شکاف در درون کاخ سفيد در ارتباط با نحوه برخورد با مسئله ايران در حال افزايش است. چند روز پيش در حالی که وزارت امور خارجه به رهبری خانم رايس به شدت بر مسئله آزادی پنج ايرانی که در اربيل توسط نيروهای آمريکائی دستگير شده بودند فشار می آورد نهايتا جناح ديک چنی دست بالا را يافته و از اين امر حداقل تا جولای آينده ممانعت بعمل آوردند. تلاش خانم رايس متوجه اين نکته بود که با آزادی افراد ياد شده زمينه يک ملاقات دوستانه تری را در کنفرانس شرم الشيخ که قرار است در ماه آينده در مصر تشکيل شود با منوچهر متکی فراهم آورد بخصوص که ايران بطور غير رسمی شرکت در کنفرانس مزبور را مشروط به آزادی افراد بازداشت شده کرده است.
خانم رايس صراحتا آمادگی خود را برای يک ملاقات دو جانبه با منوچهر متکی در شرم الشيخ اعلام نموده است. اين امر آشکارا با سياست و طرز فکر جناح چنی در کاخ سفيد از جمله اليوت ابرامس و ديويد وارمرز که موافق با اعمال قدرت نظامی عليه ايران هستند مغايرت دارد. چنی در مصاحبه ای در استراليا با اشاره به اينکه توسل به زور عليه ايران هم چنان بعنوان يک گزينه مد نظر بر روی ميز قرار دارد از ديدگاه سناتور جان مک کين در خصوص نحوه برخورد با ايران دفاع کرد و گفت بدتر از حمله نظامی به ايران اينست که ايران به سلاح هسته ای مجهز شود.
در کنار اين گروه از عقابهای کاخ سفيد افرادی چون رابرت گيتس وزير دفاع نيز از ورود به گفتگو با ايران در مقطع کنونی اظهار ترديد می کند. گيتس يکی از مديران شورای روابط خارجی است (CFR) که در سال ٢٠٠۴ به اتفاق ژيبگينف برژينسکی گزارشی با عنوان "زمان برخوردی تازه با ايران فرا رسيده است" را نوشت که در آن سياست کابينه بوش مورد انتقاد قرار گرفته بود و مذاکره با ايران بعنوان تنها راه حل خروج از بن بست فعلی در روابط ايران و آمريکا توصيه گرديده بود.
اما آقای گيتس در ١۴ ژانويه ٢٠٠٧ طی سخنانی در بروکسل آناليست ها را شگفت زده کرده و مدعی شد مقطع زمانی کنونی برای مذاکره با ايران مناسب نيست زيرا که شرايط تغيير کرده است.
منظور وی اين بود که تحولات جديدی بوقوع پيوسته که نهايتا کفه ترازو را به نفع ايران سنگين کرده است.
به گل نشستن کشتی آمريکا در عراق، گسترش نفوذ ايران در اين کشور، نتيجه انتخابات فلسطين و پيروزی حماس، عقب نشينی اجباری اسرائيل از لبنان بانضمام افزايش درآمد نفت از ٢٣ ميليارد دلار در سال مالی (٢٠٠٢-٢٠٠٣) به ۵۵ ميليارد دلار در سال(٢٠٠٥-٢٠٠٦ ) نوعی اعتماد بنفس را در حکومت ايران ايجاد نموده و باعث گرديده که آمريکا در صورت نشستن در پشت ميز مذاکره هيچ گونه کارت برنده ای را برای بازی در مقابل ايران در دست نداشته باشد.
هم رابرت گيتس و هم جناح جنگ طلب نهايتا معتقدند تا ايران از اين برج عاج فرو نيايد و آمريکا برگی برای رو کردن در مذاکرات در دست نداشته باشد صرف انجام گفتگو حکومت آمريکا را بجائی نخواهد رساند. بهنگام روياروئی پشت ميز مذاکره آمريکا بايد يا دست بالا را داشته باشد و يا حداقل از يک موضع برابر برخوردار باشد. رابرت گيتس مدعی است که "ايرانی ها فکر می کنند ما در عراق زمين گير شده ايم و ابتکار عمل در دست آنهاست و نه تنها در عراق بلکه در بسياری از جاهای ديگر (اشاره به لبنان و فلسطين) می توانند ما را تحت فشار قرار دهند."
در ايران نيز کم و بيش همين گونه اختلاف نظرها در ارتباط با نحوه برخورد با آمريکا وجود دارد. تا به اينجا آنچه که از ظاهر امر پيداست جناح تندرو به رهبری احمدی نژاد ابتکار عمل را در دست دارند. دستگيری ١۵ ملوان انگليسی و سپس نمايش ناشيانه تلويزيونی احمدی نژاد در آزادی آنان مشخصا طرحی بود که از جانب سپاه برنامه ريزی و مديريت شد نيروئی که در به قدرت رسيدن احمدی نژاد سهم بسزائی را داشت. سردار ذوالقدر معاون کنونی وزارت کشور که بهنگام انتخابات رياست جمهوری جانشين فرمانده کل سپاه بود صراحتا به دخالت سپاه اعتراف نموده و گفت : "انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری در نوع خود بی نظير بود" و "بايد پيچيده عمل می شد و نيروی اصولگرا بحمدالله با طراحی درست و چند لايه توانستند در يک رقابت واقعی و تنگاتنگ، حمايت اکثريت مردم را به خدمتگزاری بيشتر و موثرتر به آنها جلب کنند."
برای وادار کردن تهران به تفکر دوباره در خصوص سياست های جاری خود، آمريکا در چندين محور کاملا فعال شده است. تحليل آمريکا اينست که با افزودن بر حجم حضور نظامی خود در خليج فارس، تهديدهای مستقيم و غيرمستقيم دائمی در رابطه با حمله هوائی گسترده، عمده کردن مسئله هسته ای در سطح جهان، متقاعد کردن شورای امنيت به موضع گيری يکپارچه عليه ايران و محکم کردن پيچ تحريمها و بالاخره تلاش بی وقفه برای متوقف کردن منابع فايننس پروژه های نفت و گاز در آينده ای نه چندان دور آن برگ برنده بدست آمريکا خواهد افتاد.
آمريکا طرح حمله احتمالی به ايران را به استناد منابع غربی از جمله بی بی سی ، ريا نووستی و نيز گزارش های مکرر سيمور هرش تدارک ديده است و ساده انگاری است که اگر غير از اين تصور شود. اما حمله به ايران صرف نظر از تمام تبعات اقتصادی، نظامی و سياسی آن با مسئله عمده ای روبروست. سلاحهای متداول آمريکائی برای نفوذ به عمق زمين (Earth Penetrating Weapons) مانند بانکر باسترهای GBU-۲۸ و GBU-۳۷ حداکثر قابليت عبور از ۶ متر بتون آرمه و يا ٣٠ متر خاک را دارند. طبيعی است که برای از ميان بردن برخی از تاسيسات هسته ای ايران هيچ چاره ای جز استفاده از بمب های تاکتيکی اتمی مانند B۶۱-۱۱ نيست.
مجاز گرداندن استفاده از سلاحهای اتمی تاکتيکی در حملات پيش گيرانه عليه تاسيسات سلاحهای کشتار همگانی کشور دشمن در طرحی که يکسال و نيم پيش با نام "دکترين عمليات مشترک هسته ای" تهيه گرديد برای نخستين بار در آمريکا مطرح شد. طبق طرح مزبور "به منظور بازداشتن دشمن از استفاده از سلاحهای کشتار جمعی پنتاگون بايد حداکثر آمادگی و قاطعيت را بيابد که از سلاحهای اتمی استفاده نمايد".
دست زدن به چنين عمل جنون آميزی با توجه به اينکه برخی از مراکز فعاليتهای هسته ای که در ليست هدف های احتمالی آمريکا قرار دارند مانند مرکز جابربن حيان و کالای الکتريک در نقاط پرجمعيت و مسکونی واقع اند عواقب هولناکی در بر خواهد داشت. بمباران مرکز اصفهان نيز می تواند بيک فاجعه عظيم انسانی مبدل گردد. ارقام پيش بينی شده در اين زمينه تکان دهنده اند.
نتيجه حاصل از مطالعات پنتاگون از طريق نرم افزاری که توانسته استفاده از يک بمب ٢/١ مگا تنی را شبيه سازی (Simulation Software) نمايد اينست که در صورت استفاده از بمب مزبور عليه تاسيسات اصفهان ظرف مدت دو هفته ٣ ميليون نفر بر اثر تشعشعات انفجار اتمی جان خود را از دست خواهند داد.
آکادمی ملی علوم آمريکا دست به مطالعه مشابهی زده و نتيجه استفاده از بمبهای (EPW) را در مناطق پرجمعيت کشته شدن تا يک ميليون نفر پيش بينی کرده است.
پس از حمله نظامی آمريکا به ايران کينه متراکم شده سيستم حکومتی دو کشور باضافه سی سال عداوت انباشته شده بين ايران و اسرائيل به يکباره آزاد می گردد. ديگر وقوع همه چيز قابل تصور است. حمله به مقر سربازان آمريکائی در عراق در منطقه سبز که حتی با موشکهای برد کوتاه نيز ميسر است صدها و بلکه هزاران کشته را برای ارتش آمريکا رقم خواهد زد.
گزارش مرکز مطالعات خلع سلاح در مورد نتايج احتمالی حمله به تاسيسات هسته ای ايران حاکی از آنست که سيستم ضد موشک پاتريوت آمريکا در برابر نسل اول و دوم موشک های شهاب (معادل Scud B و Scud C) کارآئی چندانی نداشته و تمامی پايگاههای آمريکا در منطقه از جمله دو پايگاه عمده در کويت، يک پايگاه در عمان و سپس منطقه سبز در عراق زير ضربات ايران قرار خواهند گرفت. حمله به نفتکش ها در تنگه هرمز، مين گذاری و حملات قايقهای سريع به کشتی های حامل نفت و کالا در خليج فارس و تنگه هرمز، حمله و سابوتاژ در صنايع نفت کشورهای خليج فارس از سوی نيروهای راديکال اسلامی کشورهای مزبور باضافه انجام عمليات مشابه در بخش جنوبی و شيعه نشين عراق و هم چنين مناطق شيعه نشين عربستان که تاسيسات بزرگ نفتی در آنجا وجود دارند و بالاخره حمله به اسرائيل منطقه را به کانون مناقشات جهان تبديل خواهد کرد.
اسرائيل در صورت حمله ايران با استفاده از موشک های نسل سوم شهاب در بکارگيری زرادخانه هسته ای خود که بنا بر مدارک موجود از ٢٠٠ کلاهک اتمی سود می برد درنگ نخواهد کرد. اما سئوال اينست که آيا سيستم ضد موشک Arrow اسرائيل از خود کارآئی بهتری نسبت به پاتريوت آمريکا در مقابل هجوم موشک های شهاب ٣ نشان خواهد داد؟ کشوری به وسعت ٢٠٫٠٠٠ کيلومتر مربع تا چه حد تحمل دريافت دهها و شايد صدها شهاب ٣ را خواهد داشت؟
جنگ در همين حد محدود نخواهد ماند. شعله های جنگ به لبنان و فلسطين کشانده شده و اسرائيل در چندين جبهه درگير خواهد شد. حجم خسارات وارده باين کشور قابل تخمين نيست ولی عقربه زمان هرگز بعقب باز نخواهد گشت. اسرائيل ديگر محل امنی برای زندگی نخواهد بود.
بر اثر سلسله عمليات زنجيره ای که عمل يک طرف عکس العمل احتمالا شديدتر طرف مقابل را در پی خواهد داشت با آنکه ممکن است در ابتدا تنها تاسيسات هسته ای و نيز مراکز نظامی و پايگاههای دفاع ضد هوائی ايران مورد حمله قرار گيرند ولی نهايتا کار به بمباران مراکز صنعتی، نيروگاهها، بنادر و اسکله ها و بالاخره تاسيسات نفتی ايران بخصوص پالايشگاهها خواهد رسيد. سه جزيره ايرانی نيز که همواره مورد ادعای شيخ نشينها بوده اند مورد حمله وسيع نيروهای آمريکا برای به تصرف درآوردن آنان قرار خواهند گرفت. هيولای از بند رسته جنگ تاسيسات زيربنائی ايران را به نابودی خواهد کشاند.
حمله به ايران در پی حمله به افغانستان و عراق تاييدی خواهد بود بر اين نظريه که مشکل حکومت آمريکا با اسلام و کشور های مسلمان است. موج زلزله ايجاد شده در ايران می تواند عربستان، اردن، مصر و حتی پاکستان را بی ثبات کند. اين امواج حتی می تواند به اروپا، به فرانسه با ۴ ميليون مسلمان و آلمان و انگليس هر يک با ٣ و يک ميليون مسلمان کشيده شده و هسته اوليه حرکتهای راديکال و افراطی را در داخل اروپا نيز شکل دهد. عمليات تروريستی جولای ٢٠٠۵ در انگلستان را بايد به مثابه يک هشدار تلقی نمود. حمله به ايران احتمالا می تواند موج جديدی از تروريسم را در اروپا پديد آورد.
پيش بينی آثار و عواقب حمله به ايران و گستره و دامنه آن غيرممکن است اما اوضاع بی نهايت آشفته ممکن است ناآرامی های ديگری را در نقاط ديگر جهان دامن زند. نابسامانی و تشنج می تواند تا بدانجا گسترش يابد که متفکری چون نوآم چامسکی به نقل از کورلی بارنت (Correlli Barnett) مورخ برجسته امور نظامی می نويسد : "حمله به ايران نهايتا می تواند به آغاز جنگ سوم جهانی منجر شود."
يکی از مشکلات برنامه ريزی استراتژيست های امور نظامی اينست که جنگ شباهتی به بازی شطرنج ندارد بنحوی که عمل يک طرف عکس العمل سيستماتيک و با برنامه طرف مقابل را که از نوع حمله و يا دفاع است بهمراه داشته باشد. در عمل جنگ به يک سلسله عمليات غيرمنتظره و خارج از قاعده بدل می گردد که فرسنگها از روشهای تماما منطقی بکار گرفته شده در شطرنج فاصله دارد. هر تحول و حرکتی پايه اقدامات بعدی می شود. همانگونه که ماکياولی پنج قرن پيش از اين نظر داد يک کشور می تواند برای آغاز يک برخورد نظامی تصميم گيری کند ولی اينکه چگونه و چه زمان آنرا خاتمه دهد ديگر در اختيار او نخواهد بود.
باين ترتيب سئوال اينست که کابينه بوش چرا بايد دست به عملی بزند که نتايج آن تا حد زيادی خارج از تخمين و تصور است؟ پاسخ باين سئوال را می توان از برداشت و طرز تفکر پرزيدنت بوش نسبت به مسئله هسته ای ايران و نيز سياست رسمی اعلام شده کاخ سفيد دريافت.
آقای بوش در سخنرانی که يکسال پيش ايراد کرد تکليف را روشن نمود. وی در سخنرانی در دانشگاه جان هاپکينز گفت: "ما نمی خواهيم ايرانيان سلاح اتمی داشته باشند، استعداد ساخت آن را داشته باشند و يا دانش ساخت آنرا." بنابراين صحبت تنها بر سر در اختيار داشتن سلاح اتمی نيست ظرفيت ساخت و دانش ساخت آن سلاحها نيز از نظر پرزيدنت بوش غيرقابل قبول است. اما سند رسمی که بيانگر مواضع دولت آمريکا در اين زمينه است "استراتژی امنيت ملی" است که سال گذشته منتشر گرديد. سند مزبور می گويد:
"با توجه به اهميت موضوعات هسته ای ايالات متحده بالاخص نگرانی بسياری درارتباط با ايران دارد. رژيم ايران از تروريسم حمايت می کند، اسرائيل را تهديد می کند، صلح را در خاورميانه به خطر می اندازد، مانع از برقراری دموکراسی در عراق می شود و با خواست مردم خود برای برقراری آزادی مخالفت می کند. مسئله هسته ای و نگرانی های ديگر ما تنها زمانی مرتفع می شود که اين رژيم با اتخاذ يک تصميم استراتژيک سياست های مزبور را تغيير داده و هم چنين يک نظام باز سياسی و تامين آزادی را برای مردم خود تضمين کند. اين است هدف نهائی سياست ايالات متحده."
به عبارت ساده تر راه رسيدن باين "هدف نهائی" از ديدگاه دستگاه اجرائی آمريکا چيزی غير از تغيير رژيم نمی تواند باشد. در اين راستا حمله به تاسيسات هسته ای ايران زمينه حرکات انتقام جويانه را از سوی حکومت ايران فراهم خواهد آورد. اين حرکات که می تواند صدمات جدی بر منافع آمريکا وارد کند مستمسک و توجيه قابل قبولی خواهد بود که آمريکا حتی به بهای نابودی ايران و صدها هزار تن از مردم آن قضيه را تا حصول به هدف خود يعنی تغيير رژيم ادامه دهد.
برخی از جمله آقای احمدی نژاد بر اين تصورند (و هم از اين روست که ايشان "اصلا نگران نيست و می داند که هيچ اتفاقی نمی افتد") که در هيئت های حاکمه آمريکا عقلا نخواهند گذاشت که چنين حادثه ای اتفاق بيافتد. غافل از اينکه روال تصميم گيری در کاخ سفيد علی الخصوص در اين روزها طبق سخنان آقای برژينسکی که دو ماه پيش در برابر کميته روابط خارجی سنا ايراد شد اينست که "تعداد تصميم گيران از انگشتان يک دست تجاوز نمی کند". برژينسکی طی اين اظهارات غيرمنتظره خطر تصميم گيری در دايره ای اين چنين بسته و احتمال حمله به ايران را بطور جدی به سنا هشدار داد. عجيب تر از اين اظهارات پاسخ رئيس کميته مسائل امنيتی و اطلاعاتی سنای آمريکا سناتور جی راکفلر (Jay Rockefeller) به خبرنگاران است.
پس از پخش برنامه تلويزيونی سوم آوريل در شبکه ABC که افشاء کننده همکاری سازمانهای اطلاعاتی آمريکا با گروههای تروريستی در داخل ايران از جمله جندالله در سيستان و بلوچستان بود خبرنگاری از سناتور راکفلر سئوال کرد که نظر شما در اين زمينه چيست؟ او پاسخ داد که افراد بوش هر کاری از دستشان ساخته باشد و تا هر کجا که ممکن باشد پيش خواهند رفت. خبرنگاران به فشار خود بر اين موضوع افزودند و از وی سئوال کردند شما بعنوان رئيس کميته اطلاعات و امنيت سنا نمی توانيد موضوع را تحقيق و پی گيری کنيد؟ وی پاسخ داد:
"مثل اينکه شما متوجه نيستيد که کار در حوزه مسائل اطلاعاتی به چه صورتی است. شما فکر می کنيد به صرف اينکه من رئيس کميته اطلاعات و امنيت سنا هستم اگر به آنها( کاخ سفيد ) بگويم من فلان اطلاعات را می خواهم آنها آنرا در اختيار من خواهند گذاشت؟ آنها همه چيز را کنترل می کنند، همه چيز را و بطور دائم. من چيزهائی را دريافت می کنم و کميته من چيزهائی را دريافت می کند که آنها می خواهند در اختيار ما قرار دهند." (mp3 کوتاه اين سخنان را اينجا گوش کنيد).
در بعد اقتصادی نيز وضعيت بهمان ميزان مصيبت بار و تاريک است. مطالعه انجام شده توسط ستندارد اند پور (Standard & Poor) چهار سناريوی مختلف را در مورد آينده نفت بررسی می کند. سناريو شماره ٣ که به موضوع بسته شدن تنگه هرمز توسط ايران اشاره می کند در صورت وقوع برخورد نظامی بين ايران و آمريکا تحقق خواهد پذيرفت. از نظر تکنيکی موافقان و مخالفان اين نظريه (امکان بسته شدن تنگه هرمز) بحثهای بسياری را با ورود در جزئيات و بررسی امکانات نظامی ايران و آمريکا در اين خصوص بعمل می آورند اما يک چيز مورد توافق همه طرف هاست که حتی اگر بستن کامل تنگه هرمز ممکن نباشد اولا صدور نفت بنحوی قابل ملاحظه کاهش خواهد يافت و ثانيا نفس پرمخاطره شدن منطقه جريان عادی نفت را مختل خواهد نمود. اينکه وخامت وضع تا چه حد و ميزان خواهد بود هيچ کس قادر به پيش بينی دقيق نيست ولی بررسی ستندارد اند پور حاکی از آنست که مدل پيش بينی شده در سناريوی شماره ٣ تقريبا نزديک به خوش بينانه ترين حالت بوده و در عمل وضعيت می تواند به مراتب بدتر از پيش بينی های مذکور باشد. در بهترين حالت ستندارد اند پور پيش بينی می کند در صورت قطع نفت از طريق تنگه هرمز که ٢٠ درصد از مصرف جهان را از خود عبور می دهد قيمت نفت به ٢۵٠ دلار در هر بشکه خواهد رسيد. از اين پس اقتصاد جهان بسرعت وارد مرحله رکود شده و وضعيتی مشابه سالهای ١٩٨٠ تا ١٩٨٢ پديد خواهد آمد. طبق برآورد مدل مذکور بيشترين صدمه متوجه آمريکا خواهد بود. توليد ناخالص ملی آمريکا ٢/۵ درصد در سال ٢٠٠٧ کاهش خواهد يافت و بيکاری به مرز ٧ درصد خواهد رسيد. بر اثر افزايش قيمت نفت، تورم دو رقمی گشته و به مرز ١٠ درصد خواهد رسيد.
بزرگترين ضربه را بدليل افزايش سرسام آور قيمت نفت صنعت توريسم و حمل و نقل هوائی تحمل خواهد کرد.
توريسم در آمريکا يک اقتصاد ٣/١ تريليون دلاری (١٣٠٠ ميليارد دلار) در سال است و ١٠ درصد توليد ناخالص ملی آمريکا را شکل می دهد. صنعت حمل و نقل هوائی نيز با جابجائی روزانه ٢ ميليون نفر در سرتاسر آمريکا يک بازار ٢/١ تريليون دلاری است که ۴/١١ ميليون نفر را در بخشهای مختلف از خطوط هوائی گرفته تا فرودگاهها و کارخانجات هواپيماسازی و کارخانجات توليد ابزار و ادوات الکترونيکی به کار می گيرد. تنها رکود در همين بخش کافی است که اقتصاد آمريکا را از سرعت و تحرک بياندازد ضمن اينکه پيشاپيش علائم جدی از بحران در بخش مسکن که موتور اقتصاد آمريکا ظرف شش سال گذشته بوده است به چشم می خورد. برخی از پيش بينی ها حکايت از سقوط نه تنها بازار مسکن بلکه تمامی بازار بورس و حتی دومين رکود بزرگ (Second Great Depression) (نخستين رکود بزرگ در دهه ١٩٣٠ اتفاق افتاد) در آينده ای نه چندان دور می کنند.
تحليل گر نيوزويک وضعيت آمريکا را به يک کاميون ١٨ چرخ تشبيه کرده که درست وسط يک بزرگراه از حرکت باز ايستاده. راه ماشين های ديگر را سد کرده و به بوق و اعتراض رانندگان ديگری که بزحمت از پهلوی آن عبور می کنند وقعی نمی نهد. وضعيت جهان را بهم ريخته و هيچ انتقاد و اعتراضی را نيز برنمی تابد.
عليرغم ابهامی که بر روابط ايران و آمريکا و مآلا سرنوشت خاورميانه و به تبع آن دنيا سايه افکنده يک چيز روشن است. ديگر دوران نه جنگ و نه صلح بين اين دو کشور بسر آمده و دو گزينه بيشتر پيش پای آنان نيست. يا دست يافتن به تفاهمی جامع و فراگير و يا حرکت بسمت درگيری و برخورد.
آمريکا که همزمان تهديد نظامی خود را چون شمشير داموکلس بر سر ايران نگاه داشته است در نقطه ای يا بر اثر حادثه ای که می تواند تصادفی و يا آنچنانکه برژينسکی تلويحا می گويد عمدی باشد به روياروئی نظامی با ايران کشيده خواهد شد. هيچ گونه انتقام جوئی پس از حمله آمريکا (و احتمالا اسرائيل) به ايران ويرانی های کشور را ترميم نخواهد کرد و انسانهائی که از ميان ما رفته اند به ما باز نخواهد گرداند. به احتمال زياد راه پيشرفت و ترقی برای مدتی طولانی سد خواهد شد و قسمت اعظم ثروت باقی مانده نفت بايد صرف بازسازی مملکت شود يعنی پس از صرف ميلياردها دلار تازه به نقطه ای که بوديم خواهيم رسيد.
در تحولی جديد و بی سابقه کانداليزا رايس بار ديگر در روز ٢٢ آوريل در مصاحبه ای با فايننشيال تايمز اعلام کرد که واشنگتن آماده است در شرم الشيخ مذاکره جدی را با ايران آغاز کند. وی صراحتا اعلام نموده است که عدم شرکت متکی درکنفرانس مزبور به معنی پذيرش "فرصتی از دست رفته" خواهد بود.
مفهوم عبارت "فرصت از دست رفته" که در متن مقاله فايننشيال تايمز نيز با گذاشتن آن در داخل گيومه مورد تاکيد قرار گرفته است اينست که عليرغم فشارهای موجود در کاخ سفيد اين فرصت فعلا به طرفداران مذاکره با ايران از جمله خانم رايس داده شده است شايد که ديپلماسی بتواند به حل مسائل موجود با ايران بيانجامد. اگر چنين امری اتفاق بيفتد عملا آمريکا حاضر شده شرط توقف فعاليت های هسته ای را بعنوان پيش شرط مذاکره با ايران موقتا کنار گذارد.
اما ايران با يک معضل جديد و بزرگی روبروست و آن مديريت بريده از واقعيت های جهان و خود بزرگ بينانه ايست که احمدی نژاد و جناح وابسته به وی با خود به ارمغان آورده اند. طرح مسئله هالوکاست از سوی احمدی نژاد و فراتر از آن برگزاری کنفرانسی با همين مضمون آنهم از سوی دستگاه اداره کننده سياست خارجی کشور (و نه يک تشکل مذهبی و يا دانشجوئی) سرآغاز بحرانی جديد بود که هر روز ابعاد جديدی بخود می گيرد. احمدی نژاد باهدف کشاندن اسرائيل به موضع تدافعی و نيز کسب محبوبيت در دنيای اسلام و نتيجتا بالا بردن هزينه حمله به ايران برای آمريکا به طرح اين مسئله پرداخته است.
در همان روزهای برگزاری کنفرانس سايت بازتاب درمقاله ای تحت عنوان "پشت پرده جنجال هولوکاست کيست؟" از فردی بنام محمد علی- ر ياد کرد که بنابرقول بازتاب "عامل اصلی پيشنهاد طرح هولوکاست به رئيس جمهور و ترغيب دکتر احمدی نژاد به مطرح کردن آن" بوده است. در همان مقاله بازتاب از آقای "ر" با عنوان فردی که تمايلات چپ افراطی داشته و بهمين دليل در انتخابات مجلس رد صلاحيت شده است ياد می کند. (مقاله مزبور اينک از آرشيو بازتاب حذف گرديده است ولی می توانيد آنرا اينجا ببينيد). بهرحال آقای محمد علی رامين عهده دار و گرداننده اصلی کنفرانس مزبور و نيز مسئول پی گيری قضيه هالوکاست از چهره هائی چون ديويد ديوک (David Duke) از رهبران پيشين کوکلاس کلان و از نژادپرستان افراطی برای شرکت در جلسه مذکور دعوت بعمل آورد و باين ترتيب يکی از بزرگترين بحرانهای سياسی جاری ايران که تا لحظه نوشتن اين سطور هنوز از سوی آقای احمدی نژاد تعقيب می شود شکل گرفت. نبايد فراموش کرد که آيت الله خمينی که از سال ١٣۴٢ لبه تيز حمله اش پس از آمريکا متوجه اسرائيل بود، ياسر عرفات که سالها در برابر اسرائيل جنگيد و حسن نصرالله دشمن آشتی ناپذير اسرائيل هيچ يک در هيچ زمانی مسئله هالوکاست را مورد سئوال قرار ندادند. مطالبی که متکی به هيچ نوع سند و مدرکی نيست از قبيل " من به تمام قارههای جهان بهجز يک قاره سفر کردهام و میدانم که در آنجا چه خبر است؛ اکنون موجی برای شنيدن پيام ملت ايران به وجود آمده است و همه تشنه هستند که اين پيام را بشنوند. دنيا دارد به سرعت احمدینژادی میشود " و يا "ملت ايران در مديريت الگوی منحصر بفردی دارد ، ضمن اينکه کوچک ترين حرکت ما انعکاس جهانی دارد و معادلات سياسی و جهانی کل دنيا را دگرگون خواهد کرد" به صور و عناوين مختلف علی الدوام از سوی آقای احمدی نژاد مطرح می گردد.
مشخص نيست به چه دليل ما بايد فکر کنيم که کوچک ترين حرکت ما معادلات کل دنيا را دگرگون می کند و يا با اتکاء بر کدام بررسی و نظرسنجی ادعا می کنيم که "امروز نام ايران و ايرانی زبانزد ملتهای عالم است" و يا اينکه "امروز چشم همه ملتها به ايران است" (لابد از جمله اروپائی ها منتظرند ما کاری برای آنها انجام دهيم!) و از همه بدتر اينکه بر چه اساس معتقديم که "قدرت های دنيا عددی نيستند".
اين نحوه تلقی به اضافه عدم آشنائی به ابتدائی ترين اصول سياست و اقتصاد، کشور را نه تنها در سطح مناسبات بين المللی بلکه در داخل هم دچار مشکلات بزرگی کرده است.
تورم فزاينده ای که چند روز پيش از سوی مرکز پژوهش های مجلس ٢٣ درصد اعلام گرديد به طبقات کم درآمد، کارمندان دولت و افراد با حقوق ثابت فشار طاقت فرسائی را وارد می کند. چندی پيش زمانی که نماينده روزنامه جام جم از رئيس جمهور پرسيد "دولت برای کنترل تورم در سال جديد چه اقداماتی را انجام می دهد آقای احمدی نژاد پاسخ دادند که کاهش نرخ سود بانکی يکی از اين اقدامات بود". احتياجی نيست که آلن گرين سپن باشيد و بدانيد که اولين راه مبارزه با تورم افزايش نرخ بهره است و نه کاهش آن. شايد باور آن مشکل باشد ولی آقای احمدی نژاد با داشتن چنين برداشتی از سياست های پولی عليرغم پيشنهاد شورای پول و اعتبار، روز ٢٥ آپريل ٢٠٠٧ "راسا" نرخ بهره را برای سال ١٣٨٦کاهش دادند.
اين گونه برداشتها در گروه اجرائی که با ايشان همکاری می کنند نيز ديده می شود. آقای ابراهيم شيبانی رئيس کل بانک مرکزی در ارتباط با تحريم ها گفتند : "اين تحريمها چون مرتبط با اقتصاد ايران نيست تاثيری بر وضع اقتصادی نخواهد داشت." عين اين سخنان از سوی وزير محترم نفت آقای وزيری ماهانه تکرار شد مبنی بر اينکه "تحريم، هيچ ضرری متوجه ايران نمی کند."
کمترين شناخت از وضع اقتصادی ايران و چشم گشودن بر روی واقعيت ها نشان می دهد که چگونه صدور قطع نامه های پی در پی آينده ايران را مبهم و نامطمئن ساخته و در بهترين شرايط نه تنها سرمايه گذار خارجی را نگران ميزان ريسک بالای سرمايه گذاری در ايران می کند بلکه سرمايه گذار داخلی را نيز از هر گونه سرمايه گذاری کوتاه مدت و دراز مدتی باز می دارد چرا که آينده برا ی او روشن نيست و در ضمن طبيعت "سرمايه" نيز بسيار ترسوست. در بدترين شرايط هم ممکن است جريان سرمايه حتی معکوس شده و موج جديدی از خروج سرمايه از ايران آغاز گردد.
صندوق بين المللی پول در آخرين گزارش خود اعلام کرد " مواجهه جامعه جهانی با ايران در مورد مناقشه اتمی بر اقتصاد اين کشور اثر گذاشته و تشديد بحران می تواند تهديد کننده سرمايه گذاری و رشد اقتصادی در ايران باشد. بنا به اين گزارش تداوم تنش هسته ای ايران باعث شده سرمايه گذاری در بخش خصوصی اين کشور کاهش يابد".
در گزارش صندوق بين المللی پول به هزينه های اقتصادی بحران هسته ای ايران اشاره نشده است اما در بخشی از اين گزارش آمده است: عدم قطعيت سياسی به همراه افزايش تنش در خصوص برنامه هسته ای در سال ٢٠٠۵ باعث کاهش ٢٢ درصدی در مبادلات سهام ايران شده است.
اين مديريت بکلی گسسته از واقعيات نمی خواهد بپذيرد که تصويب قطع نامه ها به اتفاق آراء و يکی پس از ديگری حاوی چه پيامی از سوی جامعه بين المللی است. آقای احمدی نژاد دنده و ترمز قطار هسته ای را بريدند بی آنکه توجه کنند اين قطار ٧٠ ميليون سرنشين دارد.
در آن سوی حصار نيز با نگاهی به اوضاع افغانستان و عراق نشان می توان در يافت که مشکل آمريکا تنها منحصر به ايران نيست. آمريکا تا زمانی که سياست خارجی خود را بر دو محور تسلط بر منابع انرژی با توسل به نيروی نظامی و نيز حمايت غير مشروط از اسرائيل استوار کرده است اميدی به حل بحران های جهان امروز از جمله مسئله تروريسم نيست.
يکی از ارکان مشورتی وزارت دفاع آمريکا يعنی هيئت علمی دفاع (Defense Science Board) در گزارش خود می نويسد:
"مسلمانان از آزادی هائی که مد نظر ماست متنفر نيستند بلکه نفرت آنان از سياست های ماست. اکثريت خردکننده ای از آنان (مسلمانان) با صدائی رسا مخالفت خود را ازحمايت يک جانبه آمريکا از اسرائيل عليه منافع فلسطينی ها و حمايت دراز مدت و رو به رشد آمريکا از ديکتاتوری های موجود در جهان اسلام از جمله مصر، عربستان سعودی، اردن، پاکستان و کشورهای خليج به گوش می رسانند. بدين ترتيب زمانيکه سياست علنی آمريکا صحبت از آوردن دموکراسی می کند تنها به رياکاری در رفتار خود قوت می بخشد.
شهير شهيدثالث
[email protected]
ارديبهشت ١٣٨٦