به نام خدا
اين روزها مملکت پر شده از نظامی گری. صبح تا شب در تلويزيون رژه نيروهای نظامی و هارت و پورت برای دنيا پخش می شود. در دانشگاه ها بسيج را دائماً در چشم دانشجويان می کنند. در سياست احزاب پادگانی شاخ و شانه می کشند و رهبر مملکت هم که رسماً چفيه بر گردن می اندازد که يعنی در حال جنگ است و در صحبت هايش هم از نظامی گری تقدير می کند ودنياراهم به جنگ می طلبد. درست مثل يک طبل تو خالی که صبح تا شب زير گوش ملت صدا می کند. اين همه اسلحه و نظامی گری برای چه؟ اين همه رژه نظامی و توپ و تانک به رخ مردم گرسنه کشيدن برای چی؟ ظاهراً حکومت مدعی است که تبديل به قدرت منطقه شده و دنيا و بخصوص آمريکائيها از او می ترسند و ديگر شير هم جلو دارش نيست و البته در باطن می خواهد به ملت حالی کند که زورش زياد است و در اوج قدرت است و بنابر اين ملت خيال مخالفت را از سرش بيرون کند و مخالفين هم حساب کار خودشان را بکنند. چون حکومتی که مدعی است توی گوش آمريکا می زند، ديگر از چهار تا مخالف در داخل ترسی ندارد. آيا واقعاً اينطوری است؟ آيا واقعاً حکومت جمهوری اسلامی، تبديل به قدرتی منطقه ای شده است؟ آيا کشور در يک ثبات واقعی و استحکام به سر می برد؟ برای بررسی اين سؤال اجازه بدهيد فعلاً از همان سياست خارجی شروع کنم و خيلی ساده رابطه ايران با همسايگانش را بررسی کنم و بررسی قدرت در سياست داخلی را که خود داستان مفصل ديگری است به مقاله جداگانه ای موکول کنم. اين طبل در آنجا تو خالی تر است و اخيراً ديديم که يک اعتراض ساده دانشجويان در دانشگاه اميرکبير چگونه به اين مشک پر باد سوزن زد.
از افغانستان که ضعيف ترين همسايه ما است شروع می کنم. افغانستان بيش از يک دهه است که حق ايران را بر سر آب هيرمند پايمال می کند و ايران هم کاری نمی کند. رودخانه هيرمند از کوههای اطراف کابل سرچشمه می گيرد. بيش از هزار کيلومتر در خاک افغانستان حرکت می کند و آنگاه وارد دشت سيستان می شود و اين دومين رودخانه پر آب ايران در نهايت به درياچه هامون می ريزد. در حدود هزار دهکده به همراه شهر زابل در اين دشت قرار دارند. سيستان به عنوان انبار غله ايران معروف بوده و در دوره اسلامی گاهی خراج آن از خراج مصر بيشتر بوده است. اين هموطنان ما که از نسل رستم و يعقوب ليث هستند، با بيش از نيم ميليون نفر جمعيت، با غرور و افتخار، قرن ها است که به کشاورزی اشتغال دارند و اقتصاد مسلط منطقه، اقتصاد کشاورزی است. وقتی افغانستان بر روی رودخانه هيرمند، سد" کجکی" را با طرفيت بيش از يک ميليارد متر مکعب احداث کرد. موضوع کشمکش بر سر آب هيرمند جدی شد. سرانجام در سال ۱۳۵۲ قراردادی معروف به قرارداد هويدا – شفيق، ميان نخست وزيران وقت دو کشور به امضاء رسيد. اين قرارداد بسيار روشن و بی ابهام است و به موجب آن افغانستان موظف است که به طور خلاصه، نيمی از آب رودخانه را آزاد سازد تا به طرف ايران بيايد. جدول روشنی در قرارداد هست که نشان می دهد در هر ماه از سال چه مقدار آب بايد به طرف ايران سرازير شود. و در صورت بروز خشکسالی و کم شدن آب در پشت سد هم، پيش بينی شده که باضريب تقزيبا ۲/۱ بايد آب به ايران بيايد. سهم پيش بينی شده ايران در قرارداد، هم آب مورد نياز کشاورزان منطقه سيستان را تأمين می کند و هم درياچه هامون راداير نگه می دارد و مشکل زيست مجيطی ايجاد نمی شود. اما و صد اما که دولت افغانستان برای ايران گردن کلفتی می کند و جلوی آب را گرفته است. آن موقع که دولت طالبان برسرکار بود، رسماً قرارداد را قبول نداشت و ايران هم کاری نمی کرد، فقط چون حاکميت طالبان مترادف با سال های خشکسالی بود، به مردم منطقه گفته می شد که خشکسالی عامل اصلی خشک شدن رودخانه است. اما بعد از سرکار آمدن دولت آقای کرزايی و سقوط طالبان و رفع خشکسالی هم قصه همچنان باقی است. در زمان آقای خاتمی که حامد کرزايی به ايران آمد، وقتی موضوع آب هيرمند مطرح شد، افغانستان آن را احاله به کميسيون مشترکی که بعداً تشکيل شود نمود و رئيس جمهوری ايران هم پذيرفت. دو ماه قبل هم، رئيس مجلس ايران در سفر به سيستان، نبودن آب در هيرمند ايران را به دروغ به مشکل امنيت در افغانستان مربوط کرد و البته آنچه باقی مانده چهره دشت سوخته سيستان است و صورت های سوخته تر مردمان فقير اين ديار. از آقای خامنه ای بايد پرسيد که آن چفيه را برای چه کسی به گردنش بسته است. وقتی نمی تواند حتی دولت افغانستان را وادار کند که قراردادی به اين روشنی را اجرا کند، برای کی در دنيا شاخ وشانه می کشد. آيا هيچ وقت به نيم ميليون هموطن فقير شده ما در سيستان فکر کرده و اصلاً برايش مهم است که مردمی با اين سابقه نجابت و شرافتی که زبانزد تاريح است، چطور امروزه به ورطه فقر و نابودی افتاده اند؟ کاشکی از آن دوازده هزار دلاری که به هر خانواده لبنانی دادند فقط هزار دلارش را به خانواده های سيستانی می دادند تا اين طور پيت بنزين به دست، چندين کيلومتر را پياده طی نکنند تا چند تومانی از فروش بنزين در آن طرف مرز به دست بياورند. از دولت منصوب آقای خامنه ای و رئيس جمهور منتخب او انتظاری نمی توان داشت. چون اين رئيس جمهوری، فعلاً سرش به شو درست کردن دراستان ها و مسخره بازی برای مطبوعات دنيا درآوردن ونامه به اين وآن نوشتن وکنفرانس برای نژاد پرستان درست کردن گرم است، انتظار هيچ کار حسابی و با فهمی از اين دولت نمی توان داشت. اما چون مسئوليت اين دولت، تمام و کمال بر دوش مقام رهبری است، او بايد پاسخ بدهد. او بايد جواب ملت ايران و هموطنان سيستانی ما را بدهد که چرانمی تواند قرارداد هويدا- شفيق را اجرا کند و سهم ايران ازآب هيرمند رابه طور دائم در دشت سيستان جاری سازد. ببخشيد که کمی قلم به تندی رفت. اما باور کنيد که هر وقت به منظره غم انگيز رودخانه خشک هيرمند و درياچه خشک تر هامون فکر می کنم، حالتم دگرگون می شود. سه سال پيش وقتی برای سخنرانی در دانشگاه زابل رفته بودم تا نزديکی خط مرزی رفتم و از چندين روستا هم بازديد و با مردمانش صحبت کردم. مطمئنم شما هم اگر جای من بوديد بغض گلويتان را می گرفت و هرگاه هم که بياد آن می افتاديد از خود بی خود می شديد. يادم نمی رود وقتی از يکی از دانشجويان سيستانی، از معيشت مردم و ممر درآمد آنها، در غيبت درآمد کشاورزی که با خشک شدن رودخانه پيش آمده پرسيدم، اشک در چشمانش حلقه زد و سرش را پايين انداخت و گفت بسياری از خانواده ها به دليل فقر به هر کاری تن در می دهند و صدايش بريد.
به سراغ خليج فارس برويم و ماجرای سه جزيره، يعنی تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی. حفظ امنيت و حاکميت اين سه جزيره با ايران است اما ساکنين جزيره ابوموسی از اهالی شارجه هستند که بايد بتوانند آزادانه رفت و آمد کنند. چند سال پيش بعد ار بی تدبيری فرماندار وقت ابوموسی که تابع استانداری هرمزگان است و بخشی از ساکنين شارجه ای جزيره راراه نداد،جنجالی درست شد وامارات متحده ادعای حاکميت براين سه جزيره را مطرح کرد. در ساليان طولانی که آقای ولايتی وزيرخارجه ايران بود عليرغم درخواست های مکررش، وزير خارجه امارات، که تا شيراز هم به زور می آمد حتی حاضر نشد برای مذاکره به تهران بيايد. درعوض در هز اجلاسی از کشورهای عربی و در هر نشستی از شش کشور خليج فارس، سند پشت سند درست و امضاء کرده اند که اين سه جزيره عربی است. چهار سال پيش در اجلاس سران کشورهای عربی در بيروت، سندی را تهيه و امضاء کردند که باز ادعای عربی بودن اين سه جزيره را دارد. پای اين سند را دولت سوريه و رهبران فلسطين هم امضاء کرده اند. همين ها که رهبران ايران آنقدر سنگشان را به سينه می زنند. در عوض منافع ملی ما در عرصه جهانی را به پای همين حضرات قربانی کرده اند. به هر صورت دولت امارات با همدستی تمام عرب ها فعلاً مدعی اين سه جزيره شده است و خيلی راحت به جای "خليج فارس" واژه "خليج" را در هر اجلاس وسند رسمی هم به کار می برد بدون آنکه با اعتراض جدی از جانب حکومت ايران مواجه شود و يکبار برای هميشه اين ادعای واهی امارات تمام شده اعلام شود. اگر هم اعتراضی هست از جانب ملت است و بخصوص جوان ها که ديديم چه به روزگارنشريه نشنال جئوگرافی آوردند. درعوض کشورهرروزبيشتربه امارات و بخصوص شيخ نشين دبی وابسته می شود. از تجار کشور تا بانک ها از سرمايه های مردم عادی تا خانواده های دوم و سوم مقامات، همگی در دبی هستند و فعلاً که اين مقدار وابستگی به دبی صدای حکومت را بريده است. حکومت جمهوری اسلامی نمی تواند حق ايران را در خليج فارس با قاطعيت بگيرد و يکبار برای هميشه از امارات بخواهد که صحبت از اين ادعای واهی را ديگر مطرح نکند. درخليج فارس استخوان لای زخم مانده است.
اما با عراق مشکل از اين هم جدی تر است. قرارداد ۱۹۷۵ الجزاير که تکليف مرزهای غربی کشور و بخصوص آبراه شط العرب را معلوم کرده در حالت تعليق به سر می برد. صدام حسين خودش در سال ۷۵ در الجزاير توافق اوليه اين قراداد را با شاه ايران امضاء کرد و وزير خارجه اش سعدون حمادی با خلعتبری وزير خارجه وقت ايران، زير سند نهايی را امضاء گذاشته است.اما همين حضرت در سال ۵۹ زير اين قرارداد زد و به ايران حمله کرد. طی دو سال اول جنگ، ايران موفق شد دشمن را از خاک خودش بيرون کند و بعد هم ۶ سال ديگر جنگ را ادامه داد به اميد آنکه بصره را بگيرد و زورش نرسيد. حاصل اين جنگ خونين و بی حاصل ۸ ساله، غير ازحدود ۲۶۵ هزار کشته و بيش از نيم ميليون معلول برای ايران ( و احتمالاً همين مقدار هم برای عراق) و ميلياردها دلار خسارت برای طرفين، امضای قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل بود که در آن تکليف شده تا طرفين به پشت مرزهای شناخته شده بين المللی برگردند. يعنی يک واژه کشدار و نامعين که تکليف قرارداد ۱۹۷۵ را با قاطعيت روشن نمی کند. به همين دليل در اولين نشست ولايتی و طارق عزيز ( وزرای خارجه دو کشور) پس ازجنگ در ژنو، عراقی ها با صراحت اعلام کردند که قرارداد ۱۹۷۵ را قبول ندارند و بايد قراردادی از نو نوشته شود. متأسفانه نزديک بود که ايران هم اين شرط را بپذيرد اما خوشبختانه حمله عراق به کويت در سال ۱۹۹۱ و التيماتوم دنيا به رژيم عراق و بعد هم حمله متحدين به رهبری آمريکائيها، عراق را وارد سيری کرد که انتهای آن تسخير عراق توسط آمريکائيها و انگليسی ها در سال ۲۰۰۳ بود. رزيم صدام سقوط کرد وخودش هم سرانجام اعدام شد و اکنون دولت منتخب مردم در عراق حکومت می کند. اما حکام تهران تاکنون حتی يک کلمه در مورد ضرورت اجرای قرارداد ۱۹۷۵ الجزاير بر زبان نياورده اند. شاه بيت قراداد ۱۹۷۵، برقراری خط تالوگ (خط القعر) به جای خط ميانه به عنوان مرز دو کشور در آب راه شط العرب است که توسط عراق نقض شده و می شود. اما ايران صدايش در نمی آيد و آنقدری که دنبال شلوغ کردن در عراق و يا مقابله با آمريکائيها در آن جا است دنبال گرفتن حق ايران در اين آب راه نيست. يکی دو بار هم تاکنون رهبران فعلی عراق نق زده اند و به رهبران ايران گفته اند که فعلاً نمی توانند صحبت از قرارداد ۱۹۷۵ الجزاير بکنند چون مردم عراق حساس هستند. اما معلوم نيست چرا حکام تهران نسبت به مردم ايران همين حساسيت را ندارند. به هر حال قرارداد ۱۹۷۵ الجزابر، قراداد خوبی است که روشن و مشخص تکليف مرزهای غربی ايران از خرمشهر تا مرز ترکيه را معلوم می کند واززمان عهدنامه ذهاب در عصر شاه صفی صفوی تا کنون، اولين باری است که در يک ساختار محکم حقوقی و بدون ابهام، اين بخش از مرز ايران تعيين تکليف شده وهيچکس هم حق ندارد يک قدم از آن عقب بنشيند. متأسفانه تا اينجای کار حکام تهران نتوانسته اند اين قرارداد را به اجرا درآورند.
اما مهم ترين باخت سياست خارجی ايزان در ارتباط با همسايگان، در دريای خزر است که روس ها بازورگويی و باجگيری حق ايران را پايمال کرده اند. به موجب قوانين بين المللی، تکليف درياچه های مشترک در ميان کشورها، براساس قراردادهای فی مابين معلوم می شود. تکليف اين بزرگترين درياچه دنيا به موجب قرارداد ۱۹۴۰ ميان اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی و دولت شاهنشاهی ايران معلوم شده است. اکنون که هر دو رژيم سقوط کرده اند، جمهوری روسيه تمام تعهدات دولت شوروی را پذيرفته، همان طورکه صندلی سازمان ملل شوروی و حق وتوی آن در شورای امنيت را بدست آورده ودولت جمهوری اسلامی هم متعهد به انجام تعهدات حکومت قبلی ايران است. اين توضيح واضحات از حقوق بين الملل را بايد اينجا بد هم چون چندسال پيش روزنامه پراودا با پررويی تمام مدعی شده بود که به دليل سقوط دولت سوسياليستی شوروی، جمهوری روسيه مسئوليتی برای انجام تعهدات آن دولت در دريای خزر ندارد. به موجب قرارداد ۱۹۴۰ ميان دو کشور، دريای خزر همچون يک دريای آزاد در نظر گرفته شده و طرفين يک حاشيه مرزی دارند وبقيه دريا، رو و زير آب، آزاد و بين المللی است. حاکميت سياسی بر دريا هم به نسبت ۵۰/۵۰ ميان دو کشور تقسيم شده است. پس از فروپاشی شوروی، ما با چهار کشور آذربايجان، روسيه، قزاقستان و ترکمنستان در اين دريا هم مرز شديم. اولين ضربه از اينجا بود که اين کشورهای نوبنياد به همراه روسيه مدعی شدند که حاکميت سياسی ۵۰ درصدی ايران را قبول ندارند و بايد رژيم حقوقی جديدی برای دريای خزر تعريف شود و حق قانونی ايران را نقض کردند وايران هم رضايت داد. پس از آن روس ها طرح بسيار اجحاف آميز و زورگويانه ای را مطرح کردند. به موجب اين طرح، روی دريا برای کشتيرانی مشاع و آزاد می شود. يعنی مرزهای بين المللی برداشته می شود. اين امر برای ايران که به زور چند قايق کوچک ماهيگيری در دريای خزر دارد هيچ فايده ای ندارد. اما روسيه و قزاقستان دو قدرت اتمی در اين دريا هستند و به اين ترتيب کشتی های نظامی آنها می توانند تا کنار بنادر انزلی و نوشهر و ترکمن و تمام شهرهای حاشيه دريای خزرما بيايند و لنگر بياندازند و تمام سواحل مارا تهديد کنند. به موجب همين طرح، در زير دريا که امروزه معلوم شده سرشار از نفت و گاز است، ايران از حق خود محروم شده است. روس ها می گويند که دوسر ساحل هر کشور را به هم وصل می کنيم و منطقه زير دريا حد فاصل اين خط فرضی و ساحل هر کشور سهم آن کشور از زير دريا است. به اين ترتيب سهم ايران از زير دريا فقط ۸ درصد می شود. آن هم بخشی که هيچ منبع گاز يا نفتی ندارد. الآن مدتها است که ايران برای ۲۰ درصد سهم از زير دريا گدايی می کند و تازه وقتی آقای خرازی وزيرخارجه دولت آقای خاتمی به مسکو رفت و کلی گردن کج کرد، آقای پوتين ، رئيس جمهوری روسيه به سختی قول داد که برای سهم ۱۶ درصدی ايران تلاش می کند. بازهم ۱۶ درصدی که فاقد منابع اصلی نفت و گاز است و بدتر از آن اين که وقتی در نشست رهبران پنج کشور حاشيه دريای خزر در ترکمنستان، آقای خاتمی صحبت از تشکيل کميسيون فنی و حقوقی برای مطالعه و تدوين رژيم حقوقی جديد برای دريای خزر می کرد، پوتين با تحکم و تشر حرف او را بريد و گفت که اين کارها زياد طول می کشد و ايران می خواهد دفع الوقت کند و روسيه نمی تواند صبر کند و با قراردادهای دو جانبه با هريک از کشورها تکليف را معلوم خواهد کرد. بعد هم که از جلسه بيرون آمد به خبرنگاران همين را اعلام کرد و گفت که در تابستان ( تابستان ۲۰۰۳) يک مانور نظامی در دريای خزر خواهد گذاشت که يعنی تهديد و زورگويی و همين کار را هم کرد. طبق معمول رئيس جمهوری ايران هم تنها کاری که کرد از شدت عصبی شدن، کمرش درد گرفت و ۲۴ ساعت در اقامتگاهش بستری شد وهمين. بعد هم روسيه دست به کار قراردادهای دوجانبه شد.حالا ما مانده ايم و دست خالی و دلمان خوش است که با سياست دفع الوقت چيزی را امضاء نکرده ايم. سه سال پيش که اين مسائل مطرح شد، از شدت عصبانيت و توهينی که احساس می کردم رئيس جمهوری روسيه نه به رئيس جمهوری بلکه به تمام ملت ايران کرده است سه شب خوابم نمی برد و در مقاله تندی که روی سايت آل ايران(ALLIRAN.COM) متعلق به خودم نوشتم موضوع را مطرح کردم و بعد هم در يک سخنرانی در دانشکده فنی دانشگاه شهيد چمران برای دانشجويان توضيح دادم که قاجارها در تاريخ ايران سمبل بی لياقتی و بی عرضگی هستند. اما همين قجرهای بی عرضه لا اقل بر سر ولايات قفقازيه طی دو جنگ با همين روس ها سال ها جنگيدند و وقتی شکست خوردند به صلح را ضی شدند و يا بر سر ناحيه هرات نزديک به ۶۰ سال با انگليسی ها جنگيدند و وقتی زورشان نرسيد به قرارداد پاريس و جدايی هرات رضايت دادند. اما حکام تهران،حتی يک اعتراض علنی هم به جدايی بخش بزرگی از دريای خزر از ايران و نقض قرارداد ۱۹۴۰ توسط روس ها نمی کنند. البته يک ماه بعد از آن سخنرانی دستگير شدم. سايت "آل ايران" بسته شد و مدير و تنی چند از کارکنان سايت از جمله پسرم هم دستگير شدند و بعد از تحمل سلول انفرادی به زندان های تعليقی محکوم شدند و خودم هم فعلاً به ۶ سال زندان محکوم شده ام. جالب است که بعدها شنيدم حتی به روزنامه ها هم ابلاغ کرده اند که راجع به اين موضوع و حق ايران در دريای خزر چيزی ننويسند. من واقعاً نمی فهمم که آقای خامنه ای به عنوان رهبر کشور و مسئول اصلی تمام سياست های حکومت به خصوص سياست خارجی، چه بدهی به روسها دارد که اينطور همه چيز مملکت را به آنها واگذار می کند. آنهم روس هايی که از زمان قدرت گرفتن در زمان پطر در اواخر صفويه تاکنون بدترين همسايه ما بوده اند وبيشترين تجاوز را به خاک ما کرده و هنوز هم می کنند. آيا واقعاً اين مقدار نادانی در سياست خارجی ما هست که مثلاً برای دشمنی با آمريکا بايد اينطور دو دستی مملکت را تقديم روس ها کرد و اجازه داد تا آنها با کارت سفيد ايران در جيبشان در هر مذاکره بين المللی شرکت کنند و برای خودشان امتياز بگيرند؟ بعد هم در تمام ارکان سازمان های امنيتی و نظامی ما حضور داشته باشند و از تمام اين جنغولک بازی انرژی هسته ای هم، سودش به جيب روس ها برود و دودش به چشم ملت ايران. يعنی واقعاً اين مقدار نادانی در سياست خارجی مقام رهبری و حکومت او هست که پای دشمنی با آمريکا يا هر جهنم دره ديگری در اين دنيا، اينطور منافع ملی ما را به پای قدرت متجاوزی مثل روسيه قربانی ميکنند؟ اگر اينطوری است و نادانی تا اين حد است که به قول امام حسين بايد گفت " علی الاسلام سلاما". واقعاً وای به حال مملکت و ملت ايران. و اگر حساب ديگری است چرا روشن اعلام نمی شود تا ملت هم دليل اين کارها را بفهمد. گاهی با خودم فکر می کنم، نکند روس ها آنقدر در دستگاه های امنيتی و نظامی ما حضور دارند که می توانند اين کارهار را به کشور تحميل کنند. چون بعد از فروپاشی شوروی مغزهای علمی فيزيک و رياضی و شيمی و علوم ديگرشان گير کشورهای غربی آمد و بخشی از تفاله های ک گ ب و آدم کش های حرفه ای سازمان امنيت اشان گير ايران. سهل است از ساير کشورهای بلوک شرق مثل رومانی هم به آنها اضافه شدند. به هرصورت، پشت پرده هر چه هست و هر چه که می گذرد دير يا زود روشن خواهد شد. اما در حال حاضر آنچه روشن است اين است که به دستور مقام رهبری و اذناب ايشان، مملکت دو دستی تسليم روس ها شده است و آنها هم مثل دوره قاجاريه که شخص شاه ووليعهدش را تحت الحمايه می گرفتند، فعلاً دارند از مقام رهبری و وليعهدش آقا مجتبی حمايت می کنند.
به نظرم در پاسخ به تمام اين نظامی گری ها و قلدری هايی که حکومت در ظاهر برای دنيا و در باطن برای مردم ايران می کند، ملت ايران تنها بايد يک خواست و توقع را جلوی پای آقای خامنه ای و حکومت او بگذارد و آن هم اجرای قرارداد ۱۹۴۰ و گرفتن حق ايران از روس ها است. مادامی که اين کار رانکرده اند باقی ادعاها و هارت و پورت ها، باد هواست.
تا اينجای کار مطمئن باشيد به لحاظ بی عرضگی و برباددادن مملکت، تاريخ قضاوتی تندتر و تلخ تر از قاجاريه، در مورد جمهوری اسلامی و به خصوص شخص آقای خامنه ای خواهد کرد.
والسلام
محمد محسن سازگارا
بيست وسوم دی ماه ۸۵