دوشنبه 11 اردیبهشت 1385

تئوری بازی ها و راهبرد های حق مداری، احمد فعال

احمد فعال
در کنش آزادی مدار انسان، بر خلاف واکنش های قدرتمدار "من باید داشته باشم که تو هم باید داشته باشی". آزادی یک فرد، به جمع آزادی کل بشر می افزاید و اسارت یک فرد، از جمع آزادی بشر کسر می کند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

[email protected]

1- وقتی تئوری بازی ها از علم روانشناسی و ریاضیات وارد سیاست شد، هدف اصلی آن نشان دادن قواعد چیرگی و تسلط بر حریف مقابل بود. هدف این بود که با عقلانی کردن زور، قواعد بازی در قدرت جانشین بی قاعدگی هایی شود که زور مدران گذشته از آن تبعیت می کردند. پیشتر در «اشکال پیدا و پنهان قدرت» نشان داده بودم که، قدرت شکل سازمان یافته و عقلانی شده زور مداری است. وضعیتی است که در آن زور مدارها دیگر چون گذشته شمشیر را از رو نمی بندند، بلکه به مدد «خرد ابزاری» کار ی می کنند که به قول قدیمی های ما «با پنبه سر را می برند». به دیگر سخن، قدرت شکل پنهان زورمداری و زور شکل آشکار قدرتمداری است. قدرت ها از راه بورکراتیزه کردن زور، احساس و درک اعمال آن را نزد مخاطبان خود از میان می برند. مخاطبان به ظاهر سایه قدرت را بالای سر خود نمی بینند، به ظاهر احساس می کنند که انتخاب ها به اعمال و اندیشه ها و تصمیمی گیری خود آنها باز می گردد. اما از این حقیقت مهم غفلت می کنند که قدرت ها به کمک تکنولوژی های رسانه ای و تکنولوژی های انظباطی (قول میشل فوکو) و از راه تبدیل دنیای مجازی به دنیای واقعی، سایه ای سنگین تر از گذشته بر حیطه انتخاب آنها می گسترد.
بوروکراسی ها نقش مهمی هم در نامرئی کردن نقش زور ایفاء کردند و هم با طراحی و ترکیب قواعد و تئوری های ریاضی و روان شناختی، موفق به ارائه روش ها و راهبردهایی شدند که به مدد آنها، مدیران و کارگزاران بتوانند راه های چیرگی بر بازار را کسب کنند. دیوانسالاری ها خشونت را هم از میان نمی برند، بلکه با تبدیل فرهنگ به سرگرمی، خشونت را در دنیای مجازی اینترتایمنتیسم (سرگرمی گرایی) به ابراز فرهنگی تبدیل می کنند. سورل، پارتو و آلن فینکل کروت به خوبی نشان می دهند که چگونه با گسترش دیوانسالاری ها و نقش سرگرمی ها (اینترتایمنت) در فرهنگ و به موازات توسعه تکنیکی و حتی گذار به دوران فرامدرن، خشونت جاذبه بیشتری به خود می گیرد. سورل و پارتو اضافه می کنند که «در یک دیوانسالاری قوی، هیچکس باقی نمی ماند که بتوان با او وارد بحث شد، شکایت ها را به او تسلیم کرد و وی را زیر فشار قدرت قرار داد. دیوانسالاری شکلی از حکومت است که همه از آزادی سیاسی و قدرت عمل محرومند، زیرا حکومتی که در آن هیچکس حاکم نباشد، به معنای فقدان حکومت نیست و از آنجا که همه متساویا فاقد قدرت باشند، نظامی جابر پدید می آید بدون وجود یک جبار1».
2- تئوری بازی ها در رسم دیوانسالاری های قدرت (دولت ها ، احزاب سیاسی و افراد ذی نفوذ) جهان را در یک دیدگاه بدبینانه چونان میدان جنگ می بیند که در آن حریف جز ضربه زدن کمر به بازی نبسته است (تئوری باخت - باخت با جمع صفر، تئوری برد و باخت با جمع مثبت و ئئوری برد و باخت با جمع منفی) و در یک نگاه خوش بینانه، چهان را چونان یک بازار اقتصادی می بیند که همه چیز و حتی انسانها و گروهها و طبقات اجتماعی به منزله کالا دیده می شوند. استفاده از تئوری «برد و باخت» با جمع مثبت و تئوری «برد- برد» با جمع مثبت، روش هایی است که بازیگران عرصه قدرت برای چیرگی بر حریف پیش می گیرند. در تئورری بازی ها، خواه چونان میدان جنگ و خواه چونان بازار داد ستد کالایی، یک اصل وجود دارد که قاعده اساسی بازیگران قدرت محسوب می شود. بدون رعایت این اصل، تئوری بازی ها از حیز معنا می ساقط می شود. اما پیش از آنکه این اصل را در بند سوم به بحث بگذارم، در این قسمت از یک مثال شروع می کنم. وجود این مثال، تصدیق ادعایی است که تئوری بازی ها را (به ویژه در حوزه سیاست) چیزی بیش از قواعد بازی در سازمان قدرت، و با هدف چیرگی و سلطه نمی شنااسد.
به عنوان مثال، در بازی فوتبال هدف اصلی بازیگران، کسب پیروزی یک تیم علیه تیم حریف است (راهبرد برد – باخت). هر چند، گاهی بنا به مصلحت هدف هر دو تیم در کسب مساوی، نوعی پیروزی محسوب می شود. زیرا نتیجه مساوی در برابر تیم سوم، نوعی برد طرفینی محسوب می شود(راهبرد برد – برد). و گاه مساوی طرفین به نفع تیم سوم، نوعی باخت طرفنینی محسوب می شود. در این صورت هر دو تیم راهبرد «باخت – باخت» را انتخاب کرده اند. هر یک از نتایج بالا چیزی از این حقیقت کم نمی کند که، هدف نهایی هر تیم پیروزی و چیرگی در میدان بازی است. اگر یک تیم از پیش، تقسیم امتیازات با تیم مقابل را نوعی راهبرد «برد- برد» می شناسد، اما در ادامه و در بازیهای نهایی تساوی نمی تواند نوعی برد طرفینی محسوب شود. هدف نهایی وقتی معلوم می شود که در بازی نهایی این دو تیم مقابل یکدیگر قرار گیرند. در این وضعیت، هیچ یک از دو تیم، به کمتر از برد خود و باخت تیم حریف، رضایت نمی دهد. پس ملاحظه می کنید که، استراتژی «برد- برد» بر پایه قدرت (= چیرگی) تنها وقتی پای نیروی سومی در کار می آید، به طوریکه همه باخت ها در کیسه او واریز شوند، مطرح می شود. ولی در بازی نهایی قدرت استراتژی «برد – برد» دروغی بیش نیست.
3- برابر با آنچه که در مثال قبل از بازی فوتبال ذکر کردم، اصل اساسی در «تئوری بازی» این حقیقت است که برای کسب پیروزی و چیرگی در میدان بازی و رقابت، برنامه ای تدارک دیده شود که ضمن خواندن شیوه های راهبردی رقیب، شیوه های راهبردی خود را پنهان نگاه داریم. به عبارتی طرفین بازی باید «دست خود را رو نکنند تا امکان از پشت بستن دست حریف را پیدا بکنند». قاعده بازی این است که «من بدانم و تو ندانی». در بازار اقتصاد هم به همین شیوه عمل می شود. شرکت های انحصارات کالایی (منوپول ها) برای حفظ انحصارات، جریان بازاریابی را از مرحله تولید تا ورود به بازار، پنهان می کنند. یک کارخانه ساده فروش مواد غذایی کودکان مثل نستله شکل بندی (فورمولاسیون) تولید مواد غذایی خود را کاملا مخفی نگاه می دارد. به وجود آمدن مهندسی های جاسوسی که از راه «مهندسی وارونه 2 » کوشش می کنند تا به مداخل سری ساخت کالاهای تولیدی نفوذ کنند، از همین جا به وجود آمده است. بنابراین ملاحظه می کنید که یکی از نتایج گوهر بار تئوری بازی ها، رونق شبکه های جاسوسی است تا آنچه که حریف کوشش دارد تا از معرض آگاهی ها سانسور کند، کشف شود.
این موضوع که آدام اسمیت شرط رقابت را در بازار کالایی، آگاهی های مساوی طرفین رقیب می شناخت، عملا در بنیادهایی که قدرت نقش فعال دارند، حرف بی اساس و پایه ای است. چه آنکه همه بنیادهایی که بر پایه قدرت پی ریزی می شوند، از آغاز تولد تا سرانجامشان، جز حرکت در تاریکی و ابهام نمی توانند محل عمل پیدا کنند. بنابراین، همه آنها که تئوری بازی ها را سرمشق تصمیم گیری های سیاسی قرار می دهند، از کارهای جاسوسی علیه رقیبان گرفته تا سانسور و ایجاد دایره های تو در توی محرمات، به منظور تصرف و تسلط بر نهادهای قدرت، خودداری نخواهند کرد. ایده «من بدانم و حریف نداند» مهمترین قاعده بازی کردن در واکنش هایی است که کسب و تصرف نهادهای قدرت را هدف قرار می دهد. از این بیشتر چنین واکنش هایی، به واکنش «نیروهای سریع» در کارزار جنگ خیلی نزدیک تر است، تا حتی نسبت به واکنش های سیاسی. چه آنکه، پیش از راه پیدا کردن تئوری بازی ها از ریاضیات به سیاست، در حوزه جنگ، جزئی از مشغله فکری استراتژیست های نظامی بوده است. یک تهاجم نظامی زمانی موفق می شود که شما به همان اندازه که از برنامه های دشمن با خبر می شوید، دشمن را از مواضع و برنامه خود در بی خبری کامل قرار دهید. از این نظر که نگاه کنید، دیگر این جنگ نیست که ادامه سیاست هاست (قول کلازویتس)، بلکه سیاست ادامه جنگ خواهد بود(قول ...).
4- کسانی که امروز از ترس اتهام یک دهه توتالیتاریسم، یافته ها و بافته های چرند و ناچرند غربی ها را در هر کوی و برزن جار می زنند و در مدح استراتژی «برد- برد» و ژست هایی از این قبل، کوشش دارند تا عقب ماندگی خود را از قافله روشنفکری جبران کنند، باید پاسخ بگویند که در این کارزار قدرت که هر دو طرف برنده می شوند، بازنده نهایی کیست؟ قلبا مایل نبودم این جماعت را با این بیان خطاب کنم ، اما چه بایدمان گفت، وقتی پاره ای از آنها چنان معتاد شده اند که شرط ماندگاری و تناول از خوان سفره قدرت را، با هر کثافتی توجیه می کنند؟ آیا حامیان و مؤلفین راهبردهای قدرتمدار از خود پرسیده اند که مخاطبانشان چه کسانی هستند؟ بی شک هر مؤلف برای خود مخاطبانی دارد. بدون مخاطب تألیف بی معناست. از تمام گفته ها و رفتارهای موجود چنین بر می آید، که برخلاف محافظه کاران که اصلاح طلبان را مخاطب گفته ها و رفتارهای خود نمی شناسند، چه آنکه هیچگاه دغدغه های ذهنی آنها مشغول استدلال هایی که بخواهد آنها را متقاعد کند، نیست. به عکس اصلاح طلبان مخاطبان اصلی خود را کسانی می شناسند که در حکومت رقیب آنها هستند. از همین رو به استدلال هایی که علیه آنها می شود، بی تفاوت می گذرند، اما نسبت به ساده ترین و بچه گانه ترین استدلال رقبای خود در حکومت، واکنش نشان می دهند. اگر آنها به جای چشم دوختن به سفره قدرت، مردم را و نیروهای محرکه واقعی جامعه را خطاب قرار می دادند، اینچنین با وقاحت آشکار، بیان قدرت را سرمشق راهبردهای سیاسی خود نمی شناختند.
تئوری بازیها حدیث امروز واکنشگران سیاسی نیست. تا یکی دو سال پیش وقتی چشم به هر جریده و بریده سیاسی می انداختی، از اصلاح طلب تا پاره ای از محافظه کاران که هر گاه مضمونی از فرنگ می رسید، حتی حاضر نمی شدند تا با منقاش هم بدان دست بزنند، هرگاه دو کلام حرف سیاست به میان می آمد، فریاد می زدند که : «فلانی یا بهمانی قاعده بازی را رعایت نمی کند». یا با عباراتی چون «قاعده بازی این است که....»، و حالا اضافه کنید بر این مضامین ، مضمونی چون «تئوری بهداشتی» را که با هدف خشونت زدایی، کوششی بود برای لیبرالیزه کردن فرهنگ و گفتمان سیاسی کشور. اما آنها و هیچکس از میان آنها نتوانست خشونت پنهانی که در آستین اصلاحات پروده شد، ببینند. اینک پس از یک یا دو سالی که تب تئوری بازی ها در نمایشگاه سیاست و سلطه قروکش کرده است، اینبار گفتمان اصلاحات در مصادیق استراتژیک همین تئوری ظاهر شده است. اگر تا پیش از این، فضای گفتمانی جامعه آنقدر شفاف نبود که زبانه های خشونتی که در زیر تنور «تئوری های بهداشتی» و «تئوری بازیها» دریابد، اما خوشبختانه در شرایط حاضر طرح راهبردی «برد- برد»، آنقدر شفاف است که پیش از حضور، علائم خشونت آشکار خود را از پس پرده بیرون فرستاده است. این خشونت جدید، جیزی جز حمله به راهبرد حق مداری نیست. چیزی جز آن نیست که وقتی پای نیروی سوم (= مردم) به میان می آید، همه باخت ها به کیسه او واریز می شوند.
5- راهبرد حق مداری به هیچ بازی شباهت ندارد، چون هیچ نوع بنایی را که بر رقابت و سلطه باشد نمی پذیرد. راهبرد حق مداری، راهبرد آزادی انسان است ، راهبرد بیرون شدن از حوزه محدودیت های بسته ناوجود، به حوزه های نامحدود وجود است. راهبرد حق مداری راهبرد پرده برداشتن از ابهام و مبارزه دانمی با سانسور است. راهبرد حق مداری، راهبرد مقابل نشستن با هر نوع مصلحتی است که بیرون از مدار حقیقت، جستجو و تعریف می شود. اکنون از خواننده محترم می خواهم که در تبیین قیاس احتمالی خود، مطالعه نویسنده را در خصوص راهبرد حق مداری پی بگیرد :
الف) راهبرد حق مداری از این حیث بازی نیست که به حقوق ذاتی و مسئولیت مشترک همه بشریت باز می گردد. و نیز از این حیث نمی تواند نوعی بازی تلقی شود که، کلیت بشر را در یک منظومه مولد و اکمال پذیر جستجو می کند. اما تئوری بازی ها قلمرو بشری را به دو حوزه بازیگری و تماشاگری و در معنای دیگر، به دو حوزه تولید کنندگان و مصرف کنندگان تقسیم می کند.
ب) راهبرد حق مداری حوزه هیچ نوع رقابتی نیست، چه آنکه رقابت ها اشکال مختلف بازی هایی است که تفوق و چیرگی حریفان را بر یکدیگر نوید می دهد. رقابت ها خواه در اقتصاد و خواه در سیاست، ابزار هژمونیک کردن (مسلط شدن) رابطه هایی است که با هدف تقسیم بهرمندی ها، استوار بر توانایی ها است. توانایی هایی که خود پیشتر محصول نابرابری های اقتصادی و اجتماعی هستند. رقابت ها نمی توانند پیشینه نابرابری توانایی ها را از میان بردارند، زیرا خود زاینده و تشدید کننده این نابرابری ها هستند. بنابراین، آن «دست نامرئی» که آدام اسمیت در این بازار می یافت تا همه چیز را به نقطه تعادل برساند، چیزی جز نظام جبر دیوانسالاری که ظاهرا بدون هیچ جابری (قول سورل و پارتو) نابرابری ها را سازمان می دهد، نیست.
ج) راهبرد حق مداری از این رو راهبرد آزادی انسان است، زیرا آزادی را شبیه هیچ کالایی که از بیرون از انسان دادنی و ستادنی اند باشد، نمی شناسد. از این نظر، آزادی چیزی است که در زمره پایه ای ترین حقوق ذاتی انسان شمرده می شود. وقتی انسانی را به حق می خوانید، در حقیقت او را به اعاده و تصدیق آزادی ای می خوانید که به موجب انواع جبرها خویشتنی را زندانی کرده است. وقتی انسانی را به حق می خوانید، در حقیقت به او خاطر نشان می کنید که ای انسان، بسیاری از علائق نه علقه انسانیت توست ، بلکه علقه زندانبانان خویشتنی توست. و نیز به او خاطر نشان می کنید که ای انسان، پیوندهای تو با این علائق «از خود بیگانگی» بیش نیست، به حق روی بیاور تا بندهای «از خودبیگانگی» را از خویشتنی باز کنی. سر انجام راهبرد حق مداری به انسان این حقیقت را یاد آور می شود که ای انسان، به حق روی بیاور تا کلید آزادی ات را از زندانبان خویشتنی درربایی.
د) راهبرد حق مداری راهبرد بیرون شدن از محدودیت ها و ورود به حوزه نامحدودیت هاست. چه آنکه حق و همه حقوق انسان مکمل یکدیگراند. به علاوه حقوق هر افرد مکمل حقوق همه انسان های دیگر است. لذا تقدم و تاخر میان حقوق انسان و تعارض برقرار کردن میان حق هر فرد و حق هر جامعه، تعارضهایی است که نه میان خود حقوق وجود دارند، بلکه تعارضاتی است قدرت ها از راه معارض نشاندن حقوق انسان ها با یکدیگر، محلی برای ابراز خود می یابند. مرزها و محدودیت ها، مرزها و محدودیت هایی نیستند که از حقوق ذاتی انسان سرچشمه بگیرند، این مرزها و محدودیت ها به وسیله اشکال پیدا و پنهان قدرت به وجود آمده اند و هیچ اعتباری از حیث آن حقوق ندارند. به قول ژان ژاک روسو از زمانی که یک فرد پیدا شد و در حوزه مایملک خود خط کشی کرد و گفت «این مال من است»، حقوق آدمیان راه تعارض را پیدا کرد. درست تر سخن ژان ژاک روسو این است که، از وقتی آدمی امکان تفوق و چیرگی بر اطرافیان خود را پیدا کرد، مرزهای نامحدود انسان را در ایفاء حقوق به مرزهای محدود انسان در ابقاء شقوق تبدیل کرد.
ه) راهبرد حق مداری، راهبرد شفافیت است. نیک می دانید که راهبردهایی که ناظر به تئوری بازی ها هستند، بر قاعده «من بدانم و تو ندانی» استوار هستند. از آنجا که پیشتر این تئوری را تئوری ای دانستیم که حاکم بر روابط قدرت و سلطه است، لذا قاعده «من بدانیم و تو ندانی»، ناظر به همان تقسیم بندی است که قدرت به شیوه دیگری انجام می دهد، یعنی : «تو باید نداشته باشی، تا من داشته باشم». در بیان دیگر، پایه مهم این راهبرد نابرابری است. اگر بنا باشد همه بطور برابر واجد قدرت باشند، کانون های قدرتگرا اگر نه از معنا، اما از نقش اصلی خود که برقراری رابطه سلطه است ساقط می شوند. چرا می گویم که از معنا ساقط نمی شود، زیرا در یک دنیای فرضی اگر قدرت را به طور یکسان به افراد تقسیم کنیم، چنانچه خیلی ها به گمان خود برای کاستن نقش سلطه جویانه قدرت کوشیده اند تا آن را هر چه بیشتر متکثر و توزیع کنند، اما از این حقیقت غفلت می کنند که قدرت از قاعده درونی خود پیروی می کند و نه از آنچه شما برای آن ترسیم می کنید. بنابراین، هر گاه بتوانید قدرت را کاملا به طور مساوی در جهان به تمام افراد بشر تقسیم کنید، منتجه و برآیند حیات بشری به صفر تبدیل می شود. زیرا نقش تخریبی و تراکمی قدرت را از یک کانون به تمام بشریت تکثیر کرده اید. و چون تخریب ها در شرایط مساوی کامل نمی توانند به سلطه منجر شوند، برآیند نیروهای محرکه بشر به صفر تبدیل می شود.
راهبرد حق مداری از این نظر که راهبرد آزادی است، جز از راه شفافیت و مبارزه دائمی با سانسور به منصه ظهور نمی رسد. بنا به نظر اندیشه گر موازنه عدمی، این راهبرد از این نظر که بر قاعده «ما همه باید به یکسان بدانیم» استوار است. در نتیجه در کنش آزادی مدار انسان، بر خلاف واکنش های قدرتمدار «من باید داشته باشم که تو هم باید داشته باشی». آزادی یک فرد، به جمع آزادی کل بشر می افزاید و اسارت یک فرد، از جمع آزادی بشر کسر می کند. این نظر را وقتی با این آموزه قرآنی مقایسه می کنید که «مرگ یک تن به ناحق، مرگ تمام بشریت است و حیات بخشیدن به یک تن به حق، زندگی بخشیدن به تمامت بشریت است»، در خواهید یافت که چگونه در راهبرد حق مداری، برآیند نیروهای محرکه بشر به بی نهایت تبدیل می شود. باز از همین نظر است که به سخن آغازین خود در این بند باز می گردم که چگونه راهبرد حق مداری، راهبرد بیرون شدن از حوزه محدودیت های بسته ناوجود، به حوزه های نامحدود وجود است.
در ادامه بحث موضوع رابطه راهبرد حق مداری را با راهبردهای مصلحت مداری به بحث خواهم گذاشت. همچنین به این موضوع اشاره خواهم داشت که آیا صلح امام حسن و پیمانهایی که پیامبر با مشرکان می بست، بر کدام راهبرد استوار بودند؟


پانوشت ها:

1- کتاب خشونت نوشته هانا آرنت انتشارات خوارزمی صفحه 119
2- در مهندسی وارونه به جای ساخت یک کالا از قطعات خرد، کوشش می شود تا کالاها به قطعات و اجزاء متشکله آن خرد شود، تا بدین شیوه به ساخت و تولید آن کالا راه پیدا کند.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تئوری بازی ها و راهبرد های حق مداری، احمد فعال' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016