اكنون در سالگرد تولد دوم خرداد، يكسالگي مرگ اين طفل را نيز نظارهگريم. سيد محمد خاتمي، آن "سيدخندان" هشت سال رئيسجمهور در ايران بود و اكنون يك سال است كه نشستن او بر كرسي رياستجمهوري پايان يافته است. اما رفتن او و خروجش از ساختمان رياستجمهوري نه يك اتفاق كه يك داستان بود؛ داستان ناكامي مشروطهخواهي آن سيدخندان و ديگر اصلاحطلبان. بدين ترتيب گويي آنچنان نبود كه خاتمي تنها كليد اتاق خود را به محمود احمدينژاد تحويل داده باشد و سپس "روز از نو و روزي از نو..." داستان جديتر از اين بود و دنبالهدارتر.
اكنون اما خاتمي را ميتوان با مرداني مقايسه كرد همچون "واسلاو هاول" كه اهل فرهنگ بودند و در سياست نيز ناكام نماندند و ميتوان حديث او را به مقايسه با حديث دولتمرداني اصلاحطلب گذاشت همچون "بوتا" و "گورباچف" كه اصلاحطلباني ناكام بودند اگرچه عزم تغيير و تحول داشتند. واسلاو هاول در توضيح شرايط و چگونگي دومين دوره از حضورش در قدرت گفته بود كه "در دوره دوم هرگز ناگزير نبودهام هر آنچه را قبلاً نوشتهام انكار كنم يا عقايدم را در زمينههاي مختلف تغيير دهم. نه تنها مجبور شدم عقايدم را تغيير دهم بلكه اين عقايد استوارتر و محكمتر شده است."
ما اما ديديم كه سيد محمد خاتمي چگونه در دومين دوره از رياستجمهورياش، سمت و سوي محافظهكاري گزيد و تصويري محافظهكارانه از اصلاحطلبي را به نمايش گذاشت. او آنچنان نبود كه در گذر از دوره اول به دوره دوم رياستجمهورياش همچون "هاول" در مسير اصلاح استوارتر و محكمتر شده باشد. آن سيدخندان اصلاحطلب به سياستمداري محافظهكار تبديل شده بود. خاتمي اكنون از مصلحتها و اعتدالورزيها سخن ميگفت اگرچه اين مشي او متفاوت از مشي "واسلاو هاول" به نظر ميرسيد. هاول ميگفت: "غالباً به من توصيه ميكنند كه مصلحتبينتر باشم و همه چيز را به صراحت نگويم، بعضي چيزها را با متانت به روي خودم نياورم، هراسي نداشته باشم كه برخلاف ميل باطني و قلبيام كسي را به خاطر كاري به سوي خود جلب كنم يا از او دور شوم." سياست هاول اما متفاوت بود. در حالي كه خاتمي خود از مصلحتها سخن ميگفت و گاه به نظر ميرسيد كه دايره اين مصلحتها، حتي جا را بر حقيقت نيز تنگ كرده باشد، پاسخ هاول اما به كساني كه او را به مصلحت فراميخواندند چنين بود: "اگر شخصاً مايلم كه نسبت به خودم و نظريهام در باب سياست وفادار بمانم، پس نبايد به نصايحي از اين دست گوش فرا دهم، نهتنها به خاطر سلامتي روحي شخص خودم بلكه عمدتاً به خاطر اين حقيقت ساده كه بار كج هرگز به منزل نميرسد، يا اينكه حقيقت را از طريق دروغ نميتوان به دست آورد، يا با دستورهاي آمرانه نميتوان روح دموكراسي را حفظ كرد."
خاتمي اگر در عمل، همنشين واسلاو هاول نبود، با گورباچف روسي همراهتر به نظر ميرسيد. اگرچه با ورود خاتمي به ساختمان رياست جمهوري، بسياري او را به گورباچف شبيه دانستند اما دوستان و رفقا همگي تاكيد داشتند كه خاتمي در تداوم سياستورزياش، پا در جاي پاي گورباچف نبايد بگذارد كه عاقبت گورباچف و اصلاحطلبي نيمهتمام او، رضايتبخش نبود. خاتمي اما در نهايت نيز همچون گورباچف و همچون بوتا در آفريقاي جنوبي، مقهور اصلاحات خود شد. گورباچف، بوتا و خاتمي هر سه ليبرال بودند و البته هيچ يك هم نميخواستند كه ليبرال باشند. خاتمي، همچون آن دو، اگرچه خود باب اصلاحات را گشوده بود، اما در انديشه محافظت از وضع موجود و ساختارهاي حاكم، و اولويت آن بر اصلاحات افتاد. گورباچف نميخواست كه قدرت كمونيسم را به يكباره از ميان بردارد، همچنان كه بوتا نيز در آفريقاي جنوبي قصد آن را نداشت كه به قدرت سفيدپوستان خاتمه بخشد. خاتمي نيز همچون آنها اگرچه خواستار تغييرات بود اما نميتوانست از گذشته خود و آنچه كه خود، در پيدايشاش سهيم بود، عبور كند. آن تحليلگر اصلاحطلب- عباسعبدي- به درستي در تحليل عملكرد خاتمي اصلاحطلب گفته بود كه "ايشان (آقاي خاتمي)اعلام كرده بودند كه در درون قواعد نظام حركت ميكنند ولي موقعي كه از او ميخواهند كاري كند، فوراً اين وضع (بنبست) را از نظام ميداند."
خاتمي همچون گورباچف گوشي بسته به روي پندها و توصيههايي داشت كه از او جديتي بيشتر و پايان بخشيدن به "فرصتسوزي" را طلب ميكردند. ساخاروف در سال 1989 در گوش گورباچف گفته بود كه "در چنين شرايطي انتخاب راه ميانهاي كه برگزيدهاي فايده ندارد. يا مملكت و يا شخص تو در معرض خطر است. بنابراين يا فرآيند تغيير را به حداكثر بالا ببر و يا اينكه نظام فرماندهي حكومتي را با همه خصوصياتش حفظ كن." گورباچف اما گوشاش بدهكار نبود، همچنان كه خاتمي نيز حاضر نشد پذيراي چنين نقدهايي باشد. خاتمي، واسلاو هاول نشد و بدين ترتيب همداستان گورباچف بود: "خانه نيمهتمام پا برجاي نماند."