یکشنبه 6 آذر 1384

چرا اپوزیسیون ایرانی سیاسی نیست، کورش عرفاني

[email protected]

بقای بیست و هفت ساله ی رژیم فقط ناشی از قدرت آن نیست ضعف مخالفانش نیز در این امر نقش مهمی دارد. تاکنون درباره ی ضعف های اپوزیسیون ایرانی بسیارگفته شده است. ضعف هایی که منتج از یک فرهنگ عمومی استبداد زده است و مبارزه ی ضد رژیم اپوزیسیون را نیز به استبداد زدگی دچار ساخته است. هر چند با گذر زمان برخی از ویژگی های منفی رنگ باخته اند و حتی جا به خصوصیات تازه ی مثبت داده اند اما باید دانست که این تحول فقط به طور مکانیکی و تنها با گذر طولانی زمان صورت نمی گیرد. حرکت و ابتکارات تک تک ما می تواند عاملی باشد برای تغییرسازنده ی این فرهنگ ایستا، همچنان که نبود اندیشه ورزی، جسارت و فعالیت از جانب ما می تواند دلیل ادامه ی این ضعف ها و ضررهای ناشی از آن باشد.
شاید بهتر باشد قدری در باره ی اشکالات و عیب های خود بیاندیشیم تا ضروت و چگونگی ایجاد یک تحول سازنده را بیابیم. نگارنده بر این باورست تا زمانی که کنش گری هوشمند و واکنش گری سازنده در میان فعالان ایرانی جا نیافتد این موقعیت ایستا و نازا ادامه خواهد یافت. برای اینکه شرایط عینی را تغییردهیم باید شرایط ذهنی را تغییر دهیم اما منتظر نباشیم که دگرگونی شرایط عینی بطور جبری شرایط ذهنی ما را به سمت تحول بکشاند. میان این دو شرایط، دیالکتیکی زنده و مداوم برقرار است که باید مورد توجه قرار گیرد. فهم روابط متقابل این دو، راز پویایی اپوزیسیون خواهد بود.
در این راستا باید آموخت که کنش های کلیشه ای و رفتارهای عادت شده را هر چند گاه یکبار زیر سوال بریم، یا حداقل مورد توجه و دقت قرار دهیم، تا ببینیم چگونه می توان به تصحیح اشکالات یا تقویت جنبه های مثبت آنها پرداخت. نوشته ی حاضر تلاشی است برای زیر سوال بردن موضوعی که شاید حساسیت هایی را میان افراد یا گروهها بر انگیزد اما حداقل می توان در مورد آن فکر کرد.

یک پرسش

با قدری تعمق در رفتارها، موضع گیری ها و عملکردهای سازمان ها و شخصیت های اپوزیسیون یک پرسش اساسی می تواند مطرح شود : آیا علت عدم موفقیت اپوزیسیون، سیاسی نبودن آن نیست ؟ آیا چون اپوزیسیون، سیاسی نبوده است موفق به سرنگون ساختن رژیمی تا این حد منفور و از هم پاشیده نشده است ؟ اینطور به نظر می رسد که فعالان اپوزیسیون، مبارزه ی خود علیه رژیم را تابع قانومندی هایی نمی سازند که بستر مبارزاتی شان ایجاب می کند. این بستر، سیاسی است و بدیهی است که قانونمندی های این بستر نیز سیاسی می باشد. در این صورت ما به عنوان پاسخ به پرسش فوق این فرضیه را پیشنهاد می کنیم که اپوزیسیون ایرانی در حوزه ی سیاسی از قانونمندی هایی پیروی می کند که دارای ماهیت سیاسی نبوده بلکه ماهیت روانشاختی دارد.
به عبارت دیگر فعالان اپوزیسیون در تعیین رفتارهای مبارزاتی خود، که باید رفتارهای «سیاسی» باشد، از ویژگی های روانشناسی فردی ویا اجتماعی ایرانی تاثیر می پذیرند و نه از ویژگی های یک کارسیاسی حرفه ای و فرا فردی. تصمیم گیری های افراد و سازمان های به ظاهر «سیاسی» ما نه از سر محاسبه و درک سیاسی، بلکه بیشتر بر اساس پدیده هایی مانند رقابت جویی کور، حیثیت خواهی، کینه ورزی، حسادت، روی دیگری را کم کردن، لج بازی، اثبات خود به هر بهایی و ... استوارست تا بر اساس تشخیص درست استراتژی و تاکتیک و تفاوت های آن، هوشمندی حفظ منافع استراتژیک به بهای انعطاف تاکتیکی، نزدیک شدن تدریجی اما مطمئن به اهداف، تقویت جبهه ی استراتژیک خود، پیشبرد حرکت نیروهای همسو به سمت اتحاد و قدرت گیری بیشتر در مقابل حریف، تضعیف جمعی دشمن، آماده ساختن مستمر شرایط برای وارد ساختن ضربه های اساسی و کارآ به دشمن و...
برای بررسی این فرضیه ما یک دستگاه تحلیلی را پیشنهاد می دهیم که نه بر اساس درک فلسفی-اخلاقی بلکه بر مبنای درک «سیاسی» استوار است. یعنی به قضاوت خوب و بد رفتارها نمی پردازد بلکه به کارکرد آنها توجه می کند. کارکرد مثبت یا منفی آنها در رابطه با منافع یک جمع مشخص. این تفکیک به معنای زیر سوال بردن یا کنار گذاشتن ارزش ها نیست، بلکه تلاش دارد فن دفاع از این ارزش ها را بررسی کند. این فن همان سیاست است.

سیاست را بشناسیم

شناختن سیاست نیازمند درک چرایی وجود آنست. فلسفه وجودی سیاست در اختلاف است. اگر اختلاف نبود سیاست هم نبود. اختلاف در منافع، اختلاف در دیدگاه ها، اختلاف در ارزش ها، اختلاف در عملکردها و ... این اختلاف هم می تواند بین دشمنان، رقبا و حریف ها و جود داشته باشد، یعنی میان جبهه های مختلف که در مقابل یکدیگر ایستاده اند و هم می تواند میان اعضا ی یک جبهه، یعنی نیروهای در کنار یکدیگر، وجود داشته باشد. درهر دو مورد، برخورد با این پدیده باید برخوردی «سیاسی» باشد. زیرا سیاست دانش مدیریت اختلاف هاست. سیاست دانش برخورد با اختلاف هاست به گونه ای که اهداف، ارزش ها و منافع خویش را تامین، حفظ و تقویت کنیم.
با چنین تعریفی در می یابیم که در سیاست، چند گرایی و تکثرگرایی امری بدیهی است. اصولا اختلاف از دل چند گونگی بیرون می آید. تجربه ی علوم انسانی نشان داده است که هیچ دو انسانی به معنای مطلق کلمه یکسان نمی اندیشند. فرد «سیاسی» انتظار ندارد که همه مثل او بگویند، بیاندیشند و عمل کنند. تفاوت ایده ها و برداشت ها را عادی و طبیعی دانسته و از اختلاف نظر وحشت زده و نگران و غمگین نیست. باور دارد که هر فرد از این حق انسانی برخوردار است که به گونه ای که می خواهد بیاندیشد. پس، برای سیاسی بودن نخست باید اصل اختلاف را به عنوان امری بدیهی پذیرفت. به عبارت دیگر، گام نخست سیاسی بودن این است که از اختلاف دیدگاه ها و منافع هراسان نشویم. این باور به عادی بودن اختلاف سبب می شود که بتوانیم شرط اولیه ی سیاسی بودن را داشته باشیم و به مرحله ی دوم برویم.
اگر فردی اختلاف دیدگاه ها و تابع آن، اختلاف عملکردها را عادی دانست می تواند در گام دوم برای خود تعیین کند که به عنوان یک فرد سیاسی در مقابل این پدیده ی دارای اختلاف با او چگونه رفتار کند.

یک تفکیک ضروری

برای این منظور نخست باید میان یک اندیشه به عنوان اندیشه، و یک اندیشه به عنوان پایه ی یک کنش، تفاوت قائل شویم. هر اندیشه ای، به عنوان فکر و اندیشه، می تواند و باید مورد احترام قرار گیرد : از اندیشه ای که ما به عنوان بهترین می دانیم تا آنکه به عنوان بدترین ارزیابی می کنیم. همه ی اندیشه ها می توانند و باید بدون کمترین شرطی، به عنوان صرف اندیشه، حق حیات داشته باشند. در اینجا به عنوان مخالف یک اندیشه می توان به بحث و انتقاد و تبادل نظر پرداخت اما نباید کمترین حقی برای محدود ساختن اجباری فکر مخالف برای خود قائل شویم. تاکید بر این مطلق بودن می تواند عده ای را متعجب سازد، اما نباید فراموش کرد که آزادی فقط زمانی شانس نهادینه شدن و بقا می یابد که در این حوزه، یعنی در حوزه ی اندیشه، به صورت مطلق مورد احترام قرار گیرد. وجود این آزادی بی مرز و شرط است که اجازه ی محدود ساختن داوطلبانه ی آزادی را در حوزه ی عمل در جامعه ممکن می سازد. مطلق بودن آزادی اندیشه نسبی بودن آزادی های جمعی را ممکن می سازد. اندیشه ورزی را نباید در هیچ بند و حصاری قرار داد. آزادی اندیشه زیربنای همه ی آزادی های فردی و اجتماعی است.

مسله ی واقعی سیاست از زمانی آغاز می شود که یک اندیشه می خواهد به عرصه ی عمل در آید، یعنی مبنایی برای کنش فرد، یا افراد، یا گروه یا حکومتی قرار گیرد. از آنجا که این اندیشه و کنش ناشی از آن، به طور حتمی وجبری با اندیشه و کنش عده ای دیگر برخورد خواهد کرد موضوع اختلاف دیدگاه ها یا منافع پیش می آید. در اینجاست که موضوع مدیریت اختلاف به عنوان تعریف سیاست مطرح می شود. از اینجاست که سیاست معنا می گیرد.
در اینجا فرد سیاسی، که در گام نخست اختلاف را به عنوان یک واقعیت عینی پذیرفته است، در گام دوم رفتار خود را در مقابل اندیشه ای مخالف که به کنش درآمده است تعیین می کند. در اینجا دیگر چون بحث کنش است طبیعی است که موضوع واکنش نیز مطرح شود. همه ی ظرافت بحث سیاست در این است که این واکنش چگونه باید باشد.

رفتار سیاسی کدام است ؟

برای این منظور بهتر است موضوع را از طریق تقسیم بندی تدقیق کنیم و ببینیم زمانی که یک اندیشه ی متفاوت از فکرما به عرصه ی عمل می پیوندد چه احتمال هایی مطرح می شود و چه رفتارهایی در مقابل آن ممکن است :

1- گاهی اجرای اندیشه ی متفاوت می تواند به تضعیف یا نابودی آن چیزی منجر شود که برای ما ارزشمند یا مفید است. در این صورت مقابله ی با این اندیشه و کنش ناشی از آن، منطقی است.
2- گاهی اجرای اندیشه ی متفاوت می تواند به تضعیف یا نابودی آن چیزی منجر شود که برای ما نه ارزشمند است نه مفید، در این صورت می توان واکنش نشان داد یا نداد. ممکن است واکنش نشان دادن ما برای یاری به کسانی باشد که آن چیز برایشان ارزشمند یا مفید است. کسانی که وجود یا حمایتشان برای ما اهمیت دارد.

3- گاهی اجرای اندیشه ی متفاوت می تواند به تقویت یا تولد آن چیزی منجر شود که برای ما ارزشمند یا مفید است، در این صورت طبیعی است که به تحقق این اندیشه – حتی اگر متفاوت از فکر ماست - یاری رسانیم.

4- گاهی اجرای اندیشه متفاوت می تواند به تقویت یا تولد آن چیزی منجر شود که برای ما نه ارزشمند است نه مفید، در این صورت طبیعی است که ما به تحقق آن یاری نرسانیم. مگر برای کمک به کسانی باشد که تقویت یا تولد آن چیز برایشان ارزشمند یا مفید است. کسانی که وجود یا حمایتشان برای اهمیت دارد.

5- بدیهی است که گاهی اجرای اندیشه ی متفاوت می تواند نه به صورت مثبت و نه به صورت منفی بر منافع ما و یا کسانی که برای ما اهمست دارند تاثیری بگذارد. برای این حالت خنثی هیچ شکل خاصی از واکنش های ارادی فوق نمی تواند مورد توجه قرار گیرد. اما نباید فراموش کرد که تشخیص اینکه پدیده ای برای منافع ما نقش خنثی دارد یا خیر به افق دید و دستگاه تحلیلی مان بستگی مستقیم دارد.

پس در کل، پنج حالت فوق برای تعیین رفتارمان در قبال اندیشه های عملی شده دیگران مطرح است. اما در ورای این تقسیم بندی شکلی که به ظاهر نیز ساده و شاید بدیهی نیز به نظر رسد آنچه مهم است این است که به عنوان یک سیاسی و در راستای تعریف سیاست، یعنی علم مدیریت اختلاف ها، بدانیم کدام انتخاب را بر دیگری ترجیح دهیم.

کاربرد عملی این تقسیم بندی

تشخیص درست در این باره بستگی به این دارد که یک مورد یا رخداد مشخص وارد کدامیک از این مقولات پنج گانه می شود. اگر نتوانیم این تشخیص اولیه را به طور عینی و واقع گرایانه بدهیم وارد واکنشی می شویم که هر چند در ذهن ما در پی حفظ و گسترش منافع ماست اما در واقع امر، یعنی در بیرون از تصور ما، می تواند به ضرر ما باشد و یا حداقل اینکه فایده ای نیز دربرنداشته باشد.
برای اینکه ببینیم چگونه می توانیم این تقسیم بندی نظری را به طور مشخص و عملی در اپوزیسیون ایرانی مورد نظر قرار دهیم بهتر است به چند مثال بپردازیم :

یکی از کارهای رژیم عادی جلوه دادن فقر و عادت دادن مردم به آنست. این امر از دل یک اندیشه ی طبقاتی – مذهبی می آید که تلاش دارد فقر و نداری را بدیهی و حتی مقدس جلوه دهد. رژیم این اندیشه را از طریق دستگاه تبلیغاتی مدرن و سنتی در اختیار خود در میان توده ها رواج می دهد. یعنی این اندیشه را مبنای یک عمل مشخص قرار می دهد.
یک تشکل چپ، در مقابل اندیشه و عمل گسترش فرهنگ فقر پذیری توسط رژیم، چه رفتاری باید از خود نشان دهد ؟
این تشکل چپ می داند که برای رسیدن به ایده آل سوسیالیستی یا کمونیستی خود، نیاز به طبقه ی کارگری آگاه دارد که بتواند چرایی مادی فقر و استثمار را تشخیص دهد و بواسطه ی این تشخیص، به سمت کنش گری بر علیه نظام طبقاتی استثمارگر میل کند. بدیهی است که اگر رژیم موفق شود اندیشه ی فقرپذیری را میان توده ها، از طریق مذهب و رسانه ها، جا بیاندازد کار این تشکل چپ در دستیابی به آرمانهایش مشکل تر خواهد شد. به همین دلیل، منطقی است که این تشکل به واکنش فعال برای مقابله با این فعالیت مخرب رژیم بپردازد.
در همان زمان، یک تشکل راست داخل کشور، مثلا هیت موتلفه ی اسلامی، می داند که چنین عملی، یعنی جا انداختن پذیرش منفعل فقر میان توده ها، سبب می شود که طبقه هایی که اعضای سرمایه دار مورد غارت قرار داده اند بدون خطر آفرینی از طریق واکنش رادیکال، در فقرو ذلت خویش زندگی کنند، بنابراین او از چنین اقدام رژیم حمایت نظری و عملی خواهد کرد.
از سویی دیگر، یک تشکل راست خارج از کشور که خواهان تغییر سیاسی رژیم ودر عین حال بقای نظام طبقاتی سرمایه داری است می داند که فقر پذیری توده ها، بواسطه ی کار تبلیغاتی رسانه های رژیم، سبب کاهش احتمال بروز یک حرکت توده ای رادیکال می شود و خطر زیر سوال بردن ساختار طبقاتی جامعه را کاهش می دهد، اما در عین حال، چنین کاری سبب تحکیم هر چه بیشتر رژیمی می شود که این سازمان مایل است تغییرش دهد. در این صورت این تشکل باید تعیین کند که ارجحیت های کوتاه مدت و درازمدت برای او چیست و براین اساس به شکل مثبت یا منفی واکنش نشان دهد. باید گفت که در این دستگاه تحلیلی، که ذات سیاست را در نظردارد، عدم واکنش این تشکل نوعی رفتار موافق با حرکت رژیم محسوب می شود.

مثال دیگری را از مورد برخورد سازمان مجاهدین مطرح کنیم که در آن انتخاب های متعددی از تقسیم بندی پنج گانه ی فوق به طور همزمان مطرح می شود.

سازمان مجاهدین تاکنون از همکاری عملی با سایر نیروهای اپوزیسیون خود داری کرده است. این سازمان دلایل خاصی را مطرح می کند که به جای خود قابل بررسی است. اما آیا این رفتار سیاسی است یا خیر ؟ پاسخ را با قرار دادن رفتار مجاهدین در دستگاه تحلیلی بالا بررسی کنیم.

رژیم در تلاش است تا اندیشه ی «تک سالاری» نظام ولایت فقیه را با ابزار زور و فرهنگ و تبیلغات و ترس جا بیاندازد. یعنی بگوید که ولی فقیه نماینده ی خدا روی زمین است و جامعه باید با بافت بی رحمانه ی طبقاتی خود این سلسله مراتب ضد انسانی را بپذیرد. مجاهدین خود را نیرویی ضد ولایت فقیه می دانند و به آرمان جامعه ی بی طبقه ی توحیدی باور دارند، پس بدیهی است که در قبال این اندیشه و کنش رژیم به مخالفت پردازند.
در همین راستا، بسیاری دیگر از نیروهای اپوزیسیون نیز – با افکار و دلایلی دیگر - با اندیشه ی ولایت فقیه مخالف اند و به مقابله ی با آن در سطح توان خود و به اشکال گوناگون مشغولند.
پس :
1- مجاهدین ضد ولایت فقیه هستند،
2- سایر گروه های اپوزیسیون نیز ضد ولایت فقیه می باشند،
3- مجاهدین بر سر این موضوع با سایر گروههای ضد ولایت فقیه همسو هستند
4- مجاهدین با سایر گروههای ضد ولایت فقیه بر سر موضوعاتی دیگر با هم اختلاف دارند.

حال این سوال مطرح می شود : آیا اختلاف مجاهدین با ولایت فقیه مهم تر از اختلاف آنها با سایر گروهها بر سر ولایت فقیه است ؟ اگر بلی، چرا مجاهدین نمی خواهند با نزدیک شدن به این نیروها در تضعیف ولایت فقیه از آنان یاری بگیرند؟ آیا بقای رژیم برای مجاهدین غیر قابل تحمل تر است یا اختلاف نظری آنها با سایرنیروها ؟ ارجحیت برای آنها کدام است ؟ کدام انتخاب از حیث «سیاسی» منطقی است ؟
سوال از آن سوهم قابل طرح است :
آیا اختلاف سایر گروهها با مجاهدین از اختلاف آنها با ولایت فقیه مهم تر است ؟ اگر خیر، چرا سایر گروهها در پی این نیستند که با نزدیک شدن به مجاهدین از این نیروی قوی برای تضعیف ولایت فقیه استفاده کنند ؟ آیا رفتار آنها از یک منطق «سیاسی» پیروی می کند ؟

اینکه این رفتار چه توجیهات و توضیحاتی را از جانب هر یک داشته باشد یک موضوع است که به جای خود قابل بررسی است، اما آنگونه که لطمات، ضررها و فرسایشی که هریک از این نیروها، بواسطه ی بقای رژیم، در حال تحمل کردن هستند نشان می دهد بی شک این رفتار مجاهدین نسبت به سایر نیروهای ضد ولایت فقیه و نیز رفتار سایر نیروهای ضد ولایت فقیه نسبت به مجاهدین رفتاری است غیر سیاسی. این رفتار فاقد منطق «سیاسی» است. اما چرا ؟

تشخیص غیر سیاسی

یک نیروی به معنای واقعی کلمه سیاسی می داند که در عالم سیاست هرگز نباید به یکسان اندیشی و همسان سازی همه ی نیروها پرداخت. تفکر یک گونه سازی نیروها و افراد، سیاسی نیست، ایدئولوژیک است. یک تشکل ایدئولوژیک هرگز نمی تواند سیاسی باشد زیرا از اختلاف دیدگاه ها فرار می کند، یعنی از چیزی که تعریف و ماهیت سیاست را تشکیل می دهد. یک تشکل ایدئولوژیک حتی اگر به قدرت «سیاسی» هم دست یابد نمی تواند بقا و تداوم خویش را تامین کند، زیرا با دیگران «سیاسی» برخورد نمی کند، یعنی قادر به مدیریت اختلاف ها نیست و لذا می خواهد به همسان سازی جمع و یک گونه سازی جامعه و همانند سازی جهان اقدام کند. به همین دلیل نیز به عنوان یک نیروی غیر سیاسی عمل می کند و همیشه نیز مغلوب حریفان سیاسی خود می گردد.
نمونه ی آن، تشکل های ایدئولوژیک نازیسم و فاشیسم و شبه کمونیسم قلابی اتحاد شوروی بود که همگی به دلیل ماهیت غیر سیاسی و به شدت ایدئولوژیک خود محکوم به نابودی توسط دشمنان یا رقبای سیاسی خود شدند. حال آنکه یک تشکل «سیاسی»، حتی اگر کم محتوا و فاقد آرمان های آنچنانی باشد، فقط به دلیل خصلت سیاسی خود، یعنی پذیرش اختلاف ها و تلاش برای مدیریت آنها، تداومش را تامین می کند. مانند دهها حزب راستی یا شبه سوسیالیستی اروپایی که با وجود نداشتن هیچ پروژه ی خارق العاده ای برای جامعه موفق شده اند در عرصه ی سیاسی دوام آورده و به تدریج بخشی از نیروهای اجتماعی را تاحدودی با افکار و آرای خویش همراه سازند.
اغلب تشکل های اپوزیسیون ایرانی اما در واقع امرغیر سیاسی وایدئولوژیک هستند، یعنی خواهان نبود هیچ اختلافی در میان اعضای خود و یا در میان اعضای یک جبهه ی متحد فرضی می باشند. به جای عادی دانستن اختلاف، نبود اختلاف را عادی می دانند. به جای باور به ضرورت چند اندیشی و تکثر گرایی به عنوان بستر کار سیاسی به تک اندیشی و یک گرایی اعتقاد دارند. موفقیت را نه در گرو تنوع اندیشه ها که در گرو محو تنوع اندیشه ها می دانند. کار سیاسی را نه در جهت گسترش امکان دگر اندیشی که در جهت حذف دگر اندیشان می خواهند. سازمان های کوچک و بزرگ ما بدون یک درک درست و واقع گرایانه از سیاست و بر اساس یک نگرش غلیظ یکسان نگری مطلق بر این باورند که با چند نفر عضو و هوادار خود و یک سایت اینترنتی قادر خواهند بود براساس لجبازی، سماجت و برخورد ناموسی و جزم اندیشانه با موضوعات، سرانجام سرنوشت ایران، منطقه و جهان را تغییر دهند. زهی خیال باطل.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

با قدری دقت متوجه می شویم که دشمن این اپوزیسیون غیر سیاسی، یعنی رژیم جمهوری اسلامی، موفقیت نسبی در تامین بقای بیست و هفت ساله ی خود را مدیون سیاسی عمل کردن است. یعنی با وجود آنکه نسبت به مخالفان بیرون از خود به صورت ایدئولوژیک رفتار کرد و به حذف دگراندیشان و مخالفانش پرداخت اما دردرون بدنه ی خویش، نیروهای مختلف و حتی مخالف کمابیش همسو را جای داد و با ابزارهای گوناگون مانند نهادهای شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت و امثالهم به «مدیریت اختلاف ها»ی درون خود اقدام کرد. برخورد سیاسی رژیم سبب شد بتواند از بلای حکومت هایی که حتی در درون خود اختلاف ها را بر نمی تابند فرار کند و نابودی خویش را به مدت یک ربع قرن به تاخیر اندازد. علیرغم نزدیکی ماهوی، وجود جریان های متعددی مانند راست محافظه کار، راست میانه رو، چپ خط امامی، اصلاح طلبان و غیره در این سال ها نشان دهنده ی این است که نیروهای متنوع درون رژیم توافق کرده اند اختلاف های تاکتیکی جناح ها و باندها را به نفع استراتژی بقای نظام بپذیرند و مورد مدیریت قرار دهند. رفتاری که سیاسی است و توانسته بر رفتار غیر سیاسی اپوزیسیون خود تفوق یابد.
اینک شاید در آستانه ی بیست و هفتمین سال روی کار آمدن رژیم وقت آنست که فعالان اپوزیسیون – اعم از افراد مستقل و تشکل ها – در این باره قدری بیاندیشند.

سیاسی شویم

آیا وقت آن نیست که قدری از این تصویر و پراتیک کاریکاتوروار فعالیت باصطلاح سیاسی بیرون آییم و با جدیت بیشتری به واقعیت های بیرون از ذهن خود و قانونمندی های حاکم بر دنیای سیاست بپردازیم ؟
آیا درک این نکته مشکل است که امر سیاسی چون با پدیده ی جمعی (اجتماعی) روبروست نمی تواند تنوع و تکثر را در خود نداشته باشد و فاقد هر گونه اخلاف نظر و تفاوت دیدگاهی باشد ؟ هر پدیده ی سیاسی با خود این چندنگری، چند اندیشی و چند گرایی را دارد. اما آنچه ارزش کار و فعالیت سیاسی را تعیین می کند این است که عده ای از این پختگی فکری، درک واقع بینانه و احساس مسولیت پذیری برخوردارند که با وجود اختلافات میان خود، تصمیم می گیرند برای منافع، ارزش ها و آرمان هایشان با همدیگر همکاری و همیاری کنند. همکاری میان افراد دارای دیدگاه های متفاوت است که خصلت سیاسی آنان را آشکار می سازد. در غیر این صورت، باید اشکال دیگری از همکاری را جستجو کرد : مثلا شکل های اعتقادی، مذهبی، ایدئولوژیک، فرقه ای، قومی، نژادی، خانوادگی و ... اما به طور قطع، نه سیاسی.
در کار سیاسی کسانی با هم همکاری می کنند که آگاه هستند که راجع به بسیاری مسائل با هم نظر موافق ندارند، اما در عین حال، باز هم آگاهانه، می پذیرند که برای دستیابی به هدف خویش، به مسائلی که بر سر آن توافق دارند تکیه کنند و نه بر سر مسائلی که بر سر آن اختلاف دارند. آنها می دانند که توافق استراتژیک بر اختلاف تاکتیکی ارجحیت دارد. آنها می دانند توافق دراز مدت از اختلاف کوتاه مدت مهم تر است. آنها می دانند قدرت در اتحاد است و ضعف در پراکندگی. آنها می دانند که به صورت جمعی و در کنار هم قدرتی را دارا هستند که به صورت جدا از هم هر گز نخواهند داشت.
آیا فعالان اپوزیسیون حتی از درک این نکته بدیهی نیز عاجزند ؟ آیا مگر نه اینکه با یک نگرش مطلق گرای جزم اندیش دهها سال از عمر خود و فرصت ها را هدر داده و ملت و کشور خویش را به دست حاکمیتی مستبد سپرده اند ؟ آیا زمان آن نیست که نیروهای مستقل و تشکیلاتی اپوزیسیون سرانجام به دیدگاهی عینی گرا و براستی سیاسی روی آورند؟
البته می توان همچنان به همین نگرش ناموسی، غیرتی، ایدئولوژیک و غیر سیاسی ادامه داد و سرنوشت خود، مردم، وطن و نسل های آینده را به دست رژیم، آمریکا، اروپا واسرائیل سپارد، به همان شکل که می توان نگرش مطلق گرا را کنار گذاشت، واقع گرایی را پیشه کرد، اختلاف نظر ها را طبیعی انسان و جامعه دانست، سیاسی شد، سیاسی نگریست و سیاسی عمل کرد تا شرایط را از بن بست فعلی بیرون کشید. این دیگر با هریک ازماست. هیچ نیرویی بیرون از فهم و اراده ی ما زمینه ی نجات مان را فراهم نساخت.

www.korosherfani.com

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چرا اپوزیسیون ایرانی سیاسی نیست، کورش عرفاني' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016