1)ماجراجويان جوان و خامي كه در دهه ي شصت و در پي رقابت خود با چپ كلاسيك بر سر قهرمانيگري ملي، از ديوارهاي سفارت ايالات متحده در خيابان تخت جمشيد تهران بالا رفتند و با استفاده از قيچي آهن بري، قفل هاي آن را بريدند و 444 روز تمام اتباع و ديپلمات هاي اين كشور را به گروگان گرفتند؛ هرگز و حتي براي لحظه اي به عاقبت رفتار نامعمول و به روشن ترين وجه ممكن «مخالف تعاليم دين خود » نيانديشيدند و براي نزديك به سي سال، كشور و مردم آن را به كام گردابي از تلخي و ناكامي فرو بردند و يكي از درازدامن ترين اختلافات سياسي در جهان معاصر را رقم زدند.
2)اين دلاوران جوان كه تمام بيباكي و دلاوري هاي شان ، در تصرف سفارت ايالات متحده و بستن چشم بند به گروگان هاي شان و چسباندن ريسه هاي كاغذ به يكديگر و ترور شخصيتي رقباي سياسي شان خلاصه شد _ و هرگاه كه فرصت و مناسبت «درگيري جدي و عملي با ايالات متحده» پيش آمد از آن پا پس كشيدند _ ميدانداران بلامنازع و انحصاري صحنه ي سياست دهه ي هفتاد در ايران بودند و بسياري از بنيادهاي نادرست و روش هاي غير منصفانه ي رقابت سياسي؛ محصول تمامت خواهي، نزديك بيني و تندخويي اينان بود (و هست).
3)از اواخر دهه ي هفتاد و از اوايل دهه ي هشتاد، همينان كه رونق بازار را در پز روشنفكري و نه انقلابيگري يافتند، نامي بر خود نهادند كه مدت ها، وقت ايرانيان صرف آن شد تا معماي تازه؛ معماي «روشنفكري ديني» را حل كنند و دريابند كه محصول آميزش «دين» و «روشنفكري» آنگاه كه در پيكره اي انساني متجسد شود ،چگونه موجودي مي تواند باشد!
با اين حال چند هفته اي ست كه گروگانگيران دهه ي شصت و سرمستان دهه ي هفتاد، در اشاره به خود از تركيب تازه اي سود مي برند كه قابل تحمل تر و بر رفتار و ماهيت روش عملي آنان تا حدودي منطبق تر است:«روشنگران ديني».
4)هرگاه كه در طول سال هاي گذشته از «روشنگران ديني» پرسيده مي شد كه چرا روش گروگانگيري را براي مبارزه ي خود با ايالات متحده برگزيدند و آيا مي پذيرند كه اين اقدام غير متعارف آنان هزينه هاي گزافي را بر گرده ي ايرانيان تحميل كرده است، پاسخ دريافتي جز اين نبود:
«هر اقدام سياسي را بايد در ظرف زماني خود بررسي و ارزيابي كرد. با توجه به شرايط آن هنگام، اقدام ما براي تسخير لانه ي جاسوسي و گروگانگيري اتباع ايالات متحده اقدامي لازم و ضروري بود.»
5)يكبار ديگر و در كشاكش بحران هسته اي و اعتراض ها به انتشار كاريكاتورهاي موهن، روش ديرين به نمايش گذاشتن خشم انقلابي_ ديني از طريق حمله به سفارتخانه ها و آتش زدن شان و نيز به آتش كشيدن پرچم ها بروز كرده است.
نسل تازه ي انقلابيون مسلمان نيز همچون «سلف خود» روش غير مسالمت جويانه و نادرستي را براي نشان دادن خشم خود بكار گرفته اند و روزي نيست كه نشنويم يا نخوانيم كه جمعي به يك سفارتخانه ي خارجي حمله كرده و آن را تخريب كرده اند.
در چنين شرايطي، نمي توان اين جوانان خشمگين را مورد پرسش قرار داد. اما به گمانم بهترين فرصت براي طرح اين پرسش ها از «گروگانگيران دهه ي شصت» باشد كه اكنون از پي پوست اندازي هاي بسيار و تحت عنوان «روشنگران ديني»، به دست كم هايي از بردباري و مداراي سياسي دست يافته اند و اگر هنوز با جديت و پشتكار تمام نمي گذارند تا ديگران آنها را در يك انتخابات آزاد و منصفانه شكست دهند، بي گمان اين درجه از آمادگي و تحمل را دارند كه آنان را خطاب قرار داده و بپرسيم كه:
پرسش نخست:
آيا از ديد شما «ظرف زماني» آن چنان چيزي ست كه «اخلاق» نيز در آن مي گنجد؟ يعني چنانچه شرايط به گونه اي و به دليلي ايجاب مي كرد ، «آيا مي توان اخلاق را نيز زير پا گذاشت يا خير» ؟!
همه مي دانيم كه اخلاق اعم از سياسي يا غير سياسي، چيزي ست كه اگر زير پا گذاشته شود ديگر مبنايي براي مبارزه ي انساني باقي نخواهد ماند و از آن پس هر رفتاري براي طرفين مجاز و مباح خواهد بود.
و اقدام آنان در دهه ي شصت، نه تنها با اخلاق ديپلماتيك جهان مدرن، كه پيش از آن حتي با «اخلاق، اوامر و نواهي دين»ي كه بدان متصف اند، در تعارضي آشكار و غير قابل كتمان بوده است.
پذيرفتني ست:
«ظرف زمان» يا ، همان «وضعيت و شرايط» چيزي ست كه مي تواند بيشتر اقدامات، مواضع و نيز اشتباهات و خطاهاي يك شخص حقيقي يا حقوقي را در صحنه ي عمل سياسي توجيه و مسئوليت او را در قبال آن مرتفع كند.
اما اگر پرنسيپ و اصولي براي مبارزه ي سياسي در نظر گرفته شود( كه گرفته شده است و همه بر آن اتفاق كرده اند و آن چيزي ست كه عرف سياسي ناميده مي شود)، بي گمان هر اقدامي كه متضمن «زير پا گذاشتن عرف يا اخلاقيات» باشد، نمي تواند به وسيله ي عامل مزبور توجيه شده و رافع مسئوليت كسي باشد كه آن را زير پا گذاشته يا مي گذارد.
بدين معنا كه: مي توان با استناد به وضعيت اظطراري، حتي گوشت مرده را نيز خورد. اما آيا همان وضعيت اظطراري، كشتن ديگران و خوردن گوشت مقتول را مي تواند توجيه كند؟
پاسخ «روشنگران ديني» به اين پرسش ساده ي من چيست؟
پرسش دوم:
سال ها پس از اقدام شما، جواناني كه از اهانت به پيامبر خود به خشم آمده اند روشي بهتر و مناسب تر از آنچه شما بدان دست زديد نيافته و نمي يابند.
بدين ترتيب اگر پاسخ شما به پرسش نخست اين يادداشت (در توجيه اقدام آن هنگام خود) مثبت باشد، مي توان نتيجه گرفت كه به طريق اولي جوانان خشمگين امروز حق دارند تا به هر سفارتخانه ي كشوري كه روزنامه اي در آن كاريكاتورهاي موهن را منتشر نموده حمله كرده و ساكنين آن را به گروگان بگيرند.
چه،اگر اقامت شاه در ايالات متحده مي توانست انگيزه ي اخلاقي كافي براي شما فراهم نمايد تا چنان كنيد، اهانت به پيامبر اسلام دليل متقاعد كننده تر و موجه تري براي نسل پس از شماست تا چنين كنند.
اگر اينطور است (پاسخ تان مثبت است) چرا سكوت اختيار كرده ايد و همدوش و همپاي ديگران به سفارتخانه ها حمله نمي بريد يا دست كم ضمن صدور بيانيه اي از اقدامات آنان پشتيباني نمي كنيد؟
و اگر پاسخ تان منفي ست، يعني معتقديد كه «ظرف زماني» نمي تواند زير پا گذاشتن اخلاق سياسي و ديني را توجيه كند؛ چرا به اشتباه خود در دهه ي شصت اعتراف نمي كنيد و همچنان آن را با توجه به «شرايط و موقعيت»ي كه انقلاب نوپاي ايران در آن قرار داشت توجيه مي كنيد و از زير بار هزينه ي آن كه بخش عمده اش را نيز ايرانيان پرداخته اند و شما تنها از مواهب آن برخوردار شده ايد، شانه در مي بريد؟!
پرسش سوم:
سهم شما در شكل گيري و گسترش چنين شيوه هايي براي ابراز خشم و اعتراض چيست و تا چه اندازه خود را در باره ي شيوع چنين شيوه هايي مسئول مي دانيد؟
پرسش چهارم:
آيا گمان نمي كنيد اعتراف شما به خطا بودن اقدام تاريخي تان در دهه ي شصت و اذعان به هزينه هاي گزافي كه كشور و مردم متحمل آن گرديده اند، مي توانست مانع بروز رفتارهايي مشابه در وضعيتي مشابه شود و به آمار خطاهاي پر هزينه و خسارتبار نيفزايد؟
6) اكنون و در پي اين پرسش ها اجازه دهيد تا بي پرده شما را نه حتي «روشنگر ديني»، بلكه طمع ورزاني بنامم كه ابزار كسب محبوبيت شان زماني دين ، زماني روشنفكري برآمده از آن و زماني روشنگري ست.
و گرنه ؛ درد دين شما را وا مي داشت تا به چهره ي رحماني و پرعطوفت آن دامن بزنيد و اين همه سال ديگران را به سنگ و ننگ نرانيد. يا درد روشنگري ناچارتان مي ساخت تا صادقانه و بي مهاباي سرزنش ها، به خطاهاي مهلك سياسي تان اعتراف كنيد و بابت اش از ايرانيان پوزش بخواهيد.
نه! شما روشنگر نيستيد، حتي ديني هم نيستيد.
7) از اين جنبه ي بخصوص، مهم نيست كه آدمي متدين باشد يا نباشد، مسلمان باشد يا مسيحي ،چپ باشد يا راست. حتي چندان اهميت ندارد كه امروز «اين» باشد و فردا «آن».
اما بسيار اهميت دارد كه هر چه هست، اصولي داشته باشد و آماده نباشد تا آن اصول را ظرف همان بيست و چهار ساعتي كه «اين» است يا «آن» ؛ با محبوبيت اجتماعي و چند راي بيشتر و ماندن بر كرسي قدرت معاوضه كند.
از همين جنبه است كه براي يك «چپ كلاسيك راديكال» يا يك «بنيادگراي افراطي مسلمان» _ به رغم آنكه در دورترين فاصله از من قرار دارند _ به مراتب احترام بيشتري قايلم تا كسي كه _ هر چه مي خواهد باشد _ اما اصول و الزامات آنچه را كه مدعي آن است زير پا مي گذارد تا همچنان محبوب بماند و در هيچ بيست و چهار ساعتي كه اين است يا آن است،نمي توان فهميد كه عاقبت «او كيست ، چه مي گويد و چه مي خواهد» !
8) با اين حال آنكه از اين ماجرا بيش از همه آسيب مي بيند، اوست كه «بي اصولي» پيشه مي كند. چرا كه هر روز بيشتر از ديروز، خود را از كنش و واكنش محروم و در تنگناي رياكاري هاي پيشين خود گرفتار مي يابد.
جا دارد كه از سرهاي به زير افتاده و سكوت امروز «بي اصول ها» و آينده ي آنان عبرت بگيريم و به اصولي كه دلبستگي مان به هرنگره، آنرا مي سازد و سپس براي مان الزامي مي كند احترام بگذاريم.آن نگره، هرچه كه مي خواهد باشد.