مرحوم ذبيح الله منصوري استعداد عجيبي داشتند در شرح و بسط داستان به طوري که يک کتاب پنجاه صفحه اي بعد از ترجمه توسط ايشان تبديل به يک کتاب پانصد صفحه اي مي شد. خاصيت اصلي نوشته هاي ايشان، تکرار بود آن چنان که خواننده به طور کامل و حتي بيش از حد لازم از معني، اشباع مي شد. طـُـرفه آن که مردم عادي خواندن اين همه تکرار را دوست داشتند و کتاب هاي مرحوم منصوري را با ميل و اشتياق مي خريدند و مطالعه مي کردند. هنوز هم کتاب هاي ايشان، جزو پرفروش ترين کتاب هاي ايران است و دليلي براي اين استقبال شگرف نمي توان يافت جز همين تکرار مکررات و روشن کردن تمام جوانب داستان براي خواننده...
***
به فيلم هاي فارسي قديمي که نگاه کنيد مي بينيد مثلا قاتل به روي مقتول افتاده و در حالي که کارد خوني را رو به دوربين گرفته با ترس و وحشت فرياد مي کشد: با اين کارد من او را کشتم! انگار تماشاگر نياز دارد بعد از ديدن تصوير يک بار هم توضيح قتل را از زبان قاتل بشنود. براي تماشاگر ايراني، اشاره کافي نيست بلکه بايد همه چيز به طور کامل شرح داده شود و پشت هر حرکت، توضيحي بشنود. لابد تهيه کننده و کارگردان پولساز، خواست تماشاگر ايراني را بهتر مي دانند...
***
طنزي که من نوشتم و چنين دردسر ساز شد عيب بزرگش دو کلمه بود: ايدز و کاند... از ترسم کلمه ي دوم را به طور کامل نمي نويسم هر چند نوشتنش اين روزها در نشريات کاملا متداول است. آوردن اين دو کلمه – حتي از ديد برخي از افراد تحصيلکرده و با فرهنگ - يعني بي اخلاقي، وقاحت، سخافت، بي تربيتي، توهين به مقدسات و غيره. اگر در اين طنز - که کاش هرگز نمي نوشتم - به جاي اين دو کلمه از طاعون و آنتي بيوتيک، يا تب و شياف استفاده مي شد، احتمالا الهام خانم و بچه هاي نشريه تمدن هرمزگان به اين شکل گرفتار نمي شدند و لااقل حبسي "متعادل" را تحمل مي کردند و جان و سلامتي هيچ کس به خطر نمي افتاد (بد نيست برادران مودب و با فرهنگ، نگاهي به تاريخ ادبيات فارسي بيندازند و ببينند شعرا و نويسندگان بزرگي مانند مولوي و عبيد و ايرج و بهار و ديگران چه کلماتي به کار مي بردند و بر ما که شاگرد کوچک آن ها هم نمي شويم اين دو کلمه را ببخشايند).
اشتباه بزرگي که من به عنوان نويسنده ي اين طنز مرتکب شدم اين بود که دامنه ي خوانندگانم را به عده اي اهل اينترنت محدود دانستم و گمان بردم که همه درک مي کنند که منظور از ويروس ايدز، ويروس تفکر تماميت خواه و قدرت متمرکز است که تمام ارگان هاي حکومت و مردم را بيمار مي کند و عده ي زيادي را از بين مي برد و راه سالم ماندن دوري از آن است. من دراين طنز فقط به نکته گويي بسنده کردم و موضوع را به سبک مرحوم منصوري و فيلم سازان ايراني شرح و بسط ندادم و به آن چه مد نظرم بود به طور دقيق و جز به جز نپرداختم و اين اشتباه بزرگي بود که به خاطر آن عذرخواهي مي کنم.
من در اين طنز هرگز به آقاي خميني، نه به طور صريح و نه به طور ضمني، اشاره نکردم و منظور من ابدا شخص ايشان نبود، چه اصولا سيستم و نظام را ساخته ي يک شخص نمي دانم و عمران و تباهي کشور را به دست ِ يک فرد نمي بينم. از فرانسه بسياري افراد آمدند که مجموعه ي آنها نظام اسلامي امروز را شکل دادند، هر چند خود بعدها دشمن نظام شدند. آقايان بني صدر، قطب زاده، يزدي، خلخالي، سنجابي و ده ها رجل سياسي ديگر به فرانسه رفتند و بعد از بازگشت پايه هاي نظامي را گذاشتند که جمهوري اسلامي نام گرفت. قدرت را متمرکز کردند و کار کشور را خواسته و ناخواسته به اينجا کشاندند.
من در اين طنز از اسمال تيغ زن ها و ماشاءالله قصاب ها و خلخالي ها و لاجوردي ها به طور صريح اسم بردم که هر کدام دست شان به خون ده ها انسان بي گناه آلوده است. گمان نمي کنم در ميان مسئولان طراز اول کشور کسي عملکرد اسمال تيغ زن و ماشاءالله قصاب را در جهت اسلام ناب محمدي بداند و بر کرده هاي خلخالي و لاجوردي به طور کامل صحه بگذارد. من به خاطر اين که اين موضوع را دراين طنز نوشته شرح و بسط ندادم عذرخواهي مي کنم.
***
وقتي فکر مي کنم بازجو در بازداشتگاهي مخفي، خانم الهام را به زير مشت و لگد گرفته تا اعتراف کند که اين طنز را به دستور اجنبي نوشته و در نشريه منتشر کرده و اين خانم جوان و بي تجربه به تمام مقدسات عالم قسم مي خورد که اين طنز کذايي را از اينترنت برداشته و اشتباها در صفحات نشريه جا داده و بازجو حرف او را باور نمي کند و به ضرب و شتم اش ادامه مي دهد تنم مي لرزد. فکر مي کنم که چند درصد امکان دارد در زندان بندرعباس، کامپيوتر متصل به اينترنتي باشد و بازجو حوصله و همت کند و صحت و سقم حرف هاي اين خانم را بررسي نمايد. من اميدوارم اين موضوع به گوش بازجوها و مسئولان بازداشتگاه رسيده باشد و دست از سر اين دختر بيچاره بردارند و مسئولان قضائي حکم به آزادي اش دهند.
***
در پايان يک نکته خدمت آقايان عرض مي کنم و بحث را خاتمه مي دهم: گروهي از مردم بندرعباس در حمايت از نظام دست به راهپيمايي زدند و به دفتر تمدن هرمزگان حمله کردند و آنجا را به آتش کشيدند. عده ي اين افراد طبق آن چه در عکس ها ديده مي شود سيصد چهارصد نفر بيشتر نيست. اما عده ي به مراتب بيشتري از بندر عباس تا ميناب و جاسک، تمام شماره هاي باقي مانده ي اين نشريه را خريدند و آن مطلب طنز را به صورت فتوکپي دست به دست گرداندند. قطعا آن مردم، اهل همان منطقه هستند و هيچ کدام هم از خارج به آنجا نيامده اند. آيا آقايان مسئول به جاي اين بگير و ببندها بهتر نيست مسائل را ريشه يابي کنند و علت علاقه ي مردم را به خواندن چنين طنزهاي "وقيحانه"اي دريابند؟