جمعه 8 تیر 1386

اصلاح طلبان داخلی و نوستالژی بهشتی، محمود دلخواسته

بهشتی
هدف اين نوشتار بررسی انتقادی ديدگاه های اصلاح طلبان سازمان دهی شده داخلی در باره صلح طلبی و آزاديخواهی مرحوم بهشتی است. مدعای اين نوشتار، بر خلاف ادعای اصلاح طلبان، اين است که عنصر اقتدارگرايی در مرحوم دکتر بهشتی ويژگی بارز شخصبت او در عرصه عمومی بود و با مرور هر چه بی طرفانه تر رويدادهای دوران مرجع انقلاب در می يابيم نام اين شخصيت سياسی بيش از آن که با دموکراسی خواهی و آزادی خواهی تداعی شود، با خشونت گرايی، استبداد گرايی و انحصار طلبی تداعی می شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

تحليل شخصيت سياسی دکتر سيد محمد حسين بهشتی از اين نظر اهميت دارد که می تواند گزارشی از يک دوره تغيير و تحول را در تاريخ ايران بدست دهد. تحولات خرداد ۱۳۶۰ شايد يکی از مهمترين نقاط اين تحول تاريخی باشد. بنابراين تحليل هر يک از شخصيت های مؤثر و نقش آفرين آن دوره، نشان می دهد که سره از ناسره حقيقت کودتای خرداد ۱۳۶۰ – به زعم بعضی- و يا يافتن راست راه انقلاب – به زعم بعضی ديگر- چيست؟ پرسش اساسی اين مقاله اين است که آيا مرحوم دکتر بهشتی، آنگونه که غالب اصلاح طلبان ادعا می کنند، فردی آزادی خواه و مخالف خشونت بود؟ً اين گونه پرسش ها کهنه نمی شوند، زيرا تحقيق در باره موضوع خشونت هرگز کهنه نخواهد شد. چه آنکه ايران و جهان همچنان اسير خشونت طلبی است. پژوهش در باره ريشه های خشونت های پس از انقلاب و عاملان اصلی آن، به ويژه برای جامعه ای که بيش از يک سده است کوشش دارد تا از راه خشونت زدايی، تجربه دموکراسی و زندگی در آزادی و رشد را پشت سر بگذارد، همواره امری لازم و ضروری است. از همين رو، برای روشن شدن حقيقت، راهی جز بازخوانی خاستگاه تاريخی و فکری ادواری که خشونت باب شد، نداريم. و اين شدنی نيست، مگر اينکه با صراحت و صداقت، به نقش همه عوامل فکری و سازمانی زايش و توسعه خشونت توجه کنيم.
هدف اين نوشتار بررسی انتقادی ديدگاههای اصلاح طلبان سازمان دهی شده داخلی در باره صلح طلبی و آزاديخواهی مرحوم بهشتی است. مدعای اين نوشتار، برخلاف ادعای اصلاح طلبان، اين است که عنصر اقتدارگرايی در مرحوم دکتر بهشتی ويژگی بارز شخصبت او در عرصه عمومی بود و با مرور هر چه بی طرفانه تر رويدادهای دوران مرجع انقلاب در می يابيم نام اين شخصيت سياسی بيش از آن که با دموکراسی خواهی و آزادی خواهی تداعی شود، با خشونت گرايی، استبداد گرايی و انحصار طلبی تداعی می شود. کوشش دارم دلايل اين ادعا را در زير فهرست وار ارايه کنم، اما نويسنده همزمان با وجود دلايلی که شرح آن خواهد گذشت، واقعاً متاسف است که چرا هنوز جريان اصلاح طلب می کوشد تا با وارونه سازی پس زمينه های فکری و سياسی جريانهای انقلاب، سره و ناسره آزادی را در خاستگاه استبدادی خود، محو و ناپديد سازد. در اين ميان شايد ادعاهای کسانی چون ابوالقاسم سرحدی‌زاده و يا هادی غفاری و ديدگاه های بنياد گرايان روزنامه کيهان يا به قرموده نوشته های سابت هايی همجون بازتاب، چندان اهميت نداشته باشد. اما اظهار نظراتی که از قول شخصيت های برجسته اصلاحات در اين باره بيان می شود که چنان در وصف آزادی خواهی آن مرحوم داد سخن می دهند که گويی جريان اصلاحات و جامعه مدنی ايران، اسطوره آزادی خود را از دست داده است، رويدادی تأسف انگيز و در عين حال قابل تأمل است.
قابل ذکر است که در همين چند روز گذشته آقای ابوالقاسم سرحدی زاده عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، طی سخنانی که به مناسبت بيست و ششمين سالگرد ترور بهشتی در موسسه مطالعات دين واقتصاد در تهران انجام شده است، به روشی از آقای بهشتی سخن می گويد که گويی او مهاتما گاندی ايران بوده و انديشه اش نيز سرشار از ايده های خشونت زدايی بود. ايشان بی محابا در تحريف واقعيت چنان پيش می روند که مخاطب ساده تصور می کند ظاهراً رئيس جمهوری که در آن ايام با تمام وجود، در انديشه پاسداری از اصل جمهوريت و قانون گرايی بود و سراسر زندگيش حاکی از باور به انديشه آزادی است، مشوق خلخالی در توسعه خشونت بوده است و در مقابل آقای بهشتی، از چنان لطافت روحی و معنوی ای برخوردار بودند که مگو و مپرس. او از اين هم پيشتر رفته و مقايسه بهشتی را با بنی صدر، مقايسه معاويه با حضرت علی می داند. خوب خواننده محترم شايد در اينجا فکر کند که نقد اين ادعاها چقدر ارزش دارد؟ اما ارزش دارد که با نشان دادن صفحاتی از آن ايام، به نسل امروز نشان داده شود، که ريشه اين حس نوستالوژيک نسبت به آقای بهشتی که نزد اصلاح طلبان امروزی چشمگير است، در کجاست؟ به اين اميد که با چنين نقد هايی، آقايان گروه اصلاح طلب به يکی از پاشنه های آشيل نظر و عمل سياسی خود، که همانا تحريف تاريخ خشونت و عوامل سازنده آن در سال های آغازين انقلاب است، به خود آيند و بيش از اين مردم را به سبب بی اعتمادی به آنها، سرزنش نکنند.
باز هم می گويم سخنان آقای سرحدی زاده شايد برای کسانی که به نسل های دوم و سوم انقلاب و از وابستگان جريان قدرت و خشونت هستند، جذاب باشد، اما برای نسلی که خاطره خشونت های آن ايام را (که بنا به گزارش اطلاعات ارتش، هفته ای ۱۲۰۰حمله چماقداران در سراسر کشور گزارش می شده است)، فراموش نکرده است، حکايت ديگری است. در زمان اين گزارش ها، آقای بهشتی در مقام رياست ديوان عالی کشور و رياست حزب جمهوری قرار داشت. به علاوه او عملاً اختيار مجلس و دولت را نيز به اتفاق هم حزبی های خود، در اختيار داشتند. بنابراين، او نه تنها در کنترل خشونت ها هيچ اقدامی انجام ندادند، بلکه سندی در دست نيست که نشان دهند، مرحوم بهشتی رسماً کوچکترين اظهار نظر انتقادی و يا تقبيحی در اين مسائل انجام داده باشد.
در ادامه بحث به بررسی دلايل مدعای خود می پردازم:


۱. آقای بهشتی؛ عالی ترين قاضی کشور و همزمان رئيس حزب جمهوری
بی توحه به اين موضوع که به گواه نزديکان بيت رهبری و کسانی که به همراه آقای بهشتی به ديدار رهبر می رفتند، آقای بهشتی حتی در نظر آقای خمينی چندان مورد اعتماد نبوده است، نقش او به عنوان رئيس ديوانعالی کشور و همزمان رئيس حزب جمهوری اسلامی و ديگر سران حزب جمهوری، در تقويت مبانی استبداد دينی و خشونت های روزانه، واقعاً جای هيچ ترديدی در حافظه تاريخی وشنفکران و انديشه گران نمی گذارد. امثال آقای سرحدی زاده که به شدت دچار نوستالوژی اقتدار حزب جمهوری اسلامی هستند، اگر کمی انصاف به خرج می دادند، می دانستند که پس از ۲۷ سال به يمن انقلاب ارتباطات، امروزه نزد بسياری از جوانان، چهره های موثر آن دوران شناخته شده تر از توصيف و يا تخريب سلسله گزارش ها و مقالات سفارشی اند، که به قصد تطهير پی در پی در پاره ای از سايت ها و نشريات همان جريان هايی که از نحله خشونت و قدرت هستند، بيان شود.
اما بسياری از افراد نسل انقلاب، آنان که همچنان به پيام آزادی خواهانه انقلاب دلبسته اند، نيک می دايند که آقای بهشتی که بود و چه کرد؟ ما از کسی سخن می گوييم که در عين آنکه رئيس يک حزب بود، بالاترين مقام دستگاه قضايی نيز بود. تلفيق اين دو عنوان خود از موارد آشکار نقض اصول يک نظام قضايی عادلانه است. هر چند فرزند او اخيرا کوشش کرده است تا نشان دهد، پدر او هيچگاه نقش سياسی و حزبی خود را دستگاه قضاوت دخالت نمی داد. اما ماهيت دستگاه قضايی ايران به ويژه پس از انقلاب، صرفنظر از شخص آقای بهشتی، اساسا کارکرد سياسی داشت. وجود دادگاههای انقلاب و اتهاماتی چون ضد انقلاب بودن، التزام قضات در دفاع از نظام سياسی کشور، وفاداری قضات به استانداردهای سياسی رهبری و نظام، همه اينها شواهدی آشکار بر ماهيت سياسی بودن دستگاه قضايی بود. به علاوه و مهمتر از آن، جريانهای بنيادگرا، خشونت گرا و جريانهای وابسته به تشکيلات سياسی روحانيت، از همان فردای بعد از پيروزی انقلاب، مهمترين هدف خود را اشغال و تثبت خود در کرسيهای دستگاه قضايی دانستند، و به اين هدف نيز به خوبی عمل کردند. بی دليل نيست که شما از آغاز انقلاب، تغيير و تحولات بسياری می توانيد در دولت و مجلس شاهد باشيد، اما دستگاه قضايی از همان آغاز يکپارچگی خود را چه در گرايش سياسی و چه در سرکوب مخالفان و تهديد آزادی ها، از دست نداده است. فرزند آقای بهشتی حتما نيازی نمی بينند پاسخ دهند که به موجب کدام اقدام قانونی دستگاه قضايی يک شبه ۴۰ روزنامه را تعطيل می کند و پدر ايشان توجيه کننده اين ادام بودند؟ و حتما لازم نمی داند از خود بپرسد که چرا وقتی ۴ تن از سران چريکهای فدايی خلق توسط تيم رفيق دوست ترور می شوند و آدرس و مشخصات تروريستها را به دستگاه قضايی می دهند، کوچکترين اقدامی و عکس العملی از سوی اين اسطوره آزادی و ضد خشونت ديده نمی شود؟ و دهها و صد ها مثال ديگر از اين دست واز جمله شکايت رئيس جمهور بنی صدر نسبت به قرار داد الجزاير، همه نمونه هايی آشکار از نحوه وابستگی بی چون و چرای دستگاه قضايی از دستگاه سياسی بود. بنابراين ادعای فرزند آن مرحوم، بيشتر به کار التيام رابطه فرزند - پدری می خورد و بس.
حتما نوستالوژيست های بهشتی، مقتضيات جامعه مدنی و وجوب استقلال قوا و مهمتر از همه وجوب استقلال حوزه قضاوت را به تازگی از قول اصلاح طلبان شنيده اند. حتما نمی دانند وقتی رئيس جمهور وقت مفاد مربوط به استقلال قضات و قضاوت را در قانون مدنی به ايشان تذکر می داد، ايشان چگونه با اقتدار و پوزخند پاسخ دادند: «مراد رئيس جمهور اشاره به قوانين زمان شاه است». اگر بعضی از نوستالوژيست ها در آن ايام سن و سالشان جواب نمی داد تا اين حقيقت را ببينند، نويسنده به اقتضای سن و سال خود و با همه وفاداری که به انقلاب و اصول آزادی و استقلال (و اسلامی که بيان اين اصول است) داشت، شاهد ماجرا بود. شاهد بود که او در مقام بالاترين مقام قضايی کشور، چگونه گفته حق را بر کرسی ناحق، به قضاوت برد.
حتما نوستالوژيست ها پاسخ می دهند، مقتضيات انقلاب چنين بود که او چنين کرد. شايد هر چيز را بتوان به مقتضيات انقلاب نسبت داد، اما ناحق شمردن حق و حق شمردن ناحق را جز در انکار انقلاب، چگونه می توان به ضرورت انقلاب نسبت داد؟ آيا رئيس يک حزب بودن و عالی ترين مقام قضايی کشور بودن، آنهم در شرايطی که از همان آغاز حزب متبوع ايشان در معرکه مناقشات و تضادها، چه در درون حاکميت و چه در بيرون از حاکميت، يک سر اصلی ماجرا بود، وجوب استقلال قوه قضاييه، به ويژه از گرايشات حزبی، از امهات بديهيات و انکار حق نبود؟ آيا حتی چنين چيزی با بديهی ترين آداب قضاوت در همين فقه اسلامی سازگار بود؟ آيا واقعا ً در آن روز فقيهان و حقوقدانان ايرانی در درک اين اصل پايه ای قضاوت عاجز بودند و نياز بود تا منتظر يک دوره تحولات بنشينيم و در وقت رسيدن جامعه مدنی، بگوييم استقلال قضاوت چيست و اقتدار در قضاوت چيست؟ يا نه، قصه نزد اصلاح طلبانی که امروز به درستی منادی استقلال دستگاه قضايی اند، چيز ديگری است. آن روز ادغام سياست و قضاوت در سود آنان بود و لذا از آن حمايت می کردند، اما وقتی پاشنه قضاوت از سود به زيان آنها چرخيد، در بيان و ستايش استقلال قضاوت از سياست، کورس از منتسکيو هم ربودند. اين يعنی منطق منطق فايده گرايی صرف.


۲- آقای بهشتی و آغاز نقض قانون اساسی
آقای بهشتی نه تنها فلسفه حرفه ای اش که به کار سازماندهی حزبی مشغول بود، با وظيفه ای که بر عهده اش گذاشته بودند، به کلی در تضاد آشکار بود، بلکه اصل اين وظيفه را نيز به غصب بر عهده گرفته بود. زيرا برابر با قانون اساسی، رهبر انقلاب بايد با پيشنهاد و مشورت قضات کشور، رئيس ديوان عالی کشور را منصوب می کردند. اما او خود به طور يکجانبه به نصب ايشان همت گماشتند. ممکن است نوستالوژيست های بهشتی باز بگويند، اين نصب و عزل ها که تعدادشان هم کم نبود، از ضروريات انقلاب بود؟ حتما اگر يک رشته دراز از همين خلافها را به رخ بگشانيم، همه را يک به يک از ضروريات انقلاب بر خواهند شمارد؟ اما نوستالوژيست ها به خود هم زحمت نمی دهند تا از خود بپرسند، اين انقلاب پس چه تصوير دهشتناکی داشت که ما نمی دانستيم؟ و چگونه می توانند آن تصوير دهشتناک را برای اين نسل تلطيف کنند؟ اما اين حقيقت نيست، حقيقت اين است که آقای خاتمی و کروبی و دوستانشان، هر گاه بخواهند ارزش قانون مداری و «ميزان رای ملت بودن» را به رخ محافظه کاران بکشانند، امام را مثال می زنند. اين اواخر هم از باور بنيادين "امام" نسبت به اصل کرامت انسانی چنان سخن می گويند که آدم بهتش می زند. از تاريخ قتل عام ۶۷ به دستور همين امام کرامت باور بگذريم، اما مگر همو نبود که در آخر عمر خود نوشت: بنا داريم به قانون اساسی برگرديم! اين عبارت خود بهترين تصديق بر اين واقعيت بود که پيش از آن قانونی در کار نبوده است. به تحقيق، بيش از ۳۰۰ مورد خلاف قانون اساسی به نام آن امام راحل ثبت شده است. و وقتی مرحوم بازرگان در نامه ای برای ايشان نوشت، چرا با تشکيل انتخابات و چيزهای ديگر، هزينه های اضافی روی دست مملکت می گذاريد؟ بياييد يک شورای چند نفره اطراف خودتان درست کنيد و مسائل کشور را رتق و فتق دهيد، در همان ايام دوستان شما در ائتلاف بزرگ، با طيف رنگارنگ سنتی ها و راستی ها و افراطی ها و ... در نماز جمعه، شعار مرگ بر بازرگان را هر هفته سر می دادند.

۳. آقای بهشتی، بحث آزاد و خشونت
برخی اصلاح طلبان می گويند آقای بهشتی اعتقاد به عدم برخورد خشونت آميز با مخالفان داشت و اجرای برنامه های بحث آزاد ابتکار او بود. اما چند تحريف و چند حقيقت مهم در اين گفته ها وجود دارد که به عرض همه نوستالژيست های بهشتی و ساير هموطنان برسانم.
الف) آيا تا به حال با گروههای چماقدار برخورد کرده ايد. و آيا سن و سال شما خاطره ای از چماقداران اوايل انقلاب به ياد می آورد؟ د رمحله ای که من زندگی می کردم يک فرد وجود داشت که به حميد بنزالله معروف بود. حميد يک بنز داشت. می دانيد کارش چی بود؟ کارش اين بود که با بنز توی متينگ مخالفان حمله می کرد. از اين داستان ها بسيار است. اما آيا سن و سال شما به ياد می آورد، چرا يک مرتبه از بعد از کودتای سال ۶۰ گروههای چماقدار محو شدند و يک مرتبه دوباره از سخنرانی های سروش در سال های ۷۲ و ۷۳ و بيشتر از همه، از سال ۷۶ به بعد سروکله شان پيدا شد؟ چرا اين مدت نبودند؟ خوب معلوم است، چون چماقداران يکدست حاکم شدند و هيچ کلامی و يادی و ميتينگی از مخالف وجود نداشت. در همان ايام مرحوم بازرگان در نامه به خمينی نوشت، شنيده شده است که بسياری از مقامات ارشد اطراف شما با ادامه جنگ مخالف هستند، اما هر گاه نزد شما می رسند وجه موافق به خود می گيرند. آری، نه تنها مخالفت باب نبود، بلکه از ترس جان، تظاهر به موافقت باب بود. اين تظاهر بخشی از زندگی روزانه مردم هم شده بود. از محلات گرفته تا سازمان های کار. و بگذريم از ذکر اين حقيقت که اصلاح طلبان، همين رويه را به توهم خود دليلی بر موافقت مردم با نظام تلقی می کردند و هنوز می کنند. بنابراين نه تنها از فردای بعد از انقلاب، بلکه از قبل از انقلاب جريانهای چماقداری وجود داشتند. راست بخواهيد جريان انتگريسم اسلامی سابقه ای يکصد ساله دارد، که جای بحث آن اينجا نيست. در جای جای کشور گروههای چماقدار به نيابت از حزب جمهوری اسلامی ، کميته های انقلاب، سپاه پاسداران و ساير گروههای هم سو، در حمله به صفوف مخالفان و پاره کردن روزنامه های آنها از روی دکه های مطبوعات، مشغول بودند. آقای خزعلی عضو سابق شورای نگهبان معروف بود که در هر شهر می رفت به قول خودش بساط منافقين را تعطيل می کرد. او پس از هر سخنرانی، به اتفاق چماقداران راه می افتاد و ستادهای منافقين را تخريب و تعطيل می کرد. اين سنت او در همين دوران دوم خرداد هم ادامه داشت.
آيا نوستالوژيست های بهشتی از خود پرسيده اند، که اين مرغ پرپر شده آزادی و اين شيفته خدمت، در آن ايام که چل چله پروازش بود، چه کاری در شناسايی اين چماقداران انجام داد؟ مرحوم سيد احمد خمينی که او هم بعدها شريک فساد شد، در همان ايام روزنامه ها جمله معروفی از او را تيتر کردند که خيلی جالب بود. جمله اين بود که (نقل به مضمون) : چطور شما اگه بخواهيد بفهميد که توی خونه فلان کس دمب گربه آنها چه رنگ است، يک روزه می فهميد، اما چطور نمی توانيد سرنخ چماقداران را پيدا کنيد؟
آيا می شود آماری بدهيد که اين شهيد آزادی خواه، به تعبير ستايشگرانش، چه اقدامی قضايی برای کشف و مهار چماقداران انجام داده بودند؟ در حالی که در همان ايام، بعضی از نشريات، آدرس جلسات سردمداران چماق کشی و تئوری پردازان خشونت را، در فلان طبقه و فلان اتاق حزب جمهوری اسلامی، مشخص کرده بودند.
ب) آيا زمانی که در يک شب به خواب رفتن و صبح از خواب بيدار شدن، دستور تعطيلی ۴۰ روزنامه توسط دادستان کل مرحوم آيه الله قدوسی صادر شد و پيش از آن، امام راحل زمينه اين تعطيلی را با فرمان «بشکند اين قلم ها» صادر نمودند، پرنده آزادی شما چه اقدامی در مخالفت با اين اقدام ضد آزادی و ضد قانون انجام دادند؟ حتما می گوييد اقتضای انقلاب چنين بود؟ اگر چنين بود، چرا در همان ايام وزير ارشاد وقت دولت مرحوم شادروان مهندس بازرگان، اعتراض و فرياد خود را بلند کرد؟
ج) اما شما و دوستانتان گويی هنوز عليرغم اين همه ضربه ای که از سوی همين چماقدران خورده ايد، سختتان است که از بنی صدر به عنوان بنيان گذار بحث آزاد در ايران، به مثابه آنتی تز خشونت، ياد کنيد. روزی که ايشان وارد ايران شدند، از همان روز اول تحت عنوان سنت امام صادق، روش بحث آزاد را در ايران باب کردند. او در اين باب حتی چون آقای سروش يا جوادی آملی، تقسيم بندی نمی کرد که فلانی در اندازه و وزن من نيست و يا نوشته و اثری دارد و يا ندارد، تا بعد به پاسخ بحث آزاد با او، آيا لبيک بگويد و يا نگويد. بلکه با هر فرد ساده ای که با او آماده بحث می شد، بحث می کرد. نمونه آن بحث ها، بحث با بابک زهرايی و بحث با دانشجوی گمنامی به نام بهروز در دانشگاه تهران بود. کافی است به وب لاگ ايشان مراجعه بکنيد و ببينيد که چگونه است که به هر پاسخگر ساده ای، چنان پاسخ می دهد که گويی يک فيلسوف و يا يک مقام ارشد سياسی از او پرسيده است. از اين گذشته هم او بود که در کتاب خود به نام تعميم امامت و مبارزه با سانسور و کتاب رابطه ماديت و معنويت، سالها پيش از انقلاب، بحث آزاد را به مثابه سنت امام صادق، تنها راه جريان آزادی انديشه می شمرد. نمونه ای از بحث آزاد با کارکنان صدا وسيما در باره حجاب در سايت نشريه انقلاب اسلامی موجود است که دوستان را به مطالعه آن دعوت می کنم.
د) اما نوستالوژيست ها ياد می کنند که مرحوم بهشتی، در زمانی که ديگران اسلحه بدست گرفته بودند ، او با نشان دادن روش بحث آزاد، راه آزادی را از راه خشونت تفکيک کرد. اين ادعا اگر به قصد فريب گفته نمی شود، ولی بسيار مضحک است. اين از آن ادعاهای انتزاعی است که اگر با همه حقايق مرتبط با آن ايام همراه نشود، جز با هدف فريب هيچ کاری از پيش نخواهد برد. اولا، اگر ايشان طرفدار سنت بحث آزاد بودند، چرا زمانی که بنی صدر رئيس جمهور وقت، به ايشان و آقای رفسنجانی و خامنه ای، در زمانی که اختلاف آنها کشور را به سمت بحران پيش برده بود، درخواست بحث آزاد دادند، وی به همراه دو ضلع ديگر مثلث کودتا، با غرولند و تمسخر کامل، اين درخواست را علنا رد کردند؟ چرا زمانی که رئيس جمهور کوشش داشت تا از اختيار خود برای حل بحران و بن بست موجود ميان طرفداران آزادی و جبهه استبداد استفاده کند و اعلام کرد که : «پيشنهاد می کنم برای خروج از بن بست به آراء عمومی مراجعه کنيم»، آن امام همام، که تا هم امروز گوشها را از نقل قول هزاران هزار بار او، مبتی بر «ميزان بودن رای مردم» پر کرده ايد، چرا وقتی در آن ايام از سوی بنی صدر پيشنهاد شد، «که برای خروج از بحران بهتر است به آراء عمومی مراجعه شود»، ايشان در سخنرانی معروفشان در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ گفتند : «اگر ۳۶ ميليون نفر بگويند آری، من می گويم نه». چرا اين عبارت را هيچ به خاطر مردم نمی آوريد؟
ه) حتما نوستالوژيست ها يادشان نمی آيد که انجام مناظره در آن ايام، که اخبار آن هنوز از صفحه روزنامه ها پاک نشده است، (به عنوان مثال اعدام روزانه ۱۰۰ تا ۴۰۰ نفر بنا به گزارش های درج شده در مطبوعات روزهای سال شصت)، حضور پرنده آزادی شما مرحوم بهشتی، در کنار آقای مصباح يزدی و رويارويی اين دو با ديگران، چيزی جز پوشش ذهن ها از کشتار دستجمعی مخالفان تا حتی دختران ۱۴ ساله ای که به صرف فروختن روزنامه همان منافقين (به زعم آيه الله خزعلی) بيش نبود. آن مناظره ها در شرايطی که حکومت در تدراک جوخه های دار برای افراد باغی بود (به قول آقای محمدی گيلانی "باقی با غين"، يعنی کسی که از حکم امام وقت تمرد می کند. هم او و هم آقای حسين موسوی تبريزی، به استناد فتوای شيخ طوسی که در ميان فتاوای مربوط به احکام بغی در اسلام شيعه فقط يک استثنا بود حکم باغی را اعدام می دانستند)، نه تنها علامت آزاد منشی آن مرحوم نيست ، بلکه يکی ديگر از علائم تبهکاری های کسانی است که عليه جريان آزاد انديشه کودتا کردند. پخش اين مناظره در آن ايام (هر چند از قبل ضبط شده بود)، حديث اين مثال شريعتی است که می گفت، اربابی که توی حجره اش نشسته و هر وقت شاگرد او يادش می افتاد که مزد عقب افتاده خود را از ارباب مطالبه کند، ارباب فورا ذکر نماز و ذکر اوراد حميده را به ياد شاگرد می انداخت که : «ای پسر چرا معطل نشسته ای، پاشو نماز دير شده است». بنابراين حکم مناظره پرنده آزادی شما، جز پوشش خشونتی که دندانهای خود را به مدد سرباز اسلام (لاجوردی) برای کشتار جوانان و قتل آزادی تيز کرده بود، چيز ديگری در محتوا نداشت.
و) در ارتباط باور يا عدم باور آقای بهشتی به خشونت، شايد هيچ واقعه ای همچون سکوت همراه با رضابت وی از اعدام خانم دکتر فرّخ روی پارسا، اولين وزير زن در کابينه ايران که در سال ۱۳۴۷ وزير آموزش و پرورش شده بود گويا نباشد. خانم پارسا در دادگاه وقتی از او در باره محتوای کتابهای دينی مدارس می پرسند، پاسخ می دهد که همه اين کتاب ها زير نظر آقايان بهشتی و باهنر چاپ می شده است. به قول آقای سلامتيان، در حالی که شايسته بود آقای بهشتی که ناظر چنين اعدامی بود و اگر اتهامی بود شريکش بود پادرميانی کند، تا از اعدام او جلوگيری شود، هيچ اقدامی نکرد. اما اين بنی صدر بود که از اول شب تا صبح اعدام کوشيده بود نظر دادگاه را برگرداند، ولی موفق نشد و او با تأييد سران قوه قضاييه تبرباران شد.


۴. آقای بهشتی و اصول انقلاب
اما می دانيد چرا بهشتی در آن ايام و تا کنون به عنوان قهرمانی بی بديل شهرت پيدا کرد؟ آيا از خود پرسيده ايد که اين فرد چه ويژگی داشت که او را در رديف سيد الشهدا ناميدند و او را آفتاب عالم تاب نظام دانستند؟ ايا او تئوريسين انقلاب بود؟ تا آنجا که اينجانب اطلاع دارد، دريغ از يک کتاب مکتوب ۵۰ صفحه ای و دريغ از يک مقاله که حتی در اندازه مقالات مقاله نويسان روزنامه کيهان و رسالت امروز باشد؟ آيا سخنرانی و يا کنفرانسی از او هست که نشان دهد، که نه به عنوان تئوريسين، بلکه در حد همانها که ذکر شد، دارای دانش سياسی است؟ آيا به جز تاسيس مدرسه حقانی (که بعدها اين مدرسه به اتفاق فلاحيان ها، اژه ای ها و پور محمدی ها... بخش قضايی کميته های ترور از آب در آمدند) به اتفاق مصباح و آقای قدوسی (همان که در يک شب ۴۰ روزنامه را تعطيل نمود) چه اقدامی در راستای تبيين و يا عملياتی کردن و تضمين حقوق و آزادی های مردم نموده است؟ آيا او نبود که در خبرگان قانون اساسی، يک باره در برابر آقای طالقانی و بنی صدر، مدافع ولابت فقيه شد. البته ناگفته نماند که در خاطرات دانشجويان ايرانی مرتبط با مسجد هامبورگ در دوران پيش از انقلاب، آمده است که آقای بهشتی همان زمان که کتاب ولايت فقيه از نجف رسيده بود آشکارا آن را در جمع دانشجويان مسلمان به تمسخر می گرفت و می گفت: آقای خمينی با اين کتابش دارد ارتجاعی عمل می کند (نقل به مضمون از آقای مهندس محمد جعفری سردبير روزنامه انقلاب اسلامی).
از انواع ارتباطات مستند وی با سازمان سيا در پيش و بعد از انقلاب در می گذريم (مستنداتی که برخی معتقدند، يکی از علت های ترس و بی اعتمادی آقای خمينی از او به همين اسناد موجود از او در لانه جاسوسی برمی گشت)، واقع اين است که آقای بهشتی، نه در عمل و نه در نظر، هيچ دانشی در اصول انقلاب نداشت. پس آيا او به عنوان يک فقيه و مجتهد با تقوا و عادل که شهره حوزه های علمی بود، ياد می شد؟ مسلما نه، چون کسی نه از تقوای او خبر داده است و نه بنا به ادله های بالا واجد کمترين عدالتی بود و نه در جايی به عنوان مجتهد در سطح حوزه شناخته شده بود؟ و آيا حماسه های مبارزاتی او در پيش از انقلاب، بر تارک تاريخ مبارزه و حماسه های ايران و انقلاب نقشی بی بديل بسته است؟ مسلما هيچيک از اينها که نبود هيچ ، در ميان خود آنها نظرات برعکس هم وجود داشت. به عنوان مثال، مرحوم محمد منتظری تا آخر از ضديت با او به عنوان عامل فئودال ها و آمريکايی ها و کسی که «حتی يک تار مويش را در راه انقلاب از دست نداده است»، دست برنداشت.
پس چه ويژگی در مرحوم بهشتی وجود داشت که فقدانش اين همه رژيم را تا استخوان خرد کرده بود؟ تا حدی که پس از مرگش گفتند و نوشتند که "بهشتی يک ملت بود." حقيقت اين است که تنها ويژگی او، چيزی جز "سازماندهی استبداد" نبود و فقدان او، اين سازماندهی را تا مدتها دچار آسيب جدی ساخت. اگر بخواهيم از ديد خيلی خوش بينانه ای هم به اين شخصيت اسطوره ای دکتر سيد محمد بهشتی نگاه کنيم، جز سازماندهی نظام سياسی – حزبی، هيچ ويژگی ديگری در او نمی توان سراغ گرفت. شايد احساس ضعف سازماندهی در همان اوايل، چنان به نظام سياسی قدرت آسيب زد، که در ناخودآگاه هواخواهان او، مرگ اسطوره ای فرا رسيد، که تمامت ايدئولوژی، فرهنگ، اقتصاد و سياست وامدار شخصيت او بود. چه آنکه در انديشه قدرت، هيچ ارزشی بالاتر از سازماندهی نيست زيرا قدرت بی سازماندهی هيچ است.

دکتر محمود دلخواسته
پژوهشگر چامعه شناسی سیاسی در مدرسه علوم سیاسی و اقتصاد لندن، دانشگاه لندن
[email protected]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اصلاح طلبان داخلی و نوستالژی بهشتی، محمود دلخواسته' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016