارات مختلف و گرفتن تخفيف هاي مالياتي و عوارضي و غيره به اين ثروت رسيده اند ما هم به دانش و استعداد و توانايي ايشان درود خواهيم فرستاد و به خاطر چيزهايي که نوشته ايم از ايشان عذر خواهيم خواست.
در آن صورت ديگر ديني در مقابل آن زن تنهايي که سرپرست پنج کودک است و به نان شب محتاج ولي حاضر به دست دراز کردن نزد هيچ شخص و نهادي نيست، در مقابل آن جانباز شيميايي که ريه و اعصابش را در جبهه و خط مقدم جنگ از دست داده و در فقر و نداري دست و پا مي زند، در مقابل آن پدر کلاردشتي که به خاطر چک کشيدن براي معلم خصوصي بچه هاي تيزهوشش به زندان افتاده، در مقابل خانواده ي شهيد جنگي که موقع مصاحبه ي تلويزيوني از شدت فقر و مسکنت از مصاحبه گر مي خواهد بيرون از خانه با او مصاحبه کنند تا چشم مردم به وضع رقت بار خانواده ي شهيد نيفتد، در مقابل کارگران البرز بابلسر که ماه ها بدون حقوق مانده اند و با هوا شکم زن و بچه شان را سير مي کنند، در مقابل کارگران معدن ها که با حداقل دست مزد و با کمترين وسايل ايمني، خود را در معرض زنده به گور شدن قرار مي دهند، در مقابل معلمان شهرستاني که با حداقل حقوقي که تازه آن هم به موقع پرداخت نمي شود عمر مي گذرانند، و در مقابل ميليون ها ايراني زحمتکش و رنج ديده اي که زير خط فقر زندگي مي کنند نخواهيم داشت و خوشحال خواهيم بود که وظيفه مان را به عنوان نويسنده و روشنفکر انجام داده ايم.
در اين زمينه:
[درس ها از ماجراي وزير نفت، مسعود بهنود، روز]