یکشنبه 6 آذر 1384

خداوند کريم: از ما عصباني باش و از عصبانيتت بمير! ف. م. سخن

«احمدي نژاد خطاب به دشمنان ملت ايران گفت: از دست ما عصباني هستيد، عصباني باشيد و به قول خداوند کريم، از عصبانيت بميريد». بي بي سي

سعي کنيد با قوه ي تخيل آن چه را که اکنون مي گويم در ذهن تان بازسازي کنيد: خداوند عالم تصميم به خلق جهان مي گيرد و به محض اراده، بيگ بنگي پديد مي آيد و ذرات و مولکول ها و گازها در اشکال مختلف به اطراف پخش مي شوند و با سرعت از هم فاصله مي گيرند. عناصر به هم مي پيوندند و از هم جدا مي شوند و کنش ها و واکنش ها صورت مي گيرد و کرات و کهکشان ها خلق مي شوند. در ميان ميليون ها ميليون ستاره و سياره، کره اي آبي رنگ پديد مي آيد که بعدها به وسيله ي بشر دو پا زمين نام مي گيرد. با فعل و انفعالاتي پيچيده، موجودات ِ ريز ِ زنده در اقيانوس هاي توفنده پديدار مي گردند و در اثر تکامل، آرام آرام موجودي به نام انسان را شکل مي دهند.

در گوشه اي از همين زمين بعد از گذار ميليون ها سال، شبه جزيره اي سر از آب بيرون مي آورد که بعدها عربستان نام مي گيرد. در بيابان هاي خشک و سوزان ِ عربستان، قبايل مختلف زندگي مي کنند. در اين قبايل بعضا آدم هايي هستند که از تمدن بويي نبرده اند؛ مخلوط ِ پشم شتر و خون مي خورند و گوشت سوسمار تناول مي کنند و اگر زن خوشگل شوهر داري بيابند او را بي هيچ قاعده و قانوني مال خود مي کنند. در اين قبايل کساني که زورشان بيشتر و مقام شان رفيع تر است حرف آخر را مي زنند. آن ها بي پروا به جان ضعيف ترها مي افتند و تا مي توانند ظلم مي کنند.

به ناگهان مردي راستگو و پاک و امين که در سفرهاي تجاري، خوب و بد جاهاي مختلف را ديده و با آدم هاي دانشمند نشست و برخاست کرده و سال ها در دامن صحرا در سکوت و تنهايي به عظمت جهان چشم دوخته از طرف خداوند به رسالت مبعوث مي شود و اعلام پيغمبري مي کند. او قصد دارد پيام خدا را به بشر دو پا برساند و او را به رستگاري و فلاح هدايت کند. مردم بدبخت و بينوا که تا آن روز جز ظلم و فلاکت چيزي نديده اند به اين دين و آئين مي گروند و راه سعادت را در آن مي جويند. دختران، ديگر زنده به گور نمي شوند؛ بردگان مورد آزار و شکنجه قرار نمي گيرند؛ زنان به حقوقي هر چند ناچيز – که البته در آن زمان از قوانين متمدن دوران ما هم ارزشش بيشتر بوده – دست مي يابند؛ نظافت در آن بيابان بي آب و علف شرط اول عبادت مي شود؛ جوهر ِ قلم ِ دانشمند، ارزشي به اندازه ي خون شهيد پيدا مي کند؛ يتيم و صغير زير چتر حکومت قرار مي گيرند و خلاصه هر آن چه که انسان بدوي آن روزگار براي خوشبختي نياز داشته برايش فراهم مي شود.

تمام اين ها از ديدگاه مسلمانان به اراده ي خداوندي است که آن بيگ بنگ را به وجود آورد و جهان را با تمام عظمتش - که در ذهن دانشمندترين دانشمندان و اخترشناس ترين اخترشناسان هم نمي گنجد - آفريد. آن خداوند، با آن قدرت و عظمت، با آن طول و عرض، با آن نيروي باورنکردني که وقتي اراده مي کند، شو! آن چه اراده کرده است در چشم بر هم زدني مي شود، تنها چيزي که توسط فرشته اش براي اعمال قدرت به زمين و شبه جزيره ي عربستان مي فرستد، "کلمه" است! فقط و فقط کلمه! مجموع اين کلمات آياتي را به وجود مي آورند و مجموع آيات، سوره هايي و همگي بر زبان پيامبر عظيم الشان جاري مي شوند و عربستان و بعدها دنيا را دگرگون مي سازند.

سال ها بعد از مرگ پيغمبر، اين کلمات و جملات توسط خليفه ي جانشين، از روي پوست و استخوان جمع آوري و تدوين، و در کتابي به نام قرآن جلد مي شود؛ همان قرآني که امروز در طاقچه ي خانه ي هر مسلماني هست.

خداوندي که اراده کرد جهان را بيافريند و آفريد، خداوندي که يک چشمه از توانائي اش، جهاني است با حداقل شعاع دوازده ميليارد سال نوري، خداوندي که يک قلم آفرينش هنري اش موجودي است به نام انسان، خداوندي که لابد اگر اراده کند، تمام اين جهان را مثل سفره ي غذا در هم مي پيچد و آن را از بيخ و بن جمع مي کند، وقتي مي خواهد با انسان رو به رو شود و او را به راه راست و صراط مستقيم هدايت کند، از چيزي به نام "کلمه" و از شخصي به نام "پيام بر" استفاده مي کند. آيا براي او کاري دارد که بخواهد يک تسونامي به شبه جزيره ي عربستان بفرستد تا پدر مردم ِ بدکار در آيد و آدم شوند؟ آيا برايش کاري دارد بخواهد يک زلزله ي هشت ريشتري همراه با رانش و شکافتن زمين به وجود آورد و هر چه پدرسوخته ي بدکار ِ زناکار ِ دزد و دغل و قمارباز و عرق خور مستکبر است به زير بکشد و فقط مومنين را به جا بگذارد؟ خدايي که مي تواند دريا را بشکافد و سپاه فرعون را به يک اشاره غرق کند، خدايي که مي تواند در دهان گنجشک سنگ بنشاند و با آن به جنگ فيل برود، خدايي که مي تواند عصاي چوبي موسايش را تبديل به اژدها کند، خدايي که مي تواند به مسيحش دم شفابخش ببخشد و مرده زنده کند، يک زلزله يا تسونامي يا صاعقه يا ارسال شهاب برايش کاري ندارد. عقل آدم خُردي مثل من مي گويد کسي که از نظر دانشمندان اسلامي چنان قدرتي دارد، اين کارها برايش مثل آب خوردن است. شگفت آور است که خدا به پيغمبرش مي گويد وظيفه ي تو فقط و فقط دادن پيام ماست و نه هيچ چيز ديگر! مردم پذيرفتند، به بهشت مي روند و حوري و شهد و شير نصيب شان مي شود؛ در غير اين صورت جهنم رفتن و ملاقات با مارهاي غاشيه پاي خودشان. خداي رحمان هيچ وقت نمي گويد ما خطوط اينترنت دشمنان مان را شفاف سازي مي کنيم و وب سايت دار و وب لاگ باز را با اين شفاف سازي گير مي اندازيم و کساني را که کميته ي خرابکاري عليه پيغمبر ما راه انداخته اند شناسايي مي نماييم و بعد همه شان را به سياه چال ها فرا مي خوانيم و بعد از دادن تذکر اگر آدم نشدند باباي شان را مي سوزانيم.

حال، اين خداي بزرگ و قدرتمند در آيه ي 119 سوره ي آل عمرانش به زبان عربي، به مردم 1400 سال پيش راجع به مخالفان اوليه ي اسلام مي گويد که "آگاه باشيد! اين شماييد که آنان را دوست داريد، و آنان شما را دوست ندارند. و شما به همه کتاب هاي آسماني ايمان داريد ولي آنان ايمان ندارند. و چون با شما ديدار کنند، مي گويند: ايمان آورديم. و زماني که با يکديگر خلوت نمايند از شدت خشمي که بر شما دارند، سر انگشتان خود را مي گزند. بگو به خشمتان بميريد. يقينا خدا به آن چه در سينه هاست، داناست (اين ترجمه ي آقاي انصاريان است. ترجمه هاي آقايان فولادوند و مکارم و ديگران هم چيزي شبيه به همين است. اميد مجد هم به نظم چنين مي گويد: "به آنها بگوييد کز خشم خويش/ بميريد اي مردم کفرکيش").

شما، مردم ِ مفلوک ِ عقب مانده ي بدوي بيابان نشين ِ سوسمار خور ِ پيمان شکني را در نظر بگيريد که پيغمبر روي سخنش با آن هاست. مردمي که با تمام مخالفت ها و ناسازگاري هاي شان باز پيغمبر از قول مومنين مي گويد "آنان را دوست داريد و به کتاب هاي شان ايمان داريد". آن زمان دريدا و پوپر و هابرماس نبوده اند که بخواهند خوب و بد جهان را به مردم نشان دهند و اگر هم مي بودند آن مردم ِ عقب مانده زبان شان را نمي فهميدند. اما تازه آيا خدا – همان خدايي که اين دنيا با اين عظمت را آفريده – مثل لات هاي چاله ميدان مي آيد دست به کمر بزند، به عرب ِ پاپتي که تمام زورش در شمشيرش خلاصه شده بگويد هوي! ياروئه! برو از عصبانيتت بمير؟!

عقل سليم مي گويد نه! محمدعلي کلي هرگز براي يک بچه ي قنداقي رجز نمي خواند! پس اين موضوع "موتوا بغيظکم" چيست؟ آيا نمي تواند معني ديگري که با عظمت و رحمت خداوند جور در بيايد داشته باشد؟

معني را بايد ببينيم چه کسي، به چه منظوري از اين آيه بيرون مي کشد. ترجمه تحت اللفظي همين "به خشم مي ميري" است، اما وقتي به تفسير مي رسيم چيزهاي ديگري آشکار مي شود. کسي مثل آقاي قرائتي، با خواندن اين آيه به چند نتيجه مي رسد که يکي از آن ها اين است که "بايد دشمن را تحقير کرد"، يا اين که "اعلان نفرت و نفرين لازم است و کافران کينه توز و منافقان حيله گر شايسته ي نابودي هستند"، يا اين که "گاهي مسائل رواني چون حسد و کينه، انسان را تا سر حد مرگ پيش مي برد" (اينها را مي توانيد در تفسير نور ايشان بخوانيد). اين ها همان چيزهايي است که احمدي نژاد هم مي گويد.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

اما منطقي تر و قابل فهم تر از تفسير انفرادي آقاي قرائتي، تفسير نمونه است که در اصل کتاب درسي حوزه است که به طور جمعي زير نظر آقاي مکارم و توسط آقاياني از جمله آقاي قرائتي و امامي و ايماني و ديگران تهيه و تدوين شده است. در اين تفسير راجع به موتوا بغيظکم چنين مي خوانيم:
"اي پيامبر! «بگو: با همين خشمي که داريد، بميريد» و اين غصه تا روز مرگ دست از شما بر نخواهد داشت (قل موتوا بغيظکم) (نقطه گذاري ها عينا مثل خود کتاب است). به بيان ديگر خداوند طبق ِ اين تفسير يقه ي منافق را نمي چسبد که مردک برو از عصبانيتت بمير بلکه به او مي گويد اگر عصباني هستي، اين عصبانيت تا آخر عمر با تو خواهد بود و با همين عصبانيت خواهي مرد.

بنده نه دين شناسم، نه دين پژوهم و نه دين ستيزم. آقايان ِ علما مي گويند که همه چيز اسلام منطبق با عقل سليم است و اگر چيزي با عقل سليم جور در نيايد بايد در اسلامي بودن آن شک کرد. اين هم که گفته شد بر اساس همين عقل سليم است. تصور خدايي با آن عظمت و قدرت در حالي که خِر ِ بنده ي بدبخت راچسبيده و به او مي گويد برو از عصبانيتت بمير کمي عجيب و غير قابل فهم است، اما اين که اشخاصي مانند آقاي احمدي نژاد، هزار و چهارصد سال بعد از نزول آيه از آن براي بد و بيراه گفتن از قول "خداوند کريم" به دول غرب و شرق استفاده مي کنند البته قابل فهم است! از مغز ايشان جز نفرت و تباهي و مرگ و عصبانيت چيز ديگري بيرون نمي آيد و تفسيري جز اين انتظار نمي رود. ولي آيا بهتر نيست مانند آقاي صانعي بگوييم "انسان ها از نظر قرآن محترمند چه الهي باشد چه غيرالهي و چه مسيحي باشد و چه يهودي چه زرتشتي باشد چه کمونيست، هر چه باشد محترم است"؟ بگوييم "جذب مردم به اسلام اين است که اسلام به هيچ کس توهين نکرده، جذب مردم به اسلام به اين است که بگوييم پيغمبر هيچ کس را تحقير نمي کند" (يعني درست نظري برعکس آقاي قرائتي)؟ آيا ارائه ي تفسيري اين چنين به جاي تفاسير خشمگنانه بهتر نيست؟

[وب لاگ ف. م. سخن]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'خداوند کريم: از ما عصباني باش و از عصبانيتت بمير! ف. م. سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016