چهارشنبه 14 شهریور 1386

عزيمت از "آزادی زن" به قصد آسيب‌شناسی "روشنفکری دينی"، محمّدرضا نيکفر

محمدرضا نيکفر
در خطه‌ی فرهنگی ما اين امکان موجود است که روشنفکری دينی‌ای پا گيرد که حتّا الزام های تعريفی بس راديکال از روشنفکری را برآورده کند. برای اين که اين قوه به فعل تبديل شود، بايستی اخلاق‌مداری و پارسايی و آزادگی، جای نص‌مداری و داعيه‌های حقيقت‌وری را بگيرد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

در اين نوشته از روشنفکری دينی در دو معنا استفاده می‌شود: در معنايی رايج، که به امری واقع اشاره می‌کند، و در معنايی ايده‌آل. روشنفکری دينی موجود هنوز در پی اثبات اين مدعاست که به ذات دين عالم‌تر است. نوشته در مقابل آنان برمی‌نهد که در خطه‌ی فرهنگی ما چيزی وجود ندارد که شايسته باشد "علم دين" نام گيرد، اما اگر برای پرسش "علمی" خود پاسخی بطلبيم و بخواهيم نظر مؤثر و واقعی دين را درباره‌ی موضوع آن بدانيم، درست‌تر آن است که نه به روشنفکران دينی، بلکه به "علما"ی رسمی رجوع کنيم. روشنفکر دينی، در معنای ايده‌آل، خود را به آن سنت پارسايی که تبری از قدرت است، متکی می‌کند و به جای پارادايم علم، به پارادايم اخلاق می‌گرود. تازه در اين معناست که می‌تواند بر ناهمسازی روشنفکری با ديانت غلبه کند و با گزينش آزادگی، الزام روشنفکری در معنايی راديکال را برآورده کند: دفاع بی‌قيد وشرط از آزادی زن.
اين مقاله به تقاضای برگزارکنندگان سمينار "آسيب­شناسی روشنفکری دينی" (تهران، ۱۵ شهريور ۱۳۸۶) نوشته شده است.

واقعيت و هنجار
پيدا کردنِ مصداق هر مفهومی که از آن هنجارگذارانه استفاده شود، چه بسا مشکل و بحث‌انگيز است. اگر واژه‌ی "پزشک" فقط به کسی اشاره داشته باشد که دارای مدرکی تحصيلی از دانشکده‌ی پزشکی است، مشکل نيست تعيين اين موضوع که فرد خاصی پزشک است يا نيست. اما اگر منظور از آن کسی باشد که به راستی کاردان بوده و به اصطلاح دستش شفا بدهد، تعيين مصداق آن کار مشکلی می‌شود. تو می‌گويی: "برو به نزد دکتر فلانی تا درمانت کند." من می‌گويم: "او که دکتر نيست!" و منظورم نه اين است که پايان‌نامه‌ی تحصيلی پزشکی ندارد، بلکه اين است که حاذق نيست. شايد آنگاه که می‌گويم "او که دکتر نيست"، پاسخ بشنوم "خيلی هم دکتر است!". "دکتر"، اگر به اصطلاح ارسطويی جوهری را بنامد، کم و زياد ندارد، يعنی آدم يا دکتر است يا دکتر نيست و نمی‌توان گفت کمی يا خيلی دکتر است. اما اگر "دکتر" محمول باشد، يعنی صفتی باشد که به کسی – که جوهر، اوست – نسبت داده شود، می‌توان گفت که فلانی خيلی دکتر است يا نيست.
واژه‌ی روشنفکر، بيشتر از واژه‌ی پزشک دردسرزاست، چون در مورد پزشک می‌توان معيارگذاری را با مدرک تحصيلی شروع کرد که سنجه‌ی بسيار مهمی است. در مورد روشنفکر چنين معياری وجود ندارد. طبعاً روشنفکر بايد باسواد باشد و فراتر از آن بايستی فرهيخته باشد. اما نمی‌توانيم حدی بگذاريم و برنهيم برخورداری از اين ميزان فرهيختگی را روشنفکری می‌گوييم. البته جهان به هم نمی‌ريزد، اگر بياييم و بگوييم حدی از باسوادی، رابطه با قلم و کتاب و انجام شغلهای معينی معيارهای روشنفکری هستند. در اين حال مفهوم را قراردادی به کار بسته‌ايم و تا زمانی که در متنی که می‌نويسيم يا در سخنی که می‌رانيم، به قرارداد پايبند باشيم، مشکلی معناشناختی در کار نيست. مشکل آنجاست که ما از شباهت لفظی استفاده کنيم و به تدريج يا ناگهان چيز ديگری بر واژه بار کنيم. مثلاً در ابتدا بگوييم با تعريف ما روحانيان در سده‌های ميانه روشنفکران زمان خود هستند، و سپس در ادامه‌ی سخن لفظ روشنفکر را در معنای مدرنی به کار بريم و بر آن بار ارزشی سارترواری بنهيم. اين نمی‌شود.

تعريف روشنفکر
آيا در قراردادگذاری برای استفاده از مفهومها آزادی مطلق داريم؟ آيا مثلاً می‌توانيم "روشنفکر" را چنان تعريف کنيم که شامل هر آن کسی شود که کتابی نوشته است؟ می‌توان اين کار را کرد، اما بهتر آن است که مبنا را در تعريف، نگاهی سنجيده و ابهام‌زدا به معدلِ معنايیِ واژه در کاربست عمومی آن بگذاريم. چنين کرده و "روشنفکر" را با اين مختصات تعريف می‌کنيم: روشنفکر (۱) انسان "فرهنگی" متجددی است، که (۲) ترقی‌خواه است، آن هم به اين معنا که سامان اجتماعی‌ای را می‌خواهد که پيشرفت آن با گسترش آزادی و عدالت همراه باشد. (۳) او به وضعيت سياسی و اجتماعی موجود نگاهی انتقادی دارد و (۴) بايستی دست کم آن حد از قدرت غالب فاصله گيرد که منافع و روابطش باعث نشوند آن را نقد نکند. او نبايستی حساب منافع و مصالح را چنان داشته باشد که دم برنياورد يا دروغ گويد.

تعريف مشخص
می‌توان در هر مقطع تعريف‌های مشخص‌تری از روشنفکر داد. مثلاً اگر زمانه را از دريچه‌ی حقوق زنان بنگريم، چيستی بارز آن را از اين زاويه تقرير کنيم و سپس به معيارهای بالا در وضعيت فعلی بيان کاملاً مشخصی دهيم، می‌توانيم به يک جمله برسيم: شرط لازم روشنفکری در ايران امروز دفاع از آزادی زنان و پشتيبانی قاطع از بايستگی برابری حقوق آنان با مردان است. در اين تعريف همه‌ی مختصه‌های پيش‌گفته متبلور هستند. انسان فرهنگی‌ای که به آزادی زن و برابری ارج و حقوق انسانی دو جنس باور ندارد، شايسته نيست که روشنفکر ناميده شود.

رد حکم عمومی "امتناع"
به اين تعريف آزادی‌خواهانه − آزادی‌خواهانه در مشخصترين معنايش − برای تأمل بر عنوان "روشنفکری دينی" نياز داريم. گفته می‌شود که ترکيب روشنفکری و ديانت تناقض‌آميز و از اين نظر ممتنع است. اين سخن درست بود، اگر "دين" پديده‌ای بسته و سخت و ايستا بود و روشنفکری فقط شناخت‌شناسانه مشخص می‌شد. در اين حال تکليف بحث می‌توانست با اشاره به اين موضوع روشن شود که دين پاسخ‌هايی حاضر و آماده دارد که شک برنمی‌تابند، ولی روشنفکری پرسشگری راديکال است. اما در بحث "روشنفکری دينی" نه دين به اعتبار محتوای شناختی‌اش مطرح است، نه روشنفکری با محتوای معرفتی يا روش‌شناسی شناختی خاصی تعريف شده و با نظر به اين تعريف رابطه‌اش با دين سنجيده می‌شود. و اگر هم موضوع فقط به اعتبار محتواهای شناختی بررسی شود، باز نمی‌توان به حکم کلی امتناع رسيد، يعنی گفت در هر معنايی "روشنفکری دينی" وجود ممتنعی دارد، يعنی به ناممکنی اشاره می‌کند. اگر هم به يک اعتبار وجودش ناممکن باشد، اين امتناع تعميم‌دادنی به پهنه‌های اعتباری ديگر نيست، پهنه‌هايی که در آنها معيار مثلاً گيتی‌شناسی مدرن نيست، گيتی‌شناسی‌ای که به لحاظِ علمی بودنش هيچ عنصر ماورا‌ءالطبيعی‌ای را در تبيين جهان دخالت نمی‌دهد و از اين نظر طبيعت‌باور و – مشخص‌تر بگوييم − ماده‌باور است.

بحث در امکان
هم "دين" و هم "روشنفکری" مفهوم‌هايی "عملی" هستند، يعنی بار آنها از زاويه‌ی "زندگی عملی" (به قول هانا آرنت در پهنه‌ی vita activa) تعيين می‌شود. به بيانی کانتی اين موضوع مربوط به خرد عملی است، تا حدی هم به "نيروی داوری" مربوط می‌شود (به اعتبار نقش قضاوت‌گر روشنفکر) و بدان می‌توان به عنوان مقوله‌ای تاريخی نگريست، که از زاويه‌ای پراگماتيستی مطرح است. ما، برای آن که دريابيم آيا با اين نحوه‌ی نگرش نيز "روشنفکری دينی" وجودی ممکن يا ممتنع دارد، تعريف مشخصی را که پيشتر از روشنفکر عرضه کرديم، اساس می‌گذاريم، تعريفی که برگرفته از زندگی عملی است، تاريخی است، پراگماتيستی است. گفتيم که روشنفکر، انسان فرهنگی‌ای است که مدافع آزادی زن است. بر اين پايه، معنای راديکال روشنفکری، درکی راديکال از آزادی زن می‌شود. حال برای آنکه وجود "روشنفکری دينی" را از زاويه‌ی امکان بسنجيم، اين پرسش را درمی‌افکنيم: آيا يک فرد متدين می‌تواند به دفاعی راديکال از درکی راديکال از آزادی زن برسد؟ به باور من اين امر غيرممکن نيست و امکان آن چيزی از جنس آن امکان مطلقی نيست که برايش اين مثال را آورده‌اند: سلطان عثمانی می‌تواند پاپ شود، آن هم به اين صورت که از خلافت دست شويد، مسيحی شود، مدارج کشيشی را طی کند و سرانجام بر صندلی مقدس کليسای پطروس بنشيند. امکان ترکيب روشنفکری و ديانت امکانی واقعی است، به جهت اينکه هستند متدينانی که در عين متدين بودن می‌خواهند آزاد باشند، به جهت اينکه اين نياز به آزادی در مرحله‌ی تبيين انديشگی خود به روشنفکری می‌رسد و سرانجام اينکه هيچ بعيد نست که دينِ روشنفکری در مواردی نه چندان اندک به درکی راديکال از آزادی زن بگرود. روشنفکری دينی نه تنها ممتنع نيست، بلکه ممکن است، و نه فقط به عنوان يک امکان تصورشدنی است، بلکه از هم اکنون می‌توان به آن به‌عنوان يک واقعيت نگريست، چون هم نطفه‌های آن وجود دارند و هم به اعتبار پويش باورها و ديدگاهها در ايران و نيز به اعتبار تأثير قوی فرهنگ جهانی زمينه‌ی رشد دارد.

قاعده و استثنا
زير سقف دين، آن‌چنان‌که از تاريخ برمی‌آيد، بسياری چيزها می‌گنجند. دين تاريخی، فقط نه از قاعده‌ها، بلکه از استثناها هم تشکيل شده است، بيشتر از اينکه قاعده‌گذاری باشد، استثناگذاری است، زندگيش کمتر در مرکز و بيشتر در حاشيه جريان دارد؛ تنها راست‌آيينی نيست، انواع و اقسام رفض و الحاد نيز به آن تعلق دارند. درست است که سيمای آن توسط آن جريانی تعيين می‌شود که به‌عنوانِ دينِ مرکز، جزئی از بلوکِ قدرتِ مرکزی است، اما روايتهايی از آن در کنار نيروهای گريز از مرکز نيز وجود دارند. "خدا فقط با ماست"، در عين حال "خدا با همه همراه است": اين هر دو حکمِ اساسیِ متناقض به دين تعلق دارند. دين به دليل کارکردِ دوگانه‌ی خود – تفاوت‌گذاری و توجيه تفاوتها از يکسو و سر دادن ندای تساوی و وحدت از سوی ديگر − در طول تاريخ نقشهای متفاوت و توان گفت متناقضی را ايفا می‌کند. تناقض‌ها طبيعی‌اند، از جمله در ترکيبی به نام "روشنفکری دينی"، و دين می‌تواند آنها را هضم کند. ما نيز می‌توانيم آنها را عادی و طبيعی تلقی کنيم، اگر مفهومها را بسته و بی‌حرکت و فرسخت در نظر نگيريم.

دو دسته روشنفکر
پيشتر تعريفی راديکال از روشنفکری عرضه کرديم. گفتين که شاخص روشنفکری در ايران امروز در ميان "اهل فرهنگ" دفاع از آزادی زن است. حال دو دسته‌ای را در نظر می‌گيريم که نامزد دريافت عنوان روشنفکر هستند: دسته‌ای که غير دينی هستند، يعنی اعتقاد دينی ندارند، يا به هر دليل اعتقاد دينی‌شان را در هنگام کنش‌گری فرهنگی و اجتماعی خود به نمايش نمی‌گذارند، و دسته‌ای که پايبندی دينی خود را نه تنها برای خود نگه نمی‌دارند، بلکه آن را در پهنه‌ی عمومی آگاهانه و به عمد به جلوه درمی‌آورند. اعضای دسته‌ی اول معاصر با جهان مدرن‌اند و بر خرده‌فرهنگی ملی متکی‌اند، که آزاد و اينجهانی است. در مجموع گرايشهايی دارند که باعث می‌شوند آنان پذيرای ايده‌ی آزادی زن باشند. بنابر اين آنان می‌توانند روشنفکر در معنای مقرر آن خوانده شوند.
در مورد دسته‌ی دوم چه می‌توان گفت؟ اعضای دسته‌ی دوم نيز می‌توانند به درکی راديکال از آزادی زن برسند، آن‌چنان درکی که به نحوی بنيادی با سنت نگرش به زن در خطه‌ی فرهنگی ما قطع رابطه کند.
اما مگر اين کار ميسر است؟ آری، با يک تفسير رهايی‌بخش از سنت، تفسيری که رابطه‌ای منفی با گذشته می‌گيرد، و نه تفسيرگری‌اش بلکه رهايی‌بخشی‌اش به سنت برمی‌گردد، يعنی رهايی از سنت است.

آسيب‌ "درست"
تفسير رهايی‌بخش، تفسير "درست‌"تر نيست. "درست"، "صحيح"، "دقيق" و همانندهای اينها ارزشهايی شناخت‌شناسانه‌اند. تفسير روشنفکرانه، به تعبيری که در اينجا عرضه می‌شود، مطلقاً نمی‌تواند با ادعای شناخت "صحيح"‌تر و "دقيق"‌تر سنت و برداشتی "درست"‌تر از متنهای مقدس پا به صحنه بگذارد. اگر چنين کند، تناقض وجودی آزادفکری دينی از آن حد طبيعی و عادی و در طول تاريخ تجربه‌شده‌اش فراتر می‌رود. کسانی که روشنفکری دينی را ممتنع می‌دانند، تا جايی که داعيه‌ی اين روشنفکری را به لحاظ ظرفيت شناختی آن ارزيابی می‌کنند، حق دارند. و نيز حق دارند سنتی‌هايی که به روشنفکران دينی می‌تازند که چرا تعبيرهايی "نادرست" از سنت دارند.
اين موضوع را زير عنوان آسيب‌شناسی روشنفکری دينی نيز می‌توانيم، مطرح کنيم. بزرگترين آفتی که ممکن است ذهن يک مدعی روشنفکری دينی را تخريب کند، اين تصور است که گويا از ديگران دين‌شناس‌تر است. اين ادعا به احتمال بسيار پوچ است. می‌گوييم به احتمال بسيار، چون بعيد است که دو مجموعه، که يکی‌شان مجموعه‌ی اسلام‌شناسان است و ديگری مجموعه‌ی اسلام‌باوران، که شامل روشنفکران مسلمان نيز می‌شود، با هم تلاقی چشمگيری داشته باشند.

ما اسلام‌شناس نداريم
"اسلام‌شناس" يک عنوان علمی دانشگاهی است که نخست در غرب به کار رفته است. شرق مسلمان در سنت خودچيزی به‌عنوانِ "اسلام‌شناسی" ندارد. فرد بايد از تفکر تأمل‌گر برخوردار بوده و روش مدرن پژوهش را آموخته باشد، دانسته‌های معينی در زمينه‌های زبان‌شناسی، فرهنگ‌شناسی، دين‌شناسی، جامعه‌شناسی و جغرافيا و تاريخ و نيز بسته به موضوع کار در مورد حقوق و اقتصاد داشته باشد، تا بتواند اسلام‌شناس نام گيرد. وجود چنين افرادی به تنهايی کافی نيست تا بگوييم اسلام‌شناسی داريم. فرد در متن يک سازندگی و مواظبت آکادميک است که آکادميسين می‌شود. بدون مراقبت آکادميک، دانشمندترين فرد نيز ممکن است در جمع شنوندگان عامی به ياوه‌گويی افتد.
با اين توصيفها قطعا می‌توان گفت که در ايران چيزی به نام اسلام‌شناسی نداريم. اسلام‌شناسی فقط در دانشگاههای آزاد و دانشدوست و مجهز غربی ممکن است. در ايران اسلام‌شناسی حتّا در حد بررسی انتقادی متون سنتی و ترجمه‌ی آنهايی که عربی‌اند به فارسی زمينه ندارد. کسی نيست که عربی را تا حد کارشناس زبان‌شناس تاريخی بداند، با آرامی و سوری و عبری و ديگر زبانهای کهن منطقه‌ی رشد اسلام آشنا باشد و بتواند کارشناسانه بر اثری چون "شيوه‌ی خوانش سوری-آرامی قرآن" اثر کريستف لوکسِنبرگ (Christoph Luxenberg) حاشيه‌ای در تأييد يا رد بنويسد.

تقدم کريتيک بر هرمنوتيک
اگر دقيق و سخت‌گير باشيم، می‌توانيم بگوييم که به اعتباری ما هنوز شرايط تفسير "صحيح" را نداريم. شلايرماخر آموزانده است که "انتقاد" بايستی بر تفسير مقدم باشد. منظور وی از "انتقاد" بررسی متنها از نظر اصالت آنها و از ديدگاه زبان‌شناختی و تاريخی است. شرايط متن‌شناسی در اين معنا هنوز در ايران و ديگر کشورهای اسلامی فراهم نيست، به دو دليل عمده: يکم اينکه دستگاهِ دينِ مرکز خود را بی‌نياز از آن می‌بيند؛ دستگاه متنهای استاندارد خود را دارد، به اين خاطر در زمينه‌ی متن‌شناسی سؤال و مسئله‌ای ندارد و شک و پرسش و انتقاد در مورد متنهای کانونی را ممنوع کرده ‌است؛ و دوم اينکه بنيه‌ی علمی اين کار وجود ندارد، چه به لحاظ نبود افراد متخصص، چه به لحاظ فقدان فرهنگ و نهاد علمی لازم در اين عرصه.
هدف از پيش کشيدن اين بحث دعوت آن کس به احتياط است که ادعا می‌کند درک "صحيح"‌تری از متنهای کانونی دارد، و به هيچ رو منظور آن نيست که تا زمانی که در کشور رشته‌ای دانشگاهی به نام "اسلام‌شناسی" پا نگرفته است، نمی‌توانيم در مورد برداشت صحيح يا غلط از يک متن نظر دهيم. نظر دادن در وضعيت فعلی هم ممکن است، حتّا به نحوی به لحظ علمی يقينی. محدوده‌هايی وجود دارند که در آنها می‌توان نظر قطعی داد، دست کم در مقام نقد و رد. از جمله‌ی آنهايند مبحث‌هايی که به تاريخ مربوط می‌شوند. شاخصی مهم در دفاع صحيح از حقيقت تاريخی، عيان کردن خشونت و تبعيض است و مقابله با هر تفسيری که از اينها با مجموعه‌ای از تبديلهای معنايی چيزهای ديگری بسازد.

اختلاف بر سر تفسير صحيح
از جمله‌ی چيزهايی که ميان روشنفکران دينی و روشنفکران سکولار شکاف می‌اندازد، ادعای روشنفکران دينی در اين مورد است که تفسير "صحيح" از متنهای دينی را آنان عرضه می‌کنند. روشنفکران سکولار به دلايل قابل فهمی ترجيح می‌دهند که در نقد دين، قرائت رسمی حوزه‌ی قدرتمند دينی را پايه‌ی کار بگذارند. آنان دين تاريخی مؤثر را اساس قضاوت قرار می‌دهند و از قرار معلوم دست کم تا زمانی که نقد دين وجه بارزی از نقد قدرت است، علاقه‌ای ندارند که منتزع از وضعيت و منتزع از تاريخ برداشتهای حريف را بررسی کنند. بر سر ارزشهای "صحيح" و "غلط" ميان روشنفکران دينی و حوزه‌ی رسمی نيز اختلاف حادی وجود دارد. روشنفکران دينی از ديد حوزه‌ی رسمی "منحرف" اند، و در مقابل، حوزه از ديد روشنفکران دينی، ديانتی را عرضه می‌کند که از ذات اصيل دين دور افتاده، يعنی دچار "تحريف" شده است. در اين دعوا حق با حوزه است. حوزه‌ی رسمی شناخت دقيق‌تری از متنهای کانونی دارد، وجود مؤثر و واقعی و تاريخی دين را "صحيح"تر بازتاب می‌دهد و از دين در مجموع در قياس با روشنفکران دينی شناخت عينی‌تری دارد، يعنی شناختش بر واقعيت دين "منطبق"تر است و به اين اعتبار "حقيقی"تر.

شکست روشنفکران دينی در بحث حقيقت
اگر معيار، "حقيقت" با اين تعبير باشد، روشنفکران دينی شکست می‌خورند، چه در بحث با نمايندگان دين رسمی، چه در بحث با روشنفکران سکولار. و درست بر مبنای "حقيقت" است که "روشنفکری دينی" ترکيبی ناهمساز می‌نمايد، زيرا روشنفکری و تدين دو رابطه‌ی مختلف و حتّا می‌توان گفت متضاد با حقيقت می‌گيرند. اين نکته به خوبی با نظر به تعريف مشخصی که از روشنفکر در وضعيت کنونی به دست داديم، روشن می‌شود. گفتيم که روشنفکر انسان فرهنگی‌ای است که مدافع آزادی زن است. کسی نمی‌تواند متدين باشد، عزيمتگاهش را واقعيت عينی دين و حقيقت مبين متنهای کانونی آن بگذارد و همهنگام همچون يک انسان متجدد آزادی‌خواه از آزادی زن دفاع کند. همه به وی خواهند گفت: يا اين يا آن! از آن واقعيت تاريخی و از نص آيين اين گونه انديشه‌ها برنمی‌آيد. در چارچوب تفسير "صحيح" در بهترين حالت برخی اصلاح‌ها ميسر است. آيا روشنفکری دينی می‌خواهد در حد اصلاح‌های جزئی بماند؟ اگر بخواهد فراتر رود، چه راه چاره‌ای دارد؟

راه چاره‌ی روشنفکران دينی
روشنفکر دينی اما می‌تواند از "حقيقت" در معنای انطباق انديشه بر واقعيت (واقعيت تاريخی و نص مبين) درگذرد و ارزش ديگری را مبنا بگذارد. او می‌تواند به جای "صحيح"، "دقيق"، "عينی"، "منطبق بر واقع" و همانندهای اينها ارزشهايی چون انسانيت، اخلاق، عدالت، مدارا و صلح را معيار قرار دهد. چنين کاری را در اروپا اسپينوزا کرده است. برای او اخلاق مهمتر از "حقيقتی" بود که از متن برمی‌آيد. او متن را به خوبی می‌شناخت و می‌دانست تنها با تأکيد بر اخلاق است که آن نيرو را می‌يابد که مقهور سنت نشود، مقهور آن سنتی که متنها در متنيت آن شکل گرفته‌اند. متدينی چون سورن کيرکه‌گور نيز از همين تبار است. او با متن با وسوسه‌ای ابراهيمی برخورد می‌کند: آنچه می‌شنوم ندای کيست؟ اخلاقی است يا غيراخلاقی؟ و او با تکيه بر آزادی، با شجاعت تمام اخلاق را برمی‌گزيند.

... که حرف عشق در دفتر نباشد
راه درست روشنفکری دينی راه اسپينوزاست. اگر روشنفکری دينی در ايران شجاعانه به يک تغيير راديکال سرنمون (پارادايم) روآورد و به جای "حقيقت" "خير" را بنشاند، می‌تواند خود را بر سنت بديلی متکی کند که در خطه‌ی فرهنگی ما همواره وجود داشته است: سنت آنانی که اوراق را می‌شسته‌اند، چون می‌دانسته‌اند که حرف عشق در دفتر نباشد. می‌دانسته‌اند هر چه دفتر را بکاوند، از آن مهر و صلح بيرون کشيدن نتوانند.

آلترناتيو
سنت بديل، سنت پارسايی است، پارسايی‌ای که امروز با شدتی بيشتر از ديروز فاصله‌گيری از قدرت را ايجاب می‌کند.
با تکيه بر اخلاق، با تکيه بر ايده‌ی آزادی می‌توان گذشته را بازخوانی کرد، سنت خود را داشت و آن سنت را دربرابر سنت رسمی قدرت نهاد. آن سنت ريشه‌های عميقی در فرهنگ دارد و درست آن سنت است که می‌تواند به صورتی انسانی، به صورتی جز درآميزاندن ايمان و مال و سلاح و ستم و تکنيک، مدرن شود و جايگاه ارجمندی در جهان آزاد مدرن داشته باشد.
با اين رويکرد می‌توان پا در مسيری نهاد که در آن، اين امکان موجود است که شرطی را که پيش گذاشتيم، برآورده شود: شرط دفاع از آزادی زن.
در سنت انديشگی ايران می‌توان حتّا به الاهياتی رسيد که اين رويکرد مدرن راديکال به مسائل اين-جهانی را را موجه کند. به عنوان نمونه خدای ابن سينا و ابن رشد مشکلی با رفع تبعيض ندارد و خود را به هيچ رو درگير جزئيات پوشش و آرايش آدميان نمی‌کند. مقداری شجاعت اخلاقی و درکی متعالی لازم است تا چنين سنتهايی احيا شوند.

خلاصه کنم: در خطه‌ی فرهنگی ما اين امکان موجود است که روشنفکری دينی‌ای پا گيرد که حتّا الزامهای تعريفی بس راديکال از روشنفکری را برآورده کند. برای اينکه اين قوه به فعل تبديل شود، بايستی اخلاق‌مداری و پارسايی و آزادگی، جای نص‌مداری و داعيه‌های حقيقت‌وری را بگيرد.

نقد تبعيض
آنچه مهم است، نقد تبعيض است. می‌توان جهانی را بدون تبعيض تصور کرد و پرسيد که اگر در آن دينی در آن پا می‌گرفت، چگونه می‌بود آن دين؟ روشنفکر دينی می‌تواند با تصوری از آن، الاهيات سياسی و ديگر شکلهای بروز دينهای عالم تبعيض را نقد کند. امکانهای نقد از زاويه رد ستم و تبعيض فراوان‌اند.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'عزيمت از "آزادی زن" به قصد آسيب‌شناسی "روشنفکری دينی"، محمّدرضا نيکفر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016