* همراه با ترانه مهاجر El Emigrante (اسپانیای دلبند من) اثر جاودانه "خوآنی تو - وال دِراما" JUANITO VALDERRAMA
زمستان سر رسید و "باغ" ی را که می رفت تا در آن "صد گل بشکفد" ـــ
سرما زد!...
"جمهوری خواهان اسپانیا"، زنان و مردان دلیری که هست و نیست خود را در مبارزه با دیکتاتوری امثال "فرانکو" در طبَق اخلاص گذاشتند و برای آزادی و آرمان خویش، به کوه و کمر زدند و پروانه وار در آتش زد و بندهای ننگین زمانه خویش، سوختند ــ روز و روزگاری فکر و ذکر همه آزادیخواهان بود.
داستان رنج و شکنج آن انقلابون پاکباز هم اینک نیز شایسته مطالعه و بررسی است. یک دلیلش این است که آنچه امروز ما می کِشیم بی شباهت به سرنوشت پُرمرارت آنان نیست...
آنان در پی بهار بودند و برای آزادی و آرمان خویش از کوره راه های بسیار گذشتند اما افسوس که زمستان سررسید... کار خودش را کرد و "باغ"ی را که می رفت تا در آن روزی، "صد گل بشکفد" ــ سرما زد!...
اسپانیا که با هجوم اعراب و...روبرو شده بود، خود نیز رخت متجاوز پوشید.
اسپانیا تنها با آسمان آبي و آبهاي نيلگون، با بهترين گيتارهاي دستساز در دنيا و رقص شورانگیز "فلامنکو"، با سبكهاي متنوع معماري و معماران بزرگي همچون "آنتونيو گائودي" و "اسكار نيمهمير"، با قصرهاي معروفي همچون "الحمراء"، با مسابقات گاوبازی، و با موزههاي حسرتبرانگيز و جاذبههاي تاريخي، خلاصه نمی شود.
اسپانیا، یادآور "سروانتس"، نويسنده "دُنكيشوت"، پيكاسو، سالوادور دالي، فرانچسكو گويا، رافائل آلبرتي، "خوان رامون خيمه نز" و شاعر شهید "فدريكو گارسيا لوركا"...هم ـــ هست.
چهرههايي همچون "خوليو ايگلسياس"، "لوپه دوگا"، "ميگوئل ارتگاز"، "پدرو آلمادوار"، فيلمساز خارقالعادهاي همچون "لوئيس بونوئل"، و ترانه خوان کولی "خوآنی تو - وال دِراما" که در جبهه های نبرد علیه فاشیست ها آواز سر می داد - نیز، این کشور را نمایندگی می کنند.
اسپانیا که با هجوم اعراب و...روبرو شده بود، روز و روزگاری خود نیز رخت متجاوز پوشید و حتی سر از فیلیپین و پورتوریکو و کوبا هم، درآورد که البته بعدها سر جایش نشست.
این کشور نیز همانند ما، رنگ و وارنگ بسیار دیده است که مهّم ترین آن، جنگ های داخلی و جدال سلطنت طلبان با جمهوری خواهان (پیش از جنگ دوم جهانی) است.
یک سئوال:
آیا سرگذشت جمهوري خواهان اسپانيا، در كنار افكار و عقايدي است كه امروز بايد در موزه ها به دنبال آنها گشت؟ نه، این حماسه که در زمانه خودش فکر و ذکر همه جهانیان را مشغول کرده بود هم اینک، و در آینده نیز ـــ سراسر عبرت است، بخصوص که از بازی های این روزگار و، از آدم فروشي و خيانت بسياري از نامداران عرصه سياست پرده برمی دارد.
طرح اینگونه مباحث چه ضرورتی دارد؟ گذشته هرچه بود گذشته است.
گذشته، نگذشته و کوله بار آن بر دوش مان سنگینی می کند. چاره ای نداریم جز آنکه بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم. ما ایرانیان ــ که به آزادی به مثابه "آرمان" و نه "تجارت" ــ نگاه می کنیم و در هر کوی و بزن به دنبال این معشوق در زنجیر، می گردیم، اینک نیز با گربه رقصانی های مدعّیان صاحب اختیاری جهان و به ویژه با اروپای دوچهره روبرو هستیم. اروپائی که فقط پیشرفت و مدنّیت را نمایندگی نکرده و هنوز در عصر جهانی شدن، خواب دوران استعمار می بیند.
آنچه بر سر نیروهای ترقی خواه در اسپانیای عصر فرانکو آمد، (جدا از هر ضعفی که خودشان داشتند) ـــ دوروئی غرب کاسبکار، و سازش ننگینی که اروپا و جهان را به پیچ و تاب انداخت، رو می کند.
برای من بازی هایی که همین امروز، زمامداران غرب در می آورند که به نام دولت های به اصطلاح لائیک و غیرمذهبی، لی لی به لالای استبداد دینی می گذارند و ککشان هم نمی گزد بر سر نیروهای ترقی خواه میهن ما معامله کنند - یادآور زد و بند ننگین آنان در سال ۱۹۳۸ در مونیخ با هیتلر و موسولینی است که از جمله، توافق شد جمهوری خواهان اسپانیا تنها و بی یار و یاور بمانند، تا نیروهای ضد انقلابی و امثال ژنرال فرانکو با همکاری ارتش آلمان و ایتالیا و با رضایت فرانسه و انگلیس و کمک بی دریغ اصحاب کلیسا، که به جلد قاتلین مسیح رفته بودند...، حسابی لت و پار شوند.
به دَرَک که جنگ داخلی اسپانیا یک و نیم میلیون کشته و آواره می دهد و هزاران هزار انسان به خاک و خون می غلطند، چه باک که کوچک و بزرگ آواره کوه و بیابان شده و تمامی عمرشان را دور از میهن محبوب خویش در غربت سپری کنند و همانجا هم بمیرند...
اصلا چه چيزی از اين بهتر که فرانکو و دوستانش نزديک به ۴۰ سال هر اسبی که دارد بتازند! مگر سیاست پدر و مادر هم دارد؟
****
مردم تازه می خواستند دموکراسی را تجربه کنند که بلای فرانکو نازل شد.
من اینجا نمی خواهم به وقایع نگاری تام و تمام بنشینم. بیان زیر و بَم جنگ های داخلی اسپانیا و نقاط ضعف و قوت آن انقلابیون پاکباز، فرصت دیگری می طلبد و ریز مسائل، نیاز کنونی ما نیست. در اینجا تنها آنچه را به کار امروزمان می آید با هم مرور می کنیم و مثل همیشه به بردباری و تامل شما نیاز دارم تا آنچه را قلم فقیر من نمی تواند ادا کند، شما دریابید.
اوّلين جمهورى در کشور اسپانیا سال ۱۸۷۳ پا گرفت اما دو سال بعد سلطنت، سر و کله اش پیدا شد و آش همان آش و کاسه همان کاسه...
دوّمین جمهورى به سال ۱۹۳۱ مربوط می شود که مردم تازه می خواستند دموکراسی را تجربه کنند امّا بلای فرانکو و جنگ های داخلی، نازل شد.
اگرچه جمهوری خواهان اسپانیا به هیستری ضدمذهبی و "کلیساسوزی" دامن می زدند و مدارس دینی را تخته کردند، و به مرتجعین مذهبی و اصحاب کلیسا که بعدا یار و یاور "ژنرال فرانکو" شدند، بهانه دادند و حتی به قانونگذاری در باره بود و نبود خداوند پرداختند... ـــ امّا دولت جمهورى که در تسلط سوسياليست ها بود و به جدائی دین و دولت، نیز باور داشت، به خودمختاری ایالت "کاتولونیا" و "باسک"، احترام می گذاشت. جانب دهقانان را می گرفت، طرحی نو در انداخته بود و روی خوشی به مالکان زورگو نشان نمی داد.
فرانکو و کلیسا، موی دماغ جمهوری خواهان می شوند.
آغاز جنگهای داخلی در اسپانيا، به حدود ۷۰ سال پيش (۱۷ ژوئيه ۱۹۳۶ ميلادی)، و استعفای آلْفونْسْ سيزدهم، برمی گردد که تحت فشار جمهوری خواهان، سر جای خود نشست و با برکناری او، سلطنت ظاهرا فاتحه اش خوانده شد! و نوبت به جمهوری خواهان رسید. اما چندی بعد، به بهانه نابسامانیهای سياسی و اقتصادی، نظاميانِ اين کشور به رهبری ژنرال فرانکو با کمک کلیسا و حمايت مالی و تسليحاتی آلمان و ايتاليا، (و چشم پوشی انگلیس و فرانسه...)، چوب لای چرخ جمهوری خواهان گذاشتند.
یک نکته اینجا اضافه کنم، انگلیس که درياي مديترانه را "ميدان نفوذ"خود مي دانست، برای اینکه جمهوری خواهان اسپانیا به کمک كشتيرانان راديكالي كه گاها دست به شورش می زدند، دست از پا خطا نکنند و در دریا، با بستن گلوگاه، "رابطه فرانکو" را با پشت جبهه اش قطع نکرده و او را به تنگنا نیاندازند، كشتي هاي جنگي خود را در آن ناحيه براي جلوگيري از چنين اتقاقاتي مستقر كرده بود و اوضاع را زاغ سیاه می پائید...بگذریم...
با افزايش کمکهای آلمان و ايتاليا به نيروهای فرانکو، و قطع کمک شوروی به انقلابیون اسپانيا، جمهوری خواهان در منگنه قرار گرفتند و از اواخر سال ۱۹۳۸میلادی در تمام جبههها با شکست روبرو شدند. شهرهای بزرگ اسپانيا يکی پس از ديگری سقوط کرد و با درهم شکستن مقاومت در مادريد، که "ستون پنجم" در لباس دوست، ضربات کاری به مردم وارد کرد، عمر حکومت جمهوری در اسپانيا در ۲۸ مارس ۱۹۳۹میلادی، به سر آمد.
خلاصه...ژنرال فرانکو یکّه تاز میدان شد و "هَل مَن مبارز"، طلبید! و بگیر و ببند را شروع کرد.
فرانکو تا زمان مرگ در ۲۰ نوامبر ۱۹۷۵، با ديکتاتوری تمام بر اسپانيا حکومت نمود و به ریش و سبیل آزادیخواهان خندید!
ازمابهتران زیر پای فرانکو می نشینند تا پيروزی نیروهای مترقی را خنثی سازد.
اینکه اصلا چگونه فرانکو، فرانکو شد، باید کمی به عقب برگردیم...
پس از استعفای آلْفونْسْ سيزدهم، وقتی جمهوری خواهان سلطنت طلبان را پس می زنند، به ارتش پیله می کنند و آگاهانه از قدرت آن می کاهند و آن را می سایند! برای مثال، امتيازات قضايی ارتش را که براساس قوانين دادرسی سال ۱۹۰۵ تفويض شده بود بهم زده و ديوان عالی ارتش و نيروی دريايی را مُنحل می کنند و قوای مسلح را از جهت قضايی در اختيار دادگاه های معمولی کشور می گذارند. سپس هشت فرماندهی ارتش را که تا آن زمان در هشت استان کشور اسپانيا اختياراتی معادل نيابت سلطنت داشتند، از ميان برمی دارند.
این وسط، فرانکو که از سال ۱۹۱۲ در شمال مراکش يعنی تنها نقطه ای که ارتش اسپانيا فعاليت چشمگير داشت، مشغول بود و برای مقابله با شورش های قبیلگی در آنجا، تن اش می خارید! ـــ به زودی خود را بالا کشید و درجه سرهنگی گرفت. او در سال ۱۹۲۸ به ریاست دانشگاه نظام رسید و بر سر زبان ها افتاد...
فرانکو، به درجه سرتيپی و سرلشکری هم رسید اما، اصلاحات جمهوری خواهان که نوک مقامات ارتشی را چیده بودند! نااميدی و سرخوردگی دردناکی را - چه از نظر شخصی و چه از نظر شغلی - برای او به همراه آورد و به همین دلیل فرانکو، این پا و آن پا می کرد که به میدان بیاید و کاری بکند کارستان.
در فوريه ۱۹۳۶ وقتی مشخص شد کلاه سلطنت طلبان پس معرکه است، و مردم جانب جمهوری خواهان را گرفته اند ــ رهبران دست راستی زیر پای فرانکو نشستند تا اعلام حکومت نظامی کند و پيروزی نیروهای مترقی را خنثی سازد.
ارتش برای گسترش خرابکاری و دسيسه، کفش و کلاه می کند.
سرانجام دست های پشت پرده، فرانکو را که معتقد بود: "در امر خطيری مثل جنگ، اشتباهات ناشی از رحم و شفقت دقيقاً بدترين اشتباهات است!" ، کوک کردند، زیر پَر و بالش را گرفتند و اسپانیا و جهان، سرنوشت دیگری پیدا کرد.
فرانکو، دست به کار شد و کشور در خون و آتش افتاد. نبرد خانه به خانه و حتی اتاق به اتاق در جریان بود، علی رغم سرما و گرسنگی و بمب، مقاومت جمهوری خواهان همچنان ادامه داشت.
برای مددرسانی به سلطنت طلبان، هواپيماهای جنگنده بمب افکن و حمل و نقل ارتش آلمان و ايتاليا، بزرگترين ساز و برگ مدرن ارتش آن تاريخ را وارد اسپانیا کردند. با مساعدت بمباران های ايتاليا سّد نيروی دريايی جمهوريخواهان درهم شکست. متحّدین فرانکو، هزاران نیرو، برایش فرستادند، (همچنین ساز و برگ نظامی از همه رقم)
۷۶۳ فروند هواپيما، ۵۰۰۰۰ سرباز، ۱۹۳۰ عراده توپ و بيش از ۲۴۰ هزار اسلحه سبک از کمک های موسولينی به اسپانيا بود. همچنين آلمان نيز با اعزام نيرو و کمک های تسليحاتی، پشتيبانی خود را نشان داد.
نيروی هوايی آلمان تحت عنوان "لژيون کرکس ها"، ۱۰۰ فروند هواپيما به اسپانيا اعزام و به دنبال آن سازوبرگ نظامی به طور پيوسته به سوی اين کشور سرازير شد. اضافه براین، مدارس تربيت افسر با دستياری آلمان ها شروع به کار کرد.
وقتی به صحنه، خوب نگاه می کنیم، در می یابیم که در واقع اسپانیا به آزمایشگاه مُخرّب ترین سلاح ها که می بایست برای جنگ دوّم جهانی توسط هیتلر چک می شد ـــ تبدیل شده بود...
فرانکو با حمايت های داخلی و خارجی در اول ماه اکتبر ۱۹۳۶ رسماً قدَر قدرتی خود را توی بوق کرد و بلافاصله دولت های فاشيست آلمان و ايتاليا او را به رسمیت شناختند. آمریکا نیز بعدا همین کار را کرد!
البته هیتلر پاسخ خدماتش را گرفت. سال ۱۹۳۷ صدور موادمعدنی اسپانيا به صورتی بی سابقه به آلمان افزايش يافت. فرانکو اصلاحيه ای از قانون سرمايه گذاری خارجی را تصويب کرد که در آن شرکت های آلمانی در اسپانيا می توانستند در ازای دادن سلاح، تا ميزان ۴۰ درصد از سهام چندين معدن اسپانيا را خريداری کنند.
موسولينی هم در اسپانيا، از امتيازات بزرگ اقتصادی مشابه آلمان برخوردار شد. این وسط آمریکا نیز سرش بی کلاه نماند! مذاکرات رسمی برای تاسيس پايگاه های نظامی آغاز شد...
فراموش نکنیم که وقتی فرانکو، میخش را می کوبد، آمريكا برخلاف جامعه جهانی، او را برسميت مي شناسد و عجبا که این شناسائی همزمان است با قرار داد عدم تجاوز بين آلمان و شوروي، که به نوعی دیگر، جمهوری خواهان را در تنگنا می گذارد. موافقت نامه استالين با هيتلر و بويژه پيوست های سری آن "همچون بمبی بر فراز دنيا فرود آمد"، این نشست و برخاست، نه تنها نیروهای انقلابی و بخصوص جمهوری خواهان اسپانيا را گيج و ويج می کند، عملا راه آلمان برای تجاوز به لهستان را نيز، هموار می کند و می دانيم جنگ دوم جهانی از آن تاثير می گيرد.
در توجیه این نزدیکی گفته می شود چون شوروی نتوانسته بود به پيمانی سه جانبه با فرانسه و انگليس دست يابد، مجبور شد برای به دست آوردن وقت لازم، توافق با برلن را به جان بخرد تا بتواند بنيه اقتصادی و نظامی خود را برای ادامه جنگ تقويت نمايد، بعلاوه شوروی به اين جهت تن به اين توافق داد که انگلستان و فرانسه مشتاق بودند ميان هيتلر و استالين جنگ بشود تا هر دوی آنها به مبارزه با هم سرگرم شوند، از همين رو، استالين رودست نخورد و با توافق با هيتلر، توانست موقتا جلوی اين جنگ را بگيرد...
اما آنچه در عمل روی داد این بود که نه تنها جنگ به تعويق نيفتاد که بر عکس، تاکتيک هيتلر مبنی بر انشعاب جبهه ضد فاشيستی، موفق شد و در ۵ سپتامبر ۱۹۳۹ جنگ جهانی دوم اعلام گشت. البته داوری ما در مورد پيمان شوروی و آلمان هر چه باشد، نمی توان ناديده گرفت که مردم شوروی بیشترین بار مقاومت علیه ارتش آلمان را به دوش کشیدند و بیست میلیون کشته دادند.
براي اولّين بار، در جنگهای داخلی در اسپانيا، از "ستون پنجم" صحبت شد.
ستون پنجم به عناصر و نيروهائي گفته ميشود كه در درون يك كشور، جبهه جنگ، حزب يا سازمان مخفي هستند و در لباس دوست نقش خرابكاري و جاسوسي از داخل را براي دشمن ايفا ميكنند.
اين اصطلاح براي اولين بار در جريان جنگهای داخلی در اسپانيا به كار گرفته شد.
جنگ داخلي اسپانيا در حقيقت زماني خاتمه يافت كه فرانكو موفق به تصرف مادريد پايتخت اين كشور گرديد.
وقتی ژنرال فرانكو به سوي مادريد به پيش ميرفت، یکی از فرماندهان وي جملهاي را بر زبان جاري كرد كه واژه "ستون پنجم" را وارد فرهنگ زبان ها ساخت. او در مصاحبهاي به تشريح وضعيت جنگ و موقعيت باقي مانده نيروهاي وفادار به دولت چپگراي اسپانيا و همچنين قواي وفادار به فرانكو پرداخت و اظهار داشت:
"مادريد در حال حاضر توسط ۴ ستون نظامی در محاصره قرار دارد"، هنگامی که از او سؤال شد که کدام يک از اين ۴ ستون،در عمليات آزادسازی مادريد، پيشقدم خواهند شد، در پاسخ گفت: ستون پنجم! و وقتی مقصود از اين کلمه را از وی جويا شدند، گفت:
ستون پنجم نيروهای وفادار ولی مخفی ما هستند که در داخل شهر زمينه ورود نظاميان را به داخل شهر فراهم میآورند.
***
حماسه ی قهرمانانه ی جمهوری اسپانیا، یادآور فداکاری های بی دریغ بريگادهاي بين المللي است.
بريگادهاي بين المللي INTERNATIONAL BRIGADEs داوطلبان ضدفاشيست بودند که از سراسر دنيا براي کمک به جمهوري نوپاي اسپانيا و مبارزه با فرانکو و متحدینش مبارزه می کردند.
برای درهم شکستن فاشیسم، این داوطلبان از ۵۲ کشور جهان راهی اسپانیا شده بودند.
البته برخی پژوهشگران (که شماری از آنان هیستری ضدکمونیستی هم ندارند)، با اینکه معتقدند: "کمینترن (بین الملل کمونیست ها) در جهت جمهوری خواهان كمك هاي مادي و نيرو ها را سازمان مي داد."،
گرچه می گویند: "بدون درنظرگرفتن انقلاب جهاني پرولتاريايي، حتی با وجود خط سياسي صحيح در فرماندهي جنگ داخلي اسپانيا، پيروزي ممکن نبود."، اما با استناد به یافته های تازه از بایگانی های روسیه تاکید می کنند کسانی که کمینترن (بین الملل کمونیست ها، ) را هم، به ابزاری برای سرکوب و به اصطلاح پاکسازی مُبدّل نموده و می خواستند سر بعضی از به قول خودشان سخت سران را، زیر آب کنند، جان داوطلبان پُرشوری را که موی دماغشان بودند، به بازی می گرفتند و نیروهای مخالف خود را در یورش های بیهوده ی جبهه ها سر به نیست یا به اصطلاح "شهید" می کردند!
اینکه آیا جزمیّت حزبی در شوروی آنزمان، سر از اینگونه این تله گذاری ها در می آورد یا نه، بر من معلوم نیست و راست و دروغ آن را زمان ثابت خواهد کرد...
ناقوسها براي که به صدا درميآيند؟
وقتی نازی ها روستاهای اسپانيا را بمباران کردند، ايالات متحده, بريتانيا و فرانسه، با اعلام بی طرفی رسوايی آور خود و تحريم ناشی از آن، از رساندن مهمات به ارتش جمهوری خواهان خودداری کردند و عليرغم اعتراضات و تظاهرات سازمان يافته اين تحريم را برنداشتند تا رژيم فاشيست فرانکوی دیکتاتور در اسپانيا مستقر شد و بعد از جنگ نیز، هم چنان از کمک های ايالات متحده برخوردار ماند.
· در مقابله با تصميم حکومت روزولت، یعنی "خود را به کرگوشی زدن" و به اصطلاح بی طرفی در مقابل جنایات فرانکو، حدود ۳۰۰۰ آمريکايی، داوطبانه بريگاد آبراهام لينکلن را تشکيل داده و به کمک جمهوری خواهان اسپانيا شتافتند.
· اينشتين به شدت و عميقا از نيروهای ضد فرانکو در جنگ های داخلی اسپانيا حمايت کرد و می گفت: اگر موسوليني و هيتلر در تلاش براي نشاندن فرانکو بر تخت سلطنت موفق شوند، بهزودي اروپاي غربي را زير سلطه خواهند کشید.
· تیتو، که بعدها به رهبری یوگسلاوی رسید، با جمهوری خواهان همکاری کرد،
· "ارنست تولر"، نویسنده و صلحدوست آلمانی که به خاطر رمانها و اشعارش که بیشتر آن ها را هم در زندان نوشته، از جمله مهمترین نویسندگان پیش از جنگ محسوب میشود و همواره از جمهوریخواهان اسپانیا دفاع میکرد،
· "جورج اورول" نویسنده نامدار انگلیسی که کتاب "قلعه حیوانات" و کتاب ۱۹۸۴،...را نوشته، به باری جمهوری خواهان شتافت، در جنگ های اسپانیا شرکت کرد و زخمی شد .
· نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده شهیر یونانی هم از جنگهای داخلی اسپانیا برکنار نبود.
آندره مالرو، نویسنده کتاب "ضد خاطرات"،
"خوانی تو - وال دراما" خواننده فقید اسپانبا،
"يوريس ايونز"، فيلم ساز هلندي که فيلم "سرزمين اسپانيا"را در سال ۱۹۳۷ با همكاري "ارنست همينگوي"ساخت و نقش ارزنده اي در حمايت يكي از دو حزب امريكا از جمهوري خواهان اسپانيا داشت،
"خوآن میرو" نقاش معروف اسپانيايي که با کشیدن پوستری گویا و روشنگر، مردم جهان را به کمک اسپانیا فرا خواند،
"خوليو گونزالز" (۱۹۴۲ – ۱۸۷۶) که تحت تاثير جنگ داخلی نقاشی معروف هيولا
(La Minotauromachi) را در سال ۳۷-۱۹۳۶ کشید که اکنون در موزه ی شهری آمستردام، هلند نگه داری می شود،
پیکاسو، که پس از ستم و سرکوب فرانکو، پرده از دروغ ها و جنایاتش برمی دارد و به جانبداری از جمهوری خواهان برمی خیزد،
"جان هوارد لاوسن"، يکي از ده فيلمنامه نويس برتر هاليوود که در فيلم "محاصره"، از جمهوري خواهان اسپانيا حمايت می کند و به همین دلیل در نوک تيز حمله "کميته بررسي فعاليت هاي ضدامريکايي" قرار می گیرد و زندانی می شود،
· نویسندگانی چون "خوان ميگل دو مورا"، " ژان سر"، و "ژان اوريتزو دومينيک گوتيه"، که به ترتیب در کتاب های "نبرد من در عبر" ، "تابستان ۱۹۳۶، جنگ اسپانيا در دو سوي بيداسوا" و" فرياد سکوت، گورهاي جمعي فرانکيسم" ـــ ُمشت متجاوزین را باز کرده و خاطرات خودشان را از صحنه های نبرد بازگو کرده اند،
پل الوار شاعر بهارها و باورها، که جار می زد: "شعر بايد مردم را ياري دهد تا آزاد شوند و با هم يگانه گردند"،
"خوزه مبارپا جيرونلا"، نويسنده برجسته كاتالان زبان اسپانيا صاحب تاليفات مشهوري ازجمله كتاب سه جلدي درمورد جنگ هاي داخلي اسپانيا به نام "سيپرس ها به خدا اعتقاد دارند"،
"كلاوس من"، نویسنده آلمانی که بهمراه خواهرش برای تهيه ی خبر در مورد جنگ های داخلی اسپانيا به آن كشور سفر کرد و با وجود روحيه ی ضد جنگ، به مبارزات مسلحانه ی جمهويخواهان کشیده شد،
· ارنست همینگوی (دوست مردم کوبا و فیدل کاسترو)، که کتاب
FOR WHOM THE BELL TOLLS ناقوسها براي که به صدا در ميآيند، را در این باره نوشت.
آرتور كوستلر، که گفت و گو با مرگ (شهادتنامه اسپانيا) را نوشته،
پابلو نرودا، که باور داشت: "فاشيسم ، به هنر و هنرمند رحم نخواهد کرد"، و به دفاع قاطعانه از انقلابیون پرداخت...و...و...و بسیاری از فرهنگ ورزان جهان ــ در جنگ هاى داخلى اسپانيا شركت نمودند. گویا از ایران ما نیز تعدادی از آزادیخواهان به یاری جمهوری خواهان اسپانیا می شتابند.
زنان را بلا فاصله بکشید!
طرفداران دیکتاتور اسپانیا از او خیلی تعریف می کنند و می گویند: فرانکو در ساخت اسپانیا و مدرن کردن ان یک لحظه کوتاه نیامد. او دار و ندارش، تنها دخترش بود که دولت و پارلمان وقت مدّت ها بحث می کردند آيا برای اين تنها بازمانده فرانکو، می توانند خانه ای بخرند يا نه؟
***
من می پذیرم که اگر ژنرال فرانکو (و هر کس دیگری) را از مَجرا و منظر تاريخی نگاه کنيم، با پيچيدگي های متعددی در شخصيت وی روبرو می شویم و نباید در مورد هيچ شخصی با يک کلمه به قضاوت نشست و حکم داد.
بعضی ها که تمایل دارند جهان را ساده بکنند، به نام "مرزبندی"، آدم ها را با يک چوب می رانند. اما کار یک پژوهشگر، کسی که می خواهد حقيقت تاريخ را بشناسد، این نیست. او باید به قول دکارت، همه چیز را از همه چیز، جدا کند و نشان بدهد سايه روشن های هر قضيه کجاست؟
فراموش نکنیم که فرانکو، تنها نیست. مستبدین دیگری را هم می شناسیم که جز خاک، چیزی با خود به گور نبردند. بعلاوه فرانکو، فقط یک فرد نیست. جریانی است که استبداد و بگیر و ببند را توجیه ملی و میهنی می کند.
واقعش این است که اسپانياي فرانكو در متن دوراني از شكوفايي ليبراليسم چيزي جز نماد استبداد و سركوب و جز مايه شرمساري باورمندان به ارزشهاي ليبرالي و آزادي نبود. در نيمه دوم سده گذشته از جنبه آگاهيها و ارزشهاي دموكراتيك به هيچ كشوري مانند اسپانيا به ديده منفي نگاه نشده است.
جنگهاي داخلي اسپانيا كه حدود دو سال و نيم بطول انجاميد، به عنوان يكي از سياه ترين جنگ هاي تاريخ بشريت، هزاران هزار انسان را قرباني كرد. در باور تفنگ به دستان فرانکو، جمهوری خواهی جرم بود و وای به وقتی که زنان هم از آن دم بزنند.
وقتي كه جنگ شروع شد بسياري از زنان، لباس و اونيفورم ميليشيا را بر تن كرده و براي خود سلاحي يافته به جنگ رفتند. زنان مدت ها نيروي محركه جنبش انقلابي اسپانيا بوده اند.
نيروهاي فرانكو، بسياري از مرداني را كه اسير مي نمود بخصوص آنهايي را كه فكر مي كرد به نوعی با رهبران ارتباط دارند، مي كشت. اما آن ها درمورد زناني كه اسير مي كردند این دستورالعمل را داشتند: زنان را بلا فاصله بکشید.
بگیر و ببندها موجب شد تا بسياري از روشنفكران وهنرمندان اسپانيايي قتل عام شوند يا جلاي وطن كنند و "پابلو پيكاسو" كه پيش از آن نيز مدتي در فرانسه زندگي كرده بود، يكي از آنها بود.
پايهگذار مدرنيسم در شعر اسپانيا، "خوان رامون خيمهنس" را ظلم فرانکو مجبور كرد به كوبا برود. او بعدها به "پورتوریکو" رفت و مثل هزاران تبعیدی، در غربت جان داد.
فدريكوگارسيا لوركا در سال ۱۹۳۶ فقط يك ماه پس از آغاز جنگ داخلي اسپانيا همراه سه نفر ديگر، به ضرب گلوله كشته شد. این شاعر بزرگ به جرم شعر عامیانه ای که کشاورزان آن را به هنگام درو زمزمه می کردند...جانش را از دست داد.
جالب اینجاست که بعد از هفتاد سال که از آن "شاعرکُشی" جنایتکارانه می گذرد، یک نمايش مربوط به وی كه قرار بود در مادريد اجرا شود، بعد از اين كه نويسنده نمایشنامه از سوي برخي گروه هاي فالانژ در اسپانيا تهديد به مرگ شد، به روي صحنه نرفت.
نمايشنامه "همه آنها لوركا بودند" اثر "پپه رابيانز"، نمايشنامه نويس و بازيگر تئاتر اسپانيا، هواداران فرانکو را دَمغ و پکر، کرده بود! چرا؟ چون نمايشنامه مزبور به اعدام لوركا و هزاران اسپانيايي ديگر توسط نيروهاي ژنرال "فرانكو" اعتراض کرده بود.
سلطنت طلبان اسپانیا به مخالفین خود رحم نمی کردند.
راندا (Ronda) شهري در كوهستانهاي آندلس است كه معروفيتش به خاطر ُپل مرتفعي است كه در زمان اعراب و در بالاي تنگهاي ساخته شده كه در زير آن رودخانهاي خروشان جاري است. طي جنگهاي داخلي اسپانيا، هواداران ژنرال فرانكو از آن به عنوان مكان مناسبي براي اعدام زندانيان استفاده كردند.
آنها زندانيان را، ايستاده در كنار ديوار پل به يكديگر ميبستند، سپس گلولهاي به گردن نفر اول صف شليك ميكردند ـ و همه به دنبال او به پايين سقوط كرده و به صخرهها اصابت ميكردند و جريان تند آب آنها را با خود ميُبرد. ارنست همينگوي اين داستان را در رمانش "ناقوسها براي كه به صدا درميآيند" جاودانه كرد.
-------------------------
زیرنویس:
۱- جنگ زشت و نارواست و جنگ های داخلی اسپانيا، تيرگی زياد با خود آورد، حتی موسيقی فلامنکو نيز، مجروح شد و با يک دهه و دوره نا مطلوب روبرو گشت اما، جنگ گاه اسباب خير هم می شود! و چه بسا تحقيقات علمی و دست آوردهای تازه را شتاب بخشد...
جنگ های داخلی اسپانيا فرصت مناسبی برای پيشرفت عکس خبری بود زيرا هيچيک از دو طرف مانع فعاليت خبرنگاران عکاس نمی شدند. عکس های بيادماندنی "رابرت کاپا"، انسان دليری که از او در لحظه جان دادنش درجنگ های داخلی اسپانيا، عکس خاطره انگيزی موجود است، کتاب عکاسی جنگی قرن بيستم بوده و شعار "تا آنجا که ميتوانی به صحنه نزديک شو" را برای تمامی نسل آينده عکاسان جنگی بر جا گذاشته است.
۲- کاتالان ها در جنگ های داخلی اسپانيا در کنار جمهوريخواهان چپ قرارگرفتند. اما با شکست جمهوريخواهان کاتالانيسم ممنوع و بيان هرگونه خواسته ملی، جرم تلقی شد. فشار و اختناقی که در دوره فرانکو برای نابودی زبان و فرهنگ کاتالان وارد گشت باعث پيدايش جنبش مقاومت فرهنگی عظيمی شد که کاتالانيسم را بصورت بی سابقه ای گسترش داد و انگيزه استقلال طلبی را تقويت کرد.
۳-می گويند وقتی فرانکو در بستر مرگ بود، هوادارانش در ميدان شهر جمع شدند تا با او آخرين ديدار را داشته باشند.
فرانکو وقتی مردم را ديد، پرسيد اينها برای چه اينجا آمده اند؟ گفتند که آمده اند با شما خداحافظی کنند.
فرانکو پرسيد مگر مردم کجا می خواهند بروند که آمده اند خداحافظی کنند!
فرانکو و همه فرانکوئيان! حتی در آستانه مرگ، باور نمی کنند که "بايد گورشان را گم کنند"
۴-حضور زنان در پيشاپيش صحنه های نبرد را، حتی خود جمهوری خواهان اسپانيا که در ميان آنان کمونيست و سوسياليست کم نبود، چندان تحمل نمی کردند.
"دولورس اباروری" DOLORES IBARRURI (لاپاسيوناريا) شيرزن مبارز و دلير اسپانيائی، به جبهه ها می رفت تا به زنان بگويد که جای آنها در پشت جبهه ها است و در آنجا آن ها بيشتر در خدمت جنگ قرار خواهند گرفت و کاميون ها به راه می افتاد تا زنان را برگردانند. درارتش خلق جديد که منطبق بر تصورات کهنه افسران جمهوريخواه و فضای رويهمرفته "احترام" بنا شده بود، زنان جنگجو جايی نداشتند.
۵- در سال های دهه سی، يوريس ايونس (JORIS IVENS)، که شاخصترين مستندسازِ هلند و يکی از چهرههای اصلی سينمای مستند جهان است، مستند شاعرانه "زمين اسپانيا" را در باره جنگهای داخلی اسپانيا ساخت.
"زمين اسپانيا"شايد مهمترين محصول همکاری "ون دانگن"عکاس و مستند ساز مشهور هلندی با "يوريس ايونس" باشد. فيلمی که ارنست همينگوی راوی اش بود و بيشتر صحنههای آن در خط مقدم جبهه فيلمبرداری شده و هنوز بعد از هفتاد سال يکی از مهمترين اسنادی است که از جنگ داخلی اسپانيا باقی مانده است.
شيوه تدوين اين فيلم تاريخی، ايجاد تضاد بين صحنه های خشونت بار و هولناک جنگ، و مناظر طبيعی اسپانيا، يکی از عناصر مهم زيبائی شناسانه اين فيلم است.
پيشتر هم گفتم، ارنست همينگوی که اتفاقات مربوط به جنگ های داخلی اسپانيا را از ديدگاه جمهوريخواهان روايت می کند، کتاب "ناقوس ها برای که به صدا درمی آيد"را نيز بر اساس کشمکش های اسپانيا به رشته تحرير درآورده است. جالب اينجا است که ببيندگان فيلم، پس از هفتاد سال!به تماشای اين فيلم مستند نشستند، اثری که در تمام اين مدت مخفی نگهداشته شده بود.
۶ - فيلم جاودانه اسب کهر را بنگر(گروگان)، BEHOLD A PALE HORSE ساخته "فرد زينه مان" FRED ZINNEMANN در باره جنگ های داخلی اسپانيا است، اشاره من به فيلم زيبائی است که در پايان آن سرانجام، آرتيگز (چريک اسپانيائی که نقش آنرا گريگوري پك بازی کرده)،خيانت و پشت کردن به اصول را از جانب يک دوست غيرقابل بخششتر از پلشتی دشمن ترجيح میدهد و فردی را که آگاهانه به مبارزين خيانت کرده، از پنجره هدف می گيرد.
در اين فيلم شاهديم که عملکرد سياسی کليسای اسپانيا ربطی به تمام کشيش های اسپانيايی و اصولاً اعتقادات دينی مسيحيت نداشت. اين مسئله را "فرد زينه مان" با شخصيت پدر فرانسيسکو (عمر شريف) به تصوير می کشد.
او وقتی به بستر مادر چريک اسپانيائی میرود و مادر به او میگويد که کيست، پدر فرانسيسکو واکنش تندی نشان نمیدهد و میگويد که در نزد خداوند همگی يکسان هستيم. حتی وقتی چريک اسپانيائی با فرانسيسکو بدرفتاری میکند، او واکنش تندی نشان نمیدهد و در مقابل، با رساندن خبر فوت مادرش و هشدار دادن به او که مواظب پليس باش، آنها قصد دستگیری و کشتن تو را دارند، عملاً جان خود را به خطر میاندازد.
البته همانطور که در فيلم مزبور هم می بينيم، رژيم فرانکو در جهل و خرافه غوطه می خورد و کليسای اسپانيا صرفاً دستآويزی بود برای توجيه ستم به مردم اسپانيا
۷- با اينکه سال ۲۰۰۴، در اسپانيا، سوسياليست ها به قدرت رسيده اند و"کميسيون رسيدگی به هويت و سرنوشت قربانيان جنگ داخلی(١٩٣٦-١٩٣٩) "، هم تشکيل شده است، سه دهه پس از مرگ فرانکو و گذار به دمکراسی، هنوز اسپانيا در بررسی گذشته استبدادزده و فاشيستی خود با مشکلات جدّی روبرو است. گوئی ديکتاتورها وقتی حضور ندارند هم، هستند!
البته تمامی نمادها و سمبلهای رايج در دوران فرانکو ممنوع شدهاند و برچيدن مجسّمهها و تنديسهای فرانکو ازسطح تمام شهرهای اسپانيا، (که تا کنون فقط در مادريد به اجرا درآمده)، زمزمه می شود اما، هنوز نه از نبش قبر ٣٠ هزار جمهوريخواه شهيد توسط نيروهای فرانکو و کفن و دفن آبرومندانه آنها خبری هست، و نه از اعاده حيثيت از آنها و نه از پرداخت غرامت به شمار نه چندان زيادی از مخالفان سالمند فرانکو که از خطر اعدام جان سالم به دربردهاند.
طرح قانونی کميسيون يادشده، به ظالم و مظلوم به يک چشم نگريسته و قربانيان هر دو طرف را يکسان در نظر می گيرد.
کميسيون مزبور می گويد: "برای تداوم آشتی ملی راه ديگری نيست"، بازماندگان جمهوريخواهان هم در پاسخ میگويند نگرانی از برهم خوردن همين "آشتی ملی" بوده است که در سه دهه گذشته مانع از هر گونه اقدامی در راستای تحقق عدالت بوده و حالا هواداران فرانکو که مشمول همه گونه امتياز بودهاند باز هم مشمول اجرای عدالت در مورد قربانيان حکومت فرانکو میشوند.
جالب اينجا است که دولت نخست وزير ساپاترو ZAPATERO که پدر وی نيز از کشته شدگان جمهوريخواه جنگ داخلی است، در اين زمينه به بازماندگان قربانيان کمکی نکرده است،
البته گفته می شود: "بچه های جنگ" که پير و زمين گير شده اند، از حق بازنشستگی بهره مند خواهند شد. درجريان جنگ داخلی اسپانيا، ۳۷ هزار کودک به درخواست دولت جمهوريخواه اين کشور به خارج انتقال داده شدند که تنها ۵۴۳ نفر آنها زنده اند، و تازه از سرنوشت آنان نيز، خبر دقيقی در دست نيست.
۸- پيکاسو، با آثاری چون (دروغ ها و روياهای فرانکو) SUEÑO Y MENTIRA DE FRANCO ، وی را رسوا می کند. او همچنين وحشت ناشی از بمباران های شهر "گوارنيکا" در اسپانيا را، در تابلوی گوارنيکا - به تصوير می کشد.
در اثنای جنگ های داخلی، در سال ۱۹۳۷ شهر مزبور با بمباران های ارتش آلمان نازی ويران می شود و ۱۶۰۰ کشته و بسيارانی زخمی بر جای ميگذارد.
۹- آرتور کوستلر، در سال ۱۹۳۷ به دست نيروهای فاشيست طرفدار "فرانکو" دستگير و به اعدام محکوم شد. او صد روز در زندان به سر برد و در اين مدت هر ساعت در انتظار جوخه آتش بود و می ديد که چگونه دوستان و همرزمانش دسته دسته تيرباران می شوند.
کتاب گفت و گو با مرگ (شهادتنامه اسپانيا)، شرحی است از اين تجربه دردناک که در آن گوشه هايی از فاجعه جنگ داخلی اسپانيا را به تصوير کشيده است.
۱۰- پابلو نرودا بسيار کوشيد دولت شيلی را متقاعد کند به نيروهای مترقی در اسپانيا دست ياری بدهد و کسانی که مايل به ترک اسپانيا هستنند، را بپذيرد. او برای سفر جمهوری خواهان به شيلی، کشتی های مسافربری را آماده کرد، وبا اين وسيله داوطلبان مهاجرت به شيلی، به اين کشور رفتتند.
پابلو نرودا شعری دارد که در مقابله با کشت و کشتار مردم توسط فاشيست ها در جنگ های داخلی اسپانيا سروده که با اين ابيات شروع می شود:
ظرفی از خون داغ
هر روز صبح بر سر ميز صبحانه ژنرال ها
در کنار نان و ظرف پتير
ظرفی از خون داغ کشتگان
در اين شعر، نرودا ظرف خون داغ را بر سر ميز تمام جلادان نشانده است.
-----------------
در باره "جمهوری خواهان اسپانیا"، که می نوشتم که از جور زمانه دلم گرفت و گریستم...
آنان مردان و زنان دلیری بودند که قربانی زد و بندهای ننگین "غرب دو چهره" شدند و در بگیر و ببندهای "ژنرال فرانکو"، به زندان افتادند، هزار هزار به مسلخ رفتند و یا آواره کوه و بیابان گشتند و در غربت، در اوج بی پناهی جان دادند.
وقتی صدای "خوانی تو - وال دراما" JUANITO VALDERRAMA آن کولی دردمند را، (که خود در صفوف رزمندگان با سیاهی و ستم می جنگید)، می شنیدم، و ناخودآگاه به جای کلمه اسپانیا، میهن دربند و دلبندم، ایران را زمزمه می کردم، بی اختیار گریستم...
"خوانی تو - وال دراما" JUANITO VALDERRAMA ، آن کولی دردمند به میهنش عشق می ورزید...
ترانه مهاجر El Emigrante (اسپانیای دلبند من) اثر جاودانه "خوآنی تو - وال دِراما" JUANITO VALDERRAMA ، گویای ستم و سرکوب همه جبارّان است.
اسپانیای دلبند من
باید از عاج دندانهایت،
تسبیحی درست کنم
تا بتوانم (در دست بگیرم و) بر آن بوسه زنم...
بدرود ای اسپانیای محبوب من.
وقتی از تو دورم.
تو را در جان خویش
با خود اینجا و آنجا می کِشم
تو را درون روحم
با خود حمل می کنم...
اسپانیای دلبندم
اگرچه مهاجرم
اما هرگز در زندگی نمیتوانم ترا از یاد ببرم.
وقتی میهنم را ترک میکردم
با چشمی اشکبار برگشتم و گریستم
زیرا آنجه را بیش از همه دوست داشتم،
پشت سر گذاشتم...
***
Mi Spana querida
برای شنیدن صدای آن کولی دردمند اينجا را کليک کنيد: [ترانه زیبائی از خوانی تو - وال دِراما ، که دوش به دوش جمهوری خواهان اسپانیا می جنگید. اسپانیای عزیزم]
متن ترانه به زبان اسپانیائی
Tengo que hacer un rosario
con tus dientes de marfil
para que pueda besarlo
cuando esté lejos de ti,
sobre sus cuentas divinas
hechas de nardo y jazmín
rezaré pá que me ampare
aquella que está en San Gil.
Y adiós mi España querida,
dentro de mi alma
te llevo metida,
y aunque soy un emigrante
jamás en la vida
yo podré olvidarte.
Cuando salí de mi tierra
volví la cara llorando
porque lo que más quería
atrás me lo iba dejando,
llevaba por compañera
a mi Virgen de San Gil,
un recuerdo y una pena
y un rosario de marfil.
Y adiós mi España querida (etc.)
Yo soy un pobre emigrante
y traigo a esta tierra extraña
y en mi pecho un estandarte
con los colores de España,
con mi patria y con mi novia
y mi Virgen de San Gil
y mi rosario de cuentas
yo me quisiera morir.
Y adiós mi España querida (etc.)
ترجمه انگلیسی:
I must make a rosary
with your ivory teeth
so that it can kiss it
when it is far from you,
on its divine accounts
done of nardo and jazmín
I will say pá that it protects to me
that that is in San Gil.
And good bye my wanted Spain,
within my soul
I take to you put,
and although I am an emigrant
never in the life
I will be able olvidarte.
When I left my earth
I returned the face crying
because what it wanted more
back me it was it leaving,
it took by companion
to my Virgin of San Gil,
a memory and one suffer
and an ivory rosary.
And good bye my dear Spain (etc.)
I am a poor emigrant
and I bring to this strange earth
and in my chest a standard
with the colors of Spain,
with my mother country and my fiancèe
and my Virgin of San Gil
and my rosary of accounts
I was wanted to die.
And good bye my dear Spain (etc.)