جنبش اصلاح طلبی، چونان کوه یخی بود که دوم خرداد نوکی از آن هويدا شد و در نگاه آن ها که در دريای هولناک سياست ايران می راندند نشست. همه آن جلوه گری ها و بداخلاقی ها و خشونت های عملی و لفظی که از هشت سال پيش، انقلاب خواهان [چه جناح راست داخلی که خود را هواخواه انقلاب پيشين نشان می دهد و چه اپوزيسيونی که هوادار انقلابی ديگرست] بر جنبش روا داشتند، بر سر هم که بنهی آنقدرست که نوک اين کوه را حذف و نابود کند که تازه اين هم نمی تواند، از سر ترس است که چنين حماسه سازی می کند.
شکست جنبش اصلاحات که همان دوگروه از آن دم می زنند معنائی ندارد. اگر بتوان گره بر آتش زد و هوا را بست شکست اصلاح طلبی ايران هم ممکن خواهد شود. که اين دو صفت را هم تنها ملای روم در در شمس تبريز ديده است. اين دو گروه انقلاب خواه که گفتم از درک اين معنا عاجزند چه رسد به عمل بدان.
و از جمله خصلت ها که اين جنبش برای جامعه ايرانی آورده توهم زدائی است. زدودن توهم از تاريخ، از خبر، از تعريف خود و بيگانه، از استقلال، از آزادی، از جنبش دانشجوئی، از رقابت سياسی، از ماها و از من ها.
هر يک از هواخواهان اصلاحات در اين سال ها، در لحظاتی از نظر ديگری تند و يا کند بوده اند. و يکی از توهم ها که هنوز از خود نزدوده ايم در درک اين واقعيت است که همه در مقام قضاوت معمولا نقطه ای را که خود در ايستاده بوده و هستند مرکز عقل و اعتدال می دانند. اين طبيعی بشرست چون هرکس به کاری دست زده که به گمانش بهترين و مناسب ترين و عاقلانه ترين بوده است. اگر از آن دفاع نکنيم چه کنيم..به ياد می آوردم که زمانی نوشته سعيد حجاريان که گفته بود بايد کاری کرد تا آن کس که ماشه زير انگشت دارد وقت چکاندن دستش بلرزد[ نقل به مضمون] چه بسيار آن را تند ديدند، چنان که زمانی که آقای شيرزاد در مجلس از سانتريفوژها گفت. تنها زمانی که اکبر گنجی عالیجناب سرخ پوش نوشت نبود. من کمترين و دکتر مرديها در نقد آن مقاله تنها نبوديم، چنان که وقتی دکتر مرديها استقلال را با در برداشت امروزی اش معنا کرد. يا زمانی که دکتر زيدآبادی در قروين سخنی گفت که بعد ها يکی از بندهای کيفرخواستش شد، او درباب کاری که تندروها می کنند و دعوتی که در حرکتشان از نيروهای خارجی به مداخله در اوضاع ايران وجود دارد، سخن گفته بود که امروز بسياری بر آن ايقان دارند. جمعی مقاومت اصلاح طلبان را آخرای مجلس و تحصن را ديدند، برخی نوع برخورد بهزاد نبوی را در ديدار سران دوم خرداد با رهبر، گروهی اول مقاله محسن سازگارا خطاب به رييس قوه قضاييه را. حتی مقاله من با عنوان "وارد اين بازی نشويد آقا" به رغم بسياری تندی نا به جا داشت. چه رسد به زمانی که در دادگاه ويژه روحانيت جناب عبدالله نوری شوکران اصلاحات را سر کشيد. از طرف ديگر بسياری پيام آقای خاتمی را هنگام ترور اسدالله لاجوردی نپسنديدند، برخی از برخورد مهدی کروبی با موضوع حکم حکومتی در اول مجلس ششم برآشفتند، کم نبودند که از مقاله سعيد حجاريان [ که به توضيح بعدی هم کشيد] در باب ايرانيان خارج از کشور بوی خوش نشنيدند. گروهی از نامه هنوز محرمانه مانند کرباسچی از زندان تعبيری ديگر کردند. بسياری از مصاحبه آقای مهاجرانی با روزنامه عربی درباره روزنامه جامعه به شدت خشمگين شدند، چنان که برخی ديگر تعداد زيادی از اظهارنظرهای وی را تند و پرهزينه ديدند[پيش گوئی شان غلط هم نبود].
مثال ها از حد بيرون است. اما طبيعی تر از اين چيزی نيست. چرا که اصلاح طلبی بر قامت جامعه ای که هزاران را در افراط گذرانده، ناگهانی بی حزب و بی سپاه و فقط به تولای رائی که مردم به آقای خاتمی دادند به ميدان پريد، جامه ای نو و تازه دوخت است. از کجای تاريخ آموخته باشيم درس آشنا کردن در دريا را ما که همواره تاريخ صادق ترينمان شناگران استخرهای سرپوشيده بوده ايم. بگذرم. اما بايد اين آموخته باشيم از گذشت روزگار که هر واقعه را اول از توهم پاک کنيم و بعد آن که چنان قطعی نگر نباشيم که جائی برای تغيير نظر خود باقی نگذاريم. باب گفتگو ببندیم.
آن توهم زدائی از تاريخ و سياست کاری است که گفتم دارد به خوبی توسط اهل قلم و تفکر ادامه می يابد. اما توهم زدائی از روز هنوز در دستورست. و اين کاری است که بر عهده همه مان مانده است. به ويژه امروز که آسيب شناسی اصلاحات در دستور کار همگان است. و بی ياری رساندن به يکديگر در اين راه، موفق به تدارک راهکار آينده نمی شد. و اين مقدمه ای است به سخنی که درباره ماجرای سخنرانی های علی افشاری و رضا عطری به عنوان چهره هائی از جنبش دانشجوئی همعصر با جنبش اصلاحات در واشنگتن در نظر دارم. همان سخنرانی که مقاله آقای شيرزاد را لازم آورده و انتقادهای ديگران به مقاله ايشان را. اول اچازه بدهيد حکايت را مرور کنيم.
يک نهادغير دولتی [ان جی او] قصد آن می کند که گردهم آئی هائی به قصد نشان دادن جامعه امروز ايرانی و خواست هايش ترتيب دهد، يک بخش کار خود را هم به طور طبيعی جنبش دانشجوئی می بيند که چند تن از چهره های سرشناسش، آسيب ديده از فضای خشونت باری که مخالفان اصلاحات [به خيال حذف هميشگی اصلاح طلبی] در وظيفه شناخته اند، در خارج از کشور به ادامه تحصيل مشغول شده اند. تا اين جای داستان عادی است و مانند ده ها گردهم آئی ديگرست. پيچش قصه از موقعی شروع می شود که محل برگزاری اين جلسه می رود در ساختمانی به اسم کنگره آمريکا. اين نقطه به ظاهر کليدی را هم با هم مرور کنيم.
در پارلمان های بيش تر جهان – از جمله در مجلس شورای اسلامی – معمول است که هر کس می تواند در تمام با يکی از نمايندگان پارلمان اعلام دارد که جمعی سخنی دارند که به شنيدنش می ارزد. اگر نماينده ای از نمايندگان پارلمان موضوع را جذاب ديدند با اداره [ مثلا روابط عمومی يا هر نام ديگر] تماس می گيرند و قراری گذاشته می شود که برای فلان ساعت عده ای در فلان اتاق درباره فلان موضوع یک ساعتی حرف می زنند. اين خبر هم در تابلوی اعلانات پارلمان به اطلاع همگان می رسد. اين اتاق ها معمولا به همان اندازه اتاق هائی که در مجلس ايران هست. متقاضيان در ساعت مقرر به محل می روند و اگر عضو و يا اعضائی از پارلمان وقت کنند و علاقه مند باشند می آيند و در گوشه ای می نشينند. ربط اين جلسات به پارلمان ها همين قدرست و بس. آن چه گاه گروه های سياسی و نهادهای مدنی را وادار می دارد که تمام محدوديت ها را بپذيرند و جلسه ای در آن اتاق ها برپا دارند، دو چيز بيش تر نيست. اول آن که از نظر مالی برخلاف جلساتی که در دانشگاه ها و سالن های شهرداری ها و محل های ديگر برپا می شود مستلزم تقبل هزينه ای نيست. پارلمان ها برای اين کار معمولا پولی نمی گيرند و جز خدماتی است که به اعضای خود می دهند که از مسائل باخبر شوند، ديگر اين که برپا شدن جلسه ای در محل پارلمانی امکان انعکاس بيشتر به آن می دهد. در همه سال های اخير گروه های هوادار جمهوری اسلامی و هم مخالفانش به برپائی چنين جلساتی دست زده و سخن خود گفته اند. با اين تفاوت که گروه های هوادار جمهوری اسلامی اثرگزاری بر نمايندگان مجلس را بيش تر در نظر دارند و گروه های مخالف به علت نداشتن امکانات وجه تبليغاتی اين اعمال را مهم تر می دارند. در همين دو سال اخير، روزی نيست که در پارلمان های اروپا و آمريکا جلساتی از اين دست در ابراز مخالفت با جنگ عراق برپا نشود.
در مورد جلسه مورد نظر، علی افشاری و رضا عطری و آقای جلالی که شنيده ام متولی برپائی جلسه هم بوده اند، هر کدام در حدود پنج دقيقه داشته اند که متن نوشته خود بخوانند و دو تن از اعضای کنگره آمريکا هم بنا به روايت با کمی تاخير در جلسه حاضر شده اند. با توجه به موضوع ايران که الان در صدر خبرهای عالم قرار دارد، به قاعده بايد بيش از اين از اعضای کنگره و ديگران در جلسه حاضر می شدند. گرچه که اهميت موضوع ايران باعث شده که جمعی از ايرانيان، بعضی فعال سياسی و برخی روزنامه نگار و علاقه مند به موضوع در همگام برگزاری جلسه حاضر شوند که موجب شده اتاق که جای .... نفر داشته کوچک آيد پس مسوولان ساختمان آمده و اتاق بغلی را تعارف کرده اند که کمی بزرگ تر بوده است. اما در فضای متوهم کنونی که هم توهم اين وجود دارد که واشنگتن مشغول ساخت و پرداخت چلبی ايرانی است و هم ماجرای اختصاص 75 ميليون دلار برای گسترش دموکراسی در ايران آبی در لانه مورچگان ريخته، همين ماجرای ساده و معمول معنائی ديگر يافته است.
توهم را از نحوه انعکاس خبر در نشريه ايرانيان که از قضا نشريه خوب و سالمی است که به زبان فارسی در واشنگتن منتشر می شود می توان بيرون کشيد که بعد از گزارش جلسه نوشته بود "محسن سازگارا در رديف جلو نشسته بود و با ايما و اشاره به سخنرانی رهنمود می داد و يادداشت می فرستاد." و اين سازگارا از پيشنهادکنندگان طرح رفراندوم است و افشاری و عطری از جمله امضاکنندگان آن. پس چه عجب اگر دوست دانائی به من تلفن کرد و به عنوان شاگرد تاريخ معاصر پرسيد آيا اشتباه می کند که تاکنون از ايران تنها يک بار شاه سابق در کنگره سخنرانی کرده است و اينک افشاری و عطری به اين مقام در آمده اند.
حالا به روايتی که از نحوه جلسه و اصولا برگزاری اين نوع جلسات دادم اين را هم اضافه کنيد که محسن سازگارا در زمان برگزاری اين جلسه نه که در آن جا نبود بلکه اصلا در واشنگتن نبود،و از يک روز قبل به لندن سفر کرده بود. بنا به توضيحی که داده است هرگز هم تاکنون برای تماشا هم به ساختمان کنگره آمريکا پا ننهاده است در اين نزديک يک سالی که به دعوت يک مرکز پژوهشی در آمريکاست.
از سئوال کسی که گفتم در جست و جوی سابقه ای برای حضور يک ايرانی در کنگره آمريکا بود، چنين بر می آمد که متوهم شده است که علی افشاری و رضا عطری انگار در جلسه کنگره آمريکا و يا دست کم يکی از کميسيون های فرعی آن سخنرانی رسمی کرده و از اعضای قوه قانونگزاری آمريکا خواسته اند که در اوضاع ايران مداخله کنند. البته که اگر چنين بود جا داشت که نه فقط آقای شيزاد که ديگر مخالفان نومحافظه کاران آمريکائی در ماجرای ايران هم به فکر درآئيم.
من به عنوان يک ناظر، تا نظر خود را گفته باشم، فرازی از سخن علی افشاری را نپنسندیدم. و عمل خانم فاطمه حقيقت جو را در شرکت نکردن در جلسه را هم نشانه آن ديدم که ايشان با درايتی که دارد وقتی از محل برگزاری جلسه آگاه شده، دريافته که اين می تواند به توهم سازی ها ميدان دهد. اما در نوشته جناب شيرزاد تعبيراتی مانند مشمئزکننده و کراهت آور بود به باورم جانب احتياط در آن رعايت نشده، به ويژه که بخشی از مقاله دلسوازانه ايشان از تحليل و تعميم هم خالی نبود. مانند اين جمله "... كار زشت و ناپسند را بايد بي محابا تقبيح كرد. كمترين ترديدي در اين امر دشواريهاي بسياري در ارتباط با مردمی که نمی توانند آن را هضم کنند به دنبال خواهد داشت. ارتباطات عاطفي با دوستان قديمي نبايد، مانع تشخيص درست شود. من هم عليرضا و اكبر را دوست داشتم اما حاضر نيستم منافع ايران را فداي سلام و عليك های قديمي كنم"
هيچ کس جای ديگری نيست و هيچ کس نمی تواند ادعا کند که بهتر از ديگری می بيند و می نويسد اما اگر من به جای جناب شيرزاد بودم از زی پدری و برادری بزرگ به در نمی رفتم، انگار که نامه ای برای کاوه عزيز می نگارم تجربيات خود و از جمله اثر و سهم "توهم" را در چهره سازی برای دوستان جوان می گفتم.
در ثانی اين را نبايد فراموش کرد که تشکل های دانشجوئی بنا به خصلت دموکراتيک خود، فرزند زمانه اند. گرچه در هر برهه زمان بايد از تجربه پيشينان بياموزند و معمولا هم چنين است اما هيچ امری در آن ها ثابت و بی تغيير نيست، از آن جمله است تعبير استقلال، بيگانه ستيزی، مبارزه با ظلم و عدالت جوئی. هيچ برهه ای از فعاليت اين گونه تشکل ها تابع و مطابق برهه ای ديگر نيست. اين ها فرزندان زمانه خويشتند، چون که در فضای آزادی های نهضت ملی باشند از دلشان امثال بنی صدر، دکتر حبيبی، اميرانتظام، صادق قطب زاده ، داريوش فروهر بيرون می زند و چون زمان می گذرد کسانی مانند منوچهر گنجی، دکتر ثابتيان، پرويز نيکخواه، حميد عنايت، مهرداد بهار، چنگيز پهلوان، پرويز نيکخواه . جز آن که کسانی که در هر دوره ای نماينده بخشی از دانشجويان را به عهده می گيرند گوناگونند. در يک زمان واحد محسن ميردامادی و محمدرضا خاتمی و عباس عبدی و محمود احمدی نژاد، آقای سيف الهی، بی طرف، محمود احمدی نژاد و هم طبرزدی. پس چنين نيست که هر کس به اين مقام درآمد مانند ديگری است و تابع مقرراتی واحد و غيرقابل تغيير. نمايندگی کردن دانشجويان مانند سياست است و پرشورتر، که دوست ثابت ندارد بلکه مصلجت موقع را می سنجد. آينه جامعه است. زمانی به شدت ضدآمريکائی است، چنان که بعد از کودتای بيست و هشت مرداد و بعد از انقلاب آخرين بودند. يک زمان می تواند مقابله با زياده خواهی روس برايش اصل اساسی باشد. يک وقت می تواند اصلا نگاهش را از بيرون بردارد و همه مشکل را در استبداد داخلی ببيند. در يک زمان حکومت اسلامی بجويد و يکسره هوادار تعاليم دکتر شريعتی شود و دين سياسی بخواهد. زمان که گذشت و زمانه که گذشت الگويش دکتر سرش باشد که هست. زمانی بيگانه ستيز باشد و يک زمان يکسره جهان وطن و خود را انسانی اهل جهان به هم پيوسته ببيند. اين احزاب هستند که پرنسيب های ثابت دارند که تازه آن ها هم در گذر زمان مانند احزاب کمونيست و سوسیالیست اروپا مصلحت را در کار ديگر می بينند. چه رسد به تشکل های دانشجوئی که نهادی درگردش اند. ثابت گرفتن اين ها همان قدر غريب است که روزگاری آقای هاشمی در پاسخ نقدهای عباس عبدی گفته بود او ديگر دانشجو نيست. انگار قرار بود که دانشجوی سال 58 همچنان تا سال 77 هم دانشجو بماند و در غير اين صورت حق انتقاد در مقولاتی اقتصادی ندارد.
در پاسخ جناب شيرزاد که سهم و نقششان در جنبش و در دوران وکالت مجلس واضح است و جای انکار ندارد، ديدم که نويسنده جوان فرصت يافت تا داغ دلی تازه کند که " آقاي شيرزاد شما از يك سخنراني ، همراهي با دولت آمريكا را نتيجه گرفتهايد و سپس آن را مشمئز كننده خواندهايد... ما خيلي پيشتر و خيلي بيشتر از زمينگير شدن اصلاحات مشمئز شديم وقتي ديديم كه نمايندگان اصلاح طلبمان در حكومت ترجيح دادند كه تداركاتچي استبداد باشند و با اين حال از حاكميت استبداد خارج نشوند." به گمانم تحليل تند جناب شيرزاد و تعميم همراهش بود که نويسنده جوان و خوش فکر رضا حجسته رحيمی را به چنين پاسخ قابل مناقشه ای ترغيب کرد. حال آن که اگر آن سخنرانی ها در اندازه و محمل واقعی و بی توهم آن نقد می شد برای مقابله اش خارج شدن از انصاف لازم نمی بود. رب است اما نه به غلظت ربع.
واقعيت اين است که آن چه آقای شيرزاد را دلنگران کرده و باعث "اشمئزاز" ايشان شده است از حرکت علی افشاری و رضا عطری واقعيتی است که در بعض ذهن ها هست. و آن چه برقلم رضا خجسته رحيمی آمده نظر عده زيادی از جوانانی است که از رای باشکوه دوم خرداد متوقع بودند که کار بيش از اين ها به سامان برسد. انتقاد از نمايندگان جنبش اصلاحات در دولت و مجلس – درست يا غلط – بر زبان ها ذهن هاست. چنان که دلسردی و ياس از اصلاحات مستقل، و دل سپردن به جريان جهانی دموکراسی خواهی هم در دل بسياری از جوان ها هست. برای بيرون آوردن جامعه از فضای دلمرده و متوهم به شکست که از آن جز سکوت دلخواه رقيبان و انقلاب جويان [ هر دو گروهی که در اول مقاله گفتم ] حاصل نمی شود، راهش اشمئزاز و تنفر جوئی يا به نوشته جناب شيرزاد "تقبيح بی محابا" نيست، بلکه گفتگوست که اگر در درون خانه اصلاح طلبان چنين گفتگوئی ممکن نباشد مگر با تقبيح و طعنه ، وای بر ما که گفتگو با ديگران را در آرزو داريم.
ميانه روی و اعتدال جوئی و گفتگو، در اين جا عين آئين درويشی و اول شرط اصلاح طلبی است. چنان که خشونت و يکسويه نگری و توهم سازی، اول قدم حرکت به اردوی مقابل است.
پيشنهاد مشخصم اين است که هم سنگرها و همبندهای علی افشاری و رضا عطری گفتگوئی، از آن دست گفتگوها که شرط مروت است و انصاف است، بی اعتنائی به خوش آمد رقيب، بی قصدی برای طعنه زنی و غيرت نمائی، بلکه گفتگوئی مانند سرنشينان يک قايق توفان زده را با آن ها آغاز کنند. اين همان کاری است که آرام آرام در خيمه دوم خردادی ها [آن ها که بر نوک آن کوه يخ نشستند] آغاز شده است. در اين گفتگوها بايدمان نشان دادن که گفتگو به قصد جذب [و نه حذف و تقییح]از جمله قطعی ترين اخلاق اصلاح طلبی است.