1- از آنجا که هدف نويسنده بيشتر ناظر به تحليل كنش هاي سياسي است ، در اين فقره از بحث كوشش خواهد كرد تا مطالب پيش درآمد را با ادبياتی که در فلسفه سیاسی وجود دارد، بيان کند. خواستگاه و هدف كنش ها و واكنش هاي سياسي از دو حال خارج نيستند، يا ناظر و معطوف به آزادي هستند و يا ناظر و معطوف به قدرت. همچنان كه در اغلب نوشته هاي خود را استدلال كرده ام، جمع ميان قدرت و آزادی محال است. بنا به اينكه واكنش هاي قدرت جز در ابهام و تاريكي محل ظهور و وجود ندارند و همچنین بنا به این حقیقت كه قدرت ازخود فاقد هستي است و هستي آن به موجب ايجاد محورهاي ضد معنا پيدا مي كند، وجود اين محورها و بقاء آن در جهان واقعي محال و ناممكن است. جهان معناي هر كانون قدرت محور، جهان مجازي است. بدين ترتيب چون قدرت ازخود فاقد هستي است و وجود واقعي ندارد، تنها در جهان مجازي محل عمل و وجود پيدا مي كند. جهاني كه تمام علائم و نشانه هاي آن اسطوره اي است. در چنین جهانی، هدف ها، آرمان ها، راه كارهايي كه ارائه مي شوند، تا حتي عناصري كه به مثابه امرهاي واقعي و حقيقي به نمايش گذاشته مي شوند، همه از جنس و علائم اسطوره اي هستند.
اما نقش جامعه و ارتباط آن با كانون هاي قدرت محور چيست؟ از نقطه نظر واكنش هاي قدرت، جامعه اي كه در دنياي واقعي زندگي مي كند، نمي تواند به عرصه اعمال و نمایشگاه قدرت تبديل شود. ايجاد دنياهاي مجازي به فراخور سطح ميانگين كنش ها و واكنش هاي دروني جامعه، مهمترين و پيچيده ترين وظايفي است كه دولت ها در تاسیس زیر ساخت های اجتماعی مبادرت به طراحي آن مي كنند. براي دستيابي به اين هدف، بايد رابطه جامعه را با واقعيت وارونه كرد. استفاده از ابزار سانسور در جامعه، داراي اين ويژگي و اثربخشي است كه خيلي زود به عامل خود سانسوري و سانسور ذهني تبديل می شود. هر فرد در ذهن خود يك دستگاه سانسور کننده به وجود می آورد که وظيفه آن، تسويه ورودي و خروجي اطلاعات است. خوب است بدانيد كه در دنياي فيزيك جريان حذف و جذب اطلاعات، يك امر متداول در كليه دستگاههاي فيزيكي محسوب می شود. «شيطان ماكسول» مسئول تنظيم جريان ورودي و خروجي اطلاعات در هر دستگاه فيزيكي است. در سيستم هاي سايبرنتيكي- دستگاههاي خود هدايتگر- شيطان ماكسول جريان ورودي و خروجي اطلاعات را به منظور تعادل و پويايي دروني سيستم تنظيم مي كند. اما جريان اطلاعات در دنياي مجازي نه بر اساس پويايي دروني، بلكه بنا به مقتضيات دروني كانون هاي قدرت صورت مي گيرد. بدين ترتيب، كار ذهن در هر شرايط و حتي در شرايط واقعي، تسويه ورودي و خروجي اطلاعات است . اما در شرايط زيست در دنياي مجازي ، ورودي و خروجي اطلاعات از جنس علائم و عناصر قدرت تسويه مي شوند. در این وضع وجدان عمومی و رسانه ها بطور خودكار، هر علامت و نشانه اي كه از جنس قدرت باشد، و جذب مخالف آن را از پهنه وجدان و ذهن حذف مي كند.
بدين سیاق دستگاههاي سانسور به مثابه ديوار حائل سرسختي مي مانند كه رابطه انسان و جامعه را با واقعيت قطع مي كنند. دستگاههاي سانسور تنها به قطع رابطه اكتفا نمي كنند، بلكه با وارونه کردن واقعيت، دنياي مجازي و اسطوره ها را به جاي دنياي واقعي نمايش مي دهند. دستگاههاي سانسور با استفاده از زبان ابهام و استفاده از مفاهيم كلي و انتزاعي و مهمتر از همه، استفاده از حق انحصاري تفسير، وانمود مي كنند كه آنچه از راه تغيير و از راه مداخل و مخارج بنگاههاي تفسير كننده و بنگاههاي رسانه اي آنان به گوش و چشم جامعه می رسد، واقعيت و «حقيقت ناب» و چيزهاي ديگر دروغ و افسانه اند. دستگاههاي سانسورگر نداي رسمي افكار عمومي مي شوند، اما بدون فشل كردن (سست کردن) و بی خاصیت کردن جریان اندیشه عمومی و به ویژه فشل کردن جریان روشنفکری، نمي توانند خود را جانشين افكار عمومي گردانند. دستگاههاي سانسورگر با وارونه كردن رابطه اصلي و فرعي، نيازها و ذائقه ها و چشم اندازهاي جديد توليد مي كنند. ذائقه ها و چشم اندازهايي كه با حقوق ذاتي انسان و جامعه ها بكلي بيگانه اند
وقتي ذائقه ها و چشم اندازها دگرگون شوند، سطوح اعمال سانسور مركب و پيچيده مي شوند. در دنياي دموكراسي و صنعتي، سطوح سانسوري به مراتب پيچيده تر از دنياي غير دموكراسي و غير صنعتي است. در آنجا به ظاهر دستگاههاي سانسورگر اعمال نمي شوند ، اما نبايد از اين حقيقت غفلت كرد كه ذائقه ها و چشم اندازهاي توليد شده خود جانشين دستگاههاي سانسوري مي شوند. دیگر نه دستگاههای تأمینی، بلکه خود چشم اندازها هستند که به وارونه كردن حقيقت و قطع رابطه انسان با واقعيت كمك مي رسانند. اما در دنياي غير دموكراسي و غير صنعتي شده، وضع دستگاههاي سانسور به مراتب ساده تر، اما سرسخت تر مي شوند. در اينجا نيز كوشش مي شود كه ذائقه ها و چشم اندازهاي جامعه دستخوش تغييراتي متناسب با كانون هاي قدرت بگردند، اما اگر دگرگون نشدند در دنياي مجازی كه ترسيم مي شود، نشان مي دهند كه همه چيز دگرگون شده است. در دنياي مجازی نشان مي دهند كه مردم همه ديندار و ولايت مدار شده اند و جز اقليتي فريب خورده يا خودباخته، همه داراي همين ذائقه و چشم انداز هستند. در دنياي مجازي نشان داده مي شود كه همه افراد جامعه به اصول و اهداف و آرمانهايي كه از سوي سانسوركننده ها اظهار مي شود، دل به گوش جان سپارده اند.
نشان دادن دنياي مجازي به جاي دنياي واقعي و نشان دادن مردمي و جامعه اي كه در دنياي مجازي متصف به خاصه هاي قدرت خواسته اند، به ويژه در تكنولوژي هاي رسانه ای امروز، كه بخش مهمي از زيست معناي جامعه ها را پر كرده اند، رابطه انسان و جامعه ها را با واقعيت، يكسره دستخوش سانسور و انقطاع تاریخی می سازد. به طوری که افراد بدون پیشینه تاریخی از هم متکثر و دچار چندپارگی شخصیتی می شوند. پلورالیزم و یا تکثر گرایی، دیگر به معنای تفرد و ارتقاء انسان و جامعه در مقام سوبژکتویسم و کنشگران آزاد نیست، بلکه به معنا ی محو فردیت در سیستم ها و فرهنگ اتمیستی است. فرهنگی که آلن فینکل کروت از آن به عنوان انسان بی ریشه یاد می کند.
2- اكنون پرسش مهم اينجاست كه، آيا مي توان تمام واسطه ها، حائل ها و عوامل سانسور كننده ميان انسان و واقعيت را از ميان برداشت؟ آيا مي توان بدون نقش آفريني هيچ واسطه اي ، با واقعيت رابطه مستقيم برقرار كرد؟ آيا مي توان به اشياء في نفسه، يا آنچه كه كانت مي گويد به نومن ها دسترسي پيدا كرد؟ آيا مي توان به واقعيت نه آنچنان كه خود را مي نمايانند، بلكه آنچنانكه در نفس الامر هستند، دسترسي پيدا كرد؟ آيا مي توان نقش خاطرات، تجربيات و علائقي كه در حافظه ما به مثابه واسطه ها و سانسور كننده هاي درونی عمل می کنند، از ميان برداشت؟ آيا حذف اين واسطه ها به منزله خالي كردن ذهن ، فقدان دانش قبلي و در نتيجه ساقط كردن انسان از توانايي رابطه برقرار كردن با خود واقعيت نيست؟ آيا در اين حال در يك وضعيت تناقضنمای (پارادوكسيكال) پیچیده گرفتار نخواهيم شد؟ از یک سو می دانیم که واسطه ها و سانسور كننده هاي ذهني ، دنياي مجازي مي آفرينند و رابطه انسان را با واقعيت غير مستقيم مي سازند و در نتيجه آسيب جدي به داوريها و مشاهدات و اظهارنظرهاي ما وارد مي كنند، و از ديگر سو به لحاظ علمی و روند شناختی، حذف آنها توانايي انسان را حتي در حد يك مشاهده ساده و يك داوري ساده، از ميان مي برند.
آيا وقتي پيامبر نزد پروردگار خود دعا مي كرد كه ، «ربي ارني الاشياء كما هي» : خداوندا اشياء را همچنان كه هستند به من
نشان بده از اين حقیقتت تناقضنما آگاه نبود؟ به غير از خاطرات و تجربيات قبلي، آيا در عمل، انسان مي تواند بيرون از علائق و مطلوبيت هاي خود و بيرون از دوست داشته ها و دوست نداشته هاي خود، به مشاهده و اظهار نظر پيرامون چيزها بپردازد؟ آيا حذف علائق و مطلوبيت ها، تهي كردن انسان از ماهيت و حقيقت انساني خود نيست؟ حقيقت اين است كه انسان نه تنها بيرون از علائق و خاطرات قبلي خود، بلكه مهمتر از آن، بيرون از علائق و مطلوبيت هاي خود نمي تواند كمترين كنش فردي و اجتماعي داشته باشد. كافي است خواننده محترم ذهن خود را از تمام علائق و مطلوبينت ها پاك كند، آيا در دم مشاهده نخواهد كرد كه ذهن او از هرگونه تصديق و تكذيبي كه پايه اوليه مشاهده و داوري است، پاك خواهد شد؟ آيا واقعيت از آن رو گوناگون و متضاد و گاه چنان متضاد با خود واقعيت در نفس الامر، ديده نمي شوند كه به تعداد نفوس آدميان علائق و مطلوبيت هاي مختلف و متضاد وجود دارند؟ آيا براي رفع تناقض ، بخشي از اطلاعات قبلي، خاطرات قبلي و بالاخره بخشي از علائق قبلي وجود دارند كه بدون واسطه شدن و بدون سانسور كردن واقعيت، هدايت انسان را به سوي اشياء في نفسه بر عهده بگيرند؟ يا نه، حداقل مانع تماس مستقيم انسان با واقعيت نباشند؟ آيا ممكن است در موقع مشاهده چيزها و داروي درباره آنها، بخشي از تجربيات و علائق خود را منفعل و بي تأثير و بخش ديگر را فعال و تأثير گذار كرد؟
آیا دستگاه شعور و ادراکات انسان چونان یک سیستم هماهنگ که مرکب از اجزاء بی نهایت است عمل نمی کتد؟ اگر چنین است ، پس کدام بخش از تجربیات و علائق خود را می توان حذف و یا بی تاثیر گذاشت و کدام بخش دیگر را فعال و تاثیر گذار کرد؟ آیا همین حذف و جذب ها خود متاثر از رشته ای از مطلوبیت ها و علائق ما نیسیت؟ می بینید که بازهم در دام علائق و مطلوبیت های خود گرفتار هستیم. دست آخر اینکه، آیا راه و روشی وجود دارد که دایره مطلوبیت ها و علائق خود را آنقد ر تصحیح کنیم تا خود انعکاسی از امر واقع گردند؟ روش «ناتب کردن واقعیت» از همین پرسش آخری آغاز می شود و در سطور بعد با روش اسطوره زدایی از واقعیت و شفاف سازی ، به پاسخ آن باز خواهیم گشت.
3- هر چند پاسخ به روش های «ناب کردن واقعیت» و روش های حذف و جذب اطلاعات، نیاز به مقاله مستقلی در بیان رابطه آزادی و قدرت دارد و در ادامه بدان خواهم پرداخت، لیکن در همین وضعیت از خواننده می خواهم تا دامنه ذهن خود را در وضعیتی از یک «افق تخیل خلاق» باز کند. وضعیتی که در آن هیچ تاثیری از عامل های سانسور کننده وجود ندارد. وضعیتی که واسطه ها و دنیاهای مجازی یک به یک راه به عدم می سپارند. وضعیتی که رابطه انسان با واقعیت مستقیم و واقعیت به شفافیت نور جلوی دیدگان ما حاضر می شود. وضعیتی که هیچ نقطه تاریکی نیست و هیچ فضایی برای فرود آمدن پرنده اسطوره ای وجود ندارد. در این حال اشیاء آنچنان که هستند به ذهن متبادر می شوند و سرانجام دعای پیامبر محقق می شود. فکر می کنید که در این وضعیت چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا در این وضعیت، حقیقت به مثابه انعکاس واقعیت در ذهن، برابر و این همان با اشیاء فی نفسه نخواهد شد؟ آیا وقتی اشیاء آنچنان که هستند دریافت شوند، دیگر حجابی می ماند تا ذات حقیقت و کنه حقیقت، خود را بر انسان آشکار نکند؟ آیا وقتی پرده ها و حجابها از چهره واقعیت برداشته می شوند، ذهن با عین آنچنان با هم در نمی آمیزند که با یکدیگر این همان شوند؟ اگر واقعیت چهره خود را از حجاب ها بشوید و چه می گویم، اگر انسان در مبارزه با سانسور حجاب ها ی خویشتنی را از هم بگسلد، برق نور و روشنایی و شفافیت، واقعیت را و تمامت اشیاء را در افق های بیکرانگی هستی شان، آنچنان نخواهد گشود که راز خود بر انسان بگشایند؟
وقتی بندهای سانسور و حلقه های پیوستگی و بستگی انسان به دنیاهای مجازی یک به یک از هم گسسته می شوند، آنگاه ذهن آدمی چون نوری نخواهد شد که از سطوح نمادین شده واقعیت به لایه های عمیق تر اشیاء نفوذ کند و متقابلا، نوری از اعماق و لایه های درونی هستی تا سطوح واقعیت بتابد و از آنجا ذهن تموج و شفافیت دیگر یابد؟ به گفته دیگر، آیا خداوند به گفته خود «نوری نیست که در زمین و آسمان می تابد؟» = واقعیت شفاف شده = اسطوره زدایی از واقعیت = هو الطیف )او لطیف است). و متقابلا، آیا علم بنا به گفته پیامبر «نوری نیست که خداوند در قلب هر کس که بخواهد می نهد؟» = اسطوره زدایی از ذهن = ذهن شفاف شده.
آیا وقتی مرز میان سوبژه و ابژه تا مرز صفر از میان می رود، سوژه در ابژه و ابژه در سوبژه چنان این همان نمی شوند که در زبان و واژه هایی از جنس نور و از جنس تمامت زیبایی و از جنس تمامت حق و از جنس تمامت هستی، لب به سخن باز می کنند و بی هیچ حجابی و بی هیچ مانعی و رادعی راز از حقیقت یکدیگر برمی دارند؟ آیا حضرت سلیمان و داوود از این رو با پرندگان به سخن ننشستند، که آنان واسطه ها و سانسورها را تا مرز بی واسطه شدن با واقعیت از میان برداشتند؟
حاصل سخن
اکنون وقتی دانسته شد که واسطه ها چگونه به مثابه ابزارهای سانسور رابطه انسان را با واقعیت غیر مستقیم می کنند، وقتی دانسته شد که چگونه منابع قدرت کوشش دارند تا از راه سانسور، اسطوره های ذهنی خود را لباس واقعیت بپوشانند، بیش از پیش بر اهمیت مبارزه با سانسور پی خواهیم برد. بیش از پیش پی خواهیم برد که روش هایی که می کوشند تا با استفاده از مفاهیم کلی و یا زبان مبهم از کنار حقیقت بگذرند و یا سکوت پیشه کنند، تا چه اندازه خود به ابزار سانسور تبدیل می شوند. بیش از پیش به این مهم پی خواهیم برد که نقش روشنفکران در روشن بخشی و شفا ف گردانی است. بیش از پیش به این حقیقت پی خواهیم برد که مبارزه با سانسورها و و اسطه ها نه تنها مهمترین و حیاتی ترین نیاز جامعه ما، بلکه نیاز جامعه هایی است که تکنولوژی رسانه ای با خلق دنیای مجازی، دموکراسی ها را ابزار مجازی کردن انتخاب، مجازی کردن تصمیم گیری و بالاخره ابزار مجاز شمردن تجاوز می سازند.